هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۰۳ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
امتیازات جلسه‌ی دوم مامج!


همونطور که اول نمرات جلسه پیش بتون گفتم، مشکلی نی اگه شما به عنوان تازه‌وارد یا حتی یه ارشد، چیزی رو بلد نباشید. به عنوان کسی که اومده واس یاد دادن ِ یه چی، اصن غَمم نی که شاگردای این کلاس، آکبند آکبند اومده باشن شرکت کنن و فدا سرتون.

آمّا! آمّا! وختی یه چی رو توضیح میدم [ چه توی متن تدریس، چه توی نقدم ] خوش دارم ببینم تأثیرش رو. جیرینگ؟

بریم سر نمره‌ها و نقدا!

گریفندور


رکس ویزلی

سوتی دادی رکس؟
واقعاً در حد تو هست که من بت بگم "رولت رو یه بار بخون!" ؟!
در حد تو هس که بگم ناهماهنگی فعل و فاعل داری توی این جمله:

نقل قول:
هر کلاه و بنیان گذاری بودند که مشخصه گریفیندور را شجاعت معرفی کردند.


در حد تو هس که بت بگم "گریفی" و "تیکه پاره" وسط یه رول جدی-نوشتاری، ناهمگونی داره؟

باس بت بگم هرجای رولت که رسیدی علامت تعجب نذار، به جز نقاط اوج قضیه؟!

بعضاً یه سوتی‌هایی می‌دی که آدم دلش می‌خواد بهت کلاً دَه بده!

و امّا نقدت.
فقط می‌تونم بگم گریفندور یه ناظر خوب پیدا کرده!

در نهایت این که..
سوتی‌های مسخره نده ویزلی!


~~> 28 !

نویل لانگ باتم

هوووم..
خب نویل!

اولاً که خب البته ما رول جدی به شکل گفتاری هم داریم، ولی عموماً توی طنزوجد، لحن نوشته‌مون نوشتاریه.

دوماً که ازت کم کم انتظار می‌ره اونقدر روی شخصیت ویولت شناخت پیدا کرده باشی که بدونی ویولت خعلی خشن‌طوره و الفاظی مث "عشقم" ازش شنیده نمی‌شه.

سوماً که دیالوگ‌های پشت سر هم این شکلی نوشته می‌شن:

نقل قول:
- ویو ، عزیزم .
- چیه الاف ؟
- همراه نمیخوای ؟


و غیره.

بعدشم، وات؟! اژدها؟! عامو اژدهامون کوجا بود! کله‌اژدری یورتمه برو!

مانورت روی شخصیت‌های هم‌کلاسیات خوب بودش. آباریکلا! سعی کن به شخصیتای ایفای نخش مسلّط باشی داوش.

بعدش من گیج شدم، ویولت مگه نرفته بود توی جنگل؟ ینی خب توی رول من مشخص بود که ویولت بچه ها رو ول کرده به امون مرلین و زیر شلواریش. بعد چی شد که برگشت؟

بعد مگه نگفتی نویل داره با اتودش روی جونورش نقاشی میکشه؟! بعد چی شد که نویل فاصله گرفت؟ هرچند بار که می‌خونم، نمی‌فهمم. من از این پاراگراف:

نقل قول:
همه هرجوری که شد ، رفتن پیش یه دونه از اون جونورا و یه جوری خودشون رو مشغول نشون دادن ؛ ویکی با زیرشلواری تدی یه پاپیون درست کرد و گذاشت روی شاخ اژدهاش ، گیدیون برای اژدهاش گیتار زد و نویل هم برای اینکه یه کاری بکنه با اتودش روی پوست اژدهاش نقاشی کشید و بقیه ی داستان .


برداشت کردم که اوضاع گل و بلبله و ملت محشور شدن با جونورا. بعد چی شد اینجا؟

نقل قول:
خب ، همه سوار اژدهاشون بشن .

همه ی بچه ها مضطرب هم دیگه رو نگاه کردن و هیچ کدوم تا حالا به این فکر نکرده بود که اونا عاتقشون رو به اون موجودات دل نازک ثابت کردن وگرنه قبل از نزدیک شدن به هرکدومشون ، از روی زمین محو میشدن .

نویل غافل از همه جا سرجاش وایساده بود و اصلن حواسش به بقیه نبود که حداقلش یه قدم رفته بودن عقب و اون از همه جلو تر بود .

- پسر ، چرا معطلی ؟

- کی ؟ من ، استاد ؟

- آره . برو جلو .


حواست باشه نویل. ابهام نباس داشته باشه رولت. ابهام، کَمَر بهترین سوژه‌ها و قوی‌ترین داستانا رو می‌شکنه و تاپیک‌های ادامه‌دار رو با خاک گور یکی می‌کنه. حواستو جمع کن پسر!

و اما در موردت نقدت..

عامو چی‌کاریه خو چرو ای‌قده خشونت؟!ایزی تایگر!

بعدشم من اشاره کرده بودم "ریزبینانه و دقیق"! ببین. نویل. نقد فقط ایراد گرفتن نیست. باس یه وختایی راهنمایی هم کُنی طرف رو. باس خعلی عمیق بری توی رولش و بزرگترین مشکلش رو بکشی بیرون و سعی کنی باهاش حل کنی اون مسئله رو. می‌گیری چی می‌گم؟

از اونجا که یه منتقد حرفه‌ای نیستی، از نقدت نمره کم نمی‌کنم. و از اونجا که بار اولته که میای توی این کلاس و تا به حال نقدت نکردم، از اولین سؤالت هم چیزی کم نمی‌کنم. ولی بدون، این نمره‌ یه نمره‌ی فُرمالیته‌س الان! می‌گیری چی می‌گم؟ باس خعلی بری بالا واس یه سی ِ واقعی از مامج.

~~> 30!

گیدیون پریوت

گید، جلسه پیش چی گفته بودم بت؟ یادته؟

نقل قول:
دقیقاً چیزی که اگر شکلک نداشت، می‌شد به یه رول طنزوجد نزدیک شه. امّا دُز بلاهتش پایینه.

بهت توصیه می‌کنم انیمیشن ببینی. یا فیلم و سریالای طنز. راسّش، روونا منو ببخشه، می‌خوام یاد بدم چطور کاملاً احمقانه، جدی باشی.


اینو همیشه یادت باشه. رولای طنزوجد به شکل غیر قابل باوری احمقانه‌ن. ینی خواننده می‌خواد سرت هوار بکشه که: «تو این موقعیت چه جای شوخیه؟! » و مخوف‌ترین موقعیت‌ها رو، به ابلهانه‌ترین شکل ممکنه توصیف می‌کنه.

من اینو جلسه‌ی پیش گفتم و این جلسه حقیقتاً به شکل تحسین‌برانگیزی بهش عمل کردی. امّا چیزی که فکر کنم درست متوجه نشدی اینه که رول طنزوجد، طنز نیست!

ببین رول طنز، از هیچ منطق و قانونی پیروی نمی‌کنه. ینی ببین، گیدیون توی یه رول طنز میتونه له شه زیر پای کله‌اژدری و بعد نویل بادش کنه، اما توی طنزوجد، می‌شه بنویسی:

نقل قول:
شلـ... راستی.. افکت صدایی جا خالی دادن چه بود؟!

خب، گیدیون اگر دیر جنبیده بود، زیر پای کله‌اژدری، دو بُعدی می‌شد و بعد به تلمبه‌ای احتیاج داشت تا بُعد سومش را باز یابد.


به توضیحات استاد در مورد تکالیفش دقت کُن پسر!

نکته‌ی مهم: اونجا که پرانتز گذاشتی که "گیدیون را ! " ؟ لازم نبود حقیقتاً.

نقطه ها رو یادت نره گیدیون. اینو واقعاً باس به تو بگم؟!

شکلک جای نخطه رو نمی‌گیره!


و اما نقدت..
خوووب بود گیدیون. فک کنم بشه ازت یه منتقد در آورد!

~~> 25 !

یوآن آبرکومبی


بعضی وختا آدم واس امتیازایی که کم می‌کنه می‌خواد سرشو بکوبه به دیوار حتی.

تو بهترین شاگرد این کلاس بودی یوآن. جزو واقعی‌ترین 30 هایی که جلسه پیش دادم. حواس‌پرت! حواست کجاس؟! گفته بودم توی تدریسم که:

نقل قول:
اما ظاهرش؛ لحنش؛ روایتش؛ همه و همه جدی.


اون شکلکا چیکار می‌کنن وسط پستی که قراره ظاهر جدی داشته باشه آخه روباه؟ پوف.

رولت عالی بود. واقعاً عالی بود. اما رول طنزوجد نبود! علی‌القاعده اصن نباس نمره رو بگیری، ولی خب.. اگه اون شکلکا رو حذف کنیم، تو یه رول محشر نوشتی. پنج نمره می‌گیرم ازت و رول رو طنزوجد حساب می‌کنیم.

حوااااس پـــــرت!

در مورد نقدت..
مگه منتقدا چشونه؟
نقدت خوب بود به هر حال. از تواَم می‌شه یه منتقد در آورد.

~~> 25 !

جرج ویزلی

پسر، باز که ظاهر رولت دوشواری داره. یه سر به موزه‌ی ویزنگاموت [ طبعاً توی ویزنگاموت! ] بزن. ظاهر پستات همونطور که جلسه‌ی قبل اشاره کردم خعلی دوشواری داره پسر خوب.

