هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴
#76

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:

-ما بستنی میوه ای دوست نداریم! درک کردنش اینقدر سخته؟
-نه ارباب...یادداشت می کنم. بستنی میوه ای ممنوع!
-ضمنا مایلیم در حین قدم زدن نسیم ملایمی از راست بوزه ولی به گونه چپ ما برخورد کنه.

لرد ولدمورت به آرامی لابلای بوته های سرسبز پارک قدم می زد. دو نفر از مرگخواران چند قدم جلوتر از او در حرکت بودند و گل هایی را که رنگشان مطابق سلیقه لرد سیاه نبود چیده و قبل از رسیدن او ناپدید می کردند.
هکتور یک قدم عقب تر از لرد در حرکت بود و با عجله لیست مواردی که لرد سیاه علاقه ای به آنها نداشت یادداشت می کرد.
در انتهای مسیری که لرد و یارانش در حرکت بودند محوطه وسیع تری وجود داشت که پوشیده از چمن تازه بود. ملت جادوگری که مشخصا به جبهه سیاه تعلق نداشتند روی چمن ها پهن شده بودند. بچه جادوگر ها در حال دویدن و فریاد کشیدن و ساحره ها در حال کباب کردن هیپوگریف و دود آلود کردن مسیر پیاده روی لرد سیاه بودند. این وضعیت اصلا خوب نبود!

-هکتور؟
-بله ارباب!
-اینا چرا اینقدر سرو صداشون زیاده؟ بگو در سکوت فریاد بکشن. ضمنا ما از دود خوشمون نمیاد. به کباباشون بگو دود نکنه. ما بچه هم دوست نداریم. یاد میوه کال میفتیم. بگو بچه ها تا بزرگ نشدن در انظار عمومی حاضر نشن.
-چشم ارباب...حتما می گیم!

لرد سیاه با نارضایتی قدم بر می داشت.
-این وضع اصلا جالب نیست.ما و سفیدا در جوار هم نمی تونیم زندگی کنیم. باید حداقل کاری کنیم که حضورشون کمرنگ بشه. جلوی چشم ما ظاهر نشن. یاران ما که در مکان های جادویی وظایف و مسئولیت هایی دارن دست بکار بشن. مایلیم با دلایل محکم و منطقی حضور این ملعون ها رو در اماکن عمومی ممنوع اعلام کنید.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#75

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-خودشه...خودشه...کچله!

نگاه ها بطرف کراب برگشت.
-یکی زبون اینو از حلقومش بکشه بیرون!

فرد کم مو به جمع مرگخواران نزدیک شد...نزدیک و نزدیک تر...و با هر قدمی که بر می داشت امید های مرگخواران را پر پر می کرد.

-اوه...نه...دماغ داره!

گوینده کراب نبود...ولی از روی عادت، همه باز به کراب چپ چپ نگاه کردند!


جایی بسیار بسیار دور تر!

قصری زیبا و مجلل در کنار دریاچه...پنهان شده بین شاخه های انبوه درختان. به دور از دسترس هر جادوگری! آرامش مطلق!

تنها صدایی که به گوش می رسید صدای نهر کوچکی بود که از کنار قصر جاری شده بود و گهگاهی صدای پرندگانی که به مهمانی درختان آمده بودند.
جادوگر سیاه از خواب بیدار شد. قهوه اش آماده بود. برای چنین کار های پیش پا افتاده ای احتیاجی به جن خانگی نداشت. او جادوگر بزرگی بود. پنجره را باز کرد. هوای لطیف بهاری به صورتش خورد.
-عجب سکوت زیباییه...نه نجینی؟ بدون جیغ و داد هکتور. بدون قدرت نمایی رودولف. بدون غذاهای عجیب و غریب آگوستوس. بدون جرو بحث مرلین و مورگانا. بدون بال بال زدن لینی!

نجینی موافق نبود... مدت زیادی نبود که به آن قصر آمده بودند. ولی به وضوح حوصله اش سر رفته بود.اگر در خانه بودند می توانست گربه مورگانا را دنبال کند! شاهین آگوستوس را تهدید کند..دور آشا چنبره بزند.

