خانه گریمالدخلایق اهل محفل دو به شک بودند که چه لباسی برای مجلس ختم مناسب است . آنیت که ته ذره ای از عشق لرد در وجودش باقی مانده بود ، چادر سیاه ننه اقدس را برداشت :
- اینو سرم می کنم . بلکه یه کم روح لرد به خاطر حیا حجابم شاد بشه
مری که حالش از این ادا اطوارها به هم می خورد ، یک پیراهن آستین حلقه ای انتخاب کرد :
- بشین بینیم باو ! اونجا مجلس درهمه . حال میده یه دست بزنیم و برقصیم و ...
پیوز که با خوشحالی بالا و پایین می پرید و از سقف به طبقات بالا می رفت و ناگهان از کف پای هرکدام از خلق فداکار محفل در می آمد خوش خوشانش شد :
- مری منو به همرقصی قبول می کنی ؟
پروفسور فلیت ویک ورد منجمد کننده ارواح را زیر لب زمزمه کرد و پیوز سر جایش خشکش زد . پروفسور نیشگونی خفنز از پیوز گرفت و حکم داد :
- سبکسری ، اونم وسط مرگخوارا ممنوعه ! تو خونه گریمالد هر گِلی زدین به سر خودتون مهم نیس ولی اونجا باید نشون بدین یه سفید اصیل هستین !
و بعد وردی زمزمه کرد و پیوز آزاد شد . با شنیدن این حرف فلیت ویک ، گرابلی پلنک با ترس و لرز گفت :
- یعنی اونجام کلاس خصوصی داریم ؟
مری با چشم غره ای یه او ، زیر لب زمزمه کرد :
- ایشششش !
جیمز سیریوس دستور داد :
- نخیرم . باید حرمت مرده رو نگه دارین . حالا خود مرده رو بیخیل ! ما مهمون بارتی هستیم و منم کلی آبرو حیثیت جلوش جمع کردم . همتون باید سیاه بپوشین و دلاتون سفید باشه . نمی خوام آبروم جلو بارتی بره و فردا آتو بگیره ازم تو هاگوارتز یویوی منو ازم حق السکوت بگیره
دیگر حرفی رد و بدل نشد . همه لباس هایشان را پوشیدند و کنار شومینه صف کشیدند تا با پودر فلو به خانه ریدل نقل مکان کنند که ناگهان چارلی گفت :
- با جسد ولدی چیکار کنیم ؟ هویجور تو زیرزمین مونده !
دامبلدور با آسودگی پاسخ داد :
- اون دیگه مرده . اونقدرم تو زندگیش سیاه بوده که هیچ جک و جونوری جرات نمی کنه دست به جسدش بزنه و بخورتش . میذاریم همونجا بوش در بیاد یو هاهاهاها ...
و جلوتر از بقیه وارد شومینه شد . ده دقیقه بعد همه از آنجا رفته بودند و خانه گریمالد در سکوتی وهمناک فرو رفته بود .
دو سایه ، پاورچین پاورچین از درب خانه گریمالد وارد شدند .
- هی بلیز ، گفتی زیرزمین کدوم طرفه ؟
: بلای بوقی ، اون راه پله رو می بینی اون روبرو ؟ پله های زیرزمین درست پشت سرشه !
بلیز و بلا از پله ها پایین رفتند . درب زیرزمین را باز کردند و جسد لرد سیاه را وسط زیرزمین و روی یک میز نهارخوری یافتند . بلا با آشفتگی به سمت جسد شتافت :
- الهی بلا به قربونتون بره . الهی این محفلیا جیز جیگر بگیرن . الهی نور به قبرتون بباره ...
صدایی از پشت سر بلا و بلیز جواب داد :
- خجالت بکش بلا ! نور به قبر من نمی باره . باید سایه سیاه بباره ! تو چه جور مرگخواری هستی که سفید حرف می زنی ؟
بلا و بلیز با حیرت و وحشت روبرگرداندند و با روح لرد سیاه که در ارتفاع یک متری از زمین ایستاده بود ، مواجه شدند . بلیز با لکنت گفت :
- ار ... ار ... ارباب ... شم ... شما ... چـ ... چـ ... چرا این ریختی شدین ؟
روح لرد سیاه جواب داد :
- رفتم اون دنیا ، دم درش دیدم چه شعله های خفنزی اونجاس ... دیدم حال نمی کنم ، برگشتم . ولی توی جسدم راهم ندادن ! میگن چون هنو دل از دنیا نبریدم ، مجبورم مث پیوز همین دور و ورا بپلکم . شما اومدین خیر سرتون رضایت بگیرین واسم یا جسدمو نجات بدین ؟
بلاتریکس :
- الهی قربونتون برم . فداتون بشم . هردوش !
لرد سیاه :
- پس زودتر . این بدن مطهرو بردارین ببرین به قبرستون خونه ریدل . بعد منم همراتون میام ببینم کی جرات داره از رضایت دادن به من سرپیچی کنه