هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 621
آفلاین
اما متاسفانه افكار مشترك محفل بوق به حساب مي اومد و گراهام ، اين طور كه پيدا بود، حالا حالا ها به محفلي ها زور مي گفت.

بعد از رفتن گراهام ملت هنوز در حالت بودند و شوكه شده بودند. پس از گذشتن پاسي از شب ملت از اون حالت بيرون امدند و به گفتگو نشسته بودند:

گابر: گراوپ من كجاس؟اين كيه اومده به جاي اون

جيمز سيريوس:اين آقاهه كيه مامان بزرگ ؟چرا ريشاش بلند نيس؟چرا دستاش درازه؟چرا ناخوناش بلنده؟چرا موهاش كوتاه نيست؟چرا كاپشنش كرمه؟چرا دكم شو نبسته؟

مالي:

و...
بقيه هم گوشه اي نشسته بودند و زانوي غم بغل گرفته بودند.ناگهان فردي خوش اندام كه گويي پروفسور فليت ويك بود گفت:
- بچه ها فردا پنج صبح بايد بريم بجنگيما، بياين بريم بخوابيم.

با شنيده شدن اين كلام توسط بقيه صداي گريه ها بالا گرفت و هيچ كس حرفي براي گفتن نداشت جز گابر:
- آخه اين مرد______________________(به دلايل غير مرليني سانسور شد )

ساعت محفل عدد هشت و پنجاه و پنج دقيقه ر و نشون مي داد و در همين لحظه بود كه گراهام وارد شد و گفت:
- برادران و خواهران گرامي تا پنج دقيقه ديگر خاموشي زده خواهد شد، لطفا تا ساعت نه احد الناسي رو اينجا نبينم.

ملت:

بالاخره همه به زور رفتند و خوابيدند.

ساعت پنج صبح


- پاشين....بيدار شين...پاشو تن لشتو وردار از اينجا

اين كلمات توسط گراهام گفتيده مي شدند و همه اهالي محفل رو از خواب ناز بيدار مي كرد. هر كس درتوانش به او دشانمي(جمع دشنام ساخته شه توسط فر هنگستان زبان جادو) را مي داد.

پس از كسري از ساعت كه همه موفق شدند جيمز رو از خواب بيدار كنند به دستور گراهام به صف شدند، و رييس محفل آنها را بررسي مي كرد.

بلاخره بررسي تمام شد و همه به دستور گراهام به سمت گودريك هالو آپارات كردند.

در گودريك هالو...


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلي پلنك در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۲۳:۳۷:۰۴

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
خلاصه سوژه :
( ادامه خلاصه پست 137! تازه واردین سوژه ابتدا خلاصه پست 137 رو مطالعه کرده و سپس این خلاصه رو مطالعه کنند! )
آنیتا به خونه گریمولد میاد تا جانشین رو معرفی بکنه و اون کسی نیست جز یار و یاور همیشگی آلبوس دامبلدور فقید ، گراوپ!!!
با رئیس شدن محفل ، اعضای محفل به هم ریخته و ناجور میشه ... جملگی از ریاست گراوپ ناراضی و ناخشنود هستند و سعی در نابودی او می کنند ( مانند سم دادن و ... ) که هیچ کدام به نتیجه نمی رسد تا اینکه گراوپ به سرعت به پیش روح محفل میره و روح اون رو به شدت طرد میکنه .
از طرفی مرگ خواران با سوءاستفاده از این موقعیت بهم ریخته محفل ، سعی در حمله به محفل را دارند در نتیجه آنیتا دست به کار میشه تا جانشین دوم محفل رو انتخاب کنه ( طبق وصیت دامبلدور ) و او کسی نیست جز گراهام پریچارد!
( برای اطلاعات بیشتر همین پست را مطالعه کنید! )

-------------------------------------------------

همان شب!
ملت محفلی دور میز مشستن و منتظرن تا رئیس جدید محفل (!!) بیاد و به جمع اونها بپیونده.
گابر : من گراوپمو میخوام!
تد که به وضوح ناراحت بود خطاب به گابریل گفت :
_ ناراحت نباش گابر! الان همه مشتاق برگشت گراوپ هستن!
ملت :

