هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۶:۳۰:۳۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 227
آفلاین
اسکورپیوس در حالی با تردید به سفارش دوریا نگاه می کرد سرتکان داد. سفارش دوریا بسیار سخت بود و عرق اسکورپیوس را در آورده بود. بهر حال اسکورپیوس مطمئن بود دوریا از آواتاری که او برایش آماده کرده بود خوشش می آمد. او برای دوریا چندین آواتار درست کرده بود و امیدوار بود زحمت اش کافی باشد.
اسکورپیوس آواتار ها را درون کیسه ریخت. آواتار ها آنقدر زیاد بودند که چندین کیسه پر شد. اسکورپیوس کیسه آواتار ها را به چوب رخت آویز کرد تا دوریا از راه برسد.

***


دوریا از اونجایی که من مطمئن نبودم چی میخوای چندین آواتار برات آماده کردم تا انتخاب کنی! هر کدوم رو خواستی بهم بگو تا برای گذاشتن روی پروفایلت درستش کنم.

این - این - این - این - این - این - و آخری

امیدوارم خوشت اومده باشه! اگه از بین اینا تصویری به دلت نیومد بهم جزییات بیشتری بده تا آواتار بهتری بهت بدم.




پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۸:۰۷:۵۴
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 324
آفلاین
دوریا غرغرکنان به سمت فروشگاه آواتار ویزارد می‌رفت.
-هی میگه افتتاحیه است؛ بیاین! بیاین! من که می‌دونم فقط می‌خواد فروشگاهش رو شلوغ کنه وگرنه آخرش نه تخفیف می‌ده نه پارتی بازی می‌کنه من رو بذاره توی اولویت! تهش دو برابر هم می‌خواد بگیره لابد.

دوریا دستش را به سمت دستگیره‌ی در برد و قبل از ورود نفس عمیقی کشید و سعی کرد لبخند بزند.
-حداقل با روی خوش وارد بشم تا بقیه‌ی مشتری‌هاش نپرن!

اما وقتی در را گشود، هیچ کس را در فروشگاه ندید. لبخند مصنوعیش بلافاصله از صورتش محو شد.
-اسکور! کجایی؟ هی می‌گی سر موقع بیاین سر موقع بیاین الان که هیچ کس هم نیست.

اسکورپیوس از انبار پشت مغازه وارد فضای اصلی شد.
-زود اومدی خب! هنوز یک ساعت نشده که قفل مغازه رو باز کردم!
-یعنی چی زود اومدی! تو خودت گفتی این ساعت بیام! تازه من نیم ساعت هم دیرتر اومدم.
-آره چون همه جا دیر می‌رسی ساعت رو بهت زودتر گفتم. هر چی از قبل تعداد افراد داخل فروشگاه بیشتر باشه تاثیر مثبت‌تری داره!

دوریا عصبانی بود. دستش را به سمت چوبدستیش برد بلکه یک دوئل جانانانه با اسکورپیوس بکند و تمام دق دلی سال‌های متمادی زندگی را سرش خالی کند؛ اما اسکورپیوس امروز از دنده‌ی راست بلند شده بود.
-حالا چوبدستیتو غلاف کن! منم یه آواتار جذاب و سلطنتی برات می‌سازم!

دوریا با تردید به اسکورپیوس نگاه کرد.
-چقدر می‌خوای بگیری ازم؟
-چیزی نمی‌گیرم فامیلیم دیگه.
-چجوری می‌خوای کلاهمو برداری؟
-باور کن نه می‌خوام کلاهتو بردارم نه کلاهتو بذارم! اصلا اگه انگشت من به کلاهت خورد اسممو عوض می‌کنم می‌ذارم تسترال صورتی!

دوریا هنوز کاملا مطمئن نبود که چگونه قرار است سرش کلاه برود ولی تا وقتی برگه‌ای را امضا نمی‌کرد، چیزی از دست نمی‌داد.
-خب چه چیزایی داری؟
-هر چی بخوای! انیمه، انیمیشن، سبک واقعی؛ رنگی، سیاه و سفید؛ نامرئی. هر چی دیگه هرچی!
-همممممم! ببین خودت هم بهش اشاره کردی دیگه، من سبک‌های شیک و مجلسی رو دوست دارم. واقعی اگه باشه، فکر کنم قشنگتره؛ ولی خب مثل آواتار الانمم دریاد سبکش خوبه.