لرد سیاه یک جرعه از قهوه اش خورد.
-عجب سکوت زیباییه...نه نجینی؟

ساعتی بعد ران هیپوگریف سرخ شده روی میز آماده بود. لرد سیاه لبخند زنان تکه ای از گوشت را برید.
-با آرامش می تونم غذامو بخورم. واقعا که...عجب سکوت زیبایی...
نجینی بقیه جمله را می دانست. آرزو می کرد لرد سیاه اینقدر این جمله را تکرار نکند. خمیازه ای کشید و به سمت باقی مانده غذا حمله ور شد.

لرد سیاه لبخند می زد...اصولا فردی نبود که زیاد لبخند بزند. ولی درک نمی کرد که چرا این بار نگه داشتن لبخندش کمی سخت شده بود.

خیلی طول کشید تا شب شود...عجیب بود. روزها همیشه برای لرد سیاه بسیار کوتاه بودند. همیشه اطرافش پر از مرگخوارانی بود که درخواست های مختلفی داشتند. نمی فهمید ساعت ها چگونه سپری می شود. ولی آن روز به شکل عجیبی طولانی شده بود.

ساعت هفت بود...و لرد سیاه در اوج شگفتی متوجه شد که لباس خوابش را پوشیده و در انتظار رسیدن وقت خوابش است! سکوت زیبا بود...ولی چیزی که لرد سیاه در آن لحظه می خواست این بود که آن روز ساکت و زیبا هر چه سریع تر تمام شود.
-کلی شکلات روی میزه نجینی...تو شکلات دوست نداری؟ ما دوست داریم! ولی...الان تمایلی به خوردنش نداریم. نمی دونیم چرا!
کمی فکر کرد. در واقع از صبح که بیدار شده بود تمایل به انجام هیچ کاری نداشت. غذایش را با بی میلی خورده بود. گردشی اجباری و خسته کننده در جنگل...و شکلات هایی که حتی نگاهشان هم نکرده بود. شکلات ها اهمیتی نداشتند. زندگیش خالی و بی هدف شده بود. برای استراحت و تمدد اعصاب به آن قصر رفته بود. ولی هر لحظه خسته تر می شد!
-حتما آرسینوس تا حالا شیش تا درخواست روی میزمون گذاشته. سرش هم درد می کرد. بهش گفتیم استراحت کنه! می دونستی دو روز پیش تولد آگوستوس بود؟ ما اهمیتی نمی دیم! تبریک هم نگفتیم بهش. روز بعدش هم تولد مورگانا بود. یعنی سیوروس تا الان چند امتیاز از ملت کم کرده؟! روونا چند رنگ عوض کرده؟! ما که نیستیم هکتور معجون به خورد ملت نده؟! به نظرت اصلا متوجه شدن که ما نیستیم؟

نجینی نظری نداشت...با عصبانیت پیچ و تابی خورد. سکوت اصلا به نظرش زیبا نبود.


روز بعد:

با تابیده شدن اولین اشعه های خورشید چشم هایشان را باز کردند.
مرگخواران شب را در گوشه و کنار پارک سپری کرده بودند. حتی متوجه نشده بودند کی خوابشان برده!
شب سردی بود. ولی کسی نمی خواست وقت را تلف کند. بحث کرده بودند...مشورت کرده بودند. و از ته دل مواظب شکلات ها بودند. کسی نباید به آنها دست می زد.
-ما کی خوابیدیم؟ داشتیم نقشه می کشیدیم.

سیوروس با بی میلی به نقطه ای اشاره کرد.
-یکی داره از دور میاد...یعنی ممکنه ارباب باشه؟

ناامیدی در لحنش موج می زد. تا آن لحظه چندین نفر را با لرد سیاه اشتباه گرفته بودند. خودشان هم نمی دانستند چرا در محلی مثل پارک منتظر لرد بودند. لرد سیاه حتی نمی دانست آنها کجا هستند...

شاید هم می دانست...

چرا که وقتی مرگخواران با بی حوصلگی به شخصی که در حال نزدیک شدن بود نگاه کردند متوجه خزنده عظیم الجثه ای که در کنار پایش می خزید شدند. اشتباه نکرده بودند.

او ارباب بود.


پایان




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#74

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
اسنیپ که احساس می کرد در طول سوژه به نقش او توجهی نشده و به همین دلیل می کوشید به زور خود را داخل سوژه جا دهد گفت:
- بوق بر شما!من وزیر این مملکتم!اونوقت هیچکدومتون زحمت نکشیدین به نقش موثر من توجهی تو این همه پست نشون بدین.خجالت نمی کشین؟بذارین سوژه تموم شه همه تون رو می فرستم جزایر بالاک و از لرد میخوام به پاس وفاداریم ارتش جدیدی تشکیل بده و اعضای جدیدی به جای شما ناسپاس ها بیاره!