گابر میخواد هق هق رو شروع کنه که در همین موقع ، در اتاق کنفرانس محفل باز میشه و مردی ریز نقش در آستانه در دیده میشه.
ریشش به طرز نامنظم و پریشانی بر صورتش بد منظره ای را ایجاد کرده بود.چشمان ریز و کوچکش در تناقص با صورت مستطیل شکلش بود و موهای صاف و اندکی کج بر روی پیشانی اش به شدت توجه ها را به خود جلب می کرد.
ترجیحاً از پوشش صرف نظر نموده فقط این را گفته که کاپشن شیری رنگش را که بر روی ردایش پوشیده بود ، به طرز خوفی با هیبت صورتش همــــگون بود!! ( )

فلیت ویک زیر لب خطاب به استر با لحنی بدگمان گفت : این یارو کی بوده من نمی شناختمش؟
استرس : میگن در رکاب دامبل خدا بیامرز شیپور چی بوده!

گراهام ، خرامان خرامان به طرف صندلی ای که در ابتدای میز قرار داشت رفت و بر روی آن نشست.
_ اعوذ به الولدی رجیم ، بسم المرلین بوقی رحیم! خب به لطف مرلین ، بعد از مرگ آن ریشوی عظیم ، آن پیر دانا ، من نیز به عنوان وارث بعدی محفل ، ( بعد از گراوپ معظم له! ) آمادگی خود را برای پیشبرد سیاست های محفل ادامه میدم!

در همین موقع دست جیمز به عنوان سوال بالا میره!
_ ببخشید ! اولین برنامه محفل چی هست؟

گراهام : بوقیدن به خزانه محفل و بخشیدن به خزانه فلسطین! نه یعنی چیزه ... آماده باشید تا روحیه خود را برای جنگ با مرگ خوار ها نبازید!
و بعد از یک نگاه کلی که به محفلی ها انداخت ، رشته ی کلامش را پی گرفت.
_ و اما بهتره تا چندی از قوانین تازه تصویب شده محفل را به عرض شما برسانم! 1. راس ساعت نه شب خاموشی می باشد! 2.از نه و نیم شب به بعد ، حکومت نظامی! 3. هرگونه تظاهرات با آواداکادورا رو به رو خواهد بود! 4. رای دیگر محفلی ها بوق به حساب می آید! و تمام!

ملت :

گراهام با متانت هر چه تمام تر از جای خود بلند میشه .
_ و در ضمن! یادتون باشه امشب رو استراحت می کنید ، فردا از ساعت پنج صبح بیداری هست. باید به دره گودریک بریم... قرار اونجا جنگ به وقوع بیفته.

سپس با گام هایی بلند از اتاق خارج میشه و محفلی ها رو با افکار مشترکشون که " باید به زودی این رئیس هم بوق بشه بره پی کارش" تنها میزاره!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۲۲:۳۲:۰۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۲۲:۵۷:۱۴


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۸۷

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
مـاگـل
پیام: 255
آفلاین
در میان آه و ناله ملت محفلی درمانده ، دوباره صدای روح محفل شنیده شد.
_ و شما بوقی ها! تا وقتی که این غول بیابونی رو خلع نکردین از پشتیبانی روح محفل خبری نخواهد بود! این خط ، اینم نشون ، اینم بوق زر نشون!

استر : این روحه راست میگه ها!
پیوز : بوقی من خودم همه روحا رو میشناسم ، همشون سر و ته یک کرباسن!

گابر با لحن متفکری خطاب به جماعت محفلی : هممم! روح راست نمی گه! من دوست دارم گراوپ رو!
گراوپ رو به گابر : من دوست داشت تو رو هم گابر جون! من هست یک شوالیه سوار بر اسب سفید! یک شمشیر درخشان !
ملت :

فلیت ویک در حالیکه عرض تالار رو میپیمود زیر لب گفت : اینجوری نمیشه!اینجوری نمیشه! یا گراوپ میره کنار یا میمونه و محفل نابود میشــ...
زرررررررت!
جمله فلیت ویک با صدای برخورد جغدی به پنجره قطع شد.
جیمز میره و نامه رو از پای جغد باز میکنه ، سپس لش رو به بیرونپنجره پرتاب میکنه.

