هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۸

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
سکوتی مطلق دفتر فرماندهی را فرا گرفته بود .......

کارگاهان هر چند لحظه یک بار با یکدیگر نگاه هایی نگران رد وبدل می کردند، اما هیچ یک آشفته تر و نگران تر از سیریوس نبود که پشت میزش نشسته بود و انگشتان دستش را در هم حلقه کرده بود وعمیقا و با حالتی پریشان به فکر فرو رفته بود.

بعد از چند دقیقه سکوت مداوم ، سیریوس از جایش بلند شد و در امتداد اتاق شروع به قدم زدن کرد،سپس در یک نقطه ایستاد و با یک مکث کوتاه ،شروع به صحبت کرد: بچه ها ما داریم وارد بازی خطرناکی میشیم،ماموریت حساسیه ،نمی خوام از هیچکدوم شما کار غیر هوشمندانه ای سر بزنه،هر گونه اشتباهی از سمت ما ممکنه به ضرر ما تمام بشه و جون رون رو به خطر بندازه.

سپس رو به مورگانا کرد وگفت: مورگانا بنا به برنامه ریزی که من انجام دادم،حدودا تا یک ساعت دیگه هر طور شده باید وارد خانه ریدل بشی و خودتو جای بلاتریکس جا بزنی،من هم در همین حین نامه ایی به ولدمورت می نویسم و میگم که می خوام خودمو تسلیم بکنم .

به نام مرلین ماموریتمون از همین لحظه شروع میشه......

مورگانا که هر چند لحظه یک بار ، با نفرت و اکراه صورت خود را که اکنون به هیبت بلاتریکس در آمده بود در آینه کوچکش برانداز می کرد، رو به سیریوس کرد وگفت:من همین الان به اونجا میرم،سپس با نگاهی تسلی بخش رو به جینی کرد وگفت:مطمئن باش ما بدون رون بر نمی گردیم.

لبخند کمرنگی بر گوشه لبان جینی نشست و با آرامی دستان مورگانا رو نوازش کرد وگفت:ممنونم مورگانای عزیز.

مور گانا پس از دادن امیدواری به دیگر کارگاهان و سیریوس با قدمهایی بلند از اتاق خارج شد.....


همان لحظه خانه ریدل.....


ولدمورت در ورودی سرسرا را با شدت زیادی باز کرد و وارد اتاق شد......

این شوک ناگهانی به مر گخواران باعث شد که به شدت از جایشان بلند شوند و با دستپاچگی تعظیم بلند بالایی به ولدمورت بکنن...

ولدمورت بدون کوچکترین توجهی به ادای احترام مرگخواران رو به دم باریک کرد وگفت:دم باریک ،نامه ایی نداشتیم؟

دم باریک با حالتی تصنعی تا کمر خم شد و با صدای زیر ونازکش شروع به صحبت کرد: نه سرورم هنوز....

در همین لحظه صدای برخورد چیزی با پنجره سرسرا همه سرها را به سمت پنجره برگرداند.....

در آن سوی پنجره غبار گرفته جغد قهوایی رنگی با تقلا سعی در

رساندن نامه اش داشت ......

دم باریک به سمت پنجره رفت و نامه را از نوک جغد بیرون آورد، ولدمورت که نمیتوانست هیجان وحشیانه اش را سرکوب کند با حرارت خاصی رو به ایوان کرد و گفت :ایوان نامه داریم زود باش واسم بخونش.... :mail:

ایوان با ترس ولرز رو به ولدمورت کرد وگفت:سرورم میشه من نخونم؟آخه چرا همش من؟

ولدمورت کرشیویی روانه ایوان کرد وگفت:از دستور من سر پیچی می کنی ؟ دم باریک که سواد نداره ابله.

ایوان به سرعت از جایش بلند شد وگفت:بله قربان من رو عفو کنید،

سپس نامه را باز کرد وشروع به خواندن کرد ، هر چه به انتهای نامه نزدیکتر میشد، نیشخند تر سناک ولدمورت بیشتر وبیشتر میشد...

سپس با حالتی تفکر آمیز شروع به قدم زدن در اتاق کرد و شروع به صحبت کرد:پس بالاخره دوست عزیزمون حس فداکاریش گل کرده ومی خواد خودشو فدا کنه، خوشحالم که سر عقل اومد.....


در همان لحظه که در خانه ریدل مر گخواران در خوشحالی به سر می بردند ، مور گانا با صدای شترقی در جنگل نزدیک خانه ریدل ظاهر شد و موزیانه وبا قد مهایی آرام به سمت خانه ریدل رفت تا در کمین بلاتریکس به انتظار بنشیند.............


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۱۱ ۲۲:۰۶:۴۱

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ شنبه ۷ آذر ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بعد از تغييرات فراوان ديگر، سيريوس بلك در مقابل آنها ايستاد. جینی با افتخار به سیریوس نگاهی انداخت:
- دیدی گفتم لازم نیس نگران باشی؟

سیریوس دهانش را باز کرد تا حرفی بزند ولی بلافاصله، آن را بست و با حیرت به مورگانا زل زد. سیریوس بلک نوظهور، دوباره شروع به تغییر شکل کرده بود. هیکل آن شروع به ظریف تر شدن کردند. موهایش بلند و فرفری شد. پوستش به رنگ پریدگی گرایی. چشمانی خشنو دهانی کوچک با نیشخندی وحشیانه ظاهر شد. کمی بعد، بلاتریکس لسترنج در برابر آنان ایستاده بود.

