«به تمامی جادو آموزان محترم هاگوارتز. برای کریسمس امسال، جشن یول بال برای شما تدارکت دیده شده است تا کسی که دوست دارید را به جشن دعوت کنید و شب تاریک را با حضورتان روشن کنید. تمامی جادو آموزان همراهی برای خود انتخاب کرده و به جشن یول بال وارد شوند. میتوانید با دوستان خود بیایید و از حضور در کنار هم لذت ببرید. این جشن تنها به منظور در کنار هم خوشحال بودن، برپا میشود. پس در این شب سرد، به گرمی بخندید و برقصید. کریسمس پیشاپیش مبارک. آلبوس دامبلدور، مدیریت هاگوارتز.»همهمهای میان پسران و دختران افتاده بود. دختران دلواپس بودند چه کسی آنها را دعوت میکند، موافقت یا مخالفت چه نتایجی دارد و اگر کسی نیامد چه کنند؛ چه بپوشند و چگونه راه بروند و...! پسران نگران بیان کردن رفتارهایشان، درخواست کردنشان و خوب رقصیدنشان بودند. کسی نمیخواست در برابر شخص مورد علاقهاش بد به نظر بیاید.
آنقدر زود همهمهها زیاد شد که اگر در همان نقطه عطف زمان خودت را میانشان جا نمیدادی، شاید به کل فراموش میشدی.
سیلویا گوشهای از راهرو کنار اولیویایی که نشسته بود، ایستاد. میدید که اولیویا مثل همیشه ساکت و خاموش است. این را هم دیده بود که چند لحظه پیش در کنار دختر اسلیترینی دیگری چگونه میخندید و با او گرم گرفته بود. کم کم داشت در افکارش غرق میشد که اولیویا سرفهای کرد.
- به نظرت کی ما رو برای یول بال انتخاب میکنه؟
- نمیدونم.
دوباره ساکت شد.
- ما نمیتونیم دعوتشون کنیم؛ جالبه، مگه نه اولیویا؟
- آره خب، همیشه ما باید منتظر درخواست جنتلمنهای ترسوی هاگوارتز باشیم. البته که دیدنشون خیلی جالبه!
جملات آخرش را با لحن تمسخرآمیزی گفت و خندید. سیلویا هم لبخندی زد. روی زمین نشست تا بیشتر با او صحبت کند. تکان خوردن اولیویا از راحت نبودن را دید. توجهی نکرد. با ترس دهانش را باز کرد تا کلماتی که در ذهنش هست را به زبان بیاورد اما با صدای قدمهایی آشنا دهانش را بست و به بالای سرش نگاهی انداخت.
اولیور، برادر اولیویا در کنار بهترین دوستش ایستاده بود. سیلویا با آرنج ضربهای به بازوی اولیویا زد تا بایستند.
- سلام به بانوهای جوان اسلیترین! من مارکو اِستِرن هستم، دوست اولیور.
- منم که میشناسین.
سیلویا سرش را تکان داد و دستانش را جلو برد تا با مارکو دست بدهد.
- بله، هردوی شما رو میشناسم. شما یکی از بهترین اسلیترینیها تو معجون سازی هستین آقای استرن.
- باعث افتخارمه که اینو ازتون میشنوم.
سیلویا لبخندی زد و به اولیویا نگاهی انداخت. آنقدر نگاه اولیویا خشمگین بود که سیلویا باور نمیکرد او میتواند اصلا تا این حد عصبانی بشود.
اولیویا با بیمیلی دستش را جلو برد و با مارکو دست داد. لبخند درخشانی بر چهره مارکو نقش بست که سیلویا متوجه شد ماجرا از چه قرار است.
اولیور از سیلویا خواست تا مارکو و اولیویا را تنها بگذارند و کمی آن طرفتر با هم صحبت کنند.
- بانو سیلویا ملویل. اسمتون واقعا به «بانو» میاد. همیشه باید بانو صداتون کنم.
- نه راستش یه جوریه. همون سیلویا خوبه.
اولیور خندید. سیلویا نگاهش بیشتر روی اولیویا بود تا ببیند چه اتفاقی بین او و مارکو میافتد. این همه مدت که با او صحبت نمیکرد، به معجون ساز ماهر اسلیترین دل بسته بود؟! اتفاقات زیادی افتاده بود که سیلویا خبر نداشت. باید اولیویا صحبت میکرد. البته نه مثل همیشه جدی.
میان افکارش صدای اولیور را شنید که او را صدا میزند.
- سیلویا؟ سیلویا! ببخشید؛ حرفامو شنیدین؟
- اوه، ببخشید. اصلا حواسم اینجا نبود.
- متوجهم. مشکلی نیست. فقط میخواستم قبل از اینکه بقیه بیان و شما رو دعوت کنن، من اینکارو بکنم.
- چی؟
سیلویا با تعجب به اولیور نگاه کرد. باورش نمیشد. همین چند لحظه پیش داشت با اولیویا پسران هاگوارتز را ترسو خطاب میکرد.
- دوست دارین با من به یول بال بیایین؟
- من؟ با شما؟
- شخص دیگهای قبل از من بهتون درخواست داده؟ فکر کردم خیلی زود اومدم تا این اتفاق نیوفته.
- نه نه! اتفاقا خیلیم زود اومدین. همین شوکهام کرده.
اولیور خندید. دستانش را در هم گره کرد. کاملا معلوم بود که استرس دارد.
سیلویا لبخندی زد.
- فقط چون داری دعوتم میکنی، نیازی نیست انقدر احترام بذاری. خیلی عادی دعوتم کن و بذار من جوابت رو بدم.
اولیور شوکه شد. آب دهانش را قورت داد و چند لحظه چشمانش را بست. وقتی چشمانش را باز کرد، مستقیم به چشمان سیلویا خیره شد.
- با من به یول بال میایی، سیلویا؟
- باعث افتخارمه.
دستان اولیور را گرفت و فشرد. هردو خندیدند. وقتی به اولیویا نگاه کرد، دید او هم میخندد و مارکو را در آغوش کشیده. مثل اینکه او هم منتظر درخواست شخص خاصی بود و برای همین پسران را ترسو خطاب میکرد.
سرش را چرخاند و اولیور را دید. لبخند بزرگتری زد و هر دو خندیدند.
این تنها جشن یول بال کریسمس بود که سیلویا از آن لذت برد و واقعا خوشحال بود.
I'll be smiling at the end of this road
And will sing the secrets of the forest all the way