فلیت به سرعت به طرف جیمز رفت و نامه رو ازش گرفت و بلند بلند شروع به خوندن نامه کرد.

شنیدم دامبلتون مرده بوقیا!
اینجا مرگ خوارا ، به خاطر این روز بزرگ بشکه بشکه آبجو میریزن تو شکمشون!
دیگه اون ابهت قبلی رو ندارین! عَلَم دارتون هم شده یک خرسمبک(!!) نفهم!
با توجه به این عید فرخنده ، منتظر حمله مرگ خوار ها ، فردا به خانه شماره 12 گریمولد باشید!

با آرزوی سیاه ترین لحظه های عمرتون! دارک لرد!


ملت :
آنیت که به وضوح تحت تاثیر نامه قرار گرفته بود با صدایی هیجان زده شروع به نطق گفتن کرد.
_ خب خب خب! دیدید چی شد؟ ولدمورت داره سوء استفاده میکنه از این موقعیت و من باید بگم که وصیت نامه پدرم ، بند دومی هم داشت برای همچین لحظاتی!

ملت آشفته به نظر میرسیدن!

آنیت ادامه داد :
_ و دامبلدور ، این پدر رئوف ، این مرد خوش قلب و مهربان و این سرپرست با فکر و عاقل برای چنین لحظاتی جانشینی دیگر برای محفل انتخاب نموده و او کسی نیست ، جز گراهام پریچارد!!!

ملت محفلی : تصویر کوچک شده


-----------------------
سوژه رو بیشتر به جنگ فردای محفلی ها با مرگ خوارا همراه با سرپرست جدیدشون معطوف کنید!



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
گرومپ.. گرومپ..

خانه و هرچه كه در آن جاي داشت با اين ضربات سهمگين پاي اين غول غارنشين به آسمان مي رفت و سپس به زمين ميام ..هي به آسمان مي رفت و دوباره به زمين ميامد و ...

چرووومپز..(اين يكي جديد بودا )

يك در به هيچ وجه مانعي سر راه اين غول بي شاخ و دم نبود! اما كاش يه ذره مي فهميد كه بايد اول در رو باز كنه! در و چهارچوبش به اضافه ي ديگر ملحقات به گوشه اي پرت مي شه و گراوپ پا به اتاق دومبولي مي ذاره.

قدم..نه گام اول..گام دوم...(فارسي رو بايد پاس بداريم خلاصه!)

منادي(!): نههههههههههه!

صداي منادي گراوپ را از پيش روي باز مي دارد و اينا؛ پاي سنگ مانند گراوپ در ميون زمين و هوا معلق مي مونه و توجه گراپ به زير پاش جلب مي شه..

- عهه؟!!.. اين سنگ پيكره چي بود زير پاي گراوپ؟!

تكه ي سنگي با دست گراوپ از زمين بلند ميشه و ..
- عرررررررررر!....عرررر! (صداي نعره ي غول!)

ملت كه به اتاق هجوم آوردن سعي دارن از لاي پاي گراوپ داخل اتاق رو نگاه كنن اما باسن گراوپ بود گنده!

- چي شده گراوپ؟ روح دومبولو ديدي؟
- ببينم روح دومبول هم خطرناكه؟
- گراوپ اين تخته سنگو بكش كنار ببينيم چه خبره باب!

گراوپ برمي گرده به سمت ملت و فليت سنگ شده رو بهشون نشون مي ده..

- كدومتون بيگلي بيگلي منو كشت؟.. گراوپ همين يه دونه بيگلي بيگلي رو بيشتر نداشت! گراوپ رفت بيگلي بيگلي رو داد به روح محفل تا درستش كرد بعد گنجو گرفت و اومد به شما هم نداد..

ملت: كو كو گنج؟!

غول گنده بك بدون توجه به ملت كه دريايي از تف درست كرده بودن به طرف آينه مي ره و شروومپت!!

