لینی نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: هنوز چهل و پنج دقیقه تا آخر امتحان باقی مونده. باید سریع تر اسنیپو پیدا کنیم.
آنتونین با حرکت سرش با او موافقت کرد و هر کدام از یک سمت شروع به حرکت کردند. آنتونین مدام سرش را بین ردیف هایی که داوطلبان ورود به گروه مرگخواران قرار داشتند میچرخاند و در انتظار نشانه ای از حضور اسنیپ بود.
در آن طرف لینی نیز هر از گاهی روی دو پایش می ایستاد و به ردیف های دورتر خیره میشد.
بالاخره بعد از مدتی تلاش دو طرفه، شخص سوم اسنیپ را یافت. تریلانی بعد از فراخواندن لینی و آنتونین و رساندن آن دو به اسنیپ، گوی بلورینش را پس گرفت و از آن ها دور شد.
لینی به سرعت گفت: سوروس الان باید عمل ذهن خوانی رو انجام بدی. این برای ارباب خیلی مهمه!
آنتونین دست اسنیپ را گرفت و کشان کشان او را پشت ستونی در نزدیکی جاگسن برد و گفت: ما آماده ش میکنیم تو هم کارتو بکن.
آنتونین همراه لینی به سمت جاگسن رفت. جاگسن با تعجب پرسید: خیلی منو دوست دارین؟
لینی گلویش را صاف کرد و گفت: اممم ... نه چیزه. ببخشید ولی آخرم نتونستم شپشا سرتو چک کنم. اجازه میدی؟
آنتونین هم اضافه کرد: منم اندازه ی مردک چشمت و میزان سیاهیش رو یادداشت نکردم. میدونی که ارباب اطلاعات دقیق میخواد.
جاگسن با بی میلی دستی به سرش کشید و گفت: نمیشه باشه واسه بعد از امتحان؟
لینی گوشزد کرد: ارباب از تاخیر هم خوششون نمیاد.
آنتونین با تردید پرسید: تو که یادت میاد قبلا نصف کارو روت انجام دادیم؟
آنتونین و لینی با نگرانی به جاگسن خیره شدند که برگشت و بعد از صاف کردن کله ی یکی از متقلبان، دوباره به آن ها نگاه کرد و گفت: به یاد دارم!
آنتونین بدون معطلی دست به کار شد، سر جاگسن را صاف کرد و تاکید کنان گفت: حواست باشه تکون نخوری! ارباب ...
جاگسن وسط حرف او پرید و گفت: میدونم میدونم.
لینی نیز پشت سر جاگسن رفت و با انزجار دستش را درون موهای درهم گوریده و کثیف جاگسن کرد. در این میان سرش را برگرداند و با زدن چشمکی به سوروس، به او فهماند که میتواند کارش را شروع کند.
اسنیپ چوبدستیش را بالا آورد و آماده ی اجرای طلسم و نفوذ به مغز جاگسن شد.