قلم پر اسکورپیوس با شوق فراوان روی کاغذ پوستی حرکت می‌کرد و تمام حرف‌های دوریا را می‌نوشت.

-خب، رنگ پوست، رنگ چشم و مو و لباس، اینا چی باشه؟
-دیگه داری می‌بینی منو! یعنی تو نمی‌دونی رنگ موی من چیه؟ این‌ همه هی می‌گم «موهای لخت شلاقی قهوه‌ای سوخته» باز می‌پرسی؟
-دیگه کاغذبازی‌ها باید به درستی انجام بشه!

دوریا که دست به سینه ایستاده بود، پشت چشمی نازک کرد.
-رنگ مو: قهوه‌ای سوخته، رنگ چشم: قهوه‌ای سوخته، رنگ پوست: همین حدود آواتار فعلیم، رنگ لباس هم سبز تیره باشه.
-خب دوست داری کجا باشی؟
-فعلا که در خدمت شمام وسط مغازه!
-نه آواتارت رو می‌گم، دوست داری کجا باشه؟
-سوال‌های سخت می‌پرسی ها! اگه آواتارم رو بزرگ دربیاری که صورتم بیشتر مشخص باشه برام بهتره! مثل همینه خودم! ولی اگه خیلی اصرار داری تمام قد باشه، پشت سرم جنگل ممنوعه یا یه کاخ باشکوه رو بذار!
-خب خب خب! می‌خوای چیزی دستت داشته باشی یا نه؟
-یه آواتار می‌خوای بسازی ببین چقدر سوال می‌پرسی‌ها!
-تو هم هی غر بزن!
-چیزی دستمم نبود مشکلی نیست ولی یه گرگ رو جا بده توی آواتارم. حالا می‌خواد کنارش نشسته باشم یا چهره‌اش کنار چهره‌ام مشخص باشه یا دارم نازش می‌کنم یا هر چی!
-لباست چطوری باشه؟
-قشنگ باشه.
-قشنگ چیه؟
-نمی‌دونم دیگه، یه پیراهن قشنگی، لباس سلطنتی باشکوهی چیزی. خیلی هم سلطنتی نباشه بزنه توی ذوق.

به اینجا که رسید، اسکورپیوس احساس کرد از اینکه پیشنهاد داده تا برای دوریا آواتار درست کند، دارد پشیمان می‌شود. اما معجون ریخته به پاتیل بر نمی‌گردد.
دوریا با ذوق به اسکورپیوس نگاه کرد و گفت:
-خب همینا؟ رنگ لاک ناخن و کفش و اینارو نمی‌خوای؟

با این سوال اسکورپیوس از جا جست.
-نه دیگه دستت درد نکنه. سوالام تموم شد؛ میتونی بری.
-برم؟ مگه نمی‌خوای موقع افتتاحیه باشم؟
-نه با این سفارشی که تو دادی باید در مغازه رو ببیندم و کارهای اینو بکنم!
-چی؟
-هیچی! هیچی!

و اسکورپیوس دوریا را از مغازه به بیرون هل داد و در را پشت سرش قفل کرد.


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness



پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۶:۳۰:۳۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 227
آفلاین
اسکورپیوس در حالی که تابلوی مغازه اش را تمیز می کرد عرقش را پاک کرد. کار سختی داشت و حقوق خوبی را نتوانسته بود به دست بیاورد و حالا هم فقط باید زحمت می کشید. اسکورپیوس آدم زحمت کشی نبود و زحمت را دوست نداشت و برایش سوال بود چرا آدم باید تحمل سختی می کرد تا به هدفش برسد و آیا این کار لازم بود. این سوالاتی بودند که اسکورپیوس از خود می پرسید و دنبال جوابشان می گشت که با وارد شدن اولین مشتری فعلا از رسیدن به سوالاتش منصرف شد و توجه اش را به درخواست مشتری داد.

- ببخشید! یه آواتار میخواستم؟ اصلا آواتار خوبی ندارم و آواتار بدرد بخوری رو هم پیدا نمی کنم! شما یه آواتار مناسب دارید به من بفروشید؟
- آواتار نداریم ولی کلی چیز دیگه هست اگه بخواین برام بیارم؟
- نه ممنون.

سپس رفت. اسکورپیوس کلی چیز دیگر داشت اما مشتری اش فقط آواتار میخواست و چیزی دیگری برایش مهم نبود. اسکورپیوس دوباره به فکر رفت تا به مشغله هایش فکر کند که مشتری دیگری وارد مغازه شد و اسکورپیوس دوباره از فکر کردنش منصرف شد تا به مشتری تازه اش سرویس دهد.