در محضر روح محفل!
- شو هاهاهاهاها.. غول كوچولو اومدي؟!
- نه رفتم پس!؟.. اينم سواله ..نچ نچ خاك بر سر تو..تو چه جور روح محفلي بود؟!
روح ناديدني محفل چندبار سرشو مي كوبونه به در و ديوار اما خب كسي نمي بينه. بعد برمي گرده رو به گراوپ و ميگه

- خب غول كوچولو چندتا آرزو بكن تا برآوردش كنم و قدرتمو ببيني؟
- بي ناموس.. گراوپ كارهاي خلاف شرع نكرد
-

براي بار دوم روح محفل سرشو مي كوبونه به در و ديوار!
- خب يه درخواست كن!
- بيگلي بيگلي رو به من برگردون!
- يه درخواست بزرگتر اين خيلي كوچيكه!
- گابر رو به گراوپ داد!
- در خواست بزرگ
- هاگريد خوب بود؟
-
.
.
- يه درخواست كن در مورد سياه ها اصلا..
- لرد رو سوسك كن!
- نچ خيلي ژانگولره!
- بوليز؟
-نچ
.
.
- بارتي..
- اون كه سوسك هست..

اتاق دومبول
استر در حال طرح نقشه اي تا بتونه وارد اون اتاق بشه اما ناگهان تورومپي گراوپ به علاوه ي فليت از آينه به بيرون پرت مي شن و صداي روح محفل به گوش مي رسه!
- اه كه من زور الكي مي زنم اين شتر آدم شه برو بيرون غول بيابوني!
ملت:

9 از 10!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۶ ۱۸:۴۹:۴۹

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
استر همچنان که لبخند شیطانی اش بر لبانش نقش بسته بود ، با قهقه ای شیطانی ، یک عدد شیشه کوچک و حاوی ماده ای سبز رنگ از داخل ردایش بیرون میاره و برای برگ دار(!!) پرتاب میکنه!

برگ دار که ترسیده شیشه رو سریع در داخل ردایش میزاره و میره پیش گراوپ!
گراوپ روی صندلی لم داده و داره به عشوه های دو عدد متصدی ( منظور این جمله رو هرکسی نمی تونه بفهمه!! ) نگاه میکنه و میخنده.
_ ها ها ها! گراوپ دوست داشت رقص خوب! گراوپ شد جانشین آلبوس ، برگزار کرد رقص خای شبانه !
بعد با خشانت به برگ دار نگاه میکنه و داد میزنه.
_ آی بوقی!بوق بوقی! من خواست شربت ! داد شربت به من! ترجیحاً بود شیرموز.

برگ دار سریع به آشپزخونه میره و شروع به درست کردن شیرموز میکنه و زیر لب محتوا رو برای خودش یادآوری میکنه.
_ یک عدد موز ، یک عدد شیر مخصوص آلبوس دامبلدور خدا بیامرز و چندین پیاله شکر و ...
شیشه حاوی سم رو داخل شیرموز میریزه و با لحن مرموزی زیر لب میگه:
_یک چند سی سی سم!
سپس شیرموز آماده رو بر میداره و به طرف اتاقی که گراوپ در اون جلوس کرده راه میفته.

کمی بعد!
گراوپ هم رفته وسط و زده تو خط رقص جواتی ، اون طرف هم آهنگ مایکل جکسون ریمیکس شده توسط عباس قادری پخش میشه!

برگ دار : جناب گراوپ ، من شیرموزی رو که دستور فرموده بودید آوردم!

گراوپ که به خودش اومده به طرف برگ دار میره و شیرموز رو میگیره میبره بالا!
_ به یاد آلبوس دامبلدور! کسی که دوست داشت من ... کسی که به من گفت هستم جانشین محفل! کسی که .... کسی که...!

گراوپ سریع شیرموز رو میندازه روی زمین و حیران و با عجله به طرف اتاق آلبوس دامبلدور میره و در همین حین داد میکشه !
_ ای وای! من باید رفت پیش غول محفل! رفت پیش روح محفل! من باید آرزو کرد برای روح محفل چیزهایی که خواست ! باید پیدا کرد جای گنج محفل!