مورگانا آینۀ کوچکی که همیشه همراه داشت بیرون کشید و نگاهی به آن انداخت. صدای جیغ او کرکننده بود:
- ایـــــــــــــــــــــــش! بین این همه آدم من باید شکل کی بشم؟ آخه من چقده بدبختم؟

چارلی خاک را از روی شیشۀ معجون پاک کرد و مطالب روی آن را با صدای بلند خواند:
- معجون مرکب پیچیده، ورژن 4، محصول بی نظیر از مغازۀ شوخی و خندۀ برادران ویزلی. نکتۀ قابل توجه: زمانی که می خواهید به شکل کسی درآیید، مو یا قسمتی از ناخن دشمن وی را با این معجون، مخلوط کنید.

سیریوس لبخند تمسخرآمیزی زد:
- مو یا ناخن دشمن... درسته دیگه! من و بلاتریکس همیشه با هم دشمن بودیم. آخرشم اون بود که منو فرستاد پشت پرده!

مورگانا همچنان زار میزد. کاراگاهان با نگاهی متهم کننده به جینی می نگریستند ولی سیریوس با لحنی آرامش بخش به او دلداری داد:
- تقصیر تو نیست جینی. من که نگران بودم باید قبل از به کار بردن معجون، روشو خوب می خوندم. حالا هم بد نشد. مورگانا به جای بلا میره بین مرگخوارا و سعی می کنه رون رو نجات بده. منم یه نامه برای لرد سیاه می نویسم که حاضرم خودمو با رون معاوضه کنم.

در یک لحظه، مورگانا ساکت شد. در میان سیل اشکی که صورتش را پوشانده بود، لبخند شرارت باری زد:
- آخ جون! من همیشه از اینکه بلا اونقدر به لرد سیاه نزدیکه از حسودی داشتم می مردم! حالا میتونم بینشونو به هم بزنم. بلاتریکس لسترنج به زودی از چشم لرد سیاه می افته.

کاراگاهان:
-

===============

پیشنهاد:

سیریوس بره سر قرار. مورگانا (بلاتریکس) هم یه جوری بلاتریکس واقعی رو از سر راه برداره (مثلا بیهوشش کنه بندازتش تو کمد... یا هر بلای دیگه ای که دوس داشتین) بعد رون که آزاد شد، مورگانا به جای بلا بمونه و خنگولک بازی دربیاره و کاری کنه بلاتریکس از چشم لرد سیاه بیفته. هوم؟



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سیریش:
- مام بوقیم دیگه؟
مورگانا:
- دقیقا. هممم... نه! چیزه! تو چون خودت یه طرف قضیه ای نظرت مهم نیستش. چون احساسی تصمیم می گیری. حالا یه دونه از موهاتو رد کن بیاد.
- بر فرض كه موهامم دادم. معجون مركب مي خواي از كجا پيدا كني؟
با اين حرف، تمامي كاراگاهان به فكر فرو رفتند... بعد از چند دقيقه ناگهان دابي گفت:
- قربان، من تونست رفت هاگوارتز و از پروفسور اسنيپ معجون دزدي كرد.
سيريوس:
-
كاراگاهان:
-
دابي:
- البته فقط يه نظر بود قربان. حالا كه نخواست خب رد شد.
دوباره اعضا به فكر فرو رفتند تا راه حلي براي اين خلل به وجود آماده پيدا كنند. تيك تاك تيك تاك تيك تاك... زمان به سرعت ميگذشت و هنوز راه چاره خود را نمايان نكرده بود. سيريوس با چهره اي درمانده گفت:
- خب ميتونيم با چوبدستي تغييرش بديم. چطوره؟
- هممممم... لو ميريم.
- خوب نميشه.
- معجون مركب بهتره.
سيريوس:
- باشه بابا! فقط يه ... راستي جيني از فرد و جرج چه خبر؟
جيني:
فرد و جرج؟... فرد و جرج؟... فرد و جرج... فرد و جرج... يافتم!... فرد و جرج! اونا حتما" معجون مركبي چيزي بايد تو مغازه شوخيشون داشته باشن. اگه اجازه بدي برم و يه سراغي ازشون بگيرم. شايد چيزاي به درد بخوري گيرم بياد.
سيريوس:
- هومممممممم... باشه برو. ما منتظرت ميمونيم تا برگردي.