رنگ از رخ مرگخواران حاضر در صحنه پرید.البته اسنیپ با سابقه ای که داشت مسلما در مورد وفاداریش کمی اغراق کرده بود و خطری از این جهت آنها را تهدید نمی کرد ولی امکان نداشت بتوان خطرات منویی که در دستان او بود را ندیده گرفت!
در نتیجه قبل از اینکه بلاتریکس فرصت پیدا کند اعتراضات خود را با کمک چوبدستی بیان کند ملت مرگخوار در یک حرکت خودجوش او را موقتا از کادر خارج کردند تا تلاش خود را برای کم کردن خشم اسنیپ به کار گیرند.

- آروم باش سیو....من تو پستم بهت اشاره کردما!ببین...ایناهاش.چقدرم اسمتو زیادآوردم!
- آره منم همینطور...
- من هم که همیشه هرجا اسم سیو می درخشه اونجا هستم!
- منم یادمه یه جا گفتم تو به آرسینوس اخم کردی...ببین من چقدر به یادتم.

اسنیپ به گوینده آخرین جمله چشم غره ای رفت و به سردی گفت:
- بسه!نذاین همین الان برای تک تکتون بلیط یکسره به جزایر بالاک رزرو کنم! عوض این حرفا یکی به من بگه دقیقا تو این پارک چه خبره؟ملت در به در تو مغازه هایی که باید مالیات به دولت بپردازن،اجاره محل بدن و... دنبال شکلات می گردن و اونوقت این شکلات ها به پایین ترین کیفیت و غیربهداشتی ترین شکل اینجا عرضه میشه یعنی وسط پارک!آرسینوس من همه اینارو از چشم تو میبینم!

آرسینوس با شنیدن نامش از دهان اسنیپ لرزه بر اندامش افتاد.مسلما در آن وضعیت که اسنیپ خشمگین تر و بی حوصله تر از هر زمانی بود مایل بود نامش آخرین نامی باشد که از دهان او خارج میشود.در یک لحظه شانس برگرداندن همان 10 امتیاز به گریفندور در آرسینوس رنگ باخت.با صدای لرزانی گفت:
- ولی سیو...من...خب آخه...بلک بهم گفت سختگیری نکنم وگرنه من میخواستم...

- بعد از این همه وقت یعنی تو نفهمیدی ما دو تا وزیریم و تصمیماتمون باید مشترک باشه؟آیا وقتی اون این حرفو بهت زد منم تاییدش کردم یا نه؟بگو آره تا اولین نفری باشی که میری پیش مادرم!

آرسینوس به سختی آب دهانش را فرو داد.اسنیپ که به هیچ وجه خیال نداشت خشمش را سرکوب کند ادامه داد:
- برگشتیم من می دونم با تو و بلک!از این حرفا که بگذریم شماها ضمن ندیده گرفتن نقش مفید و موثر من در طول این همه پست فکر نکردین این شکلاتارو با چه رویی برای لرد ببریم و بهش اعلام وفاداریمون رو ابراز کنیم؟شکلاتایی که با احتکار یقینا به دست اومدن و زحمات زحمتکشان دیگه ای مثل من این وسط نادیده گرفته شده و...

لینی متوجه شد اسنیپ بدترین زمان ممکن را برای نشان دادن حس مسئولیت پذیری و مبارزه با مفاسد برگزیده است و پی برد اگر او را به حال خود بگذارند تا چند پست به هیچ وجه نشانی از لرد نخواهند یافت. ضمن اینکه این خطر بالقوه وجود داشت اسنیپ اختیارش را از دست دهد و همگی را به یک سفر اجباری و بی بازگشت به بالاک محکوم کند. پس لازم دید علی رغم خطرات این کار دخالت کند.بالاخره یک نفر لازم بود فداکاری کند!
- بچه ها اونجارو ببینین!ایعنی ممکنه اون لرد باشه؟


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۲۰:۳۶:۲۳


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#73

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لینی پروازکنان به سمت شونه‌های پهن کراب میاد و روش جاخوش می‌کنه.
- اینم بد ایده‌ای نیستا! ارباب هرجا که باشن بازم شکلات دوست دارن و این یعنی...

