نگاه های مشکوک میان دامبل، سیریش، جیغول و مالی رد و بدل شد و چیزی میان شان جز جو مرگبار سکوت نبود. سکوت شان بلاخره با صدای سیفون دستشویی شکست. دامبل سرش را خم کرد و محکم ظانرا به کف دستش کوبید و با اخم گفت:
«سیریوس ؟! خدا لعنتت کنه با این خونه تون ! چند بار گفت این سیفون اتوماتویک رو بردار. بابا من یه قرن و نیم سنمه. ما سنتی هستیم. زمون ما نبود اینا. عادت نداریم. شلوارمو الان کشید – برد این سیفون !
»
جیغول که نسبت به بحث شان بی تفاوت بود ، با شادمانی و حس رهایی به درون مرلینگاه پرید، یویوی صورتی اش را پشت درب مرلینگاه قرار داد و آنرا بست. صدای افتادن جیغول کوچولو درون چاه توالت درون خانه طنین می انداخت:
«جیــــــــــــــــــغ !
»
مالی: «تدی برو زیر زمین، دم چاه وایستا الان جیمز رد میشه، بگیرش . نذار آب ببرتش که باز حوصله ندارم برم از ظرفشویی خونه همسایه بیارمش بیرون !
»
سیریوس در حالیکه سعی میکرد دامبل را آرام کند گفت:
«حالا قصه نخور. سکته میکنی. میوفتی رو دست مون، والله تالار شهدای محفل هم جا نداره واست مجسمه یادبود بسازه. بیا بریم اتاقم بت شلوار میدم. یه جغد هم با یه بسته از طرف اون کچل اومده.ببین چیه. »
هر دو با هم از پله های خانه گریمولد بالا می رفتند تا به اتاق سیریوس در طبقه دوم رسیدند. دامبلدور به لب پنجره گام برداشت تا بسته سنگین را از دور گردن جغد پیر و خرفت باز نماید. در سوی دیگر نیز سیریوس مشغول زیر و رو کردن و بیرون ریختن لباس هایش از درون کمد دیواری بود. دامبلدور بسته را گرفت و آن را وسط اتاق روی زمین قرار و کنارش زانو زد و با اشاره چوبدستی اش طناب ها و چسب های دور آن ریخت. یک سگ بولداگ سیاه ، با لپ های آویزون و پوستی برجسته در مقابل دامبلدور نشسته بود و بی صدا به او خیره شده بود. بر خلاف بدنش، صورتش پوستی سفید و چهره ی یک پیر زن(مک گونگال) را داشت. دامبلدور با نگرانی پاکت نامه درون دهان سگ (مگی) را دست کشید اما پاکت بلافاصله پرواز کرد و با صدایی نا آشنا شروع به سخن گفتن کرد:
نامه عربده کش از ارباب لرد ولدمورت کبیر برای دامبلدور. گوش جان می سپارید به کلام ارباب ! «کروشیو ! آواداکاداورا ! نسفیوس مکسیما ! جریوس مکسیما ! اتمیوس بومبا ! »۵ اخگر رنگارنگ با صدای خشن ولدمورت از لای پاکت نامه به سمت صورت دامبلدور بیرون پرید اما دامبلدور زبونش را بیرون کشید و در مقابل چشمان خودش اخگرهای افسون ها را به مانند غذا بلعید. سپس نامه با همان صدای خشن لرد سیاه به سخن خود ادامه داد:
«هی ریش دراز ! میدونی که من به تف تو نیاز دارم. صرفا برای کار خاصی نمیخوامش و تا یه لیوان تف ندی یا صورت اون جونور رو با تف تازه آغشته نکنی من قبولش نمی کنم. به هر حال میدونی که من و اسنیپ در زمینه تحقیقات مون پیشرفت کردیم و داریم از راه های آزمایشگاهی و معجونی دنبال راهی برای کشتن و تسلط بر بدنت پیدا می کنیم. به هر حال یکی از ما باید بمیره. پس راه مرگ خودتو هموار تر کن. »