1 ساعت بعد، دفتر فرماندهي

كاراگاهان منتظر آمدن جيني بودند. سيريوس باز هم بنا به رفت و آمد در طول دفتر كرده بود. دابي نيمه هوشيار بود. پنجره هاي دفتر باز بودند. نسيم خنكي در حال وزش بود. فضاي دفتر كسل كننده بود... پاق!
ناگهان جيني درست در وسط دفتر خود را ظاهر كرد. در همين حال سيريوس از كوره در رفت و گفت:
- چند بار بايد بگم كه پشت در دفتر خودتو ظاهر كني؟
جيني:
- ... خب تا حالا نگفتي.
- جدا". خب عيبي نداره... چيزي دستگريت شد؟
جيني دست در ردايش كرد و يك شيشه خاك گرفته با معجوني به رنگ سبز لجني را در آورد و جلوي سيريوس تكان داد و گفت:
- بفرماييد. اينم از معجون مركب پيچيده ساخت دست فرد و جرج. ديگه لازم نيست نگران چيزي باشيم.
سيريوس:
- اتفاقا" من نگرانم. نگراني اصلي من اينه كه اين معجون به دست دو نفر ساخته شده كه...
جيني حرف سيريوس را قطع كرد و گفت:
- نه بابا! اين معجون واقعا" معجون مركبه. خودشون تضمين كردن. باور نداري؟
سيريوس:
- من كي گفتم...
بارتيموس كه تا حالا ساكت نشسته بود وسط حرف او گفت:
- سيريوس تا كي ميخواي اين بحث رو ادامه بدي؟ من ديگه داره حوصله ام سر ميره. يا قبول كن يا، يا...
مورگانا:
- بارتي خودتو كنترل كن. همه اعصابشون خورده. تو ديگه با عصبانيتت مخ مارو نخور. سيريوس، زود باش معجون رو با يك دونه از موهات بده كه لازم دارم.
- مطمئني كه...
اين بار مورگانا از كوره در رفت و گفت:
- سيريوس يا همين الان اطاعت ميكني يا همين جا قلبت رو درميارم و خونت رو مي نوشم!
تمامي كاراگاهان، حتي ترورس دست و پا بسته، انشگت به دهان به مورگانا نگاه كردند.
- باشه باشه. بيا بگير.
سيريوس دست در موهاي قهوه اي اش كرد و چند تار موي آن را كند و همراه با معجون به دست مورگانا داد.
مورگانا:
- خب... حالا بهتر شد.
او در معجون را باز كرد و تار موهاي سيريوس را درون آن انداخت. معجون شروع به تلاطم كرد و رنگ آن به سرخي گراييد.
دابي:
- به نظر ميرسه خوش مزه باشي قربان.
جيني:
- خيله خب مورگانا، معجون رو بخور.
مورگانا نگاهي به كاراگاهان كرد و معجون را لا جرعه سر كشيد. ناگهان چهره اش در هم رفت. موهاي سرش كم كم به رنگ قهوه اي در آمدند و درون جمجمه اش رفتند. ريش و سبيل قهوه اي رنگي در آورد. بدنش عضلاني تر و پر تر شد. و بعد از تغييرات فراوان ديگر، سيريوس بلك در مقابل آنها ايستاد.



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
اول یه خلاصه!

لینی وارنر ناپدید شده. سیریوس بلک، رئیس کاراگاهان، رون ویزلی رو برای تحقیق به سمت محفل می فرسته ولی مرگخوارا رون رو می دزدن. از طرفی لینی توی محفله و با معجون راستی، کشف می کنن که اون تحت طلسم فرمان بوده و برای مرگخوارا جاسوسی می کرده.

کینگزلی با معجون مرکب به شکل لینی درمیاد تا برای نجات رون اقدام کنه. اونجا می فهمه که لرد سیاه می خواد کینگرلی و آرتور ویزلی رو بدزده. کینگزلی - لینی به مرگخوارا اطلاع میده و مرگخوارا تصمیم می گیرن اول کینگزلی رو که به شکل لینی دربیاد نجات بدن و بعد به آرتور کمک کنن. منتهاش درست دقیقه نود، لرد سیاه از دزدیدن کینگزلی پشیمون میشه و به همون آرتور اکتفا می کنه. آرتور رو هم لینی (همون کینگزلی) به یه رستوران می کشونه و کاراگاه ها زودتر از مرگخواران میرن سراغش و از دسترس مرگخواران دورش می کنن.

حالا مونده رون، که لرد سیاه می خواد غذای نجینی کنتش.

لرد سیاه نامه ای برای کاراگاهان می فرسته تا در ازای آزادی رون، سیریوس رو تحویل بدن. کاراگاهان شک دارن به حرف لرد سیاه اعتماد کنن چون می دونن رون رو آزاد نخواهد کرد و اینطوری، سیریوس رو هم از دست میدن. درهمین هنگام، متوجه میشن که ترورس که تا به حال به عنوان یه کاراگاه خدمت می کرده، در حقیقت یه مرگخوار نفوذیه و دستگیرش می کنن. نامه ای برای لرد سیاه می نویسن و پیشنهاد تعویض ترورس رو با رون میدن.

لرد سیاه باهاشون معامله نمی کنه و به مرگخوارا دستور میده برن و حافظۀ ترورس رو اصلاح کنن تا چیزی از اسرار مرگخواران رو لو نده. به کاراگاهان یه مهلت دیگه میده تا سیریوس رو با رون عوض کنن.

و اینک دنبالۀ ماجرا:

================

چند ساعت بعد، دفتر فرماندهی کاراگاهان

سیریوس تمام طول و عرض دفتر را با قدم هایش متر کرده بود. زمانی که برای مرتبۀ ششصدم طول دفتر را طی می کرد، با صدای اعتراض دابی مواجه شد:
- بسه دیگه. چه خبر بود؟ سر دابی گیج گرفت! اینقدر قدم رو نزد.