مورگانا وسط حرف لینی می‌پره و می‌گه:
- یعنی اینکه چون من شکلات دارم پس در این لحظه ارباب منو هم دوست داره!

لینی با بدخلقی چشم‌غره‌ای به مورگانا می‌ره.
- نخیرم! یعنی هرجا شکلات باشه اربابم هستن!

بعدش یه بسته از شکلاتارو از تو دستای مورگانا بیرون می‌کشه و ادامه می‌ده:
- پس این شکلاتارو پشت هم می‌چینیم تا ارباب با خوردنشون برسن به ... خونه‌شون.

مرگخوارا چند ثانیه تو فکر فرو می‌رن و دقایقی بعد به طرق مختلف موافقت خودشونو اعلام می‌کنن.

- ما که زیاد شکلات داریم... یه ذره‌شو در این راه مصرف میکنیم!
- آره خیلی زیادن. با فاصله یه متری از هم می‌چینمشون تاااا برسیم به خونه ریدل!
- خونه ریدل؟ ارباب که اونجارو می‌شناسن! بفهمن شکلاتا می‌رسه خونه ریدل نیومده برمی‌گردن!
- خب یه کار می‌کنیم برسه به یه جای ناشناس! خودمونم اون پشت مشتا کمین می‌کنیم تا ارباب اومدن سورپرایزشون می‌کنیم!

کراب نگاهشو به ترتیب از این مرگخوار به اون مرگخوار می‌ندازه. همه‌شون نه‌تنها موافق بودن، بلکه در حال سنجیدن جواب مختلف ایده بودن. کراب بغض می‌کنه. کراب شدیدا غمگین و افسرده می‌شه که چرا وقتی خودش همین ایده‌رو داده بود کسی نپذیرفته بود. بنابراین تکون کوچیکی به دستش می‌ده و لینی به همراه شکلاتایی که حمل می‌کرد به گوشه‌ای پرتاب می‌کنه.

- هــی! من ازت حمایت کردم. این جای تشکرته؟
- تا کی ایده دزدی؟ ایها الناس! این همون چیزیه که من از اول گفتـ...

مورگانا بی‌توجه به کراب که داد و هوار می‌کرد می‌پرسه:
- خب حالا با بقیه‌شون چی کار کنیم؟

همون موقع ضمن اینکه کراب جامه‌ها دریده و سر به بیابون می‌ذاره، حبابی بالای سر هکتور ظاهر می‌شه و حرفایی که قبلا زده بود توش نقش می‌بنده:
نقل قول:
-راه حل مشکلات ما شکلاته! ارباب خودشون گفتن شکلات بخوریم خوب میشیم. ما باید شکلات پیدا کنیم!


- پس شکلات می‌خوریم!

حباب دیگه‌ای به زور خودشو بالای سر هکتور جا می‌ده و این‌بار حرفای لینی رو نشون می‌ده:
نقل قول:
- نخیرم! یعنی هرجا شکلات باشه اربابم هستن!


سر تمام مرگخواران اتوماتیکوار به گوشه و کنار پارک جادوگران می‌چرخه که پر شده از بساط شکلات‌فروشی. یعنی ممکن بود ارباب اونجا باشن؟ O_o

هکتور سریع دست به کار می‌شه و حباب بالای سرشو می‌ترکونه.
- فراموشش کنین.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#72

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لینی پروازکنان به سمت شونه‌های پهن کراب میاد و روش جاخوش می‌کنه.
- اینم بد ایده‌ای نیستا! ارباب هرجا که باشن بازم شکلات دوست دارن و این یعنی...

مورگانا وسط حرف لینی می‌پره و می‌گه:
- یعنی اینکه چون من شکلات دارم پس در این لحظه ارباب منو هم دوست داره!

لینی با بدخلقی چشم‌غره‌ای به مورگانا می‌ره.
- نخیرم! یعنی هرجا شکلات باشه اربابم هستن!

بعدش یه بسته از شکلاتارو از تو دستای مورگانا بیرون می‌کشه و ادامه می‌ده:
- پس این شکلاتارو پشت هم می‌چینیم تا ارباب با خوردنشون برسن به ... خونه‌شون.

مرگخوارا چند ثانیه تو فکر فرو می‌رن و دقایقی بعد به طرق مختلف موافقت خودشونو اعلام می‌کنن.