نکته‌ای که از مراجعه به موزه متوجه خواهی شد اینه که اصن مهم نی شدّت و حدّت یه احساس چقده، ما هیچوقت از "دوتا شکلک پشت سر هم" استفاده نمی‌کنیم!

و در ادامه، همونطور که توی پست تدریسم اشاره کردم، ظاهر رول طنزوجد، جدیه! ینی نباس شکلک داشته باشه بابای رکس.

دشمنت شرمنده در ادامه. واس گذاشتن لینک، بالای پستت، اونجا که نوشته "اندازه" ؟! خب؟ دقیقاً بالاش عکس یه زنجیر هس. دیدی؟ روش کلیک می‌کنی و لینکت رو کپی می‌کنی و اسمش رو می‌نویسی و تادااا! لینک ِ شوما آماده‌س!

نقدت هم خوب بود گرچه ظاهر عجیبی داشت. ینی یه نفس جمله ها رو گفته بودی و رفتی بودیا.

برادر ِ من، یه علامتی، نخطه‌ای، تعجبی، چیزی! می‌گرخه خو بچه این نقدو ببینه که.

از نقدت نمره‌ای کم نمی‌شه، اما خب رولت به خاطر همون بحث طنزوجد نبودن.. هوومم.. نباس نمره‌ای بگیره.. ولی.. اوکی. به پاس ِ این جسارتت توی امتحان کردن یه سبک جدید، نصف نُمره رو برات رد می‌کنم. قبول؟!

~~> 20!

فرد ویزلی

توی پست تدریسم اشاره کردم که "ظاهر" رول طنزوجد، باس جدی باشه. ظاهر جدی ینی نباس شکلک داشته باشه. درسته؟

و البته خب من تأکید نکرده بودم، لکن بدیهتاً شوما نمی‌تونی کلاسو ول کنی بری ول بگردی پنج روز دیه برگردی.

ظاهر پستت مقادیری دوشواری داره. به موزه‌ی ویزنگاموت واقع در انجمن ویزنگاموت مراجعه کن. ببین، بین دیالوگ و توصیف بعدش دو تا اینتر زدن.

بین هر پاراگراف و پاراگراف بعدی دو تا اینتر زدن.

از دوتا علامت نگارشی در انتهای جمله استفاده نکردن. این که "شوکول بدید!." غلطه. یا نقطه، یا علامت تعجب! جفتشون با هم که نمی‌شه پسر خوب!

در مورد نقدت..
فقط احساس منه یا یه جورایی سر هم بندی کردی تکلیفتو؟

رولِت که خب طبق همون مسئله‌ای که توی جلسه پیش اشاره کرده بودم، طنزوجد نبود. از لحاظ ظاهر مشکل داشت که البته خب.. انتظار می‌ره بعد ها تصحیح کنی این مشکل رو و ایرادی بت وارد نی به عنوان یه تازه‌وارد. لکن، بابت دقت نکردن به متن تدریس بت ایراد وارده. علی‌القاعده نباس تکلیف اول پذیرفته شه، ولی خب چون به هر حال زحمت کشیدی و جرئتشو داشتی که یه سبک جدید رو امتحان کنی [ دس مریزاد گریفندوری! ] نصف نمره رو بت میدم. و چون نقدت واقعاً خیلی کَم بود.. دو امتیاز هم اینجا کم می‌کنم. Fair Enough؟!

~~> 18 !

امتیاز گروه گریفندور: 39


ریونکلا


لودو بگمن

لودِر.

اتفاقاً طنزوجد رو اگه دُرُس بنویسی، دُز خنده‌ش خعلی بالاتر از طنزه. به خاطر اون حماقتی که توی طرز نوشتنش هس. بین خودمون بمونه که اصن انتظارشو نداشتم همچی طنزوجد ِ قوی‌ای داشته باشی. دَس مریزاد پسر!

آما در مورد نقد. ببین، به نظر من این یه مهارته که تو بتونی از دید یکی دیگه رولت رو بخونی. از خودت بپرسی: «همه چیزایی که من می‌بینم رو اونم می‌بینه؟ اگه من خواننده بودم، حسی که نویسنده داره رو می‌گرفتم؟» و خیلی مسائل دیه که حالا تو این محفل نمی‌گنجه. بیشتر هم راستشو بخوای، می‌خواستم بچه ها نقد رو امتحان کنن و ببینم چند مَرده حلّاجن. علی ایّ حال، نظرا متفاوته خب.

~~> 30 حلال‌تر از شیر مادر!

امتیاز گروه ریونکلا: 33


هافلپاف


فرد جرج ویزلی

فرجو. ظاهر رولت نسبتاً خوب بود. خوبه که سریع گوشی دسِّت اومده که ظاهر رول باس چه جوریا باشه.

فقط حواست رو به پست تدریس جمع کن فرجو. توی پست من، اینطوری نشون داده شده که ویولت ملّتو ول کرده به امون زیر شلواری مرلین [ ] و رفته. بعد چی شد؟ من نفهمیدم دقیقاً توی رولت چه اتفاقی افتاده؟! دوباره صحنه‌ی تدریس رو نوشتی؟ راستش رو بخوای گیج شدم نسبتاً. چطوری فرجو نمی‌دونِس کله اژدری چیه؟! ویولت که نشونشون داده بود. چطوری اتفاقا دوباره افتادن؟

فرج. قراره توی ایفا، پست های دنباله دار بزنین. پست های "مرتبط به هم". اگه متوجه نشدی، پست قبلی رو دوباره و حتی سه باره بخون. سیستم کلاس‌های هاگ هم همینه، استاد میاد درس می‌ده و تکلیف شوما مرتبط به تدریس استاده.

در ادامه این که.. هووم.. طنزوجد همونطور که گفتم، یه چیزیه بین و طنز و جدی. استعداد طنز نوشتن رو توت [ توی تو! ] می‌بینم، ولی باس پرورشش بدی. بیشتر طنز باشه. بیشتر طنز بنویس فرج. یه سر به موزه‌ی ویزن بزن و رولای طنز بر و بکس رو بخون.

رواله؟

این نمره، یه نمره‌ی فرمالیته‌س چون همونطور که گفتم، هم بار اولته توی این کلاس شرکت می‌کنه و هم هدف آموزشه؛ نه رقابت. ولی انتظار دارم جلسه‌ی سوم که اینجا می‌بینمت، دِل داده باشی به کار ها!

آباریکلا.

~~> 30!

الادورا بلک

حرفی نی. حدیثی نی. تو نشون دادی بالفطره طنزوجد نویسی دوری.

~~> 30 حلال‌تر از شیر مادر!

نیمفادورا تانکس

تانکس!

حواست رو به پست تدریس استاد کلاس جمع کن! رول ِ "طنزوجد" بنویسید و من توضیح دادم توی پستم که رول طنزوجد باس ظاهرش جدی باشه و طبعاً ظاهر جدی.. شکلک نئاره.

این تکلیف الان کلاً اون چیزی نی که من خواستم و علی‌القاعده نباس نمره بگیره. ولی چون تازه‌واردی و این اشتباها پیش میاد، نمره‌شو نصف می‌کنم. حواستو جمع کن دختر!

در مورد نقدت.. خوبه! خوبه که می‌تونی ایرادهات رو تشخیص بدی و الان یه قدم جلویی. حالا وختیه که باس با خودت فک کنی: «حالا باس چیکارشون کنم؟» و جوابشونو پیدا کنی. چه با درخواست نقد از بقیه، چه با پرسیدن و چه با تکرار و تمرین!

نمره‌ی نقدت کامله.

~~> 20!

اوون کالدون

دس مریزاد.

همین که رولت روی لبای خواننده لبخند بشونه، یعنی بازیو بُردی. معمولاً رول‌هایی انقدر کوتاه، پختگی و جذابیت لازم رو ندارن. ولی این مهارت در موردت تحسین برانگیز بود که خعلی مختصر و مفید، تونستی کاری رو که باس، انجام بدی. حواست باشه ولی اوون. تو نشون دادی قبلاً [ رول قبلیت که نقد کردم ] و الان، که طرفدار رول‌های کوتاهی. حواست باشه به خاطر این علاقه‌ت، روی علّامه‌ی دهر بودن خواننده حساب نکنی و رول ِ خام تحویلش ندی یه وَخ!

حواست هم به حجم استفاده‌ت از "..." باشه. زیاد استفاده می‌کنی. این معمولاً نشونه‌ی مکث و تردید و ادامه دار بودن جمله س. حلّه؟

و نقدت رو، حقیقتاً دوس داشتم. خوبه اوون. نقد ینی بعضاً آباریکلا و دس مریزاد گفتن و تشویق طرف به ادامه‌ی راه. خوب بود اوون! راضی بودم ازت!

فقط..

ظاهر رول مهم نی؟! بزنم شَتَک دیوار شی؟!

~~> 30!

باری ادوارد رایان



چرو به درس اون استاد فشفشه‌ی لامصب ایکبیری دقت نمی‌کنین آخه؟!

ظاهر رول جدیه! جدیه! جدیه!

چرو اسمایلی جیگر نداریم توی این سایت آخه؟!

ینی نباس شکلک داشته باشه!

از اونجا که با حذف شکلکا، یه رول طنزوجد قوی داریم [ در حقیقت یه رول طنز تحویلم دادی تو الان که چیزی نی که من خواستم. در اصل نباس نمره بگیره اصن. ] ، به جای این که کلاً نمره‌تو ندم، پنج امتیاز ازش کم می‌کنم.