- ببخشید دابی. ولی اعصابم خورد شده. من که میگم بذارین خودمو تحویل بدم.

جینی:
- نوچ! ما رای گرفتیم. تصمیم دوم بعد از تحریک ولدی، این بود که مورگانا معجون مرکب بخوره و بشه شکل تو. بعد بره و خودشو با رون معاوضه کنه. اگه دید دارن فریبمون میدن، به شکل خفاش در بیاد و رون رو برداره و با خودش بیاره. هوم؟ پس باید همین کارو بکنیم دیگه.

مورگانا:
- من موافقم.

کینگزلی:
- بذار اول ناخونامو مانیکور کنم، بعد نظرمو میگم.

دابی:
- من با هرچی که باعث شد این سیریش از قدم زدن دست ورداشت، موافق بود.

چارلی:
- چه کنیم دیه... مام موافقیم داوش!

بارتمیوس کراوچ:
- میگم که... چیزه... میشه اول ناهار بدین بعد موافقتمو اعلام کنم؟

جینی:
- پس تصویب شد!

سیریش:
- مام بوقیم دیگه؟

مورگانا:
- دقیقا. هممم... نه! چیزه! تو چون خودت یه طرف قضیه ای نظرت مهم نیستش. چون احساسی تصمیم می گیری. حالا یه دونه از موهاتو رد کن بیاد.


ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۶ ۱۲:۴۱:۴۲
ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۶ ۱۲:۵۰:۴۸


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۸۸

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
بلاتریکس که با علاقه به ولدمورت نگاه می کرد گفت :
- سرورم ، نقشه ای دارید ؟!

ولدمورت که در افکارش غرق بود ، بعد از چند لحظه سکوت ، به نرمی گفت:
- به قدرت فوق العاده ی مغز من شک نکن ، بلاتریکس !

سپس از جایش به آرامی برخاست و در حالی که زیر لب با خودش حرف می زد گفت :
- باید فکر کنم ... باید فکر کنم ...

سپس بدون توجه به دیگر یارانش که با نگرانی نگاه هایی رد و بدل می کردند ، از سالن بیرون رفت و در را پشت سر خود بست .

دالاهوف که هنوز به در بسته ی تالار خیره شده بود ، با صدای گرفته ای گفت :
- نمی دونم ارباب ایندفعه چه نقشه ای داره ، همه چی زیر سر اون ترورس ِ احمق بود !!

سپس با عصبانیت مشتش را بر روی میز سنگی سرسرا کوبید و برای جلب حمایت به دیگران نگاه کرد .

لوسیوس از کنار پنجره نگاه مرموزی به نجینی انداخت و پس از چند لحظه گفت :
-فرستادن ترورس به دفتر کاراگاهان در این شرایط اصلا کار هوشمندانه ای نبود .

- بسه !

ایوان با صدای بلندی این را گفت و ادامه داد :
- بسه دیگه !! اینه وفاداریه بی شک و شبهتون ؟؟ شما مایه ی ننگ مایید !
لوسیوس ، مطمئن باش ارباب دلایل خاص و محرمانه خودش رو برای فرستادن ترورس به اونجا رو برای احمقی مثل تو شرح نمیده !

مالفوی نگاه صریحی به ایوان انداخت و چهره ی رنگ پریده اش به سرخی گرایید .
- ایوان در واقع خودتم می دونی که ارباب هیچ موقع در مورد مسائل مهمش با تو ...

در ورودی سرسرا با صدای بلندی باز شد و همه را از جا پراند .

- ساکت شین !

- سر...سرورم ، به ... به نتیجه رسیدید ؟

ولدمورت با نفرت نگاهی به مالفوی کرد و به آنسوی سالن رفت .

- دم باریک ! ویزلی چرا هنوز اینجاست ؟؟

- قر..قر ..قربان ... من..من ... نمی دونستم چیکار ...

- ببرش !

دم باریک به سمت رون رفت با خشونت به او لگدی زد .
- بلند شو پسر

نگاه محتاطانه ی دیگری به ولدمورت انداخت و سراسیمه رون را به بیرون سرسرا هدایت کرد ، پس از چند ثانیه تنها رد نقره ای رنگ عجیبی از او باقی مانده بود .

بلاتریکس با اشتیاق به ولدمورت که مارش را نوازش می کرد نگاه می کرد .
-ارباب ، به نتیجه ای رسیدید ؟

ولدمورت به آرامی سرش را بالا آورد و چنان نگاهی به بلاتریکس انداخت که تاب نیاورد و نگاهش را از او بروی میز لغزاند .چشمان سرخ رنگش از برق شرارت باری می درخشید .

وقتی شروع به حرف زدن کرد صدایش چنان ضعیف بود که به نظر میرسید پچ پچ می کند ، اما همه حرف هایش را به خوبی میشنیدند .

- شاید قبلا هم بهتون گفته باشم ، ولدمورت خطای مرگ خواری رو که از دستورش سرپیچی کنه رو به آسونی نمی بخشه .

