من اولین رول درون تالارم رو توی این تاپیک زدم ... دوست داشتم آخرینش رو هم همینجا بزنم ...
<><><><><><><><><><><><><><><><><><>
سوژه جدید:همه در حمام عمومی مشغول بودند. لورا با بیکینی کنار پنجره مجازی لم داده بود و از آفتابی که از درون آن به داخل حمام میتابید حظ وافری میبرد. سدریک از لورا حظ وافری میبرد
آملیا با تلسکوپش از پنجره مجازی سمت دیگر حمام (که درون آن بر خلاف این یکی شب بود) به ستارگان نگاه میکرد و از آنها حظ وافری میبرد. ارنی داشت درون خزینه(!) حمام خودش را میشست و از لیف کشیدن حظ وافری میبرد ... خلاصه هرکس یه جوری داشت حظ وافری میبرد ...
در این میان ناگهان هانا جیغ کشید : خدااا مرگم !!!!
همه به سمتی که هانا نگاه میکرد نگاه کردند و پیوز را درون دیوار حمام دیدند که ظاهراَ از دید زدن آنها داشت حظ وافری میبرد! آملیا تلسکوپش را به سمت دیوار و پیوز پرت کرد، ارنی پرنگ از ترس و خجالت ارنی کمرنگ شد، و لورا در حالی که دست هایش را به کمرش زده بود ایستاد و گفت: «باب بزرگ!!!! از شما بعیده ... »
اما وقتی پیوز چند قدم جلوتر گذاشت و صورتش در نور خورشید از یک طرف و ماه از طرف دیگر روشن شد، هافلپافی ها متوجه چیز عجیبی شدند ... پیوز ذره ای رنگ به چهره نداشت ...
پیوز در حالی که به سختی وزن خودش را روی عصایش در میان زمین و هوا (!) نگه داشته بود، رو به لورا کرد و گفت: «دخترم ...»
صدایش در نمیآمد، لورا با نگرانی چند قدم جلو آمد، چشمان سدریک هم همراه با بدن لورا حرکت میکرد و همچنان حظ وافری میبرد ...
پیوز به زحمت دوباره دهانش را باز کرد و گفت: « ... وصیت ... »
و بعد، عصا از زیر دستش در رفت و پیوز بیهوش بین زمین و هوا افتاد(!) ...
<><><><><><><><><><><><><><><>
سوژه: پیوز داره میمیره ... اینکه علت مرگش چیه به عهده شما، میتونه خودش یه سوژه قشنگ باشه که چطوری قراره یه روح بمیره!!! در این بین میخواد قبل مرگ وصیتهاشو بکنه و همه چیزاشو ببخشه به فرزندان هافلپافیش ...
در پایان سوژه ولی، حالش خوب نخواهد شد ... و خواهد مُرد ...