برگ دار : گنج؟آرزو؟


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۷ ۱۵:۴۲:۲۰


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ شنبه ۶ مهر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
سر میز غذا ( rabt dadan be topi:D (

عده ای جمعیت ِ ارزشی محفل دور یک دیگر نشسته بودند. مقادیری از ناسزاهای پی جی 90 ! سرازیر بر هیکل آنیت، به خاطر دادن ِ بدی بود... تصحیح میشه، دادن خبر های بد بود! میز وسط پر از غذا نبود، بلکه از هر غذایی خالی بود.

استر : من اگر دو ثانیه ی دیگه با این گراوپ اینجا باشم، میمیرم!
هرمیون : بیخود کردی. ما فعلا نمیتونیم عضو از دست بدیم، به اندازه ی کافی همه دارن میرن.

استر از مرگ منصرف میشه و در کمال خونسردی نقشه ای روی میز پهن میکنه.

- ببینید دوستان، اگه گراوپ اینجا بیاد و به جای دامبلدور بخواد محفل رو بگردونه مطمئنن محفل کاملا به سانسور شد، بی تربیت ِ بی نزاکت!! میره.

گابر : خب پس ما باید چی کار کنیم الان؟
استر : بیاید جلو تا من نقشه ام رو بهتون بگم.. اهم، اگه میشه ساحره ها بیان جلو تر .
ملت :
استر : آخه دیشب در طی مطالعه به این نتیجه رسیدم که گوششون ضعیف تره!

و ساحره ها به استرجس نزدیک تر از جادوگران؛ شدند! ( من هیچی از ادبیات حالیم نیست. )

اون طرف، گراوپ !

گراوپ روی صندلی بزرگی به ابعاد خودش نشسته بود. دو برگ در کنارش به آهستکی بالا و پایین میرفت. چند داکسی چرک های لای ناخن هایش را در می آوردند و پس از هر بار بو کردن، آنهارا به داخل سطلی می انداختند.

- هاااا، من خواست شیرموز! گراوپ باید تقویت شد.
- کوفت موز بخوری.
- هاااا، تو کرد به گراوپ توهین! گراوپ بود مقام دار، بود گولاخ! ساحره ها همه دنبال گراوپ. گراوپ داشت یک عالم پیام شخصی ِ ازدواج! تو حق نداشت توهین کرد به گراوپ.

شخصی برگ تکان دهنده غری زد و سپس به سوی آشپزخانه برگشت. استرجس دم در ایستاده بود و به او با ایما و اشاره چیزی میگفت.. دستش را مثل لیوان نگه داشته بود، سپس انگار که از لیوان میخورد و بعد خودش را روی زمین می انداخت.

برگ دار (!): من خیلی خوشگلم و تو از خوشگلی ام غش کردی؟
استر: !

و دوباره همان ادا را در آورد.
برگ دار: اممم.. حتما یه چیزی خوردی که حالت بد شده ..؟ سم!
استر : !

9 از 10!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۶ ۱۸:۴۸:۲۰

[b]دیگه ب


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
-آب قند بيارين!

صداي دويدن بيش از نيمي از اعضاي محفل،بر روي كف چوبي دفتر دامبلدور به گوش مي رسيد.تنها كسي كه به دور از همه اين جريانات در گوشه اي از دفتر دايره اي شكل دامبل() به تفكر مشغول بود، استر بود!

گزيده تفكرات استر:

يعني آنيت بوقي مي خواست چي بگه؟گر...گر...گر يعني چي؟نكنه جانشين دامبل گرگ!جيـــغ!نكنه تده بوقي هستش؟يا نه!شايد...شايد منظورش گرد و خاك بوده؟

جيمز:

-استر داري ايكس شعر مي گي!

-ببينم تو از كجا فهميدي تو ذهن من چي مي گذره؟

-من ذهن همه رو مي تونم بخونم آقاي پادمور! حالا به جاي اين افكار كذايي بيا كمك كن آنيت رو به هوش بياريم!

چند دقيقه بعد!

شق!(افكت كشيده خوردن آنيت)

-آنيت!باهام حرف بزن!تورو خدا به هوش بيا!

شق!

-آنيت!تو نبايد بميري!

