-خانم ها آقایون، نظرم تغییر کرد! تا کی با سوخت های فسیلی باعث آلودگی های زیست محیطی بشیم؟ تا کی به این کره خاکی ظلم روا بداریم؟
مرگخواران مطمئن بودند ته سخنان راننده دوباره به پول ختم خواهد شد.
-ما باید با یاری هم به حفظ محیط زیست کمک کنیم. در نتیجه آقایونی که قراره پشت اتوبوس بدون بیان جلوی اتوبوس بدون و اتوبوس رو دنبال خودشون بکشن!
-مگه ما اسبیم؟!
-یعنی شما نمی خواین به حفظ طبیعت و مبارزه با سوخت های فسیلی کمک کنین؟ واقعا متاسفم براتون که انقدر آدم های مخربی هستین. همین شما لایه ازون رو سوراخ کردی...بله شما...همین شمایی که قمه دستتونه...همین شمایی که مبلی...همین گرگینه پشمالو حتی...و اونی که کف زمین خوابش برده...و حتی اونی که ژست پیامبر های کاتب وحی گرفته!
-ژست کجا بود؟! ما پیامبریم خب!
-دیگه بدتر...پیامبر جماعت که بیشتر باید به حفظ دنیا و آخرت توجه داشته باشن.
مرلین و بقیه جادوگران از خود شرمنده شدند. جلوی اتوبوس رفتند و داوطلبانه طنابی بر گردن خود انداختند تا اتوبوس را بکشند.
کشیدند...کشیدند...کشیدند...اما دریغ از یک سانتی متر حرکت!
بلاتریکس زیپ چمدان را باز کرد و از گوشه آن سرش را بیرون آورد.
-چیشد پس؟
-داریم تلاش می کنیم! راه نمیره خب...
-واقعا که...زورشون فقط به در شیشه خیارشور میرسه!
بلاتریکس و بقیه ساحره ها از چمدان بیرون آمدند و گوشه دیگر طناب را گرفته و با یک حرکت ساده انگشت، اتوبوس را به حرکت در آوردند!
-به به...حالا که دارید جنبشی جهت کمک به کره زمین انجام می دین میتونین قدمی فراتر هم بردارین و انرژی پاک تولید کنید. سرعتتونو بیشتر کنید تا از حرکت و گرماتون برق تولید کنم و
به قیمت گزاف به اداره برق بفروشم...بدوین...تند تر و تند تر.