- ببخشید آقا آواتار دارین؟ یه آواتار مناسب رو لازم دارم؟
- نه.
- بوممممممم.

این مشتری حتی پاسخش را هم نداده بود و با عصبانیت در را به هم کوبیده و رفت بود. اسکورپیوس با خودش فکر چرا تمام مشتری هایش از امروز به دنبال آواتار می گردند و چیز دیگری نمی خریدند که جرقه در ذهنش شکوفا شد. شاید باید آواتار فروشی باز می کرد و کاسبی اش را دوباره راه می انداخت. آن طوری هم نیازی به زحمت زیاد نداشت و هم پول خوبی گیرش می آمد.


***



سلام بر مردم غیرتمند جادوگران!

از اونجایی که پیدا کردن یه آواتار برای شما سخت بود و نایاب با ویژگی های شخصیتی شما بود من تصمیم گرفتم این مشکل رو حلی کنم و راه شما رو آسان بکنم!
پس اگه دنبال آواتار مناسب با شخصیت خودتون می گردید با اومدن به این تاپیک و مطرح کردن درخواستتون در قابل یک رول و گفتن ویژگی های آواتار تون اون رو از من دریافت میکنید.

ولی باید این نکات رو رعایت کنید.


نکته 1: حتما در قالب رول باشه و گرنه سفارش پذیرفته نیست. ( سبک رول مهم نیست)
نکته 2: اگه عجله ای چیزی دارین بگین که زودتر تحویل بدم ولی حداکثرش یه هفته طول میکشه.
نکته 4: من اندازه‎ی آواتار ها رو درست میکنم پس نیازی به تغییر اندازه از جانب شما نیست و شما راحت با دانلود کردن آواتاری که من براتون درست میکنم میتونید اونو درجا استفاده کنید.
نکته 5: یه سری نکات درباره آواتارهای سفارشی هست که میگم و شما اونو یه جوری تو رولتون ذکر کنید.


نکات:

1. سبک آواتارتون کدوم باشه؟
1) واقعی (مثال) 2) انیمه کارتونی ) انمیشینی (مثال)

2. آواتار رنگی/سیاه و سفید باشد.(اگر میخواهید سیاه و سفید باشد سوال بعدی را جواب ندهید.)

3. مشخصات آواتار:
رنگ چشم:
رنگ مو:
رنگ پوست:
رنگ لباس:

۴. مکان آواتار.(میخواهید در مکانی سر سبز یا جهنم باشد؟) به انتخاب خودتان

۵. وسیله در دست! (مثل آواتار من که کیسه سکه داخل دسته.)

۶. نوع لباس یا رنگ لباس دلخواه شما!

تمام



ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۱۷:۰۰:۰۳
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۱۷:۰۱:۰۷



پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
اورلا در کوچه دیاگون حرکت می‌کرد و دنبال مغازه ای خاک گرفته می‌گشت.بالاخره به مکان موردنظرش رسید، به آواتار ویزارد!

باید آن را مرتب میکرد. داخل مغازه رفت و عکس بزرگی را که پشت شیشه بود را کند و عکس جدیدی را جایگزین آن کرد...

تصویر کوچک شده


و سپس مشغول گردگیری مغازه شد.

1 ساعت بعد

دیگر مغازه کاملا مرتب شده بود. اورلا در اطراف مغازه چندتا آواتار برای تزیین و دیدن نصب کرده بود. مقوای پشت در را برگرداند تا طرف "مغازه باز است" ـش رو به بیرون باشد. حالا تنها باید منتظر اولین مشتری می‌ماند تا بیاید و سفارش آواتار دهد.

***


خب سلام بر جادوگران و ساحره های عزیز.

اینجا دوباره با مدیریت من شروع به کار میکنه و شما میتونین بیاین اینجا و سفارش آواتار بدین.

نکته 1: حتما در قالب رول باشه و گرنه سفارش پذیرفته نیست. ( سبک رول مهم نیست)
نکته 2: اگه عجله ای چیزی دارین بگین که زودتر تحویل بدم ولی حداکثرش یه هفته طول میکشه.
نکته 3: من تغییر رنگ آواتار رو قبول میکنم. فقط شما آواتار رو بدین و کاملا ذکر کنید کجای عکس چه رنگی باشه.
نکته 4: من اندازه‎ی آواتار ها رو درست میکنم پس نیازی به تغییر اندازه از جانب شما نیست.
نکته 5: یه سری نکات درباره آواتارهای سفارشی هست که میگم و شما اونو یه جوری تو رولتون ذکر کنید.

