هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
کلماتتون ته کشیده یا تایدداتون اگه کلمهاتون ته نکشیده چندتا کلمه بدید ما بنویسیم لذت ببریم تاییدم نمی خوایم که بگید تاییدامون ته کشیده.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
تا اطلاع ثانوی برای ورود به ایفای نقش به تایید در بازی با کلمات نیاز نیست.



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۹ یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
پیرمرد کنار پنجره ی کافه نشسته بود و به بیرون نگاه می کرد. پیش رویش معجونی حاوی سم قرار داشت؛ می دانست که لحظات آخر زندگی اش را می گذراند.
همه چیز را در تکه کاغذی نوشته بود تا اولین کسی که جسدش را پیدا کرد بتواند راز را ادامه دهد؛ می دانست کسی که ردیابی اش کرده همین دور و بر هاست و ورود او همان لحظه مرگ پیرمرد است.
مدتی گذشت و در کافه باز شد. مردی که چهره اش را مخفی کرده بود وارد کافه شد. پیرمرد جرعه ای معجون نوشید و سرش روی میز افتاد.
پیشخدمت جوان کافه کنار او آمد و پرسید: آقا حالتان خوب است؟
پیرمرد خیلی آرام به کاغذ درون بالا پوشش اشاره کرد و برای همیشه چشمانش را بست.

تایید شد!
قشنگ نوشته بودید.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۳ ۱۲:۳۷:۱۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰

مادام پامفری old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5
آفلاین
پنجره - تکه کاغذ - معجون - پیرمرد - کافه - راز - چهره - مشاجره - مخفی - ردیاب

پشت پنجره ایستاده بود و با نگرانی به خیابان های خلوت اطراف نگاه میکرد. پیرمرد گوژپشتی را دید که با قدم هایی لرزان از انتهای خیابان شرقی به کافه نزدیک می شود. نفسش در سینه حبس شده بود. او میبایست خودش باشد! چند لحظه به این صحنه خیره ماند تا اینکه در کافه با صدای قیژ قیژ بلندی باز شد.
چهره پیرمرد زیر کلاه ردایش مخفی شده بود. لحن سرد صدایش لرزه ای بر اندام او انداخت.
_ کجاست؟!
من من کنان پاسخ پیرمرد را داد.
_ م...من... ب...به ج...جای اون... ت...ت...تحویلش می...میگیرم!
پیرمرد از زیر کلاهش نگاهی به سرتاپای او انداخت و تکه کاغذی را از جیبش بیرون آورد و به سمت او گرفت. پسرک نفس عمیقی کشید و با شک کاغذ را گرفت و در مشتش فشرد.
پیرمرد با بیخیالی شانه هایش را بالا انداخت و به سمت در برگشت.
_ دقیقا عین همونی که نوشته شده عمل کن! این معجون میتونه هرکسی رو به خواب ابدی فرو ببره! ازش درست استفاده کن!


تایید شد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۲ ۱۷:۱۶:۳۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۰

بلاتریکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۱ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۹:۴۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
از لیتل هنگلتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
پیرمردی که از پنجره اویزان شده بود و به طور مخفی روی ملت تفی که در تکه ای کاغذ پیچیده بود را می انداخت، بوسیله ی تف یاب ردیابی شد و زنش با او به طور مخفی مشاجره ی سختی کرد و رازش را ان شب در کافه برملا کرد.

اگه هدفتون از زدن این پست اینه که دوباره به ایفا برگردید شما نیاز به تایید در بازی با کلمات ندارید کافیه در تاپیک معرفی شخصیت پست بزنید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس مار در آستین در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۹ ۲۱:۴۳:۰۱
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۹ ۲۱:۵۳:۵۵



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۰

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
مرد مخفی در حالی که داشت با همسایه‌اش به سختی مشاجره می‌کرد در کافه راز را شکست و وارد شد و به اطراف نگاه کرد و بعد چون دلش خنک نشده بود معجون یک پیرمرد بدبخت را که آن‌جا نشسته بود برداشته و به طرف پنجره پرتاب کرد. لیوان معجون پرواز کنان پنجره را منفجر کرده و از پنجره خارج شد و سپس در حین خارج شدن از پنجره همین‌طور که داشت از پنجره خارج می‌شد با شدت بسیار شدیدی به سر یه بازرس ردیاب موجودات جادویی برخورد کرد که باعث شد سر بازرس از تن او جدا شود و داخل جوی آب بر روی تکه کاغذی که آن جا ولو بود بیوفتد.

با تشکر
این بود داستان من
:D

اول باید بهتون خوش آمد بگم بابت بازگشت مجددتون به سایت. اگه هدفتون از زدن این پست اینه که دوباره به ایفا برگردید شما نیاز به تایید در بازی با کلمات ندارید کافیه در تاپیک معرفی شخصیت پست بزنید. شما قبل از پیدایش ما در سایت وجود داشتید و مربوط به دوران اولیه حیات جادوگران میشوید(شاید دایناسورها:دی)

آورین... آورین...


