دوریا از وقتی سفارشش را به اسکورپیوس داده بود، هر یک ربع یک بار به در فروشگاه نگاهی میانداخت تا ببیند آیا قفل در باز شده یا نه. وقتی دید که درها گشوده است، با خوشحالی و دوان دوان، تمام متانتش را فراموش کرد و به سمت فروشگاه رفت.
تا وارد شد، چشمش به کیسهای افتاد که از چوب رخت آویزان شده بود و سریع به سمت آن حرکت کرد.
-دوریا! آواتارهات...
جملهی اسکورپیوس تمام نشده بود، اما دوریا یکی یکی داشت آواتارها را در میآورد و با دقت به آنها نگاه میکرد. وقتی هر ۷ آواتار را نگاه کرد، با چشمانی که از ذوق میدرخشید به اسکورپیوس نگاه کرد.
-اینا همش مال منه؟
-آره. نمیدونستم چی میخوای دقیقا و چندتا برات درست کردم.
دوریا سپاس گزارانه به اسکورپیوس نگاه کرد و دوباره به آواتارها خیره شد و زیر لب زمزمه کرد:
-خیلی قشنگن...
اسکورپیوس خشنود از این واکنش، تعارف کرد:
-اگه میخوای میتونم بیشتر هم برات درست کنم.
گردن دوریا چنان با سرعت به سمت اسکورپیوس برگشت و چشمانش شروع به برق زدن کرد که اسکورپیوس در دل به خود لعنت فرستاد. این فروشگاه را از همان اول نباید باز میکرد.
-نه! بیشتر نمیخوام! همینا خیلی خوبن! ولی میتونی یکم یکیشو برام تغییر بدی؟
اسکورپیوس از اینکه قرار نبود دوباره ساعتها کار کند، نفس راحتی کشید.
***
اسکور! از این همه هنرت به وجد اومدم! اگر فروشگاهت رو باز نگه داری هر چند وقت میام و ازت آواتار میگیرم. (نگران نباش دم به دقیقه نمیام ولی شاید دم به ساعت اومدم!
)
آواتارهایی که درست کردی واقعا قشنگن! خیلی خوبن واقعا! مرسی ازت!
نمیدونم امکانش هست یا نه ولی اگه بشه، با سری پایین از شدت شرمساری، ممنون میشم که
این یکی رو چندتا تغییر کوچیک بدی!
یکم اگه تیز بودن صورتش کمتر بشه (نه خیلی!) و موهاش و چشماش تیرهتر بشه عالیه!
یه دونه از این گردنبندایی که تن
این یکیه هم براش بذاری که خیلی خوشحال میشم! (اگه فکر میکنی با لباس الانش قشنگ نمیشه، ریش و قیچی دست خودت! لباسشم تغییر بده.)
استخون بندیش هم مثل همینی که گردنبند داره باشه، به نظرم بهتر میشه.
موهاشم اگر به نظر خودت قشنگتر میشه، فرق کج باشه بدون چتری؛ اگر نه همین هم عالیه!
گرگ پشت سرشم یکم بیاد بالاتر که دیگه فوق العاده است!
پ.ن. من که گفتم پشیمون میشی!