- ما که زیاد شکلات داریم... یه ذره‌شو در این راه مصرف میکنیم!
- آره خیلی زیادن. با فاصله یه متری از هم می‌چینمشون تاااا برسیم به خونه ریدل!
- خونه ریدل؟ ارباب که اونجارو می‌شناسن! بفهمن شکلاتا می‌رسه خونه ریدل نیومده برمی‌گردن!
- خب یه کار می‌کنیم برسه به یه جای ناشناس! خودمونم اون پشت مشتا کمین می‌کنیم تا ارباب اومدن سورپرایزشون می‌کنیم!

کراب نگاهشو به ترتیب از این مرگخوار به اون مرگخوار می‌ندازه. همه‌شون نه‌تنها موافق بودن، بلکه در حال سنجیدن جواب مختلف ایده بودن. کراب بغض می‌کنه. کراب شدیدا غمگین و افسرده می‌شه که چرا وقتی خودش همین ایده‌رو داده بود کسی نپذیرفته بود. بنابراین تکون کوچیکی به دستش می‌ده و لینی به همراه شکلاتایی که حمل می‌کرد به گوشه‌ای پرتاب می‌کنه.

- هــی! من ازت حمایت کردم. این جای تشکرته؟
- تا کی ایده دزدی؟ ایها الناس! این همون چیزیه که من از اول گفتـ...

مورگانا بی‌توجه به کراب که داد و هوار می‌کرد می‌پرسه:
- خب حالا با بقیه‌شون چی کار کنیم؟

همون موقع ضمن اینکه کراب جامه‌ها دریده و سر به بیابون می‌ذاره، حبابی بالای سر هکتور ظاهر می‌شه و حرفایی که قبلا زده بود توش نقش می‌بنده:
نقل قول:
-راه حل مشکلات ما شکلاته! ارباب خودشون گفتن شکلات بخوریم خوب میشیم. ما باید شکلات پیدا کنیم!


- پس شکلات می‌خوریم!

حباب دیگه‌ای به زور خودشو بالای سر هکتور جا می‌ده و این‌بار حرفای لینی رو نشون می‌ده:
نقل قول:
- نخیرم! یعنی هرجا شکلات باشه اربابم هستن!


سر تمام مرگخواران اتوماتیکوار به گوشه و کنار پارک جادوگران می‌چرخه که پر شده از بساط شکلات‌فروشی. یعنی ممکن بود ارباب اونجا باشن؟ O_o

هکتور سریع دست به کار می‌شه و حباب بالای سرشو می‌ترکونه.
- فراموشش کنین.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#71

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#70

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-تو مطمئنی این فرد آدم با شرفی بوده؟
مورگانا قصد توضیح دادن داشت که مرگخوار زیبا و با هیبتی نعره ای زد و جلو رفت:
-حرف نباشه! هفتاد دقیقه اس منتظرم پستتو بزنی. نوبتی هم باشه نوبت خودمه.

مورگانا:آخه من داشتم توضیح...
کراب نعره اش را بلند تر کرد:گفتم ساکت! هفتاد دقیقه از زندگی منو به باد دادی!

مورگانا شانه هایش را بالا انداخت. اهمیتی نمیداد.او شکلات داشت و ارباب شکلات دوست داشت. پس در آن لحظه ارباب مورگانا را هم دوست داشت.
مورگانا با این فکر مغرورانه لبخند زد و گفت:خب! حالا شکلات داریم. باید چیکار کنیم؟

کراب که هنوز فکر می کرد با آن هفتاد دقیقه تلف شده چه کارهایی که نمیتوانست انجام دهد جواب داد:تو حرف نزن! من نظر میدم! بچینیمشون رو زمین. از اینجا تا خانه ریدل. ارباب خودشون برمیگردن.

مرگخواران جمیعا چپ چپ ترین نگاه هایشان را به کراب دوختند.