نقدتم خوب بود.

بوقی!

~~> 25!

امتیاز گروه هافلپاف: 40.5 گرد شده به بالا ~~> 41!


اسلیترین


کنت الاف

ازت نمی‌ترسم! نمی‌ترسم! نمی‌ترسم!

اهم. شأن استاد کلاسو حفظ کنیم.

سرکِش "آ" رو نندازی! کلاهبردار!

شخصیت‌پردازی‌ت قوی بود، ولی حالا که اینجایی، بذار یه چیزی رو بت بگم.

ببین الاف، من، تو، کلاوس، شاید دو سه نفر دیه، کتاب بچه های بدشانس رو خوندیم و می‌دونیم حکایت از چه قراره و جریانات بین الاف و ویولت و غیره چطوریاس.

آمــَــا! هیچوقت ِ هیچوقت ِ هیچوقت، فرض رو بر این نذار که خواننده‌ها می‌دونن تو کی هستی و از کجا اومدی و فازت چیه که به ویولت بودلر گیر می‌دی همه‌ش. شفاف باش براشون! واضح باش! فرض کن هیچی نمی‌دونن از الاف. حتی نظر منو می‌خوای، یه اُلاف جدید بساز. همونطور که من یه ویولت جدید ساختم. ویولت بودلر ساحره، هعچ مربوطیتی به ویولت بودلر لمونی اسنیکت نئاره. یارو پس میفته این ویولت رو ببینه اصن!

رواله؟

روی طنز رول ِ طنزوجدت کار کُن. یه کوچولو باس دُزش بالاتر باشه.

دَس مریزاد به نقد! راضیم ازت!

ازت هم..

نمی‌ترســـــم!

~~> 30!

سیسرون هارکیس

سام هارکیس. نکته‌ی اول هارکیس. همه‌ی تکالیف رو توی یه پست بفرس هارکیس. دستت دُرُس هارکیس.

بعدشم این که جمله‌ی "بر همه ی دانش‌آموزان صدق می‌کرد" غلطه. مثلاً باس بگی: "بی آزار بودن تک‌شاخ، شامل حال تمام دانش‌آموزان می‌شد جز.." الخ. گرفتی؟ ضمناً.. جلسه‌ی قبل که من تک شاخ نیاورده بودم. چرو بهتون ناحق می‌زنی به دختر مردم؟!

حواست رو بده به پست تدریس. توی تدریس من سیستم اصن اینطوری نبود ها. ببین، کلاس اینطوریه: استاد درس میده، دانش‌آموز متناسب با تدریس معلم، تکلیفش رو تحویل می‌ده.

جیرینگ؟

رول طنزوجدت خعلی خوب بود. راضی بودم حقیقتاً ازش. ولی بیا به جای (( و )) ، از « و » استفاده کن واس نقل قول وسط پاراگرافت. ینی ای‌جور:

نقل قول:
و با خودش فکر می‌کرد: «همه حق دارن از بودلرها متنفر باشن!»


که با گرفتن شیفت+ م و شیفت+ن ظاهر می‌شه.

علامت‌گذاری در انتهای جملات رو فراموش نکن. یه جاهایی از دستت در رفته بود. علامت تعجب.. نقطه.. هرچی!

آفرین. نقدت خعلی خوب بود! راضیم از نقدت! دَس مریزاد نواده‌ی اسلیترین!

~~> 30!

آشا

سوپا!

در حد تو نی که اشاره کنم یا رومی ِ رومی، یا زنگی ِ زنگی. یا بگو به فرض: «دانش‌آموزان بر سر ویولت ریختند و تا می‌خورد او را زدند.» [ ] یا بگو: «دانش‌آموزا ریختن سر ویولت و تا می‌خورد، اون رو زدن.» این که "را" بیاری و بعدش مثلاً "زدن" بیاری، ناهماهنگی و عدم یکدستی پست رو باعث می‌شه.

نقطه‌ها و علامت‌گذاری رو یادت نره آشا. این یکی هم بر حسب اتفاق در حد تو نی که بت تذکر بدم.

بیشتر توی کلاسم در مورد شخصیتت حرف بزن. اگه شرکت کردی بازم ینی. دَمِت!

اما در مورد نقد.. هدف همین بود. که برگردین نگاه کنید ببینید چه حسی بهتون دس می‌ده بعد از خوندن یه رول از خودتون. به نظر من همین که این تمرین رو انجام دادی کافیه!

~~> 30!

امتیاز گروه اسلیترین: 39



But Life has a happy end. :)


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
جلسه‌ی سوم!


- یــو!

صدای ِ "یــو"ی بلندی که از ناکجاآباد شنیده شد، تمام دانش‌‌آموزان زخم خورده و داغ‌دیده‌ی کلاس را از جا پراند. نگاه نگران و آشفته‌شان، به هر سمت دوید و بالاخره، یک نفر با ناباوری، زمزمه کرد:
- اون.. اون بالاس!!

سرهای دانش‌آموزانی که در حاشیه‌ی جنگل ممنوعه گرد هم آمده بودند، به سمت بالا چرخید و چشمشان به جمال استاد نازنین و محبوب‌ ِ قلوبشان روشن شد. ویولت بودلر، در معیت گربه‌ی زشتش، مارمولکی که از پشت گوشش سرک می‌کشید و قورباغه‌ای بر روی شانه‌ش، بالای شاخه‌ی درختی، نشسته بود.

وقتی بدون در آوردن دست‌هایش از جیب، روی شاخه‌ی نه چندان مقاوم ایستاد، دانش‌آموزان با ملغمه‌ای از امیدواری و اضطراب نگاهش کردند و زمانی که ناگهان از روی شاخه‌ی درخت پرید، چند نفر از آن دل‌نازک‌ها، جیغ‌ کوتاهی کشیدند.


- هی! ایزی تایگر! دانش‌آموزای من که دیه نباس انقد دل‌نازک باشن!

واقعاً؟! ویولت بودلر صحیح و سالم با همان دست‌های کذایی در جیب، جلویشان فرود آمده بود؟! چرا فلچر قبل از استخدام معلم‌ها، از آنها تست سلامت روان نمی‌گرفت؟!

استاد ریونکلایی، با نگاهی دقیق ولی سریع، همه را از نظر گذراند:
- خب، به نظر می‌رسه اکثر قریب به اتفاقتون دُرُسته از جلسه‌ی پیش در اومدین. خوبه!

قبل از این که دانش‌آموزان جرئت کنند زیر نگاه‌های خشن آن چشم‌های زرد حرفی بزنند - ویولت؟ کسی در مورد ویولت صحبت کرد؟! بچه ها نگران نگاه‌های خصمانه‌ی ماگِت بودند که گویی انتظار آن شیردلی را می‌کشید که وجود اساعه‌ی ادب به محضر بودلر ارشد را داشته باشد. - معلمشان با سر، به پشت سرش و اعماق جنگل ممنوعه اشاره کرد:
- واس خاطر جلسه پیش که ولتون کردم به امون مرلین، شرمنده. رفتم دنبال سوژه‌ی این جلسه که خب..

به خودش لرزید. به نظر می‌رسید در نهایت حتی ویولت بودلرها هم نقطه ضعفی داشته باشند.
- ولی بر و بکس آراگوگ اینا خوش نئاشتن من تو جنگلشون بپلکم.

بچه‌ها نفسی از سر آسودگی کشیدند و به خاطر سپردند در اولین فرصت، جهت قدردانی به بارگاه "آراگوگ این‌ها" بشتابند. هوم.. یا حداقل از دور سلام کنند.

ویولت شانه‌ای بالا انداخت و ادامه داد:
- به هر حال. این جلسه از درس خبری نی. می‌خواسّم تعطیل کنم بزنیم به هاگزمید دسته جمعی، ولی گفتم عوضش یه ساعت بِتون وخ می‌دم که برید، با یه جونور برگردین و..

نیشخندی زد:
- این جلسه رو، شوما تدریس کنین!

-__________________-


واضح نی؟

برید، با یه جونوری برگردین، و این جلسه رو شما استاد ِ کلاس باشید! [ سی امتیاز! ]

ببینم ازتون معلّم هاگوارتز در میاد یا نه ها!

اصن مهم نی جونورتون چیه. مهم نی سبک تدریستون چطوریه. مهم نی چه تکلیفی می‌دین. مهم اینه که بیاید سر کلاس و درس بدین. تا اینجا تدریس اساتید مختلفو دیدین، ازشون الگو بگیرین. از درسایی که می‌دن. از تکالیفی که می‌خوان. از نحوه‌ی برخوردشون حتی.

برید ببینم چند مَرده حلّاجین!

پی‌نوشت:
شخصیت‌پردازی! شخصیت‌پردازی! شخصیت‌پردازی! یادتون نره!


ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۵ ۲۳:۴۶:۵۳


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
تکلیف اول

بچه ها نگاهی به یورتمه روندگان کله ای انداختند، و بعد برگشتند و مرلین را نگاه کردند. آن ها رو نگاه کردن، مرلین و نگاه کردن. هی آن ها را نگاه کردند و بعد هی مرلین را نگاه کردند.
مرلین بعد از مشاهده ی نگاه های عاجزانه ی دانش آموزان که امیدوارانه به کمر به پایین او دوخته شده بود و با وجود ردای بلند و دامن مانندش، تنبان وی را تصور میکردند که زیر آن ردای دامن گونه ی چین چین چه شکلی میتوند باشد، همان دامن را بالا زده و گفت:
- به مرلین! ... یعنی به بابای مرلین قسم ساپورت بر تن دارم و نه تنبان.

