بعد از اطلاع رسانی مخرّب هکتور، چرا که در اون لحظه مرلین در حال نازل کردن بلاهای طبیعی به نقاطی از سرزمین های ناشکر و فاسد و کفار و منافق و هرچی صفت بد هست که از کتاب های علومات الهی استخراج میشه، بود.
هکتور دستش رو مقابل گونه ی راست لرد نگه داشته بود و گونه ی چپشو با ملایمت فوت میکرد.
- ارباب! پوووف پوووف! اطلاع رسانی کردم. دو دقیقه دیگه میرسن. پووف!
-هک! نفست گرمه، ما نسیم ملایم خواستیم. نسیم خنکه!
هک برای لحظه ای دست از تلاش نکشید. یک دستش را مقابل گونه ی راست لرد نگه داشتو و با دست دیگرش گونه ی چپش رو باد میزد.
همین طور که در پارک قدم میزدن، هک مقابل لرد عقب عقب میرفت و همچنان در پی تنظیم آب و هوا با علایق اربابش بود. اون علاوه بر مرگ، به مقام معظم پاچه خواری نیز نایل شده بود. اما هیچ وقت در این امر تنها نبود. مرگخوارهای زیادی بودن که برای نزدیک کردن خودشون به لرد، و برداشتن دیگر مرگخوارها از سر راهشون دست به هر کاری میزدن...
ولی ناگهان همه ی مرگخوارها به جز دو نفرشون مردن و آن دو نفر الی الابد به شر و بدبختی زیر سایه ی اربابشون زندگی کردن.
( سیوروس: آشا؟
آشا: بله برادر؟
سیوروس: منو!
آشا: چی؟ چی شده؟
سیوروس، همه ی مرگخوارا رو حذف شناسه کردی، بده من اون منو رو.
آشا: کدوم منو؟ حذف شناسه؟ همکارای دوست داشتنیم ... آدم یه همچین خبر بدی رو یهویی میگه؟ ... نه برادر زشته بهت یاد ندادن دست تو جیب کسی نکنی؟ عه؟ منو تو جیبمه! اصلا حواسم نبود. )با یک دکمه همه ی مرگخوار ها به حیات برمیگردن.
خونه ی ریدللرد با تمام ابهتش سر میز نشسته بود و مرگخوارا هم اطراف میز. نجینی هم که همینجوری رو میز میخزید و زهرچشم میگرفت از ملت.
- ما از سفیدا متنفریم! دو پیامبر داریم اون بالا، یه وزیر داریم، تعدادی مدیر پخش و پلا کردیم، یه دو جین هم ناظر داریم این انجمن اون انجمن ... ولی حدس بزنین مرگخوارامون به چه دردی میخورن؟
- تولید و عرضه ی چیژ به بازار های خاورمیانه؟
- تولید و عرضه ی معجون های تقلبی به بازار های داخلی و صادرات به خاورمیانه؟
- بنده در سال پایانی تحصیلات هاگوارتز مانند همیشه تمرکزم را بر روی دروس عمومی و اختصاصی گذاشتم و توانستم در رشته ی کتابداری دانشگاه دولتی لندن،در رشته ی کتابداری با گرایش کتابداری عمومی پذیرفته شوم.
- ارسال بلا های طبیعی و کنترل جمعیت زمین و تند کردن آتش جهنم و ساختن مسکن مهر در طبقه های خالی از سکنه ی بهشت؟
تا حالا باید مرگخوارا منظورشو میفهمیدن. چرا نمیفهمیدن؟
- نجینی شام! .. نجینی شام! .. نجینی دخترم شام!
نجینی یواش یواش خزید و به صندلی لرد نزدیک شد و کاغذ مچاله شده ای رو جلوش تخ کرد.
نهایت بی ادبی!
هکتور کاغذ را باز کرد. لرد نگاهی به محتوای کاغذ انداخت.
رژیم غذایی دید دخترش برای داشتن اندام متناسب، فاقد گوشت مرگخوار بود.
نامیدی مجددی از طرف یارانش.
به سختی کظم غیظ کرد و یک بار دیگر خواسته اش رو این بار برای جمیع مرگخوارا بازگو کرد.
- ما گفتیم از سفیددا متنفریم ولی با وجود اینکه تمام مرگخوارامون در سرتاسر این کشور پخش و پلا شدن، بازم به هرجا که قدم میذاریم مجبوریم چهره ی منحوس و صدای نکره ی این موجودات سفید رو تحمل کنیم. از این به بعد نباید این طور باشه، دیگه هیچ سفیدی رو در هیچ یک از اماکن عمومی نمیخوایم ببینیم. زیر سایه ی ارباب، ارباب را خوشنود کنین.