صدای لرد سیاه در میان شعله های نامه عربده کش سوخت و مبدل به خاکستر شد. ققنوسی که در آسمان گریمولد به دنبال جفت می گشت به سرعت به داخل اتاق پرواز کرد و در میان خاکستر نامه دنبال ققنوس نر نو شکفته ای بود تا بلکه از ترشیدگی رهایی یابد. سیریوس با شادمانی لباسی صورتی رنگ( شلوار) و نامشخصی را برای دامبلدور آورد و به دستش داد. دامبلدور اندکی چانه اش را خاروند و سپس با تعجب گفت:
«چقدر شلوار آشناییه. به گمونم ده های ۴۰ – ۵۰ اینو تن یکی از شاگردای هاگوارتز دیدم. اگه غلط نکنم توی تور هاگوارتز در سواحل مالزی هم بود. دانش آموزا رو برده بودیم اونجا. سیریوس؟ به نظرت کوتاه نیست؟ بینم؟ از کدوم ور باید پام کنم؟ این بند و پاپیون های بفنش دیگه چیه؟
»
کریچر در حالیکه با زبونش کف اتاق سیریوس را می لیسید و هم زمان با لنگ پاک میکرد به مقابل دامبلدور رسید و گفت:
«هوووم ! بانو بلاتریکس حتما عصبانی خواهند شد وقتی بفهمند دامبلدور پیر بیکینی دوران هاگوارتز بانو را پاشون کردن ! »
دامبلدور: « فک کنم این اواخر، قبل از جدایی، لباس های زیر تو و دختر عموت با هم قاطی شدن سیریوس!
»
سیریوس در حالیکه با لگد کریچر را به زیر تختش پرتاب میکرد خنده ی مصنوعی و عصبی ای کرد و دوباره درون کمد لباس هاش گم و گور شد.
اتاق جلسات خانه گریمولددامبلدور از انتهای میز جلسه گفت:
«خب جیمز. ببین قشنگ قده یک هفته معجون تغییر شکل واست گذاشتیم. تموم موهای کله و زیر بغل مگی رو کندیم واسه این کار. چاشنی هم اضافه کردیم. الان تو تبدیل به مک گونگال میشی و هیکلت با این چاشنی سه برابر میشه. یعنی در حد یه غول میشی اما غول لاغر. کپی مگی. همون قد و هیکل کافیه واسه تام. یه کم هم قیافه خشن میگیری تا قبولت کنه به عنوان نیرو. خب پاشو بیا پای تخته بنویس کارایی که باید انجام بدی. »
جیمز در حالیکه یویوی اش را به دست تدی داد به سمت تخته سیاه اتاق جلسات گام برداشت. گچ را بدست گرفت و مشغول نوشتن مراحل عملیاتش روی تخته سیاه شد:
۱. تحویل یه لیوان تف ماندانگاس فلچر (بجای تف عمو دامبل) به لرد سیاه
۲. کشف علت نیاز لرد سیاه فقط به تف عمو دامبل
۳. دزدیدن دستگاه خالکوبی مخصوص مرگخواران (ارسال با پست مخفی به خانه گریمولد)
۴. فرار ! دامبل: «خب عالیه جیغول جونم. بیا این معجون رو بخور که بسته بندیت کنم بفرستمت. با جغد که نمیشه. با تسترال میفرستمت. یه غول خیلی سنگینه.
»
جیمز معجون تغییر شکل را آرام آرام سر کشید. محفلیون پیرامون میز دود آلود جلسه هورایی کشیدند و سگ (مگی) از شدت خوشحالی در قفسش پارس کرد...
-----------------------------------------------------------------------------------------------
آیا لرد گول حقه ی محفل را میخورد؟ آیا جیغول به تنهایی از پس ماموریتش بر می آید؟ اثر تف یه سارق (دانگ) با اثر تف یه شریف ترین جادوگر (دامبل) چه فرقی داره؟ آیا جیغول میتونه رفتار کودکانه را از هیکل شیش متری و تغییر یافته اش محو سازد؟ با شومااا ! .....