دانش آموزان با دیدن ساپورت راه راه گوره خری مرلین سرشان را بر گرداندند و با تمر کز بر روی چهره ی یورتمه روندگان کله ای، سعی کردن تصویر قبلی ای را که در ذهنشان حک شده بود را با سنگ پای صورت دوست داشتنی و ملوس و فراموش نشدنی آن موجودات را از یاد ببرن.

الادورا جن های نوزاد و کوچکی را که میوه ی عشق ممنوعه ی نازلیچر و فلیچر بودند را از کیسه ای درآورده و تک تک به سمت پارتنر خود، همکار خود، دوست مستقبل خود پرت میکرد. حیوان هم با به به و چه چه در هوا جوجه جنی های کوچکی ا که زنده زنده به طرفش پرت میشدند را می بلعید. جوجه جنی ها با دهان باز و چشم های گرد و گنده، مقصد نهایی خود، دهان غار مانند یورتمه روندگان را نگاه میکردند. بی شک کوچکترین نظری نداشتن که چه بلایی بر سراشان می آید. الادورا اما بسیار خرسند و راضی از این روش خود توانست با قربانی کردن آن ها، آن حیوان وحشی را رام کند.

آشا در گوشه ای نشسته بود و به تماشای دیگر دانش آموزان پرداخت که با چه حرکاتی دور از شان جادوگران و ساحره ها، با اون هیولاهای سی میلیون قبل تاریخ که به احتمال زیاد از موجودات آن دوره تغذیه میکردند و به احتما زیادتر موجب انقراض دایناسورها شدند، صمیمی شده بودند.
چشمانش را از بقیه دانش آموزان گرفت و به ابر موجور رو به رویش چشم انداخت.
- نم؟ ... چی میگی؟ ... واس چی منو اینجور نیگا میکنی؟ ... آدم ندیدی؟

یورتمه ایِ کله رو اما، با چشمانی گنگ و گیج به دنبال منبع صدا میگشت. آرام تر از خواهر برادر اطرافش، چشمانش را ریز کرده بود و با دقت اطرافش را نگاه میکرد. منتظر بود که از آشا حرکتی ببیند.

- نمیبینی که! نمیبینی که! ... منو نمیبینی که!

دست و پار رونده ی یورتمه ای، غرشی از روی خشم کرد و دندان هایش را به روی هم سایید.

- هاو هو هی هــــــــــــــو! (کدوم گوری هستی؟) خخخخخخخخ ( خرخرتو میجوم اگه پیدات کردم!)

- نمیتونی که! نمیتونی که! ..آخه نمیتونی که!

- یوهو ... هوها ...خخخخخخخ ( مجبوری میفهمی؟ مجبور! ... بالاخره مجبوری باهام دوست بشی تا نمره بگیری)

- کی نمره خواست؟ من که نمره نمیخوام! ... مو کرم دارُم! .. دوست دارم آزار بدم! دوست دارم حرف ویولت رو گوش نکنم. دوست دارم پست تکلیف رو بزنم آخرش باها دوست نشم. دوست دارم نیم ساعت بشینه پای پستم آخرش ببینه سر کارش گذاشتم دوست دارم

همین طور که آشا در حال صحبت با آن موجود بود، ویولت از کنارش عبور کرد و لبخندی از این گوشش، تا اون گوشش را فرا گرفت و با خود گفت:
- چقدر دلنشین! .... جقدر خوب باهم کنار میان! ... فقط نمیدونستم این هم مثل من زبون حیوونا رو بلده.

بعد از اینکه در دفترش با تنه ی درخت خطی کشید، با ملاحظه آن را در جیب خود قرار داد تا مبدا در چشم کسی فرو رود.
اما از آنجا که در جمله ی قبل دیدیم که ویولت زبانش از دهانش بیرون نیست و از جملات لاتانه استفاده نکرده، همه این ها براش فشار سنگینی ایجاد کرد و با قورت دادن کلمات "ب ر ب ب" ،"اعصاب مصاب نئارما! ... واس ما زبوون حیوون جماعت یاد میگیئی؟" و " ولی باز دمت جیز" و نیز قورت دادن زبانش در دهانش، خفه شد.



تکلیف دوم!

انجمن تفرقه
ببخشید. من الآن نمیتونم مثل یه منقد، به پستم نگاه کنم.
فقط الان برگشتم دوباره نگاه کردم یه ایراد هایی دیدم.به یه دو تا چیز اشاره کنم. یک اینکه دوباره غلط تایپی داشتم و دوم اینکه آخرش یکم بی مزه شد.
یعنی چی؟ بالاخره لودو داشت با اسنیپ حرف میزد یا اسنیپ الکی داشت با خودش حرف میزد؟
اینجا میخواستم جوری بنویسم که مثلا لودو داره با یکی دیگه حرف میزنه و اسنیپ فکر میکنه لودو داره با خودش حرف میزنه. بعد که یوهو لودو میفهمه اینجوری اسنیپ الکی داره حرف میزنه با خودش میگه آره این داره


ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۵ ۲۱:۱۷:۰۱

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
گنده ریون!

1.

صدای گام های ویولت در دل جنگل انبوه ذره ذره فید اوت شد و با قطع شدنش سکوت مطلق کلاس را فرا گرفت. سکوت عمیقی که مردم برای یک بار تجربه کردنش به دل کویر ها سفر میکنند و حالا وحشتی که کله اژدری های یورتمه برو در دل دانش آموزان ایجاد کرده بودند باعث شده بود نه کسی تمایل به حرکت داشته باشد نه کسی بخواهد نفس در سینه حبس شده اش را رها کند و حالا نمونه ی کوچک تری از آن سکوت در محوطه هاگوارتز شبیه سازی شده بود.

شخصا تحقیقاتی در مورد کله اژدری های یورتمه برو نداشته ام و صد ها مرتبه شکر به درگاه مرلین که سعادت دیدار و مصافحه و معاشرت با ایشان نیز نصیبم نشده اما از توضیحات پروفسور درس مراقبت از موجودات جادویی پر واضح است که کله اژدری های یورتمه برو مغز بزرگی ندارند! که اگر داشتند آدم (!) های احساساتی ای نبودند که اگر اینگونه نبود در برابر ابراز علاقه خر نمیشدند! اگرچه در میان انسان ها نیز گونه های زیادی یافت میشود که پس از صد بار در چاه رفتن باز هم با دوستت دارم خر میشوند اما این موضوع در حد کله اژدری های یورتمه برو بینشان عمومیت ندارد و این خر شدن ویژگی مشترک همه ی کله اژدری های یورتمه برو است و خلاصه کلام این که موجوداتی که مغز های کوچکی دارند خیلی به تنهایی و سکوت و غرق شدن در افکار خویش علاقه نشان نمیدهند و در شرایط مشابه این کلاس زود حوصله شان سر می رود و عاقبت سعی در شکستن سکوت مطلق یاد شده و شکستن جو سنگین حاکم بر فضای اطراف می کنند ... کله اژدری های یورتمه برو این کلاس نیز همین کار را کردند!

همچنین از ماوقع کلاس این مساله نیز استنباط میشود که کله اژدری های یورتمه برو از میان نظریه ها روانشناسی در باره ارتباط بین اشخاص به نظریه مکملی اعتقادی ندارند و بر نظریه مشابهت متفق القولند و به دنبال دوست با ویژگی های مشترک میگردند که اگر چنین نبود به این سرعت با ویولت خل و چل و کم عقل طرح رفاقت نمیریختند ... از همین روی یکی از کله اژدری های یورتمه برو که از دیگر هم نوعانش باهوش تر بود و تیزهوشان هم میرفت به جهت باز کردن سر شوخی با عده ای از دانش آموزان معدود ریونی که در گوشه ای از کلاس جمع شده بودند به سمت آن ها یورتمه برفت و دانش آموزان مذکور بدون این که بدانند چه حماقتی میکنند درست مانند کله اژدری یورتمه برو، یورتمه روان از او دور شدند و پشت سر لودو سنگر گرفتند ... غافل از این که با این کار یک نقطه مشترک و تفاهم دیگر به جز هوش را برای کله اژدری یورتمه رو عیان کردند و او نیز در انتخابش برای رفاقت مصمم تر شد!

شاید بپرسید "خوب این الاغ که عین گاو داره میره تو شیکم ملت کجاش باهوشه؟!" در جواب باید بدانید که او فقط شوخی میکرد اما بقیه کله اژدری های یورتمه برو شوخی شوخی ... آره! باقی کله اژدری های یورتمه برو به سمت دانش آموزان تیغ های آتشین پرتاب میکردند، با دم روی سرشان میکوبیدند و یا میبلعیدندشان! شوخی های بقیه در مقابل کله اژدری مورد نظر ما لری بود! این بنده پاک و صالح مرلین فوقش ممکن بود یکی دو نفر ناقابل را حین یورتمه رفتن زیر دست و پایش له کند.

- پروفسور ... زود باشین رامش کنید ... خواهشا ...

