بلا خواست کروشیویی به ریموس بزند که مونتگومری مانع او گشت و قبل از این که طلسم مورد نظر روانه ی خودش گردد ،سریع گفت: صبر کن بلا ! بقیه ی محفلیا هم پشت سر ریموس اومدن ! اگه دگیر شیم سر و صدا بیشتر هم درست می شه و این طوری ریش دراز اصلا دیگه نمی خوابه .
ایوان :بد هم نمی گه .
بلا: پس چی کار کنیم ؟ تا صب همین طوری بمونیم ؟ ریش نصفه هم نخوابه ؟
مونتگومری مغز متفکر آن شب گفت: ما به یه عامل نفوذی نیاز داریم !
بلا: فکر نمی کنم بتونی رو اسنیپ حساب باز کنیم . فکر کنم تا الان توسط تسترال های ارباب خورده شده . راستی باید سر راه دارو بخریم رو دل نکنن اون زبون بسته ها .
مونتگومری: منظورم اسنیپ نیست. یکی دیگس !
دقایقی بعد مرگخوارها از آن میدان آپارات کردند .دوباره سکوت آن میدان را در بر گرفت تا این که طلسم سکوت توسط ظاهر شدن شنل پوش سیاه دیگری شکسته شد. شنل پوش زیر نور مهتاب به طرف در آن خانه رفت و در زد .چند ثانیه بعد مالی ویزلی در را باز کرد و با جیغی که زد باعث شد صدای گیتار و طبل و چیز های دیگر در خانه قطع شود. آرتور سریع خود را به درب خانه رساند و چوب دستی اش را به طرف فرد تازه وارد گرفت ولی دستش شل شد و چوبدستی از دستش افتاد. مالی با جیغ دیگری فرد را در آغوش خود چلاند.
دقایقی بعد در حالی که رز ویزلی در بین مادر بزرگ و پدر بزرگ خودش بر روی کاناپه ای کهنه نشسته بود با چهره ای خندان گفت: از دیدن همتون خوش حالم .
مالی گفت: آه عزیزم دل هممون برات تنگ شده بود . چقدر لاغر شدی . این لکه سیاه رو که پاک نکردی هنوز ! بذار من خودم برات پاک می کنم.
دامبل که حسودیش شده بود گفت: اون علامت مرگخواریشه ! بذارید همین الان اکسپری....
هرمیون با عصبانیت گفت : بله بله ! نفهمیدم چی گفتی ؟
دامبل خواست افرادش را تهدید کند که با دیدن غیافه های خشمگین افراد خانواده ی ویزلی با لبخند گفت : به خونه ی خودش خوش اومده .
رز گفت:ممنون ریش...دامبل عزیز ، من می خوام شام امشب رو خودم براتون درست کنم .
مالی تا خواست مخالفت کند رز گفت: یعنی دست پخت من رو نمی خواین بخورین ؟
و اشک در چشمان رز جمع شد. مالی با دیدن چشمان نوه اش گفت : هر کی نخوره من خودم کاری می کنم دیگه نتونه غذا بخوره .پس بذار بیام کمک کنم.
رز گفت : یعنی به من اطمینان ندارین ؟باید حتما مراقبم باشید ؟
مالی گفت : نه عزیزم می خواستم فقط کمکت کنم. حالا که می خوای خودت تنهایی انجام بدی فکر کنم بتونم به خودم یه شب مرخصی بدم.
رز با لبخند صورت مادر بزرگش را بوسید و به طرف آشپز خانه رفت . وقتی در آشپز خانه را بست لبخند شیطانیش بر روی صورتش نقش بست و از درون کیف کوچکش که افسون غیر ردیابی گسترش پذیر را اجرا کرده بود مواد مورد نیازش را در آورد و زیر لب زمزمه کرد: فکر کنم باید از این به بعدش رو از استعداد آشپزیم کمک بگیرم.
دقایقی بعد در حالی که میز پر از غذا های رنگارنگ شده بود مالی گفت: اینا فوق العادن رز !
-تا به حال تو این جا این همه غذا های خوب رو یک جا نخورده بودیم !(مالی به خاطر این که تحت تاثیر قرار گرفته بود چیزی نگفت.)
ولی ریش دراز با ترش رویی گفت : من که به غذایی که یه مرگخوار درست کرده باشه لب نمی زنم !
ولی وقتی دید همه ی اعضایی خانواده ی ویزلی به طرف او چوبدستی شان را نشانه رفتند گفت : البته این غذا واقعا خوردنیه !
و کمی از سوپش خورد و این دفعه از واقعا گفت: محشره !
وقتی همه غذاشون رو خوردند همان جا خوابشان برد . رز شنلش را پوشید و رفت.
روز بعدآبر: آلبوس، جون هر کی دوست داری از دست شویی بیا بیرون !
- به هیچ وجه ! امکان نداره !
ریموس در حالی که شکمش را گرفته بود گفت: تو باید بری استودیو !
- امروز رو نمی رم ! راستی مگه شما نمی خواین بیاین ؟
همه محفلیون که پشت دست شویی بودند : نه .
-همش تقصیر اون ....
در توسط هرمیون یک سوراخ درش ایجاد شد و دامبل گفت: البته غذاهاش فقط به ما نساخته !
مالی: گل کوچولوی من یکم بیشتر در مورد آشپزی باید اطلاعات پیدا بکنه !
پاق- صدای چی بود؟
- لوله ی فاضلاب ترکید !
در استودیو رز: مای لرد اونا الان دارن سر دست شویی دعوا می کنن و از بی خوابی دارن می میرن .
لرد: کارت خوب بود .