نقل قول:
نکات:

1. سبک آواتارتون کدوم باشه؟
1) واقعی (مثال) 2) انیمه یا کارتون های ژاپنی (مثال) 3) انمیشینی (مثال)

2. آواتار رنگی/سیاه و سفید باشد.(اگر میخواهید سیاه و سفید باشد سوال بعدی را جواب ندهید.)

3. مشخصات آواتار:
رنگ چشم:
رنگ مو:
رنگ پوست:
رنگ لباس:


اینجانب............. با هرگونه وسیله اضافی‌ای در آواتار(پاپیون، هدفون و...) مشکل دارم/ندارم.



خب فکر کنم همین ها باشن که برای آواتار ارزشمند هستند. در هرحال اگه چیزدیگه براتون مهمه توی رول ذکر کنید.

منتظر اولین نفر هستم...


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۱۷:۴۳:۱۳

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۴

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
با سلام.
اینجا دیگه آواتار نمیدن؟
ورشکست شده اینجا؟

سوزان جان، این تاپیک یه شیش سالی میشه که منسوخ شده و از یاد رفته. احتمالا خود اون عزیزی که این تاپیک رو ایجاد کرده، الان هم خودش و هم روحش یادش رفته اینجا رو!


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲۶ ۱۸:۳۳:۲۵

تصویر کوچک شده


Re: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

دابیold7


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۶:۱۰ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
از تو چه پنهون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
دابی مک را از دور دید که داشت پس از یک قرن به مغازه اش برمیگشت. چماغش را در دستش تکانی داد و منتظر ماند، اما ناگهان مک از حرکت ایستاد. روی زمین نشست و چیزی به پای جغدی بست و رفت.
حتما میترسید که نزدیک دابی بشود.
دابی با خود فکر کرد باز جای شکرش باقیست که آواتار را آورده وگرنه شونصد قرن دیگر هم باید صبر میکرد، شاید هم بیخیال میشد و خودش دست به کار میشد.

جغد به دستش رسید. دو آواتار به پایش بسته شده بود اما هر دو سفید بود!

دابی با چهره ای عصبانی به سمت پاتیل درزدار دوید و فریاد زد : این دوتا که هر دو سفیده ... آهای دابی پولش رو خواست ... دابی کل حقوقش رو برای این ها داده بود ... آهای صبر کن کلاهبردار!
____________________________________________________
پی نوشت

منظور رول بالا این بود:
آواتار ها هیچ کدام باز نشد، فکر کنم لینک اشتباه داده باشید چون زاخاریاس هم تو چت باکس گفته که آواتر ها باز نشد، البته کلاهبردار رو شوخی کردم، دلگیر نشید!


امضاء: دابی ، جن


Re: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
مك با دستي پر از اواتار وارد پاتيل درزدار شد. تام صاحب پير كافه درحالي كه دستانش را به هم ميساييد، جلو آمد و همانطور كه با زبانش دور لبانش را ميليسيد، به او گفت كه جمعيت زيادي جلوي آواتارويزاردش ايستاده و او بايد مواظب باشد.

مك خسته و با لبخندي تلخ، تشكرآميز به تام نگاه كرد و به سمت كوچه ي دياگون به راه افتاد.

همانطور كه به آواتارويزارد نزديكتر ميشد، صداي همهمه نزديكتر ميشد.

از دور چماقي را ديد كه از زير آن دو پاي كوچك پيدا بود و بالاي آن دو گوش بزرگ خودنمايي مي كرد. حتما دابي بود. رويش به سمت مك برگشت؛ چهره اش آنقدرها دوستانه به نظر نميرسيد كه بخواهد اصلا با او حرف بزند. با وجود ضعفي كه در ناحيه پا احساس ميكرد، روي زمين زانو زد؛ بسته ي آواتارهايش را درآورد و به پاي جغد كوچك وسياهرنگش بست.

در حين برخاستن چشمش به چهره ي شرقي آلتيداي موطلايي موطلايي افتاد، كه به آرامي به در آواتار ويزارد تكيه زده بود و رداي زيبايش، در اطرافش تكان ميخورد..مجذوب اين صحنه، به سختي نگاهش را برگرفت و با آهي سرد، قدمي پيش گذاشت و همراه با حسي از فشار و تاريكي، دياگون را ترك كرد...


