اسلیترین
VS
هافلپاف
سوژه: زلزله!
نصفه شبی بارونی و سرد بود. به نظر میومد حتی ماه هم رفته بود چرت بزنه چون همه جا به شکل عجیب و غریبی تاریک بود. تنها موجودات بیدار روی کره ی زمین اعضای تیم کوییدیچ اسلیترین بودن.
- خررررررررررر پـــــــــــــــــــــــــــــف!
البته به نظر میومد حتی همه ی اعضای تیم هم بیدار نیستن!
- اسکور! اسکـــور! اسکــــــــــــور!
- خررررررررررر پـــــــــــــــــــــــــــــف!
بعد از نابود شدن حنجره گابریل در اثر جیغ و داد و تلاش های بی نتیجه فراوان برای بیدار کردن اسکورپیوس، گابریل تصمیم میگیره به روش دیگه ای متوسل بشه. بنابراین سطل وایتکسش رو که کیپ تا کیپ پر بود بلند میکنه و کلش رو خالی میکنه رو سر اسکورپیوس بی نوا که در حال خواب دیدن جد بیست و سوم سالازار اسلیترین بود!
- خررررررررررر پـــــــــــــــــــــــــــــف!
- پس من سطل وایتکس رو سر کی خالی کردم؟
یک هفته بعد- زمین بازی کوییدیچ:بلاتریکس در حالی که سی و دومین پتو رو دور سیستم کنترل هوشمند میپیچید، چشم غره خطرناکی هم به گابریل رفت.
- من واقعا نمیفهمم چطور ممکنه یه سیستم کنترل هوشمند سرما بخوره!
جرقه های قرمز و زردی که از سیستم بلند شد نشون میداد از این حرف بلا دلخور شده باشه.
- سکه میگه مگه من هارد ندارم؟ مگه من مادر بورد ندارم؟ خب منم سرما میخورم دیگه!
- سکه دیگه کیه؟
- سیستم کنترل هوشمند! مخفف اسمش میشه سکه!
قبل از اینکه بلا، هکتور رو به تیکه های مساوی تقسیم کنه، گابریل دخالت میکنه.
- اهم... به نظرم به جای این حرفا بهتره بریم تو زمین قبل از اینکه نتیجه رو صد به صفر به نفع هافلپاف اعلام کنن.
بلا با حرص زیاد جاروش رو روی دوشش میذاره و کاملا سهوی و ناخواسته با ته جاروش چنان ضربه ای به هکتور میزنه که با مغز توی پاتیل پرنده اش میفته!
بقیه اعضای تیم هم هکتور کله پا شده رو با همون پاتیل هل میدن و به زمین مسابقه میرن. ورزشگاه کیپ تا کیپ پر از تماشاچی بود. یک سمت ورزشگاه ملتی یک دست سبز و نقره ای پوش و در سمت دیگه ملتی با لباس های زرد و قرمز و آبی!
از قرار معلوم سایر گروه ها هم تمایل به باخت اسلیترین داشتن!
لینی وارنر که به عنوان داور مسابقه انتخاب شده بود، درحالی که سوتی هم قد و قواره ی خودش رو به سختی حمل میکرد، وسط زمین رفت تا شروع بازی رو اعلام کنه.
از قرار معلوم بعد از اتفاقات بازی های قبلی حسن مصطفی تصمیم گرفه بود بازی رو بدون گزارشگر برگزار کنه چون صدای هیچ گزارشگری توی ورزشگاه شنیده نمی شد.
- اعضای هر دو تیم حاضرین؟ بزنم سوتو؟
هر دو تیم روی جارو ها و سایر وسایل نقلیه پروازیشون سوار شدن و آماده پرواز شدن!
- سه... دو... ویز!
هکتور با ملاقه سرخگون رو میگیره و پرواز کنون به سمت شتر میره. هنوز نیم متر هم جلو نرفته بود که دیوار دفاعی جلوش سبز میشه و با ضربه ی محکمی توپ رو دست دسته بیل میده. همزمان جسیکا بلاجر رو با چماقش شوت میکنه سمت تینر که در اثر جاخالی دادن اون بلاجر میره و میره و صاف با سسیتم کنترل هوشمند که سی و دو تا پتو دورش پیچیده شده بود، دماغ به دماغ میشه. سیستم هم که از قبل حال و روز خوبی نداشت، جرقه ای میزنه و شروع به لرزیدن میکنه... و میلرزه... و باز هم میلرزه... زمین هم باهاش میلرزه... خیلی میلرزه...