مرگ خواران با نگرانی درجای خود جا به جا شدند و با دقت به ولدمورت چشم دوختند.

- ترورس استعداد زیادی داشت و من این رو تکذیب نمی کنم ، ولی نتونست سر قولش باقی بمونه و ماموریتی رو که شخصا بهش محول کرده بودم رو به پایان برسونه و من از این بابت خیلی متاسفم ، انتظارم ازش بیشتر بود !

نارسیسا با صدای جیرجیر مانندی به میان حرفش پرید .
- ارباب ، یعنی ... یعنی می خواید اون رو بکشید ؟

- ترورس مجازات میشه ، اما اونقدر ها مهم نیست که بخوام شخصا بکشمش ، من با کاراگاها معامله نمی کنم ! اونا ترورس رو نمی کشن ولی تا آخر عمرش به آزکابان محکومش میکنن . این مجازات خوبی برای کسیه که با حماقتش نقشه های دقیق من رو خراب میکنه ...

پچ پچ ها شدت گرفت و همه با آشفتگی به ولدمورت نگاه می کردند .

- سرورم ، ولی ترورس اطلاعات زیادی درباره ی ما و فعالیت هامون داره ، بعید نیست تا همین الان هم خیلی چیز هارو فاش کرده باشه .

ولدمورت با خونسردی سرش را تکان داد .
- فعلا نکرده ، ولی درسته ، حافظه اش باید پاک بشه .

- ولی ... چطوری ؟! فکر نمی کنید ...

- این ماموریتیه که من به عهده شما می گذارم ! ایوان مسئولیش با توئه پس خوب حواست رو جمع کن ! ترورس می تونه براتون سرمشق خوبی باشه تا بدونید چه طوری به وظایفتون عمل کنید .

ایوان سرش را به نشانه درک منظورش تکان داد و از جای خود برخاست.
صندلی ها یکی پس از دیگری به عقب کشیده می شدند .

- بلاتریکس یه جغد براشون بفرست و بگو با درخواستشون موافقت نمیشه !

-بله سرورم ، ولی اون پسره چی میشه ؟!

چشمان ولدمورت برقی زد و گفت :

- این آخرین فرصتشونه ، نجینی دیگه نمی تونه بیشتر از این منتظر بمونه ، مگه نه نجینی ؟

پوزخند ناخوشایندی بر لب های دیگر مرگ خواران نشست و سپس پشت سر هم از سرسرا خارج شدند و ولدمورت را که چشمانش را بسته بود و با ملایمت سر مار عظیم الجثه اش را نوازش می کرد تنها گذاشتند ...

چند ساعت بعد ، دفتر فرماندهی کاراگاهان


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۵ ۱۸:۲۰:۲۴
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۵ ۱۸:۲۸:۵۶
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۵ ۲۰:۳۰:۴۱

[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۸۸

جینی ویزلی old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۲۷ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
همه ی مرگخواران در سالن خانه ریدل نشسته بودند.ولدمورت روبه روی رون ایستاده بود و در حالی که لبخندی به لب داشت چوبدستیش را در دستش میچرخاند.مرگخواران منتظر بودند تا ببینند که او میخواهد چه کار کند.بالاخره ولدمورت چوبدستیش را بالا برد...اما با شنید صدایی که از پنجره ی سالن به گوش میرسید دوباره چوبدستیش را پایین آورد وگفت:ایوان نامه داریم.

ایوان به سرعت به سمت پنجره رفت و بعد از چند دقیقه با نامه ای برگشت.
ولدمورت لبخندی حاکی از پیروزی به رون زد و گفت:ظاهرا دوستات بالاخره سر عقل اومدن و حاضر شدن با من همکاری کنن
رون فقط با تعجب به نامه ای که در دست ایوان بود نگاه کرد.
ولدمورت که هنوز لبخند به لب داشت رو به ایوان کرد و گفت:بخونش ایوان.
ایوان تای نامه را باز کرد و شروع به خواندن آن کرد:سلام ولدی کچل!ی...
ایوان با تعجب قسمتی از نامه را از نظر گذراند و رنگش پرید.
-میشه من نخونمش ارباب؟
-
-میشه تو دلم بخونمش؟
-ایوان...
-میشه خودتون بخونیدش؟
-کروشیو ایوان!بخونش.
ایوان با ترس و لرز شروع به خواندن کرد:سلام ولدی کچل!ی...
ولدمورت با عصبانیت گفت:کروشیو ایوان!چند بار این تیکه رو میخونی؟گفتم بقیه شو بخون.
ایوان گفت:بله ارباب...بله داشتم میخوندم سلا...چیزه...نه!یه راست میرم سر اصل مطلب.ازت بیشتر از اینا انتظار داشتم.فکر میکردم باهوش تر از این حرفا باشی که یکی از مرگخواراتو بفرستی تو دفتر من!میدونی که منظورم کیه؟!
ولدمورت زیر لب غرید:ترورس...
-حالا میدونم که واست مهم نیست سر مرگخوارات چه بلایی بیاد اما فکر میکنم آبروت واست مهم باشه.تو که دوست نداری بقیه بفهمن چقدر مرگخوارات بی عرضن و یا ما چقدر از شما بهتریم؟پس اگه میخوای کسی نفهمه که ما یکی از مرگخوارای تو رو که به دستور خودت به این ماموریت اومده بود دستگیر کردیم بهتره رونو تحویل بدی!منتظر جوابت هستم.

