دخترک در حالی که گریه میکرد از آن یتیم خانهی لعنتی بیرون دوید و سراغ مخفیگاه همیشگی اش رفت، غاری که میتوانست با مار های کوچکی که تازه به دنیا امده بودند حرف بزند و بازی کند، همهی حیوانات از او میترسیدند و فرار میکردند ولی این مار های شگفت انگیز و "
سبز" رنگ به راحتی با ان دختر دیوانه که کسی با ان دوست نمیشد دوست شده بودند.
این بار صدایی از درون غار میآمد ولی دخترک ترس بر خود راه نداد زیر میدانست مار ها از او حفاظت میکنند؛
درون غارِ "
تاریک" قدم گزاشت و چیزی جز یک "
پرنده" ندید، نام این پرنده را به خاطر نمیآورد ولی به هر حال عجیب بود که پاکتی را به نوک گرفته است.
همین که چشم پرنده به دخترک خورد به سوی او پرواز کرد و روی دستش نشست، دخترک خوشحال از این که توانسته است با حیوانی غیر از مار ها ارتباط بگیرد روی سر او دست کشید ولی پرنده بعد از اینکه نامه را جلوی پای دخترک انداخت پر کشید و به سوی "
آسمان" رفت.
دخترک دیگر از این رفتار حیوانات ناراحت نمیشد و بدون اهمیت به آن پرندهی عجیب سراغ پاکت رفت ...
سه نامه به همراه یک تیکت "
قطار" درون آن بود، یکی از نامه ها را فردی که مدیر مدرسه ای به نام "
هاگوارتز" بود و دوتای دیگر از معاون آن مدرسه بود.
دخترک اولین بار بود که چیزی تحت عنوان جادو یا جادوگری یا جادوآموزی میشنید، او دعوت شده بود که در ترم جدید این مدرسه به عنوان سال اولی حضور یابد ... ولی او فکر نمیکرد که مدیر یتیمخانه به اون مجوز رفتن به جایی را بدهد.
نامهی بعدی را باز کرد و چیز هایی تحت عنوان وسایل و کتابهای مورد نیاز را نوشته بود و اون حتی نمیتوانست بعضی از ان کلمات رو بخواند.
در نامهی اخر که از آن معاون بود نوشته بود که نمایندهای به زودی برای بردن او به مدرسهی هاگوارتز در یتیمخانه حاضر میشود و برای آن دخترک مقداری پول که "
گالیون" نام دارد میآورد تا بتواند "
چوبدستی" و دیگر لوازم موردنیاز حضور در هاگوارتز را تهیه کند ...
دخترک در حین خواندن نامه احساسات مختلفی را به طور همزمان تجربه میکرد، "
شیرینی" دوری از آن کودن هایی که اورا مسخره میکردند، ترس از ورود به جایی جدید و دلتنگی برای مارها؛
اما دخترک تنها چیزی را که میدانست این بود که باید برود و شروعی جدید داشته باشد، او در خوابش دیده بود که جایی بزرگ و با عظمت که در تاریکی شدید فرو میرفت و توسط کسی که چهرهاش را نمیتوانست به یادآورد و فقط "
گردنبند"ی را با نماد مار در گردنش به یاد میآورد، دخترک این را هم میدانست که این خواب ربطی به آن نامه ها و مدرسه دارد.
او از همین حالا بی صبرانه منتظر آومدن آن نماینده بود.
خیلی جالب و خوب بود. 
تایید شد. 
مرحله بعد: گروهبندی
ویرایش شده توسط هری پاتر در 1403/3/22 14:45:47
Hell is empty and all the devils are here.