بسم رب المرلين ، امروز ما از طريق شبكه ي جادوگر تي وي
(Wizard TV) در برنامه ي تصوير جادوگري در خدمت شما هستيم .
ما امروز هم سعي داريم در طي اين چند ساعتي كه مهمون خونه
هاي شما هستيم ، دقايق خوبي رو براي شما رقم بزنيم . چند
لحظه به اتاق فرمان ميريم و دوباره پيش شما برميگرديم .
........................................................................
خوب امروز ما برنامه هاي جديد و زيبايي براي شما در نظر گرفتيم
كه بدين صورت هستند :
بخش اول : سرنوشت جادوگران معاصر
بخش دوم : دانستني ها ي جادوگري
بخش سوم : كوئيديچ برتر
بخش آخر : آشپزي
لطفا چند پيام بازرگاني ببينيد ، دوباره پيش شما برميگرديم .
.........................................................................
پس از لحظاتي :
خوب ، امروز هم مثل روزهاي قبل ميخوايم گفتگوهي با كارشناس
برنامه داشته باشيم . كارشناس برنامه ي امروز جناب آقاي دكتر
ولدمورت . دكتر لطفا يك سلام عليكي با بيننده ها داشته باشيد تا
بعد بريم سراغ بحث اصلي مون .
ولدمورت : سلام عرض ميكنم خدمت شما كه الآن پاي گيرنده ها
تون نشستيد و داريد برنامه ي امروز رو مشاهده ميكنيد.
اسكيتر : جناب دكتر ، تعداد زيادي از جادوگرها به ما sms زدند و
سوال اونها اين بوده كه : چرا چهره ي حضرتعالي اين طوريه ؟
ولدمورت : خوب ، موضوع جالبي رو بيان كرديد . در جواني من داراي
چهره اي بسيار زيبا بودم . ملاحظه بفرماييد . امَا مشكل من اين
بود كه بسيار خام و يه خرده زود باور بودم . ميخواستم قيافه ام مثل
كيانو ريوز بشه ، براي همين رفتم پيش دكتر جراح پلاستيك .
خلاصه بهش تمام نيازم رو گفتم ، اون هم قبول كرد كه من رو
عمل كنه . بعد از عمل متوجه شدم كه عمل ناموفق بوده ( خدا
نصيب هيچ كس نكنه) . خوب هر كس كه چنين اتفاقي براش بيفته
روحيه اش بسيار آسيب ميبينه . واقعا محفلي ميخوان از نقطه
ضعف من استفاده كنند . همش ميگن روح من ناقصه ، روح من
آسيب ديده است . باشه به درك ولي اونها كه نميدونن چه بلايي
سر من اومده . خلاصه من يه آشنايي داشتم توي وزارت خونه .
اسمش اسكريمجيور بود . بهش زنگ زدم و تمام ماجرا رو براش
تعريف كردم . بعد از اون پرسيدم : روفوس جون ، دستم به ردات
(مترادف دستم به دامنت) حالا من چه كار كنم ؟ گفت : گل بگير به
سرت ، من چه ميدونم .
من هم بهش گفتم : يعني هيچ راهي نيست؟
اون هم يه دفعه داد زد و گفت : فهميدم ، مگر اينكه يه كاري كنيم .
من يه آشنا دارم توي وزارت بهداشت و درمان
اسمش كينگزليه ؛ آدم خوبيه ، برو پيشش بهش بگو منو روفوس
فرستاده .
وقتي رفتي اونجا بهش ميگي من ميخوام از طريق شماره ي نظام
پزشكي رد اون دكتر نامرد رو گير بيارم . خلاصه رفتم اونجا ، دو سه
ماه علاف ماجرا بودم ، نتيجه اي هم نگرفتم .
من هم در عنفوان جواني ضربه ي مهلكي خورده بودم و عقده
هاي بسياري در من جمع شده بود . همين عقده هاي جواني
باعث شد كه من يه كم خشن و ترسناك بشم . ديگه نا اميد
شدم . تصميم گرفتم دنيا رو بگردم . رفتيم اينور و اونور . يه
جادوهايي كردم كه حتي همين دامبلدور هم كه ادعا ميكنه قدرتش
از من بيشتره ، توي كفش موند . (كفش منظورم نيست ، كف )
يه گروه درست كرديم و دم و دستكي راه انداختيم . خلاصه الان
اينم كه هستم . (ولدمورت گريه ميكنه) من واقعا كاري با كسي
نداشتم .اون ها منو اذيت ميكردن .من ديگه حرفي براي زدن ندارم .
اسكيتر: بله ، واقعا داستان غم انگيزي بود .
خب بخش سرنوشت جادوگران هم تمام شد . ميريم اتاق فرمان دوباره برميگرديم.
..................................................................
ولدي جون ،
گريه نكن كه اشكات براي من يه درده
تحمل غم تو منو ديوونه كرده
هيچكي مثه من ولدي رو دوست نداره اينو از رو چشام ميتوني
بخوني ...
بعد از پايان شعر در زير صفحه چند اسم درج شد :
خواننده : لوسيوس مالفوي
آهنگساز : آنتونين دالاهوف
تنظيم : بلتريكس لسترنج
......................................................................