-تو الان با این قیافه ای که برای خودت درست کردی داری ارباب رو مسخره می کنی؟
-کسی از تو نظر خواست؟تو برو اون پشت مرلینگاه هست. آرایشتو تجدید کن.
-مورگانا...کاش صد و هفتاد دقیقه طولش میدادی این کلا نمیتونست بیاد.
-بچه ها بریزیم سرش تا میخوره بزنیمش؟

کراب خوار و خفیف شده بود.شانه های نحیفش زیر بار این متلک ها خم شده بودند.کراب اشک هایش را پاک کرد و با صدایی لرزان گفت:خب این نقشه روی هانسل و گرتل که اثر کرده بود.من فقط نظرمو گفتم.تا کی ضعیف کشی؟تا کی پایمال کردن حقوق ساحره...چیز...جادوگران نحیف؟

مورگانا اهمیتی به خواری و خفت کراب نمیداد.مورگانا شکلات داشت!و لرد سیاه شکلات دوست داشت!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۱۹:۰۵:۵۶

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#69

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
چکیده قسمت های قبل:
لرد ولدمورت به دلایل نا معلومی مرگخواران را ترک کرده است.... مرگخواران اینک به دنبال راهی هستند که ارباب خویش را بازگردانند.
به پیشنهاد هکتورالسطنه معجون ساز الممالک و بنا بر علاقه وافر ارباب به شکلات؛مرگخواران به جستجوی شکلات می پردازند... اما تمام شکلات های خانه ریدل، توسط رودولف دربان خورده شده اند...
مرگخواران در جستجوی شکلات به کوچه دیاگون می روند و با دیوانه سازها و کمبود شکلات روبرو میشوند و با راهنمایی فرد و جرج به سراغ شکلات فروش پیری در پارک جادوگران می روند
و اینک ادامه ماجرا!
--------------------------------------------


- پورتوس!
مورگانا پیش از آنکه کسی وقت کند بپرسد اصلاً پارک جادوگران کجای دنیا قرار گرفته است، یک پورتکی ساخت.
به نظر می رسید این پورتکی یکی از چترهای خراب هاگرید باشد چون به قدری بلند بود که همه مرگخواران موفق شدند خود را به آن متصل کنند... اما خوب رسیدن به آنجا تازه اول دردسر بود.
- یا مرلین...یا مورگانا... اینجا پارکه یا نمایشگاه شکلات؟

مورگانا که مطابق همیشه؛وقتی کسی به نامش قسم میخورد یا پناه می برد حلقه سیاهی دور سرش شکل می گرفت، حلقه را پراکنده کرد و گفت:
- اونا گفتن یه شکلات فروش توی پارک جادوگران؟ یادم بندازید بعدا اون برادران کپی پیست رو بفرستم اتاق تسترال ها! ظاهرا باید پخش بشیم!

قبل از اینکه بلا بخواهد مورگانا را هم بکشد راک وود گفت:
- منظورش تفرقه نیس... یعنی آخه یه کمی فکر کن بلا، شک برانگیز نیست سی نفر یهو برن سراغ یه شکلات فروش؟ باید از هم جدا شیم!
بلا لحظاتی فکر کرد. میخواست مخالفت کند و بزند زیر گریه که درخششش موهای قرمز مورگانا و لحن محکمش مانع شد.
- محکم باش بلا! این بلاتریکسی نیس که ارباب میخواست!

کسی تا بحال مورگانا را اینقدر محکم ندیده بود. راک وود؛ آشا و یکی دو نفر دیگر همراه مورگانا رفتند. که به سراغ اولین شکلات فروش رفته بود!
- ببینم تو مطمئنی اینا شکلاتن؟

مردی که مرگخواران را شدیدا به یاد دانگ می انداخت، گفت:
- خوب معلومه که هست ضعیفه! پس فک کردی.....

- اروم مورا! داری خفه اش میکنی!

مورگانا نفس عمیقی کشید!
- ضعیفه...

راک وود دستش را روی دهان مورگانا گرفت
- هیش اشتباه کرد. قبل از اینکه بکشتت معذرت خواهی کن.

مرد با اخم عذرخواهی کرد. ولی وقتی نشان حمایت از ساحره ها را دید رنگش پرید .
- ام... نه خوب... شکلات الکی اند.

راک وود خندید
- عجب جذبه ای! خوب این یکی خط خورد!

در حالیکه مورگانا و گروهش با یک فروشنده دیگر سر و کله می زدند،یکی از شکلات فروش ها، قربانی طلسم های بلا و یکی قربانی قمه رودولف شد. دیگری را هم معجونی از کلکسیون هکتور به عالم بوق فرستاد!
همه همزمان به فروشنده آخر رسیده بودند.بلا میخواست با طلسم جلو برود که مورگانا مانع شد.
- ببخشید پدر جان شما به این شکلات ها اطمینان دارید؟

مرگخواران تعجب کردند. این روی شیرین و خواستنی مورگانا را تابحال کسی ندیده بود.پیرمرد لبخند زد.
- با قول شرف دخترم.چقدر میخوای؟

مورگانا لبخند خیلی زیبایی زد.
- همش رو!