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۸

آلتیدا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۰:۱۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸
از یه گوشه دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
روز آفتابی و دلپذیری بود . هوا کم کم رو به گرمی می رفت و بهار جای خود را به تابستان می داد . هوا برای پیاده روی عالی بود ؛ اما این هوا وسوسه برانگیز نمیتوانست کسی را که با پشتکار زیادی توی مغازه آواتار فروشی لندن کار می کرد بیرون بکشد .مک به دقت مشغول کار بود و سرش را تقریبا به آواتاری که داشت رویش کار می کرد چسبانده بود . با احتیاط دستش را دراز کرد و چسب را از کنار دستش برداشت . با وسواس خاصی آن را روی منطقه مورد نظرش ریخت و به سرعت و با مهارت زیاد قطعه ای را سر جایش چسباند . سرش را کمی از آواتار دور کرد تا آن را بررسی کند که ناگهان چشمش به ساحره ای افتاد که دست هایش را توی جیب ردایش کرده بود و با علاقه به کار او نگاه می کرد و از جا پرید . از وقتی لرد دوباره به مغازه اش آمده بود با هر اتفاق غیر منتظره ای تا دم سکته پیش می رفت .

ساحره با تعجب ابرو هایش را بالا انداخت . مک دست لرزانش را به سمت چوبدستی اش دراز کرد تا محض احتیاط آن را بردارد و سعی کرد لرزش صدایش را از بین ببرد :

- چیز مهمی نیست.... چـ..چه جور آواتاری لازم دارین؟

آلتیدا ابرو هایش را پایین آورد و لبخند زد . مک با لبخندی جوابش را داد . التیدا نگاهش را به سمت آواتار های توی ویترین چرخاند و گفت :

- آواتار های قشنگین ! همه شون کار خودتونه ؟

مک سرش را به نشانه تایید تکان داد و پرسید :

- شما هم یه آواتار نیاز دارین؟

- بله .

آلتیدا این را گفت و دستش را دراز کرد تا آواتار سبز رنگی را از توی ویترین چوبی کنار در بردارد . نیم نگاهی به آن انداخت و انگار پشیمان شده باشد آن را سر جایش گذاشت و دستش را به سمت آواتار دختر مو نارنجی بانمکی برد . مک ادامه داد :

- حاضری یا سفارشی ؟

آلتیدا دختر را به داخل ویترین بگرداند . به سمت مک برگشت ، دست هایش را روی پیشخوان گذاشت و گفت :

- اگه اون چیزی که میخوام داشته باشین ، حاضری !

مک دفتر یادداشتش را در آورد و گفت :

- چه چیزی مد نظرتونه ؟

- یه دختر ، با موهای طلایی ، چشم های سبز و صورت کشیده . فقط چهره باشه نه بقیه بدنش .

- پس میخواین رنگی باشه . متحرک یا ثابت ؟

آلتیدا لحظه ای فکر کرد و و جواب داد :

- ثابت .

مک قلم پرش را پایین آورد :

- نداریم . باید براتون بسازم .

آلتیدا نیم لبخندی زد و چند گالیون روی پیشخوان گذاشت :

- میدونم که کارتون خیلی خوبه . من هیچ عجله ای ندارم .

وقتی آلتیدا از در بیرون رفت مک نفس راحتی کشید و چوبدستی اش را کنار گذاشت . حالا میتوانست به آواتار نیمه تمامش برسد . دوباره به آن نگاه کرد ، و ناگهان چشم هایش گشاد شد . در چسب تمام مدت باز بود و روی آواتار ریخته بود و تمام آن را خراب کرده بود . نالید:

- حالا جواب مشتری رو چی بدم ؟!


نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی


Re: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-وای...این چرا سایزش اینجوری در اومد؟تدی کلی سفارش کرده بود که دندوناش کاملا تو آواتار مشخص باشه.

تایبریوس سرگرم سروکله زدن با آواتار جدید تد ریموس لوپین بود که صدای زنگوله ای به گوشش رسید. قیچی کوچکش را برداشت و به سراغ آواتار رفت.
-آبرفورث انگار باز یکیشون فرار کرده.

