هکتور با ناراحتی بلند شد و روی صندلی جلوی کراب نشست. کراب چشمش را چرخاند و گفت:
-شاید باورت نشه!اما تو سه سوت کاری میکنم حتی معجوناتم نشناسنت چه برسه به رودولف!
کراب مداد چشم را در آورد و شروع به کار کردن روی چشم های هکتور کرد.هکتور که پاتیلی را در بغل گرفته بود و برای اولین بار معجونی برای دادن به کسی نداشت، حدودا بعد از نیم ساعت تلاش بی وقفه کراب و البته لم دادن رودولف در آنسوی داستان، با لبخند دم در ایستاده بود.
-وینکی جن خوووب اومد.هکتور کجاست؟
کراب با احساس غرور بی سابقه ایی دستش را به سمت ساحره ایی که دم در ایستاده بود به حالت اشاره گرفت و گفت:
-این هم هک...اهم...
هانا!
وینکی باورش نمی شد، اما به هر حال وینکی جن خوووب!
و خب نمیتوانست بیشتر از این رودولف را با ساحره ها تنها بگذارد.
کمی آنطرف تر- ستاد انتخاباتی رودولفساحرگان باد بزن و انگور به دست بالای سر رودولف ایستاده بودند و هنوز هم خبری از لپ تاپ رودولف نبود. وینکی هکتور را از پشت مجسمه ایی که پشت آن قایم شده بودند بیرون انداخت و
هکتور هم که روش راه رفتن با کفش های پاشنه بلند جز آپشن هایش نبود، با نهایت دقت و تمرکز روی کفش هایش به رودولف نزدیک شد.
رودولف:
هکتور:
ساحره های حسود:
هکتور جلو رفت و کنار رودلولف نشست.دستش را دور گردن رودولف انداخت و سعی کرد تا حرفی بزند.
-معجون بد.. اهم...عزیزم چطوری؟
رودولف که باورش نمی شد ساحره ایی به این شکل هم در دنیا وجود داشته باشد، خودش را نیشگون گرفته و پس از حاصل کردن اطمینان از واقعی بودن هکتو...اهم هانا جواب داد:
-خوبم...وضعیت تاهلت چجوریاس؟
-حالا به اونم می رسیم.لپ تاپی چیزی نداری بیاری عکسای فیسبوکمو بهت نشون بدم؟
رودولف چشمکی زد و دستش را بالا برد و به یکی از ساحره ها گفت:
-برو اون لپ تاپ منو بیار یه
شکن هم روش نصب کن عکسای ایشون رو ببینم.
ساحره حسود دماغش را بالا گرفت و با حسرت از آنها دور شد.