شق!

-آنيت!

شق!

آنيت!تو رو خدا به هوش بيا!

شق!

-آنيت!

-آنيت و مرگ! آنيت بوق خر!مردك بوقي!هي گشيده نزن بهم! شورشو در اوردي!يه نمايشنامه نمي ذاري مثل آدم بازي كنيم!

چشم هاي قرمز رنگ آنيت به ناگاه باز شده بود.البته قرمزي چشم آنيت به اندازه صورت ورم كرده اش نبود!

-همه ما منتظريم!بگو جانشين كيه؟

-جانشين...اووهووو جانشين..گر..گر...

-آنيت جرات داري غش كن!دهنتو سرويس مي كنم!

-خيلي خوب باب!جانشين گراوپه!

-چي!

-چي!

-چي!

-ايضا!

....

در دفتر دامبل شكسته شد!در آستانه در قامت برافراشته و پشمالوي فردي با ريش سفيد بلندي و بيني شكسته خودنمايي مي كرد.عينكي ته استكاني بر روي چشمانش بود.با حركات انگشتان گراوپ،عينك شكسته شد و چشمان كودنش واضح تر معلوم شد!

-موهاهاها!من هست يك غول گولاخ!من حمله به لرد كرد!خيلي حمله كرد!مواهاها!من دوست داشت پسر سيفيت هاهاها!آماده براي حمله به لرد!هوهاهاها!


[b]تن�


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
هممم این ولدی هم خوب روشی رو ادامه میده!
خلاصه سوژه :
اواخر عمر دامبلدور هست و تمامی محفلی ها بر سر گور دامبلدور مشغول گریه کردن هستند!
وقت گفتن مکان وصیت نامه و جانشین محفل که میرسه ، دامبلدور نفس های آخر رو میکشه و به اصطلاح محفلی ها رو لنگ در هوا باقی میگذاره!!
استرجس و فلیت ویک که به دنبال وصیت نامه آلبوس دامبلدور هستن اتاق وی رو میگردن و وارد قدح اندیشه میشن تا خاطرات خصوصی دامبلدور رو مشاهده بکنند بلکه بتوانند مکان وصیتنامه رو متوجه بشوند که از قضا وصیت نامه دست دختر دامبلدور ، آنیتا هست.
از طرفی استرجس و فلیت ویک به طور کاملاً اتفاقی وارد یک آینه یا به عبارتی دروازه ای به مکانی دیگه وارد میشن که در اون روح محفل وجود داره و روح به اونها میگه به تنها کسی خدمت میکنه که جانشین اصلی دامبلدور باشه.
از طرفی آنیتا هم به خونه گریمولد میاد تا جانشین رو به بقیه محفلی ها اعلام بکنه!
( برای اطلاع بیشتر همین پست رو مطلاعه بکنید! )

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*


استر : پاشو خیکتو جمع کن آبر ! ما دوست داداشت بودیم ، قرار نیست که با تو هم دوست باشیم!
گابر که عصبانی شده یکی میزنه پس گردن آبرفورث ، آبر با کله میره تو یخچال !
_ استر ، بهتره بریم سراغ درست کردن وصیت نامه تقلبیمون!

جزایر هاوایی یا ایستگاه کینگزکراس؟
آنیت دوباره به هوش اومده و دار زار زار گریه میکنه و وصیت نامه رو روی سرش گذاشت.
_ امن یجیبو و مرلین ال ... آخه بابا چرا باید این وصیت رو اینجوری بنویسی...؟ ها چرا؟
بعد سرش رو بالا میکنه و زیر چشمی به دو تا ساحره که دارن آفتاب میگیرن نگاه میکنه ، بلند میشه و وصیت نامه رو میزاره تو جیبش.
_ باید محفل رو در جریان بذارم! باید همه بدونن!

خونه گریمولد!
گابر با دقت یک بار دیگه نامه رو میخونه و دوباره یکی میزنه پس گردن آبر ، آبر پرت میشه به طرف پنکه سقفی!
زرت زرت زرت فرت فرت زرت زرت! ( افکت جر خوردن آبر )

گابر و استر دوباره به طرف آینه میرن ، دستشون رو میزنن و وارد آینه میشن!