حال لودو را فقط کسی میفهمید که دوازده سال در دهاتشان درس خوانده باشد، در کنکور رتبه خوبی آورده و در دانشگاه معتبری ترافیک بخواند، مدرک معتبر دکترایش را بگیرد و مدتی استاندار، سپس شهردار و عاقبت رییس جمهور شود، به بهانه ساده زیستی سفر های استانی اش را با اتوبوس های ولوو تعاونی یازده و یا نیسان آبی پشت سر بگذارد و عاقبت هنگام سخنرانی اش در سازمان ملل متحد شود ... وقتی برای اولین بار در عمرش سوار هواپیما میشود بیشتر از آن که از سقوط هواپیما و ارتفاع و مرگ میترسد، ترس از افشا شدن ترسش دارد! دیگر حتا فراموش میکند که در ارتفاع سه هزار متری قرار دارد، وحشت میکند از این که بفهمند از ارتفاع میترسد و سوژه ای دست مخالفانش دهد!

وزیر اسبق سحر و جادو، معاون سابق هاگوارتز، مرگخوار ظالم و سنگدل لرد ولدمورت، استاد درس خواندن ذهن و معاون گروه ریونکلا وحشت داشت از این که جلوی دانش آموزان دختر سال اولی گروهش که پشت سرش سنگر گرفته بودن، وحتش از کله اژدری های یورتمه برو را بروز دهد!

کله اژدری یورتمه برو لحظه به لحظه نزدیک تر میشد و لودو با استعانت جویی از آفتابه آبی رنگ مرلین دعا میکرد پیش از این که قسمت های پایینی شنلش مقابل آن همه دانش آموز خیس شود موفق به اهلی کردن شده باشد!

- فک کن فک کن فک کن ... فک کن و بگو لودو!

باید کله اژدری یورتمه برو که پنج متر با او فاصله داشت را اهلی میکرد ... به او عشق مورزید ...

- نیروی عشق!

فاصله به چهار متر تقلیل یافته بود که لودو نتیجه گرفت طلسم مرگی به سمت کله اژدری یورتمه برو شلیک نشده که او خودش را جلو بیاندازد و نیروی عشقش را نثار او کند!

- عشق به آرمان های افزایش جمعیت!

اگرچه لودو دوست داشت از تمام ساحره های اطرافش برای رسیدن به آرمان های مهم تر استفاده کند اما ذره ای تمایل به نسل آفرینی مشترک با کله اژدری یورتمه بروی مقابلش را در خود نمیافت! سه متر ...

- عشق به منوی مدیریتم!

لودو همیشه با فشردن دکمه های منوی مدیریتش به خصوص دکمه بلاک احساس قدرت میکرد و لذت میبرد هرگز به منویش "دوستت دارم" نگفته بود یا شب موقع خواب آن را در آغوش نگرفته بود! دو متر ...

- عشق به ارباب!

نزدیک ترین مورد به نظر میرسید! اگرچه همواره به دنبال راهی برای کودتا علیه لرد یا زدن زیراب باقی مرگخوار ها و بالا رفتن مقامش پیش او بود اما از روی ترس هم که بود به اربابش عرض ارادت میکرد و هنگام اجرای دستورات گوش به فرمان بود ... تعظیم کردن مقابل کله اژدری یورتمه برو و گفتن "فدایی دارین ارباب" هم راه مناسبی به نظر نمیرسید! یک متر ...

- عشق به کلاه! بیا بشین روی سرم عزیزم!

لودو بالاخره حقیقی ترین عشقش را یافت و آن را با صدای بلند به کله اژدری ابراز کرد. هیچگاه مشخص نشد روش او جواب داده یا نه! کله اژدری رفت روی سر لودو؛ کسی نمیداند رام شده بود و به حرف او گوش کرد یا به حرکت وحشیانه اش ادامه داده بود و او را نیز سر راه له کرده بود ... Rest In Peace Ludo ...


2.

نقد این پست در خانه شماره 12 گریمولد

اولین و مهم ترین مطلبی که در مورد این پست وجود داره اینه که به نوعی یک هجو یا شبیه سازی آمیخته با شوخی از یک پست دیگه از ویولت بودلره اون هم توی یک تاپیک دیگه و به نوعی تلمیحی به اون پست داره! و قسمت عمده بار طنز پست رو همین شوخی تشکیل داده ... فارغ از این که شوخیش گرفته یا نه و طنزش درومده یا نه این کار یک ایراد اساسی داره و اون اینه که اگر کسی اون پست ویولت رو نخونده باشه که با توجه به این که توی یک تاپیک و سوژه مجزاس احتمالش میره بالا متوجه نکته اصلی نمیشه و اساسا تلمیحی که کسی متوجهش نشه، و این متوجه نشدنه باعث بشه نتونه منظور پست رو کامل درک کنه یک نکته منفیه.
نکته دیگه این که این پست سوژه رو حتا یک ثانیه هم جلو نبرده ... معمولا بعضی پست ها که به این صورت سعی میکنن خیلی داستان رو جلو نبرن و همونجایی که هستن از اتفاقات و شخصیت های حاضر طنز بنویسن صرفا روند داستان رو کند میکنن اما این پست در انتها برگشته به نقطه اول به طوری که اگر کسی از روش عبور کنه و اصلا نخوندش هیچی از دست نمیده و یک دور درجا فقط زده! شاید خیلی وقت ها لازم باشه داستان رو با سرعت پیش نبریم و از لحظه و مسیر لذت ببریم اما دیگه نه در این حد که پست کاملا بی مصرف و به درد نخور باشه! مقوّا!
نقد دیگه ای به ذهنم نمیرسه ... اگه ایرادی به ذهن خودم میرسید قطعا با اون ایراد نمینوشتمش! اصولا نکته مثبت نقد اینه که از دیدگاهی به جز دیدگاه شخص نویسنده مورد بررسی قرار میگیره و ایراداتی از توش درمیاد که از ذهن نویسنده دور مونده! خود نقدی یه جورایی بی معنیه به نظرم استاد


پی نوشت: برا تکلیف اول دو بند نوشتم به این صورت که مطابق تصور قبلیم طنز و جد همون طنزه فقط شکلک نداره و دیالوگاش کمتره! بعد متوجه شدم یک تفاوت عمده با بقیه پست های کلاس و پست معلم داره ... خلاصه از اول نوشتم و به تعریف جدیدی از طنز و جد رسیدم: طنز بدون شکلکی که بتونه انقد یخ باشه که خواننده رو نخندونه میشه طنز و جد خو بیکاریم مگه وختی داریم طنز مینویسیم یه طور بنویسیم که خنده دار باشه دیگه


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
تازه وارد هافل دره

يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

ببینید.این دیگر خود واقعیت است: جادوگرها باید بعضی اوقات دست به زیر شلواری مرلین یا حتی تارموهای زیر بغل مرلین ببرند.( ) اما چیزی که مهم است مارک زیرشلواری است.به پیشنهاد نویسنده این مطلب و مطالب(!) مارک دو قواره پارچه از همه مارک های دیگر بهتر است.اولا چون رییس شرکت آن یک ریونکلاویی سرسخت و متعصب است و به هیچ عنوان نمیتواند اجازه بدهد رنگ زیرشلواری به ردا های هافلیان شباهت پیدا کند و دوما چون این زیرشلواری ها فقط برای آویزان شدن درست شده است.
اما پیشنهاد نویسنده به شما این است که هر از گاهی به جای اینکه کل شهر لندن را بگردید تا مرلین کبیر را پیدا کنید، بنشینید و لب پایینتان را جلو بیاورید و «بووودی بووودی بووودی» کنید!

-اینا چه مزخرفاتیه؟بشین مخشتو بنویس!
-چشم قربان

باری سرش را به چپ و راست چرخاند و وقتی مطمئن شد کسی از نوگلای باغ هاگوارتز به او توجهی ندارد، دست در جیبش برد و یک سکه ی عجیب و غریب را از آن بیرون کشید.

-صبرکن ببینم.سکه دیگه چه کوفتیه؟
-مشخصه ی شخصیتمه.همونی که پروف بودلر از خاندان بدون عمه ی بودلر گفت باید داشته باشمش قربان!

باری به سکه خیره شد و بعد از اینکه آنرا با حالت بدجوری بالا و پایین کرد به کله اژدری یورتمه بروی خل و چل روبرویش خیره ماند.زیرلب گفت: «پس که اینطور!»
و سکه اش را بالا انداخت.لحظه ای بعد یک دفترچه راهنمای چگونه کله اژدری خود را آموزش دهید در دستش بود.

تصویر کوچک شده


اما یک جای کار اشکال داشت.عکس روی دفترچه متعلق به یک اژدهای معمولی بود.

باری زیرلب گفت:

-به درک!فقط یه چیزی تحویل این پروف بدم. الان میاد میبینه هیچکاری نکردمو میزنه شت و پتم میکنه.

پس طبق دستور کتاب عمل کرد.نزدیک کله اژدری پیر و بی نهایت زشت رفت و درحالیکه کتاب را جلوی صورت کله اژدری مثل مهر حاکم بزرگ میتی کومان تکان میداد گفت:

-خیلع خب! به حکم حاکم بزرگ، اولین رام کننده کله اژدری یورتمه بروی زشت و فرتوت. سکسکه ی کبیر، من تو را رام می نمایم. هولیفاتارویرمنا!

و وقتی دید کله اژدری اورا مثل یک گوشت چرخ کرده نگاه میکند فوری عقب رفت و طبق دستور کتاب شروع کرد به رقص تی تی سکسکه!

-و حالا تو به خواب عمیقی فرو میری و وقتی بیدار شدی کاملا رام میشی!