چهره پیرمرد از هم باز شد. مرگخواران شک داشتند پیرمرد فهمیده باشد پولی که مورگانا به خاطر شکلات هایش داده تقریبا سه برابر بیشتر از قیمت واقعی است!بلا اخمی کرد!
- چرا خریدی اش؟

مورگانا گل های رز را نوازش کرد
- با عسل راحت تر میشه مگس گرفت تا با سرکه! و اینکه اون خیلی پیر بود! ارزش کشتن نداشت!بعلاوه اگر دروغگو بود به شرفش قسم نمیخورد.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۲۱:۰۹:۰۸

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#68

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آرسینوس نگاهی به هکتور کرد و گفت:
- سیوروس! این باز داره حرف نامربوط میزنه! به نظرم همینطوری منجمد بمونه بهتره.

مرگخواران نگاهی به یکدیگر کردند و سیوروس به سرعت دوباره هکتور را منجمد کرد.

مرگخواران نگاهی به دیوانه ساز هایی که امید و آرزویشان را میبلعیدند کردند تا اینکه لینی با بغض گفت:
- اگه ارباب اینجا بودن تمام دیوانه ساز هارو فراری میدادن.

بلاتریکس همچنان که اشک از چشمانش روان بود با صدایی بسیار غمگین گفت:
- اگه ارباب ....

پیش از آنکه بلاتریکس حرفش را تمام کند روونا غرید:
- کافیه! همگی بس کنید! مگه شما مرگخوار نیستید؟

- خوب؟

- منظور؟

روونا چشم غره ای به تمام آن جمعیت پر از اندوه رفت و غرید:
- ارباب مارو اینطوری بار نیاوردن! ما باید الان قوی و محکم باشیم و هر طور شده شکلات پیدا کنیم، تا بتونیم ارباب رو پیدا کنیم.

مرگخواران نگاهی به بانوی خون آشام آبی پوش کردند و سرهایشان را به تایید تکان دادند.

روونا که فرماندهی را بر عهده داشت با اقتدار غرید:
- همگی، به طرف کوچه ی دیاگون! میریم اونجا و به هر طریقی شده شکلات گیر میاریم.... حتی به قیمت جون خودمون.

مرگخواران نگاهی به روونا کردند و همگی دست های یکدیگر را گرفتند و به کوچه ی دیاگون آپارات کردند.

در کوچه ی دیاگون:

مرگخواران همگی در کوچه ی دیاگون ظاهر شدند، مردم با دیدن آنها بیشتر از اینکه وحشت کنند متعجب شده بودند اما مرگخواران به کسی توجه نکردند و همگی وارد اولین مغازه ی مواد اولیه ی معجون سازی شدند.

بلاتریکس میخاست چوبدستی بکشد و فروشنده را تهدید کند اما روونا سریع جلو رفت و به مرد فروشنده گفت:
- روز بخیر! شما اینجا جایی رو میشناسید که شکلات داشته باشن؟

مرد فروشنده کمی فکر کرد و گفت:
- هوممم.... فکر میکنم اون مغازه ی انتهای کوچه شکلات دارن!

روونا با هیجان به مرگخواران و فروشنده نگاه کرد و گفت:
- کدوم مغازه آقا؟

- مغازه ی شوخی های ویزلی ها، خانم محترم! همونی که انتهای کوچه سمت چپه.

روونا با عجله به فروشنده گفت:
- خیلی ممنونم!

مرگخواران دوان دوان به طرف مغازه ی ویزلی ها حرکت کردند، به نظر می آمد دیگر حتی دشمنی با محفل و ویزلی ها هم فراموش شده بود.

مرگخواران طول کوچه را با سرعتی سرسام آور طی کردند و وارد مغازه شدند.

در مغازه ی شوخی های فرد و جرج:

فرد و جرج که روز خلوتی داشتند با دیدن سیل مرگخواران که وارد میشدند چوبدستی کشیدند و آماده ی نبرد شدند.

بلاتریکس بدون اینکه توجهی به بقیه ی مرگخواران داشته باشد جلو رفت و غرید:
- ببین ویزلی! ما امروز واسه ی کشتن شما ها نیومدیم! امروز ما هدف خیلی مهم تری داریم.