ایوان با تمام کردن نامه آن را تا کرد سرش را پایین انداخت.ولدمورت که تا مرز انفجار پیش رفته بود با عصبانیت گفت:ما باید ترورسو تحویل بگیریم.و من به محض این که اون کارو کردم میکشمش!
بلاتریکس با احتیاط گفت:آخه ارباب اگه اونا ترورسو تحویل ندن چی؟اونوقت هم اونو از دست میدیم...
با سر اشاره ای به رون کرد و گفت:هم ترورسو.
ولدمورت جواب داد:کروشیو بلا!ما که نمی خوایم اونو تحویل بدیم.
آنتونین پرسید:پس یعنی میخواین بهشون بگید که ویزلی رو تحویل نمیدین؟
ولدمورت گفت:نه.ما یه نامه بهشون میفرستیم و میگیم که حاضریم معامله کنیم


[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنايي


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۸

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
در دفتر فرماندهي، هم فكري اعضا براي متن نامه

همه کاراگاهان در دفتر فرماندهی نشسته بودند و در حال هم فکری و مشورت بودند که سیریوس با عجله وارد اتاق شد و در حالی که نفس نفس می زد شروع به صحبت می کرد: گوش کنید بچه ها، ما وقت زیادی نداریم تا همین الانم خیلی ریسک کردیم .....
ممکنه جون رون در خطر باشه ......

جینی جیغ کوتاهی کشید و با نگرانی گفت: نکنه که رون......

سپس قطرات اشک آرام آرام از گونه هایش سرازیر شد .....

چارلی به سمت جینی رفت و سعی کرد او را آرام کند ......

مورگانا که با دیدن جینی اشک در چشمانش حلقه زده بود رو به جینی کرد وگفت: نگران نباش عزیزم، هیچ اتفاقی برای رون نمی افته....
ما رون رو صحیح و سالم برمی گردونیم،

من مطمئنم..........

سیریوس که تا این لحظه با چهره ایی در هم کشیده و ناراحت به جینی خیره شده بود ،شروع به صحبت کرد: نگران نباش جینی، من رون رو بر می گردونم .....

می دونم، همش تقصیر من بود من باید خودم رو تسلیم می کردم .......

چارلی رو به سیریوس کرد وگفت :این حرفو نزن سیریوس ،تو مقصر نیستی ...
حالا بجای این حرفا بیا فکرامونو روی هم بریزم ببینم چه نامه ایی به اسمشو نبر بنویسم که تحت تاثیر قرار بگیره .

سیریوس:آره درسته، حق با تو ....

سپس رو به بقیه کرد وگفت: کسی واسه متن نامه نظری نداره ؟

من می خوام هر کدوم از شما روی متن نامه فکر کنید و تا 1 ساعت دیگه نامه تونو ارائه بدید.....

دابی رو به سیریوس کرد وگفت:قربان ما باید متنی نوشت که اسمشو نبر رو عصبانی کرد، خیلی عصبانی .......

سیریوس:حق با تو دابی ، ما باید متنی رو بنویسم که ولدمورت رو خشمگین کنه و حاضر بشه ترورس رو با رون معاوضه کنه .....

سپس رو به جینی کرد وگفت:جینی، چارلی به من گفته تو در نوشتن نامه تبحر داری، می خوام که تمام تلاشتو بکنی......

جینی نگاه معنی داری به چارلی کرد

سپس رو به سیریوس کرد و گفت:اینجور که چارلی می گه نیست ، اما باشه سیریوس خیالت راحت باشه من تمام تلاشم می کنم......

سیریوس:ممنونم جینی......

سپس رو به کاراگاهان کرد و گفت:خوب بچه ها،عجله کنید .....

کاراگاهان از جایشان بلند شدند و از اتاق خارج شدند....


مایل ها آن طرف تر خانه ریدل......

ولدمورت در اتاق تاریکی ایستاده بود و به پسر مو قرمزی که وسط

اتاق افتاده بود خیره شده بود.......

رون چنان خودش را جمع کرده بود انگار می خواست از شر طلسم در امان باشد ......

در همین لحظه ولدمورت شروع به صحبت کرد:دوست عزیز ،مثه اینکه جون تو هیچ ارزشی برای دوستای کارگاهت نداره،اینجور که معلومه هیچ تلاشی واسه نجات دادنت نمی کنن.....

رون سرش را بلند کرد و فریاد زد : خفه شو .......تو هیچ وقت دستت به سیریوس نمی رسه......

ولدمورت فریاد زد:کرشیو.......

رون جیغ دردناکی کشید و از درد به خود پیچید.......

ولدمورت قهقهه وحشیانه ایی سر دادو گفت:تو باید مراقب حرف زدنت باشی،مگه نمی دونی داری با لرد ولدمورت حرف می زنی.....

و فریاد زد:دالاهوف کجایی؟......

