یکی رو آزار بدید تا بهتون 30 نمره بدم - خب، چوبدستی رو به سمت جسم مورد نظر میگیرید... موبیلیاروس.
پروفسور بودلر با یه حرکت ساده و با خونسردی تمام کوه کتابی که باعث میشد جادوآموزان کلا هیچی از خودش و حرکت چوبدستیش نبینن رو تکون داد.
- حالا پری که جلوتونه رو حرکت بدید.
و سپس با کتابی که تو دستش بود در صندلیش فرو رفت.
- موبی... چی چی؟
لایتینا گوشهای تک و تنها نشسته بود. با چوبدستیش بازی و سعی میکرد وردی رو که گفته شده رو به یاد بیاره. درواقع اون موقع تدریس، حواسش به جای دیگه و مشغول نقاشی کردن روی میز بود.
- خب... اولش که موبی داشت، بقیهش چی بود حالا؟
همین طور که در و دیوارو نگاه میکرد، چوبدستیشم تو موهاش فرو برده بود. لایتینا به پر زل زد، زل زد... و بازم زل زد. به نتیجهای نرسید.
- موبی... ام...
چوبدستی رو بیشتر به سرش فشار داد.
- موبی... الایوس.
با خوشحالی از این که به نتیجه رسیده بود، چوبدستی رو به سمت پر گرفت.
- موبیالایوس.
پر لرزید. در همین حال دو حفره تو اون ایجاد شد و یه خط پایین اونها شکل گرفت.
- در خدمتم!
پر صاف روی میز وایستاد، پری که حالا دوچشم و یه دهن داشت که با اون صحبت میکرد. لایتینایی که به وضوح گیج بودن از تک تک سلول هاش بیرون میزد.
- شما منو زنده کردین و من در خدمت شمام.
پر آماده به خدمتتر ایستاد. لایتینا که باز هم باورش نشد. به پر که سعی میکرد خودش رو صاف نگه داره نگاه کرد. آیا واقعا اون یه پر سخنگو بود؟ شاید بالاخره داشت جادو کردن رو یاد میگرفت.
- دِ میگم در خدمت تو هستم. یه دستوری بده دیگه.
پر به نشونه اعتراض چهارزانو روی میز نشست. لایتینا که کم کم موضوع براش قابل هضم شده بود، شروع کرد به فکر، باید یه دستور خوب میداد. ناگهان فکری تو ذهنش جرقهی شیطنت آمیزی زد.
- هر کاری؟
مدت خیلی کوتاهی بعد- تو چی هستی؟
- این که من چی هستم مهم نیست، مهم اینه که باید تو رو آزار بدم.
لایتینا چیزی از صحنه نمیدید اما صداها به وضوح شنیده میشد و اونجایی که کلاوس بودلر، استاد کلاس نیز غرق در کتابش بود، پس مشکلی وجود نداشت.
چند لحظه بعد صدای قهقهه هایی که به جیغ تبدیل شده بودند، از سمتی که پر رفته بود شنیده شد. لایتینا با شنیدن این صداها از خنده به خودش پیچید. طوری که دلش درد گرفته بود و کم کم داشت از شدت خنده بیهوش میشد که پر دوان دوان اومد و روی میز ایستاد.
- ماموریت با موفقیت انجام شد.
- خوب قلقلکش دادی؟
- کاملا. داشت میمرد که بهش رحم کردم.
لایتینا دستی به سر نداشته پر کشید.
- تقصیر خودش بوده، بهش گفته بودم که من سر آبمیوهگیریم شوخی ندارم.
پر نیز به طبعیت از اربابش خونسردتر از همیشه ایستاد.
- دستور بعدی چیه؟
لایتینا که خیلی از این کارش لذت برده بود تصمیم گرفت روی یه نفر دیگه هم امتحان کنه.
- ببین یکی پشت اون کتاباها هست. نمیدونم کیه ولی برو با اونم همون کاری که با اون دختره کردی بکن.
- اطاعت.
پر دوان دوان به مدت کوه کتاب ها رفت.
قطعا اگه لایتینا حواسش به درس بود متوجه میشد کسی که پشت کتاب هاست، کسی نیست جز... کلاوس بودلر.