آبرفورث خسته و سراسیمه وارد مغازه شد.
-نه.فرار نکردن.خودم داشتم میکشیدمشون که زودتر برسم اینجا.اگه بدونی،اگه بدونی.زود اینجا رو تعطیل کن و برو.دور شو.فرار کن.اون داره میاد اینجا.وقعا خودشه.پلنک و کینگزلی هم دیدنش.

مک لاگن با خونسردی کامل کار بر روی آواتار را تمام کرد و آنرا کنار گذاشت.
-آروم باش.کی داره میاد؟

فرصتی برای حرف زدن آبرفورث باقی نماند.در آواتار ویزارد باز شد و لرد سیاه به همراه مرگخوار وفادارش مونتگومری وارد مغازه شدند.آواتار جدید و زیبای لرد بالای سرش میدرخشید.
آبرفورث و بزش فورا پشت پیشخوان پناه گرفتند.تایبریوس با شک و تردید به دو جادوگر سیاه خیره شده بود.
-شما؟اینجا؟برای چی اومدین؟اگه از آواتارجدیدتون راضی نیستین باید بگم متاسفم.من دیگه حاضر نیستم کاری برای شما انجام بدم.

لرد سیاه لبخندی زد.
-خب،راستش موضوع این نیست.من اومدم اینجا که ازت تشکر کنم مک لاگن.آواتاری که برام فرستادی بی نقص و کامل بود.درست همون چیزی که میخواستم.ولی...

تایبریوس آهی کشید.
-ولی چی؟شما که حتی دستمزد منم ندادین.مجبورم نکنین که یه جغد به وزارت سحرو جادو بفرستم.

لرد سیاه چوب دستیش را از مونتگومری گرفت و به آرامی به مک لاگن نزدیک شد.
-خب...میدونی؟من داشتم فکر میکردم کسی که یک هفته تمام روی عکس من کار کرده باشه ممکنه ترس و وحشتش از چهره و چشمان لرد سیاه از بین رفته باشه.و اینطور که میبینم حق با من بوده.تو خیلی گستاخ شدی.حالا که من آواتارمو گرفتم فکر میکنم دیگه اینجا احتیاجی به یه آواتارساز نداریم.نظر تو چیه مونتی؟

مونتگومری قهقهه ای زد و سرش را تکان داد.لرد سیاه به تایبریوس نزدیک شد و چوب دستیش را روی پیشانی او گذاشت.تایبریوس میدانست که مقاومت دربرابر جادوگر خبیثی مثل او بی فایده است.چشمانش را بست و آماده مرگ شد.حداقل میتوانست شجاعانه بمیرد.

ولی یک اتفاق پیش بینی نشده افتاد...

صدای فریاد آواداکداورای لرد سیاه با صداهای گوشخراش نامفهومی قطع شده بود.چند ثانیه بعد وقتی تایبریوس چشمانش را باز کرد با چهره مات و مبهوت آبرفورث مواجه شد.
-باورت نمیشه...منم باورم نمیشه...آواتارهات...همشون...از توی تابلوها اومدن بیرون.یه جوری بود.مثل یه کابوس.روی هوا شناور بودن.همشون به اسمشو نبر و مرگخوارش حمله کردن.اون دو تا گیج شده بودن. چون نمیدونستن با یه مشت آواتار چطوری میشه جنگید.برای همین فورا خودشونو غیب کردن.

تایبریوس لبخندی زد.برخلاف آبرفوث او کاملا متوجه موضوع شده بود.کسی قادر نبود درک کند که چطور آواتارهایی که با عشق و علاقه آنها را ساخته بود به کمکش شتافته بودند.
--------------------------------

فقط برای تشکر!




Re: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

دابیold7


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۶:۱۰ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
از تو چه پنهون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
تایبر با صدای بنگی از جا پرید و پشمش به جن خانگی کوتاه قدی افتاد که درست وسط مغازه ظاهر شده بود.
- چی کار میکنی؟ داشتم سکته میکردم!
-ببخشید آقا دابی عجله داشت.
- خوب چی میخوای؟
- دابی یه آواتار خواست.
- خوب اینو که میدونم میگم چه جوری باشه؟
-عکس دابی باشه که داره به هری پاتر تعظیم میکنه.
- رنگی باشه؟
- نه نه دابی پول رنگی رو نداشت. اما متحرک باشه یعنی دابی در حال تعضیم باشه. میسازید؟
- باشه.

بنگ

دابی آنقدر حول بود که بلافاصله غیب شد و رفت و تایبر مشغول شد.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.