- زلزله!
همه ی اعضای حاضر در زمین به تکاپو میفتن و از این سو به اون سو میرن. در این میون هم هکتور از اونجایی که خودش یه پا زلزله است و اصلا نفهمیده بود خبری از زلزله شده سرخگون رو گرفته بود و در همین زمان بیست و سه تا گل رو وارد دروازه ی هافلپاف میکنه. درست زمانی که قصد داشت گل بیست و چهارم رو بزنه همه جا تیره و تار میشه، زمین دهن باز میکنه و کل هستی رو یکجا میبلعه. البته به جز اون تیکه که بازی توش مشغول برگزاری بود. اون قسمت از زمین همچون موشک توی تونلی شروع به حرکت میکنه.
- هممون مردیم!
- یکی بیاد نجاتمون بده!
- بهش بگین وایسهههههههههه!
همین که این جمله از دهن گابریل خارج شد همه چیز از حرکت ایستاد و و زمین باز وسط یه دشت پر از درخت و چمن فرود اومد.
- آخیش بلاخره وایساد!
همه اعضای حاضر در زمین نفس راحتی میکشن و شاد خوشحال از اینکه نجات پیدا کردن و صدمه ندیدن، مشغول بررسی اطراف میشن.
- باید مسابقه رو ادامه بدیم!
- تو این شرایط وقتی حتی نمیدونیم کجاییم؟
- مهم نیست کجاییم مسابقه باید ادامه...
خـــــــــــرچ!
گومــــــــــپ! گومــــــــــــــپ!همه منتظر ادامه ی جمله ی لینی بودن که البته با دیدن صحنه ی پیش روشون به نظر می رسید نباید منتظر باشن. چون موجوداتی، که خیلی شباهتی به انسان ها نداشتن و بیشتر شبیه توپ هایی با دست و پا و چهره ای تمام شکلاتی رنگ بودن، لینی رو سر سیخ زده بودن و داشتن با لذت و ولع نوش جون میکردن.
باقیشون هم نیزه هایی که به نظر میومد از استخون ساخته شده باشن رو به سمت ملت نشونه رفته بودن.
- عودا... گودا... برمودا!
- چه بامزه حرف میزنی!
وقتی نیزه ی بعدی دست وسط شکم شتر فرود اومد و در کسری از ثانیه روی آتیش مشغول کباب شدن بود، دیگه نمیشد گفت این موجودات بامزه حرف میزنن!
- خیلی چرک و کثیف به نظر میان. حتما درخواست کمک دارن برای سفید شدن!
البته همه به جز گابریل که مشغول تهیه ی وایتکس تازه و با درصد خلوص بالا بود!
- الان واقعا میخوای اینا رو در حالی که قصد دارن ما رو بخورن تمیز کنی؟
بزرگترین توپ دست و پا دار که به نظر میرسید رئیس قبیله باشه، عودا غودا کنون چیز هایی رو به بقیه گوشزد کرد. چیزهایی که به نظر نمیومد خیلی به نفع جماعت حاضر در زمین باشه!
چون هنوز دو ثانیه از پایان گرگودای آخر نگذشته بود، که نیزه ها به هوا بلند شد و به راحتی میشد فهمید که مقصد نیزه ها وسط شکم ملت بود.
- یکی ما رو از اینجا ببرهههه!
زمین و زمان انگار منتظر همین لحظه بودن، چون دوباره همه جا سیاه میشه و زمین بازی وسط یه تونل دیگه شروع به حرکت میکنه.
- چه حرف گوش کنه!
این بار زمین توی تونل خیلی رفت... همینجوری داشت میرفت و ول کن نبود.
- تا من نگم وا نمیسته. اهم... اهم... وایسااااااا!
و زمین وایساد!
ملت چشم هاشونو باز کردن تا ببینن این بار کجای زمین فرود اومدن.
- اون خورشید نیست؟
گویا این بار روی زمین فرود نیومده بودن!
- اون مریخه؟
- من همیشه دوست داشتن پیس پیس راکینگ داشه باشم و از اینجا کل کهکشانو وایتکسی کنم!
- پیس پیس راکینگ؟
- از همونا که تو فضا قدم میزنن!
ملت ترجیح میدن درباره ی تفاوت پیس پیس راکینگ و اسپیس واکینگ برای گابریل توضیح ندن. چون همینجوریش هم نمیدونستن چجوری باید به زمین برگردن!
