در دفتر فرماندهي، هم فكري اعضا براي متن نامههمه کاراگاهان در دفتر فرماندهی نشسته بودند و در حال هم فکری و مشورت بودند که سیریوس با عجله وارد اتاق شد و در حالی که نفس نفس می زد شروع به صحبت می کرد: گوش کنید بچه ها، ما وقت زیادی نداریم تا همین الانم خیلی ریسک کردیم .....
ممکنه جون رون در خطر باشه ......
جینی جیغ کوتاهی کشید و با نگرانی گفت: نکنه که رون......
سپس قطرات اشک آرام آرام از گونه هایش سرازیر شد .....
چارلی به سمت جینی رفت و سعی کرد او را آرام کند ......
مورگانا که با دیدن جینی اشک در چشمانش حلقه زده بود رو به جینی کرد وگفت: نگران نباش عزیزم، هیچ اتفاقی برای رون نمی افته....
ما رون رو صحیح و سالم برمی گردونیم،
من مطمئنم..........
سیریوس که تا این لحظه با چهره ایی در هم کشیده و ناراحت به جینی خیره شده بود ،شروع به صحبت کرد: نگران نباش جینی، من رون رو بر می گردونم .....
می دونم، همش تقصیر من بود من باید خودم رو تسلیم می کردم .......
چارلی رو به سیریوس کرد وگفت :این حرفو نزن سیریوس ،تو مقصر نیستی ...
حالا بجای این حرفا بیا فکرامونو روی هم بریزم ببینم چه نامه ایی به اسمشو نبر بنویسم که تحت تاثیر قرار بگیره .
سیریوس:آره درسته، حق با تو ....
سپس رو به بقیه کرد وگفت: کسی واسه متن نامه نظری نداره ؟
من می خوام هر کدوم از شما روی متن نامه فکر کنید و تا 1 ساعت دیگه نامه تونو ارائه بدید.....
دابی رو به سیریوس کرد وگفت:قربان ما باید متنی نوشت که اسمشو نبر رو عصبانی کرد، خیلی عصبانی .......
سیریوس:حق با تو دابی ، ما باید متنی رو بنویسم که ولدمورت رو خشمگین کنه و حاضر بشه ترورس رو با رون معاوضه کنه .....
سپس رو به جینی کرد وگفت:جینی، چارلی به من گفته تو در نوشتن نامه تبحر داری، می خوام که تمام تلاشتو بکنی......
جینی نگاه معنی داری به چارلی کرد
سپس رو به سیریوس کرد و گفت:اینجور که چارلی می گه نیست ، اما باشه سیریوس خیالت راحت باشه من تمام تلاشم می کنم......
سیریوس:ممنونم جینی......
سپس رو به کاراگاهان کرد و گفت:خوب بچه ها،عجله کنید .....
کاراگاهان از جایشان بلند شدند و از اتاق خارج شدند....
مایل ها آن طرف تر خانه ریدل......ولدمورت در اتاق تاریکی ایستاده بود و به پسر مو قرمزی که وسط
اتاق افتاده بود خیره شده بود.......
رون چنان خودش را جمع کرده بود انگار می خواست از شر طلسم در امان باشد ......
در همین لحظه ولدمورت شروع به صحبت کرد:دوست عزیز ،مثه اینکه جون تو هیچ ارزشی برای دوستای کارگاهت نداره،اینجور که معلومه هیچ تلاشی واسه نجات دادنت نمی کنن.....
رون سرش را بلند کرد و فریاد زد : خفه شو .......تو هیچ وقت دستت به سیریوس نمی رسه......
ولدمورت فریاد زد:کرشیو.......
رون جیغ دردناکی کشید و از درد به خود پیچید.......
ولدمورت قهقهه وحشیانه ایی سر دادو گفت:تو باید مراقب حرف زدنت باشی،مگه نمی دونی داری با لرد ولدمورت حرف می زنی.....
و فریاد زد:دالاهوف کجایی؟......
دالاهوف با عجله وارد اتاق شد و گفت: با من کاری داشتید سرورم؟
ولدمورت رو به دالاهوف کرد و گفت:آنتونین ، بیا این دوست کله قرمزمونو ببر پاییین...
وقتشه کاراگاهان عزیز طعم خشم لرد ولدمورت رو بچشن...........