دنیای اونطرف!
دوباره همان زمین سرد ، همان دیوار های خشک و زوزه های باد.
ناگهان صدای روح محفل شنیده شد.
_ موووووو هاااااااا! باز که اومدین بوقی ها! اینجا چه غلطی میکنین؟

استر : امممم با وصیت نامه رو گیر آوردیم!
و دستشو تو جیبش میکنه و وصیت نامه رو بیرون میاره.

بادی شدید وزید و نامه از دستان استر قاپیده شد.
روح محفل : هممم اینجا چه بوقی نوشته شده؟
و شروع به خوندن نامه میکنه.

با توجه به سال اتحاد نوآوری و شکوفایی آسلامیک ، بعد اذ مرگم ظمین های اتراف مهفل قغنوس به خانوم گابریل دلاکور و محفل و اعزایش را به اثطرجس پادمور میثپارم!باشد تا بطواند مهفل را بسازد!

_

خونه گریمولد!
آینه دوباره شکافته میشه و استر گابر به بیرون سانتر میشن و میفتن جلوی یک جفت پای نازک و زیبا!
گابر سرشو بالا میاره .
_ آنیت ؟ آنیت تو اینجا چی کار میکنی؟
چهره آنیتا گریان و محزون بود ... درحالی که اشک میریخت زیر لب گفت:
_ جانشین پدرم ... جانشین پدرم ... گر ... جـــــــــــیغ!
آنیت دوباره غش میکنه و روی کله ی کنده شده آبرفورث میفته!



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 377
آفلاین
ایستگاه کینگزکراس
آنیتا از قطار پیاده شد.چندین بار آپارات کرد و به کوچه دیاگون،مجمع ویزنگامورت سر زد.او مد به مطالب اشتراکی سر بزنه که یادش افتاد همچین قسمتی تو دنیای جادوگران وجود نداره!در نتیجه بیخیال شد و به دفترش در مجمع رفت.
آنیتا چوبدستشیو تکون مختصری داد و اتاق رئیس به طور خیلی خفنی کن فیکون شد!کرکره ها بالا رفت و تصویر حیاط خلوت مجمع جای خودش رو به منظره ای از جزایر هاوایی داد! صندلی چوبی که برای بازدید کنندگان بود و به علت وجود میخ روی جای نشستنش هزاران تلفات داده بود ،تبدیل به تخت خواب دو نفره و بزرگی شد.آنیتا روی تخت دراز کشید و با خودش فکر کرد.
- باید چند تا طرح جدید ویزنگامورت رو اجرا کنم!اول از همه باید برای هر انجمن یه ناظر کمکی از تازه واردها بزارم که نظارت رو یاد بگیرن بعدش...
در همین لحظه چشم آنیتا به کیف دستی کوچیکش افتاد که حاشیه پاکتی سفید رنگ از اون بیرون اومده بود.قبل از این که به سمت نامه بره با حرکتی که نشان از اندوه زیادش بود(چه حرکتی؟)خودش رو روی زمین و انداخت و پاهاشو به زمین کوبید.در حالی که گریه میکرد جیغ کشید:بابا!!!ددی!آخه چرا تو؟بابایی!من باباییمو میخوام!اَاَاَاَاَاَه!!!
15 دقیقه بعد
آنیتا اشکهاشو پاک کرد و با قدم هایی آروم به سمت کیف رفت.نامه رو برداشت و روی تخت دراز کشید.دوربین...
- یه لحظه!دوربین از کجا پیداش شد؟
- جلوه ویژه است!بیخیال!
دوربین روی چشم های آنیتا زوم کرد.چشم ها مدام از چپ به راست می رفتن و یه خط پایین می اومدن!
دوربین دوباره آنیتا رو از دور نشون داد.
- این،این...یعنی اون ... جانشین...من باید ...محفلی ها بگم...اونا الان اشتباه میکنند... باید جانشین واقعی رو معرفی... غــــش!(افکت غش کردن!)بوووف!(افکت افتادن آنیتا روی زمین سنگی!)
محل اقامت محفلی ها
- بع بع بع بع!
- مرتیکه بوفالو!هنوز از راه نرسیده پسرخاله شده!بز هاتو از تو یخچال بیار بیرون ببینم!
ابرفورث روی صندلی دامبلدور نشست و پاهاش رو روی میز غذاخوری انداخت و گفت:جانشین محفل قاعدتا باید نزدیک ترین فرد به دامبلدور باشه!پس منم دیگه!
مجسمه فلیت هم که از این بی عدالتی به حرف زدن افتاده بود گفت : کی گفته باید جانشین فامیل باشه؟
- حس ششم من!هوی!استر!یه نوشیدنی برام بیار!غذا هم میخوام!