دالاهوف با عجله وارد اتاق شد و گفت: با من کاری داشتید سرورم؟
ولدمورت رو به دالاهوف کرد و گفت:آنتونین ، بیا این دوست کله قرمزمونو ببر پاییین...

وقتشه کاراگاهان عزیز طعم خشم لرد ولدمورت رو بچشن...........


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۲۸ ۱۵:۳۶:۴۹
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۲۸ ۱۶:۲۶:۰۶

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ سه شنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
در اتاق كنفرانس، ترورس دست و پا بسته و دهن بسته و گوش شكسته يه جا نشسته

همه كاراگاهان به علاوه وزير در اتاق نشسته بودند. جيني ترورس را گوشه اتاق با طناب بسته بود. سيريوس با كسب اجازه از وزير شروع به صحبت كرد:
- اين جلسه براي تصميم گيري نهايي در رابطه با نامه لرد ولدمورت پيرامون آزاد كردن رون و تسليم شدن منه...
او جمله اش را ناتمام گذاشت و به حاضران نگاهي انداخت.
- ... راه هايي كه تا الان ارائه شده عبارت اند از: تسليم شدن من، خوردن معجون مركب و جان فشاني يكي از اعضا، تبديل شدن مورگانا به من و آزاد كردن رون با توجه به اينكه ايشون خون آشام هستن و تحريك لرد به وسيله ترورس... خب؟ من شخصا" با راه حل اول و آخر موافقم.
جيني: من موافقتم را با نظر مورگانا اعلام ميكنم. با نظر خودمم موافقم.
دابي: من هم نظر مورگانا رو قبول داشت. نظر جيني رو هم قبول داشت.
چارلي: فكر خوبيه. منم با مورگانا موافقم. تحريك هم بد نيست.
بارتيموس: من نظري ندارم. ولي حاضرم معجون مركب بخورم و برم.
سيريوس: خب پس ...
وزير: مام كه بوقيم ديه.
سيريوس: البته كه نه جناب وزير. نظر شما چيه؟
- من وقت ندارم. بايد برم. هر كاري خواستين بكنين.
سپس با عصبانيت از روي صندليش بلند شد و از اتاق بيرون رفت و در را شپلق به هم كوبيد. در همين حين كه در باصدايي شپلق بسته شد ترورس صدايي كه معلوم نبود چي بود از خودش در كرد.
جيني بلند شد و لگدي به ترورس زد و گفت:
- چيه؟ مشكليه؟
ترورس با شدت سرش را تكان داد. و نگاه نفرت باري به جيني كرد.
- ها؟ كتك ميخواي؟ من زير دست پنج تا برادر بزرگ شدما! اعصاب مصاب ندارما!
سيريوس: جيني ولش كن. برگرد بيا بشين.
جيني روي صندليش نشست و گفت:
- چرا نميذاري اين مرگخوار بد ذات رو نفله كنيم؟
- چون كه لازمش داريم. اهم اهم ... كيا موافقن كه مورگانا بره؟
همگي بجز بارتيموس دستهايشان را بلند كردند.
- كيا موافقن نامه بفرستيم؟
همگي دستهايشان را بلند كردند.
- خب پس ايده جيني واسه تحريك لرد به وسيله نامه تاييد ميشه. ختم جلسه رو اعلام ميكنم.

در دفتر فرماندهي، هم فكري اعضا براي متن نامه

-----------------------

شرمنده. به دليل كمبود وقت كم شد رولش.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۲۶ ۲۰:۲۷:۵۱
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۲۶ ۲۰:۳۰:۴۳


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱:۴۲ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
هی ملت... چی شده همه جدی می نویسن؟ دیگه کسی حس طنز نداره؟

=======

مورگانا به همراه دیگر کارگاهان از جایش بلند شد وبه سمت در خروجی حرکت کرد وسیریوس نگران را با افکار پریشانش تنها گذاشت. پشت در اتاق، همکارانش را دید که دور هم جمع شده بودند و پچ پچ می کردند. جینی با نگرانی گفت:
- من مطمئنم که سیریوس خودشو تسلیم می کنه. بعد اون اسمشو نبر لعنتی رون رو که آزاد نمی کنه هیچ، سیریوسم از بین می بره.

مورگانا موهای بلند و سیاهش را از روی شانه ها به عقب پرت کرد. نگاه مرددی به دوستانش انداخت. نمی دانست حقیقت را برایشان آشکار کند یا خیر ولی دل به دریا زد:
- همممم... چیزه... می دونستید که من یه خوناشامم؟

بقیه با بی تفاوتی نگاهی به او انداختند. دابی دستمال سفره ای که به تن داشت مرتب کرد:
- اینو که همه دونست ملکه مورگانا. یه حرف جدید زد!

مورگانا نفسی به راحتی کشید. پس خوناشام بودنش یک راز لاینحل نبود! ادامه داد:
- می تونم خودمو شکل سیریوس کنم و به جای اون خودمو تحویل بدم. بعد اگه رون آزاد نشد، به شکل خفاشی خودم دربیام و اونو با خودم برگردونم.