در کمال ناباوری، کله اژدری دماغش را خاراند و چشمانش را یک وری کرد.
باری با خوشحالی بالا پرید و گفت:
-یوهـــــــــــو!درست شد!

کله اژدری چشمانش را بست و با عصبانیت خرخر کرد و باری هم کمی به رقص تی تی سکسکه اش آب و تاب داد و با خوشحالی بالا و پایین پرید.این بالا و پایین پریدن ها باعث شد حواس باری کاملا از کله اژدری پیر که مثل یک اژدهای مرده خوابیده بود پرت شود و وقتی در حدود 6 یا 7 دقیقه بعد، کله اژدری با صدای شادی باری از خواب پرید و دوباره دماغش را خاراند، درحال آواز خواندن باشد.

-من یه رام کننده ی کله اژدری ام.آرزو دارم...تو باغش باشم!

و این آخرین جمله ای بود که قبل از در معرض عطسه اژدها قرار گرفتن و پوشیده شدن با آب دماغ کله اژدری گفت.

2-

نقد مینمایم اینرا:

اولندش که بارون شکلک رو تو این نقد دیدم!بعدشم یه نگاه به پست مورفینوس انداختم و فهمیدم که: دکی این بارون شکلک نی که.ابر بارون زای شکلکه!

نکات منفی:کم بود-سرسری بود-براش وقت نذاشتم-عجله داشتم موقع نوشتنش!-تو باغ مش ماشالا بودم موقع نوشتنش و این جور خزعبلات دیگه...

نکات مثبت:بالاخره پس از چندماه، یه پست شکلک دار دیدم از خودم.

والسلام...

پ.ن:کم ترین نقد سال!


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۲ ۱۸:۵۲:۰۵

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۵۸ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳

اوون کالدون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
1_

یکی از کله اژدری های یورتمه برو با خشم به اوون نگاه میکرد و هر لحظه ممکن بود که اوون رو به دیار باقی بفرسته...

اوون پیش خودش گفت:چطوری به یه کله اژدری یورتمه برو نشون بدم دوستشون دارم؟!

معمولا اوون روش خاصی برای ابراز دوست داشتن نداشت و برای هر شخصی، بسته به موقعیت و زمان والبته خود اون شخص دوست داشتنش رو ابراز میکرد...مثلا مورد داشتیم تو چشم یکی زل میزد و از راه برقرای ارتباط چشمی و بدون گفت حتی یک حرف،دوست داشتن خودش رو ابراز میکرد...یا مثلا یکدفعه ای میپرید و یارو رو ماچ میکرد! البته فقط آقایون!به هر حال اوون از اون خانواده هاش نبود...و یا به اون شخصی که میخواست دوست داشتن خودش رو ابراز بکنه میگفت:خوش به حالت که من دوست دارم!

اما حالا باید به چه روشی به کله اژدری یورتمه برو نشون میداد که دوستش داره؟!تصمیم گرفت قبل از اینکه کله اژدری یورتمه برو یه دونه از اون تیغ هاش پرتاب کنه،وارد عمل بشه.بنابراین به سمت کله اژدری یورتمه برو رفت و خواست با ارتباط چشم در چشم به اون حالی کنه که دوستش داره!

یه مدت تو چشم هم دیگه زل زدن...اوون منتظر بود که هر لحظه کله اژدری یورتمه برو بیاد و اوون رو بغل کنه اما این تیغ های کله اژدری یورتمه برو بود که تکون میخورد و نشون از این بود که کله اژدری یورتمه برو ارتباط رو دریافت نکرده و آماده سوراخ سوراخ کردن اوون و البته آتیش زدن اون هست.

اوون فهمید که این روش جواب نداده.سریعا به سراغ روش دوم رفت.پس رفت تا کله اژدری یورتمه برو رو ماچ کنه!اما وقتی که نزدیک شد،کله اژدری یورتمه رو دهنش رو باز کرد و اوون دید که کله اش توی دهن کله اژدری یورتمه برو جا میشه...پس از این تصمیم منصرف شد...به هر حال اون مغز خر نخورده بود که!

بلاخره اوون رفت که از روش سوم استفاده کنه...رو کرد به کله اژدری یورتمه برو و گفت:خوش به حالت که من رفیقتم!و به نشانه صمیمیت با کف دست یک دونه زد به کله اژدری یورتمه برو...

صبح روز بعد درمانگاه هاگوارتز!

_چی شده؟!این جا کجاست؟!کله اژدری یورتمه برو کو؟!

مادم پمفری به سرعت خودش رو به اوون که رو تخت دراز کشیده بود رسوند و گفت:نباید تکون بخوری...تو نصف بدنت سوراخ سوراخ شده و همچنین سوختی درجه 3 داری...شانس اوردی که زنده ای!معمولا کسی بعد از حمله کله اژدری یورتمه برو زنده نمیمونه!



2_

پیش گفتار:از اونجایی که همین تکلیف آخرین رول توی ایفای نقش هست پس همین تکلیف رو نقد میکنیم!

و اما نقد:

اوون عزیز...در ابتدا بهت میگم که آفرین!کارت درسته!!کلا...

اما در مورد رول...خوب اولا که اصلا ظاهر رول مهم نیست!مهم باطنه...به قول شاعر :تن آدمی شریف است به جان آدمیت*نه همین لباس زیباست نشان آدمیت...در هر صورت ظاهر رولت بازم خوبه...

اما بریم سراغ اصل کاری!یکی از نقاط قوتت به کار بردن بیش از حد کلمه "کله اژدری یورتمه برو" هست که با توجه به اینکه خود این کلمه بلند هست،تو با طولانی بودن کلمه شوخی کردی و شورش رو در اوردی که این کار باعث شده که طنز کار بالا بیاد.

نکته بعدی رعایت کردن چیزی به اسم طنز و جد هست که آفرین داره.

همچنین ابتکارت رو که سرانجام در پایان حیوون رام نشد و باعث زخمی شدن خودت شد رو میپسندم اما بهتر بود که در آخر داستان اوون کلا میمرد!جالب تر میشد به هر حال...

در آخر هم باید بگم که:خوبه!همین فرمون رو برو...



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۱۸ پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
و اما نقد آخرین رولی که رولیدم که همین رول باشه:

نقل قول:
- هارکیس. بیا اینجا. سیسرون از جایش بلند شد و با این فکر که این بار در کلاس مراقبت از موجودات جادویی ( که البته در دفتر برنامه ریزی سیسرون مراقبت از هیولاهای شیطانی نوشته شده بود) چه مصیبتی در انتظارش است.


شروع نسبتا خوب بود و خواننده رو به خوندن ادامه رول جذب می کرد ولی در عین حال کمی هم تکراری بود که مشکلی نداره چیزهای تکراری که همیشه بد نیستن.

نقل قول:
در جلسه پیش ،پروفسور بودلر تک شاخی بالغ را به کلاس آورده بود که تقریبا بی آزار به نظر می رسید و این بر همه دانش آموزان صدق می کرد. همه به جز سیسرون که بلافاصله بعد از نزدیک شدنش به تک شاخ تقریبا شش متر پرت شده بود. اینچنین اتفاقاتی هر جلسه تکرار می شد حتی جلسه اول که موضوع درسشان کرم های فلوبر بود. کرم لعنتی تنها یک بار در هر سه ماه مواد زایدش را دفع می کرد و احتمالا زمانی که هارکیس جوان آن موجود را در بغلش گرفته بود و به او کاهو می داد بهترین زمان برای رهایی از کاهو های نیم هضم شده شکمش بود


خب اینجا کار خوب پیشرفت طنز ساده بود و دلیل احساسات شخصیت را نشون می داد جمله بندی ها درست بود به جز در:

نقل قول:
که تقریبا بی آزار به نظر می رسید و این بر همه دانش آموزان صدق می کرد.


شاید در قسمت دوم بهتر بود که از جمله دیگری استفاده می شد مثل اینکه :

برای همه بی آزار بود همه به جز سیسرون

نقل قول:
ولی همه این ها برای اسلیترین بود.اگر یک چیز در دنیا برای سیسرون ارزش داشت نشان سبزی بود که بر روی ردای کهنه اش دوخته شده بود و او به هیچ وجه حاضر نبود به خاطر خودش امتیازی ازاسلیترین کم شود.


این قسمت نه تنها جدیت داستان رو بیشتر می کنه بلکه دلیل تحمل کردن کلاس رو هم برای خواننده روشن می کنه که واقعا لازمه

نقل قول:
- خب ، آقای ، امممم ، هارکیس ، درست گفتم؟

- بله.

- بله چی؟

- بله پروفسور ویولت بودلر از خاندان بودلر.

- خب ، زیادی طولانی شد ولی مورد قبوله. خب سیسرون می خواهم شگفت زده ات کنم.


این مکالمه هم خوب بود ولی از یه گریفندوری بعیده که به خاطر کلمه قربان یا به رخ کشیدن خاندانش با دانش آموزی جر و بحث کنه ولی خب حداقل رابطه بین اسلیترینی ها و گریفندوری ها هم می تونه این رو توجیه کنه

نقل قول:
موجود عظیمی که در پس پارچه نمایان شده بود به طور واضح خطرناک بود و سیسرون احتمال می داد شامل موجودات خطرناک درجه چهار یا پنج کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنان باشد.


اشاره کردن به کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنان خیلی جالب بود گرچه اگه نقل قولی هم از کتاب آورده می شد جالب تر هم می شد.