فرد و جرج اندکی آرامش پیدا کردند و فرد گفت:
- شما نیومدید ما رو بکشید؟ عجیبه! خیلی عجیبه!

بلاتریکس که داشت کم کم از کوره در میرفت غرید:
- این به تو مربوط نیست که عجیبه یا نه! ما اومدیم دنبال شکلات هاتون! دارید یا نه؟

فرد و جرج میخواستند زیر خنده بزنند ولی با دیدن چهره ی پر از نفرت بلاتریکس سریعا همزمان گفتند:
- نه! شکلات نداریم! یعنی داشتیم ها.... منتها به خاطر وجود دیوانه ساز ها تمامشون از بین رفتن.

سیوروس نگاه پر از خشمی به آرسینوس که هکتور را روی هوا حمل میکرد، انداخت و به سرعت افسونش را باطل کرد، هکتور دوباره ویبره رفت و فریاد زد:
- دیدید گفتم! دیدید.... من گفته بودم که دیوانه ساز ها شکلات ها رو از بین میبرن!

رودولف که تا آن لحظه ساکت بود قمه هایش را بالا آورد و رو به ویزلی ها گفت:
- خیلی خوب.... پس دیگه به شما نیازی نداریم!

فرد لبخندی شیطانی زد و گفت:
- راستش اگه به ما آسیبی نزنید میتونیم بهتون شکلات بدیم!

- اونوقت از کجا؟

- یه دستفروش هست که شکلات هاش رو به صورت قاچاقی میاره و به طرز عجیبی شکلات هاش مقابل دیوانه ساز ها مقاومن!

رودولف برق قمه هایش را در صورت فرد انداخت و غرید:
- اونوقت این دوره گرد کجاست؟

فرد با همان لبخند شیطانی گفت:
- صد گالیون میشه!

بلاتریکس چوبدستی اش را روی فرد گرفت و فرد سریعا یک قدم عقب رفت و گفت:
- خیلی خوب! چرا عصبانی میشید؟! دستفروشه تو پارک جادوگرانه!

روونا که منتظر همین لحظه بود با صدایی جیغ مانند گفت:
- پیش به سوی پارک جادوگران!


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۱۷:۳۲:۳۲
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۱۷:۳۴:۰۰


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#67

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
لحظاتی بعد-جلو در خانه ریدل

روونا نگاهی به بقیه انداخت:
-خب حالا باید از کجا شروع کنیم؟
مرگخواری با هویت نا معلوم گفت:
-باید چند دسته بشیم.
-آواداکداورا!
-اینو دیگه برای چی کشتی بلا؟
بلا در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:
-میگه باید چند دسته بشیم. میخواست بین ما تفرقه بندازه!
ملت مرگخوار:

هکتور در حالی که پلک میزد به آن ها نگاه میکرد. ظاهرا در تلاش برای گفتن چیزی بود که چون منجمد شده بود نمیتوانست.
سوروس بدون توجه به او گفت:
-من فکر میکنم بهتره همه با هم باشیم. میتونیم از اولین مغازه جادویی شکلات بگیریم.
هکتور همچنان در تقلا بود طوری که در اثر این تقلا ها از حالت عمودی به صورت افقی با صورت به آسفالت خورد.

لینی نگاهی به او کرد و گفت:
-بهتره ببینیم چی میخواد بگه!
بلافاصله پس از خنثی شدن طلسم هکتور او ویبره زنان از زمین بلند شد و گفت:
-اون بالا اون جا و ببینید رو آسمون!
و درست به لینی اشاره کرد که در ارتفاعی بلند در حال پرواز بود.
لینی اخمی کرد و گفت:
-نظرم عوض شد، نمیخوام بشنوم چی میگه!
-نه، نه اونجا رو ببینید.
ملت مرگخوار با بی میلی به سمت مورد اشاره هکتور خیره شدند. او درست به یک دیوانه ساز اشاره میکرد.

-خب که چی هکتور؟ دیوانه سازه. اونجا هم یکی هست. یکی دیگه هم اونطرفه. یکی هم اونور تر و اونجا و... اینا چرا انقد زیادن؟
هکتور در حالی که دوباره به ارباب فکر میکرد بغضی کرد:
-وجود اونا نیست که مهمه ما یه مشکل بزرگتر داریم.
-چه مشکلی هکتور؟
-دیگه شکلات پیدا نمیکنیم! دیوانه ساز بیشتر یعنی شکلات کمتر! ارباب...


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.