لیلی بعد از مدت ها یادش افتاد که باید برود و سری به مغازه ی "آواتار ویزاردز" بزند. زود راه افتاد، لباس هایش را پوشید و به طرف مغازه حرکت کرد. آهسته در را باز کرد و ایزابل را دید که دارد با دقت سفارش هارا بررسی میکند. لیلی سلامی کرد و گفت :
اوه ایزابل! از دیدنت خوشحالم.
اسکورپیوس کجاست؟!
ایزابل با آسودگی جواب سلام لیلی را داد و گفت:
منم همینطور، اسکور انقدر سرش کار ریخته که رفته و من فعلا دارم به سفارش ها رسیدگی میکنم. اوه راستی، سفارشات آماده ست.
و با لبخندی دل نشین به حرف هایش پایان داد.
لیلی هیجان زده شد و آهسته آهسته جلو آمد. و ناگهان فریادی زد:
ایزابل مک دوگال! این اولین عکسیه که توش بهتر از خود واقعیم افتادم... باورم نمیشه، تو میتونی بدون چوبدستی جادو کنی. دستات جادو میکنن و چنین چیزی رو خلق میکنن.
و ناباورانه به آنچه که جلویش قرار گرفته بود خیره شد.
******
وای ایزابل واقعا معجزه کردی. بی اندازه ممنونم. ولی یه چیزی، یعنی کار اون لباس ها و جزئیات آواتار واقعی و باقی آواتار هارو خود اسکورپیوس انجام میده؟ چون واسه آواتار که حالتش واقعی بود یه سری مشخصات گفته بودم. اما باور کن عاشقش شدم، تو یه هنرمند به تمام معنایی.