نقل قول:
پروفسور دنده بلندی را که کنار میزش بود را کشیده بود و حالا سیسرون و کله اژدری درست چهار متر پایین تر از سطح کلاس بودند.


توصیف ساده و کوتاه جامع بود و با جزئیات اضافه بی دلیل حوصله خواننده رو سر نبرد مثل اینکه جنس دسته چی بود و دقیقا کجا بود و پروفسور با یک دست آن را کشید یا با دو دست.

نقل قول:
- به خاطر اسلیترین ، به خاطر اسلیترین ، فقط به خاطر اسل...اسلی....نه ، نــــــــــه.


مکالمه خیلی کوتاهی بود که تقریبا خیلی چیز ها رو با هم بیان می کرد از احساسات سیسرون گرفته تا تغییراتی که در صحنه می افتاد که خوشبختانه توضیحات بیشتر هم در ادامه وجود داشت و در ضمن شکل و ظاهر هم به نحوی به خواننده در بیان کمک می کند تا احساسات خوب منتقل بشه.

نقل قول:
کله اژدری خوابیده بود ، مثل یک بچه ساکت و آرام


تشبیه جالبی بود که هم به ظرافت کار اضافه می کرد و هم در عین جدی بودن ته مایه هایی از طنز رو هم با خودش داشت.

نقل قول:
خیلی زود از حرفی که زده بود پشیمان شد. زمانی که در آسمان هاگوارتز بدون جارو یا جادو پرواز می کرد و فریاد های پروفسور بودلر که از کلاس بلند شده بود را می شنید:


باز هم توضیحات جامع و خلاصه که به کوتاهی متن کمک می کنه و باعث می شه که خواننده از طولانی بودن رول خسته نشه و قید خوندن اون رو بزنه

اما نکته های منفی ای هم در رول وجود داشت تمرکز روی کاراکتر اصلی بیش از حد بود و باید به سایر کاراکتر ها هم دقت می شد خصوصا به سایر دانش آموزان که حضور داشتند و همین مسئله باعث می شد گاهی احساس کنیم کلاس خالی و فقط پروفسور و سیسرون در کلاس هستند

توصیفات هم به نظر خودم خوب بود ولی باید کمی بیشتر می شد از ظاهر کله اژدری گرفته تا محیط داخل کلاس جای خالی شکلک ها هم احساس می شد که با توجه به اینکه می خواستم رولم یه جورایی جدی هم باشه می شد از این نکته گذشت در کل خوب بود و حق بیست امتیاز کامل رو داشت

فقط یه چیز آخه واسه چی این همه برای چی اسمت رو همه اش این جوری می نویسی:

ســـــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــســـــــــــــــــرون هـــــــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــیــــــــــس


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
تازه تازه تازه وارد می باشم اونم از نوع اسلیترینیش:

یک رول طنز و جد بنویسیم و به رام کردن یک کله اژدری بپردازیم :

- هارکیس. بیا اینجا.

سیسرون از جایش بلند شد و با این فکر که این بار در کلاس مراقبت از موجودات جادویی ( که البته در دفتر برنامه ریزی سیسرون مراقبت از هیولاهای شیطانی نوشته شده بود) چه مصیبتی در انتظارش است. سیسرون از تمامی جلسات این کلاس خاطره داشت. خاطراتی که شاید به هیچ وجه خوش آیند به حساب نیایند.

در جلسه پیش ،پروفسور بودلر تک شاخی بالغ را به کلاس آورده بود که تقریبا بی آزار به نظر می رسید و این بر همه دانش آموزان صدق می کرد. همه به جز سیسرون که بلافاصله بعد از نزدیک شدنش به تک شاخ تقریبا شش متر پرت شده بود. اینچنین اتفاقاتی هر جلسه تکرار می شد حتی جلسه اول که موضوع درسشان کرم های فلوبر بود. کرم لعنتی تنها یک بار در هر سه ماه مواد زایدش را دفع می کرد و احتمالا زمانی که هارکیس جوان آن موجود را در بغلش گرفته بود و به او کاهو می داد بهترین زمان برای رهایی از کاهو های نیم هضم شده شکمش بود.

ولی همه این ها برای اسلیترین بود.اگر یک چیز در دنیا برای سیسرون ارزش داشت نشان سبزی بود که بر روی ردای کهنه اش دوخته شده بود و او به هیچ وجه حاضر نبود به خاطر خودش امتیازی ازاسلیترین کم شود. به همین دلیل بود که هیچ کلاسی از این درس را غایب نشده بود. او در این کلاس شجاعت مقابله با هر هیولایی را داشت ولی شانس لازم را نه.

- خب ، آقای ، امممم ، هارکیس ، درست گفتم؟

- بله.

- بله چی؟

- بله پروفسور ویولت بودلر از خاندان بودلر.

- خب ، زیادی طولانی شد ولی مورد قبوله. خب سیسرون می خواهم شگفت زده ات کنم.

((شگفت زده)) درست همان کلمه ای بود که سیسرون هربار پس از شنیدن آن از دهان پروفسور بودلر راهی درمانگاه می شد. یک بار پروفسور یکی از آن موجودهای ترکیبی ای که ، حاصل آزمایشاتش بودند را در جعبه ای گذاشته و به کلاس آورده بود. از سیسرون خواسته بود که آن را باز کند. هارکیس با اندیشه آن که ممکن است چیزی برای جلب او به این درس در صندوق باشد آن را با شوق و ذوق باز کرده بود. موجودی که خدا می داند از چه موجوداتی ترکیب شده بود( احتمالا دایر ولف بوده و اژدها ) بلافاصله به سیسرون حمله کرد. چیزی نمانده بود که او را بکشد آن هم در حالی که پروفسور بودلر از شدت خنده نقش زمین شده بود. تنها شانس هارکیس حضور رئیس گروهشان ، پروفسور پرنس بود که او را به درمانگاه رسانده بود و او حدود سه روز بستری بود.

- چت شده پسر؟

- هیچی قربان.

- خب پس برو و اون پارچه رو کنار بکش.

- من پروفسور؟

- واسه همین صدات کردم دیگه. اه زود باش.

لرزیدن پاهایش را حس می کرد. آب دهانش را قورت داد و به سمت پارچه عظیمی که تازه متوجه اش شده بود رفت. در ذهنش تخمین می زد که این بار چه مدت باید به درمانگاه برود و یا حتی امکان دارد این بار راهی سنت مانگو شود. آن قدر آهسته راه می رفت که حدودا دو یا سه دقیقه طول کشید تا به جعبه قول پیکر مقابلش برسد. دستان لرزانش را بالا آورد و در دلش گفت :

- فقط برای اسلیترین.

پارچه را گرفت و به پایین کشید. موجود عظیمی که در پس پارچه نمایان شده بود به طور واضح خطرناک بود و سیسرون احتمال می داد شامل موجودات خطرناک درجه چهار یا پنج کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنان باشد. این کتاب را کامل خوانده بود و می توانست اسم موجودی که در برابرش بود را به یاد آورد.کله اژدری. خودش بود و حالا سیسرون در برابرش ایستاده بود. چند ثانیه ای نفسش بند آمد.

- فوق العاده است هارکیس. هارکیس؟!

-ب..ب..بله قربان.بله

-خوش حالم که این طور فکر می کنی. خب حالا می خواهم واقعا شگفت زده ات کنم. تو باید رامش کنی.

-چی؟!

و بعد از آن پروفسور با لبخندی به پهنای صورتش به سیسرون خیره شد.در سوی دیگر کلاس دانش آموزان به کله اژدری نگاه می کردند و پچ پچ می کردند. رام کردن کله اژدری برای دانش آموز هایی هم که در این کلاس بودند و رابطه ای دوستانه تر از سیسرون با موجودات داشتند هم کار نسبتا دشواری بود ولی آیا چاره دیگری برای سیسرون وجود داشت؟

- خب اول از همه ......بزار ببینم ، خب اینجوری بهتر شد.

پروفسور دنده بلندی را که کنار میزش بود را کشیده بود و حالا سیسرون و کله اژدری درست چهار متر پایین تر از سطح کلاس بودند. چیزی که در ذهن هارکیس می گذشت این بود که چند روز یا چند ماه باید در درمانگاه بماند. شاید کله اژدری همین جا کارش را تمام می کرد. این فکر کمی عذاب آور بود.آخرین خواسته قبل از مرگش این بود که حداقل چند گالیونی که را با کار کردن در فروشگاه های دیاگون و هاگزمید به دست آورده بود را به پدر و مادر ماگلش بدهند. همین چند گالیون می توانست وضع آنان را از این رو به آن رو بکند.

-شروع کن دیگه.........می خوای کمکت کنم.

تق - سنگی که پروفسور بودلر پرتاب کرده بود درست به سر کله اژدری اثابت کرده بود. موجود عظیم الجثه آرام از سر جایش بلند شد و به سمت هارکیس جوان گام برداشت (( زنیکه دیونه ، باید اون رو بفرستن به سنت مانگو نه این که بزارن توی هاگوارتز درس بده)) این جمله ای بود که در ذهن سیسرون شکل گرفته بود و فاصله چندانی با بیرون زدن از دهانش نداشت در طرف دیگر کله اژدری به سمت او می آمد و خرناس می کشید. حالا تنها چیزی که مانع از آن می شد که سیسرون از حفره بالا بیاید ، از کلاس بیرون برود و دیگر پایش را در این کلاس نگذارد کلماتی بود که زیر لب زمزمه می کرد:

- به خاطر اسلیترین ، به خاطر اسلیترین ، فقط به خاطر اسل...اسلی....نه ، نــــــــــه.