- باید مسابقه رو ادامه بدیم!
- این چرا هنوز زنده است؟
- تو رو مگه نخوردن؟
- خوردن ولی حشرات جون زیاد دارن!
- الان انتظار داری وسط زمین و هوا کوییدیچ بازی کنیم؟
- باید مسابقه رو ادامه بدیم!
بلاتریکس خیلی دلش میخواست در همون لحظه لینی رو انقدر بکشه تا تمام جون های اضافه اش تموم بشه و به دیار باقی بشتابه. ولی در این صورت ممکن بود باعث باخت تیم اسلیترین بشه. بنابراین تصمیم میگیره موقتا از جون لینی بگذره. حداقل تا بعد از پایان مسابقه!
- بیاید این مسابقه رو تمومش کنیم!
با صدای ویز لینی دوباره مسابقه شروع میشه. زاخاریاس سرخگون رو به دست میگیره و اون رو پاس میده به آموس دیگوری. سرخگون با سرعت یک حلزون بر ساعت شروع به رفتن به سمت آموس میکنه. آروم، آروم، آروم...
- من خسته شدم دیگه نمیرم!
گوینده ی این جمله کسی نبود به جز... بله کاملا درست حدس زدید، سرخگون!
- همینمون مونده بود تو برامون ناز کنی!
- همینه که هست. شماها درک نمیکنید تو فضا با نبود اصطکاک باید چقدر جون بکنی تا این مسیر رو طی کنی. یه عمره دارید میزنید تو سرم. هی شوتم میکنید اینطرف و اون طرف. کارتون هم که تموم میشه میذارینم توی یه صندوق درو روم میبندین میرین تا سری بعدی. منم توپم، احساس دارم!
به نظر میرسید ملت خیلی تحت تاثیر قرار گرفته باشن. از همه بیشتر این لینی بود که متاثر شده بود.
- آخی گوگولی! من حامی حقوق توپ های بازی میشم از الان. خودم ازتون نگه داری میکنم.
- میخوای قبل از اینکه سند خونه رو نامشون بزنی مسابقه رو تموم کنیم؟
- من نمیذارم این توپ های مظلوم بی دفاع رو وارد باند بازی های کثیفتون کنید!
- الان با چی بازی کنیم پس؟
- با این!
- با چی؟
- با این دیگه. این یه توپ فرضیه!
- توپ فرضی؟ با توپ فرضی بازی کنیم؟
- اگه اعتراض دارید میتونیم با تف هم بازی کنیم!
- به نظرم توپ فرضی گزینه بهتریه!
- پس با ویز من. یک... دو... ویز!
زاخاریاس توپ فرضی رو به دسته بیل پاس میده و اون هم توپ رو میفرسته سمت آموس. که اون هم به علت نزدیکی به دروازه اسلیترین توپ رو وارد دروازه میکنه.
- صد و دو بر بیست به نفع هافلپاف!
- چجوری یه دونه گل رو صد امتیاز حساب کردی؟
- به نظرم اونا حامی حقوق توپ ها بودن و این امتیاز هاشونو صد برابر میکنه.
لحظه به لحظه به میل بلا برای ریز ریز کردن لینی اضافه میشد. تنها مانعی که وجود داشت ترس از باختشون بود که اگه به همین شکل پیش میرفت اون هم بر طرف میشد.
بلا با خودش در حال کش و قوس بود که سیستم کنترل هوشمند بوق های متعددی میزنه که البته این به این معنی بود که تونسته گوی زرین رو بگیره.
- ما بردیم! مسابقه تموم شد!
هپچــــــــــــه!با عطسه سیستم کنترل هوشمند، گوی زرین شوت میشه کیلومتر ها اونورتر درست نزدیک خورشید و...
جیــــز! فس!... و در اثر حرارت خورشید میسوزه و خاکستر میشه.
- الان چی کار کنیم؟
لینی طوماری هزاران برابر قد و قواره خودش رو بیرون میاره و مشغول گشتن و خوندن میشه.
- طبق قوانین باید تا گرفتن گوی زرین بازی ادامه پیدا کنه!
- یعنی دقیقا تا کی؟
هزار و سیصد و شصت و هفت سال بعد- زمین مسابقه:
- بیست و سه میلیون و سیصد و چهل و پنج هزار و هفتصد و شصت و هشت به بیست و سه میلیون و سیصد و پنجاه و هفت هزار و دویست و بیست و سه به نفع هافلپاف!