9 از 10!


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۱۴:۲۱:۰۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۶ ۱۸:۴۵:۰۳

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
استر و فليت به حالت() به گابريل و مري نگاه مي كردند.

-ببينم آنيتا كجاست؟

-زير سايه ي شما!

-بوق زيادي نزنيد!

-بهتره بريم از روح سفيدي بپرسيم!

گابريل به طرف آينه حركت كرد.اما با طلسم استر متوقف شد.4 نفر تنها با سكوت به يكديگر نگاه مي كردند.تا اين كه گريه ي مري به هر چي سكوت بود بوق زد!

-اوهوو!عهه!يادمه روز قبل از مرگ دامبل رفتم پيشش!گفتم دامبل بذار دستتو ببوسم!گفتش نمي خواد! گفتم حد اقل بذارين بغلتون كنم!گفت غلط هاي زيادي نمي خواد كني!بهم گفت مري بعد مرگ من تو بايد جانشين من بشي!واقعا چه مرد شريفي بود!

-آواداكداورا!

جسد مري مانند تكه چوبي بر روي كتاب هاي ريخته شده بر روي زمين دامبل افتاد!

-چرت و پرت داره مي گه!جانشين اون منم!

-فليت تو كه نمي خواي بميري؟

-

در اين موقع است كه صدايي آسماني به گوش مي رسد.

***من عله هستم!بوقيا دارين رول مي زنين تو تاپيك بحث هاي سر ميز غذا! حد اقل يه ربطي داشته باشه اين پستاتون به اسم تاپيك!***

به محض قطع شدن صدا،يك ميز از آسمان فرود مي آيد به همراه كمي مواد غذايي!

استر:

-خوب حالا يعني اين كه چيكار كنيم؟

***يه كم ميزو به بيننده ها نشون بدين تا بفهمن دارن چه تاپيكي هستن!يه خورده از اون غذا هم بخورين!***

فليت به سوي ميز رفت و بر روي آن نشست.سپس نگاهي به دوربين روبروي خود كرد:

-سلام! من فليت ويكم و اين ميز غذاخوري هستش!ما در اين جا بحث هاي متنوع مي كنيم!ما غذا مي خوريم!ما هرميون را دست مي داريم!شماره تلفن او را نيز داريم!

***خوبه!يه خورده از اون غذا هم بخور!***

فليت دست به سوي مرغ بريان كنار خود كرد!آن را جلوي دوربين گرفت و سپس در دهان خود كرد و تكه از آن را چشيد!

***جيـــــــــغ!روزه خواري!شصت روز بلاك مي شي!***

تق!

مجسمه فليت بر روي ميز بوق مي زد!استر و گابريل نگاه هاي وحشت آميزي به هم مي كردند!

-ببين خدا وكيلي يه دامبل بوقي مارو به كجا كشونده!حالا مي گي چيكار كنيم!

-كار خاصي نمي خواد!دو نفر نابود شدن!خودش خيلي خوبه!من مي گم خودمون يه وصيت نامه جعلي درست كنيم و جانشين دامبل رو اسم خودمون بزنيم!اينو امتحان مي كنيم اگه جواب نداد مي ريم پيش آنيتا!

-كار از كار گذشته!از كجا معلوم من جانشين برادرم نباشم!بع بع بع بع!

اين صداي پير آبرفورث بود كه با بزي در دستان خود، در آستانه در بوق مي زد!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۱۲:۵۶:۳۲

[b]تن�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.