کله اژدری سرش را درست مقابل سر او گرفته بود و درچشمانش زل زده بود. گرمای نفسش را روی پوستش احساس می کرد. از شدت بد بختی اشک در چشم هایش جمع شده بود. صدای هق هق گریه اش را فقط کله اژدری می شنید و او از این بابت خوش حال بود. منتظر پرتاب شدن به دورترین نقطه هاگوارتز بود. چشمانش را بست و چهار زانو نشست. سرش را پایین انداخت و ثانیه شماری کرد.....یک .......... دو ........... سه ... و درست در همان لحظه سر بزرگ و شاخدار و همچنین فوق العاده سنگینی را بین پاهایش احساس کرد.

کله اژدری خوابیده بود ، مثل یک بچه ساکت و آرام. بدون اینکه سیسرون هیچ کار خاصی بکند و یا وردی بخواند. نگاه دانش آموزان را از پشت سرش احساس می کرد. ولی ناگهان صدای پروفسور از میان جمعیت بلند شد:

- فوق العاده بود هارکیس!

همین جمله کوتاه بود که احساسات سیسرون را برانگیخت و او احمقانه ترین کار ممکن را انجام داد. با تمام وجود سر کله اژدری را به آغوش کشید و در گوشش زمزمه کرد:

- عاشـــــــــقتم.

خیلی زود از حرفی که زده بود پشیمان شد. زمانی که در آسمان هاگوارتز بدون جارو یا جادو پرواز می کرد و فریاد های پروفسور بودلر که از کلاس بلند شده بود را می شنید:

- خیلی جالب بود هارکیس......... ولی خودت باید سقف کلاس رو تعمیر کنی.

در این زمان تنها چیزی که در ذهن سیسرون هارکیس وجود داشت یک چیز بود((همه حق دارن که از بودلر ها متنفر باشن))

**********************************************************

خانم معلم شرمنده اگه گستاخی نمودیم لطفا مقداری بزرگواری کنید در نمره دادن و به دل نگیرید نقد آخرین پستم را هم جداگانه می نویسم با اجازه شما

ســــــــــیــــــــســـــــــــــــــــــــــــــــرون هــــــــــــــــــــــــــــــارکــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــس


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
کلاس مراقبت از موجودات جادویی تازه تمام شده بود. نیمفادورا وسایلش را جمع کرد و به همراه سارا به سمت سالن غذاخوری رفت . هیچکدام از ان ها با دیگری حرف نمیزد هر دو در فکر این بودند که چگونه یک کله اژدری یورتمه رو بی اعصاب را رام کنند.
سارا اهی کشید و گفت : اه این پروفسور ویولتم چیزا میخواد ها!
-شاید اگه باهاش حرف بزنم یا بهش پاستیل بدم یا براش داستان بخونم باهام دوست بشه
-فک نکنم بشه دورا
پشت صندلی های میز هافلپاف نشستند همه سال اولی ها ماتم گرفته بودند و خیلی ها هم در فکر وصیت نامه بودند ممکن بود فردا زیر پاهای اژدری ها له بشوند. :worry:
در حال خوردن غذا بودند که ناگهان فکری در ذهن نیمفادورا جرقه زد و مغزش را سوزاند. بلند شد و به سمت در خروجی دوید در همان حال لیوان اب کدو حلوایی اش را به روی ارنی پرت کرد
-هی چه خبرته؟
نیمفادورا چیزی نگفت از قلعه هاگوارتز خارج شد و با خود زمزمه کرد : خودشه هاگرید عاشق اینجور کاراست میدونه باید چیکار کرد
تق...تق.... تـــــــــــــــــــــــــق
-چه خبره؟درو شکوندی!اوه دورا تویی چی شده؟
-یه کاری باهات داشتم میتونم بیام تو؟
-اوه البته بفرمایید
دورا وارد شد و روی صندلی لم داد و گفت : خوب راستش استاد ویولت بهمون گفته که باید فردا توی کلاس یه کله اژدری رو رام کنیم میخواستم ازت بپرسم چجوری بکنم؟
-هههههههه..چه عالی..کله اژدری ها خیلی مهربونن
دورا خندید و گفت : برای تو اره خوب کمکم میکنی؟
-ببین کله اژدری ها یکم خشنن باید باهاشون مهربون باشی نوازشش کن...براش اواز بخون..
-اوم..فکرشو میکرد!باشه ممنون پس من رفتم
دوان دوان به سمت قلعه رفت بعد هم به خوابگاه رفت تا برنامه کارش را بچیند
فردا:
همه مضطرب بودند هر کس روبه روی یک کله اژدری ایستاده بود ویولت گفت : خوب..شروع کنید
نیمفادورا شروع کرد :
لای لا ی لا لای لا لای لای
چه پسر قشنگی /اژدری زرنگی....هم مهربونه خیلی زیاد / هم خوشزبونه خیلی زیاد
قد و بالاش بلنده / اژدری من قشنگه ....امروز باهم دوست میشیم/دوستای خوبی میشیم
کله اژدری از اواز دورا خوشش امده بود و سرش را تکان میداد . دورا که از نتیجه کارش رازی بود دستش را دراز کرد و اژدری را نوازش کرد . همه کلاس و همینطور استاد ویولت خیلی متعجب بودند دورا کارش را عالی انجام داده بود
نقد رول :
اخرین رولم همینی که میخونید دیگه!
خوب هر چند که رول من عالی و حرف نداره
ولی خوب فکر میکنم خیلی داستان رو کشش میدم اخرشم توصیف و اتفاقایی که دقیقا میخواستم بیفته درست از اب در نمیان


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
گریفیندور
1.يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

-اوخ اوخ اوخ فرد حالا باس چیکار کنیممممم.
-من چمدونم باید یه کاری بکنیم وگرنه بدبختیم.
-بیا اصلا این کلاسو شرکت نکنیم .
فرد نگاهی به جرج کرد و گفت:
-دیوانه شدی بچه؟ مامان مولی بابامونو در میارههههههههه .
-اما فرد خوب باید یه کاری بوکنیم دیگههههههه.
-جرج ببین بیا بریم از چارلی بپرسیم بالاخره یه چیزی میدونه.
آن ها به سمت جغد دانی رفتند و نامه ای نوشتندو برای چارلی فرستادند آنها فقط 5 روز وقت داشتند تا درباره ی رام کردن کله اژدری چیز هایی یاد بگیرد.فردای آنروز فرد و جرج به سمت سرسرا رفتند تا صبحانه بخورند که جقد چارلی که چشمان ریزی داشت و بیناییش بد بود به سمت آن دو آمد و روی غذای بچه ها فرود آمد نامه را پاره پوره به فرد تحویل داد فرد نامه را برداشت وقتی پشتش را خواند فهمید که نامه ی فریاد زن است فرد تا خواست که نامه را پاره کند تا آبرویش نرود نامه شروع به داد زدن کرد:
-اه فرد و جرج لطفا دیگه نامه ندید من کار دارم آخه به من چه که شما نمیتونین یه کله اژدری کوچولورو رام کنید شماها فقط باید که ببینید که اون از خوشش میاد باید بهش(این صحنه را آرام گفت)شوکول بدید!.
فرد گفت
-عالیه !.
فرد شروع به دویدن کرد و به سمت مزرعه ی هاگزمید رفت از آنجا شوکولات گرفت و به سمت جرج آمد .
فردای آنروز فرد و جرج به سمت کلاس رفتند ویولت گفت
-خوب بچه ها وقتشه باید یه کله اژدری خطرناک اما از لحاظی دیگر مامانی خوشملو نازدارو رام کنید کی آماده س ؟.
-فرد گفت من !.
-خوب فرد میخوای یه کله اژدری رو رام کنی بیبینم چیکار میکنی باشه؟.
-باشه.
فرد آرام آرام به سمت اژدها رفت اژدها هم به سمت او آمد فرد شوکولاتی به خورد آن داد کله اژدری شروع به داد زدن کرد به سمت ویزلی آمد و یواش در گوشش به طور عجیبی زمزمه کرد و گفت
-باید برام لواشک بیارید.
فرد داد زد
-چارلی! تو باید بهم میگفتی شوکولات چیکار میکنه امروز یکشنبه س آخه هاگزمید باز نیست کههههههههه!.
جرج به سمت فرد آمد و گفت:
-داداش ببخشید بهت نگفتم اما چارلی بهم گفته بود که باید بهش لواشک بدیم اما من یادم رفت بهت بگم بیا اینم لواشک.
فرد با لحن تندی گفت:
-یعنی تو نباید بهم میگفتی.
سپس لواشک را گرفت و به کله اژدری داد.به طور ناگهانی کله اژدری رشد کرد و به چیزی حدود 40 پا رسید و فرد را یک لقمه ی چپ کرد
ننتیجه:دیگه به کله اژدری ها لواشک ندید
2 .مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!

خوب فرد ببین تو باید خیلی حواستو رو رولت جمع کنی یعنی باید تو سکوت بشینی نه وسط بوق ماشینا باید فکرتو از همه خالی کنی حتی از مامان مولی قربونت فرد


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۶ ۲۳:۴۱:۴۴
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۷ ۰:۰۷:۱۱

میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.