پاسخ به: آواتار ويزارد
ارسال شده در: دوشنبه 21 اسفند 1402 23:37
تاریخ عضویت: 1402/07/14
تولد نقش: 1402/07/15
آخرین ورود: یکشنبه 17 فروردین 1404 17:21
از: من دور شو! تو خیلی مشکوکی!
ردای سیاه رنگش را بیشتر دور خودش پیجید و قدم هایش را تندتر کرد. باران با شدت بیشتری بارید و دختر، سریعتر گام برداشت.
وارد مغازه کتابفروشی شد و کتاب هایی برای مطالعه برداشت و برای تصویه به طرف فروشنده رفت.
_اوه، سلام تلما!
تلما، چشمان قهوه ای اش را چرخاند و با اخمی محسوس، به زن فروشنده چشم غره رفت و با لحنی عصبی گفت:
_هلمز. دوشیزه هلمز.
فروشنده که انتظار چنین برخوردی از مشتری همیشگی اش نداشت، سعی کرد صمیمیتش را حفظ کند.
_اه. باشه دوشیزه هلمز. چرا انقدر سخت میگیری؟
پوزخند دختر، کاملا مشخص بود.
_من با افرادی که ازشون خوشم نمیاد، گرم نمیگیرم.
چند گالیون روی میز گذاشت و کتاب هایش را برداشت و از کغازه خارج شد.
وقتی که پایش را از در مغازه بیرون گذاشت، بدنش از سرمای هوا لرزید. در دلش بر خودش بخاطر پوشیدن لباسی با این آستین کوتاه لعنت فرستاد.
فقط میخواست، پز مرگخوار شدنش را به اسکورپیوس بدهد. با دیدن علامت مرگخواری اش، لبخند گشادی بر لبش نقش بست.
بعد از کمی قدم زدن، به مغازه بزرگی رسید که روی تابلوی آن، اسم مغازه نوشته شده بود.
مطمئن شد که علامت روی دستش مشخص باشد و بعد، وارد شد.
_سلام اسکور! چه خبرا؟
اسکورپیوس که سرگرم خوردن نوشیدنی بود، بلند شد و گفت:
_سلام تل. خوش اومدی. بیا نوشیدنی بخوریم.
تلما به عمد دستش را بالا گرفت. اسکورپیوس هم متوجه نماد روی دستش شد.
_اوه تلما! تو حالا یه مرگخواری!
تلما لبخندی زد.
_اره. ارباب بالاخره فهمید من خیلی بدرد بخورم!
البته در ذهن تلما چیز دیگری بود. از نظر خودش او مناسب مرگخوار بودن نبود، یعنی برای ارتش تاریکی کافی نبود!
_حالا واسه صرف نوشیدنی اومدی؟
_نه اومدم آواتار بگیرم.
_میشه توضیح بدی؟
_خب راستش، این دفعه یکم پیچیده است. میخوام گوش هاش تیز باشه. مثل گوش های الف. بعدش یه تاپ و شلوار سیاه با موهای قهوه ای که جمع شدن و چشم های آبی که یه عینک گرد بامزه دارن. پشتش هم کتابخونه باشه و دستم خالی بمونه.
اسکورپیوس با تعجب به تلما نگاه کرد.