ویرایش شده توسط لرد خیلی سیاه در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۹ ۲۱:۳۵:۰۸
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۹ ۲۱:۵۴:۰۴
ویرایش شده توسط لرد خیلی سیاه در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۹ ۲۲:۱۷:۵۲

!ASLAMIOUS Baby!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۴ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸
از یه جای خوب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
پنجره - تکه کاغذ - معجون - پیرمرد - کافه - راز - چهره - مشاجره - مخفی – ردیاب

پیر مرد بطری خالی معجون را روی پیشخوان بار کوبید.در حالی که سعی میکرد با کلاه شنلش چهره اش را از دید مردی که کنار پنجره نشسته بود،مخفی کند،از کافه خارج شد.
مرد پول هنگفتی از او طلب داشت و اگر او را میدید،حتما مشاجره ی سختی را برای دریافت پول آغاز میکرد.
پیرمرد با خود اندیشید:فقط برای چند تکه کاغذ سبز حاضر است با من رنجور هم در بیفتد.کاش او راز زندگی خوش را چیزی بیشتر از دلار میدانست.


خیلی خوب تونستین در عین کوتاهی متن، زیبا بنویسین.
تایید شد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۷ ۱۴:۱۵:۳۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۰

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
مخفیانه پشت پنجره ی خانه ی عشقش ایستاده بود. تکه کاغذی را در دست راستش و شیشه ی خالی معجون عشقی که رازش را از پیرمرد آموخته بود در دست چپش می فشرد.

ای کاش موقعی که در کافه خواسته اش را بیان می کرد، با او مشاجره می کرد. اما نمی توانست این عشقش بود که از او درخواست می کرد.

چند ساعت پیش را بیاد آورد که آن شخص را ردیابی می کرد. و به زور معجون را به خوردش می داد؛ با به یاد آوردن آن صحنه ها متوجه شد که دیگر در این شهر جایی ندارد. از لای شکاف پنجره یادداشت و شیشه خالی را درون اتاق قرار داد و به سمت بیابان براه افتاد و قسم خورد هرگز چهره ی عشقش را فراموش نکند.


ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۳ ۲۲:۴۱:۱۵

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۳۸ پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۰

araminta


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۱۶ پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۲۸ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
پنجره - تکه کاغذ - معجون - پیرمرد - کافه - راز - چهره - مشاجره - مخفی - ردیاب

باد سردی می وزید و بیشه زار اطراف برکه در تاریکی محض فرو رفته بود. پیرمرد خسته و با چهره ای خونین در حالی که خود را در شنل نامرئی اش پوشانده بود، آرام آرام به سمت برکه گام بر میداشت. مدت ها بود که خود را از دید آنها مخفی کرده بود. اما خوب میدانست که این وضعیت دوامی نخواهد داشت و درست هم فکر میکرد.
خاطرات چند ساعت پیش را در ذهنش مرور کرد. هنگامی که خادمین پست آن موجود کریه، به کافه ی خیابان نزدیک مخفیگاهش حمله کردند و برای یافتن او تمام حضار را به قتل رساندند. حدس میزد که این بارهم ردیاب های جادویی و بی نظیرشان مکانش را لو داده است. روز های اول که هنوز تجربه ای در فرار نداشت، می ایستاد و به حال مردمانی که به خاطر او کشته میشدند، دل میسوزاند. ولی حال میدانست که تنها فرار راه چاره ی اوست و اگر میخواهد زنده بماند باید بی هیچ تاملی عجله کند. بنابرین بدون اتلاف وقت از پنجره ی شکسته شده بیرون پرید و به سمت برکه گریخت.

هوا انقدر تاریک بود که نمیتوانست جلوی پایش را ببیند. کم کم به برکه رسید و در مقابل آن زانو زد. تکه کاغذی را از ردایش بیرون کشید و به آرامی طلسم نوشته شده روی آن را زمزمه کرد.
ناگهان اب برکه شروع به درخشش کرد و پیرمرد با آخرین شعله های امید در چشمانش به آب خیره شد...اما بعد از چند لحظه درخشش آب صامت و بی حرکت ماند. پیرمرد ناامیدانه در حالی که از درد به خود میپیچید به اب خیره شد. همسرش هرگز باز نمی گردد. پس افسانه دروغ بود. افسانه ای که هم اورا فریب داده بود و هم آن موجود کریهی که طلسم را میخواست.

پیرمرد ناامید بار دیگر از درد به خود پیچید و چشمانش را اینبار برای همیشه بست. دریاچه بار دیگر درخشید..در تاریکی بانویی به سمتش میآمد.
طلسم حقیقت داشت .


با اینکه طولانی بود ولی به خاطر قشنگی متن تایید شد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۳ ۱۳:۳۹:۱۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۰۱ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰
از 612B
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
پسر از پنجره ی کافه به بیرون نگاهی کرد وپس از اینکه مطمئن شد هیچ کس نیست معجون تغیر چهره را سر کشید.
می خواست نقش نزدیک ترین دوست دشمنش را بازی کند ...!
پس از تغییر قیافه به شکل پیرمردی قوز دار در آمد و سپس از در مخفی خارج شد وپس از خروج از کافه ردیاب کهنه را از جیبش در آورد تا ببیند آن ساحره ی بد ذات کجاست...؟؟؟
بلاخره می توانست بدون هیچ مشاجره ای به رازوی پی ببرد ...و بازی که سال ها پیش شروع کرده بود را تمام کند...!


تایید شد!


ویرایش شده توسط Lycanthrope در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۲۱:۵۱:۳۲
ویرایش شده توسط Lycanthrope در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۲۱:۵۳:۳۸
ویرایش شده توسط Lycanthrope در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۲۱:۵۶:۱۶
ویرایش شده توسط Lycanthrope در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲ ۳:۵۸:۲۴
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۳ ۰:۲۵:۰۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.