ترورس:
- فکر نمی کنی ایدۀ معجون مرکب دیگه خیلی خز شده؟

مورگانا:
- :bat:

ترورس:
- خوب بابا غلط کردم. چرا می زنی؟

مورگانا:
- اصن توی مرگخوار، چی میگی این وسط؟؟؟

جمیع کاراگاهان:
- چی؟ ترورس مرگخواره؟

مورگانا:
- تا جایی که از دوران سیاهی خودم یادم میاد، بله، ایشون مرگخواره!

جمیع کاراگاهان:
- یه جاسوس نفوذی بین ماست! بگیرینش!!!

و گرفتندش!

=======

سیریوس همچنان درحال فکر کردن بود که کاراگاهان با ترورس بسته بندی شده، وارد شدند:
- هی سیریش! ببین چی گیرمون اومد! یه مرگخوار که اومده بود بینمون نفوذی شده بود.

سیریوس به چارلی که گویندۀ این حرف بود، نگاهی انداخت. در فکر بود او را به دلیل عدم کفایت و فعالیت بسیار کم اخراج کند ولی می گذاشت برای بعد. زمانی که رون به جمعشان بازمی گشت:
- خوب... یعنی حالا اینو با رون معاوضه کنیم؟

جینی لگدی به ترورس زد:
- شک دارم اون اسمشو نبر واسه همچین کسی اونقدر ارزش قائل باشه که بخواد انگشتشو واسش تکون بده... مگر اینکه غرورشو تحریک کنیم و بهش بفهمونیم دستگیر کردن یکی از مرگخواراش، نشونۀ ضعف مرگخوارا و قدرت کاراگاه هاست!

سیریوس:
- اینم فکریه!



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ جمعه ۲۲ آبان ۱۳۸۸

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
سیریوس در دفترش نشسته بود و نامه را با چوب جادویش وارسی می کرد .....شاید انتظار داشت این یک شوخی یا یک حقه جادوگری باشد.....

اما این نامه نه یک شوخی بود نه حقه جادوگری بلکه بازی کثیفی بود که ولدمورت خبیث شروع کرده بود .....

تعویض او در برابر رون......

چه باید می کرد خودش را در برابر مرگخواران تسلیم می نمود؟......

پس اهداف بزرگی که داشت چه می شد ؟از بین بردن ولدمورت.......

نمی توانست این کارگاهان تازه کار وجوان را تنها بگذارد و راهی خانه ریدل شود اما تنها راه بازگرداندن رون تسلیم در برابر مرگخواران بود ......

سیریوس سرش را بلند کرد وبه کارگاهان نگاه کرد ......کارگاهان که تا این لحظه سیریوس را زیر نظر داشتند هر کدام با دستپاچگی به سمت دیگری نگاه کردند.....

سیریوس که متوجه سنگینی نگاههای دورو برش شده بود شروع به صحبت کرد:گوش کنید بچه ها، در حال حاضر ما یه انتخاب داریم ، اونم تسلیم در برابر ولدمورته ، و این یعنی ما باختیم....

سپس با با چهره اي فلاكت بار، رویش را برگرداند و به بیرون از پنجره اتاقش خیره شد...... نمی خواست دیگران متوجه نگاه های نگران او بشوند......

صدای پچ پچ کارگاهان بلند شد.......

جینی که تا این لحظه ساکت نشسته بود از جایش بلند شد وشروع به صحبت کرد:امکان نداره سیریوس..... ما نمی تونیم همینطوری تصمیم بگیریم تسلیم شدن تو کار عا قلانه ایی نیست ممکنه ما نه تنها رون رو بدست نیاریم بلکه تو رو هم از دست بدیم.....

مورگانا سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت:سیریوس جینی راست می گه تو نباید اینکارو بکنی ما نباید تسلیم اونا بشیم ......

سیریوس سرش را برگرداند و رو به مورگانا کرد وگفت:خوب تو نقشه بهتری داری؟

مورگانا:ببین سیریوس ما باید به اونا پیغام بدیم که ما حاضر نیستیم پیشنهادشونو قبول کنیم در این صورت ولدمورت مردد می شه و سعی می کنه یه نقشه دیگه بکشه که ما تو این مدت می تونیم با یه نقشه حساب شده رون رو نجات بدیم....

جینی از جایش بلند شد وبا عصبانیت گفت:اما ممکنه اونا به رون صدمه بزنند ما نمی تونیم همچین ریسکی بکنیم

کینگزلی رو به مور گانا کرد وگفت:جینی راست میگه ولدمورت خیلی بی رحمه جون آدما هیچ ارزشی براش نداره ......

مورگانا به آرامی ادامه داد: از عقلتون استفاده کنید بچه ها ولدمورت به رون صدمه ایی نمیزنه تنها هدف اون گرفتن سیریوسه......فکر می کنید واسه چی تا الان رون رو زنده نگه داشته؟

سپس رو به سیریوس کرد و گفت:نظر تو چیه سیریوس ؟

سیریوس که مردد به نظر می رسید گفت:خواهش می کنم مورگانا من نمی تونم تمرکز کنم لطفا چند دقیقه ایی منو تنها بزارید......

مورگانا به همراه دیگر کارگاهان از جایش بلند شد وبه سمت در خروجی حرکت کرد وسیریوس نگران را با افکار پریشانش تنها گذاشت...............


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۲۳ ۱۵:۴۹:۵۷

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.