خلاصه:
لرد سیاه خسته و ملول شده و به مرگخوارها دستور میده تا فیلمی در ژانر وحشت براش بسازن. بعد از انتخاب بازیگرا و عوامل پشت صحنه توسط بلاتریکس، تلما که قرار بود نویسنده باشه اخراج میشه و خود بلاتریکس جای اون رو میگیره.
_____
- اممم، بلا.
تمامی بازیگران روی صحنه از جمله پاتریشیا با لباس پوست تخممرغ به علاوه گابریل روی سرش، اسکارلت با لباس رابین هود، دامبلدوری که همزمان ریشهایش را میبافت و تمرین راوی بودن میکرد به همراه هری مرده که نقش جسد را به خوبی ایفا میکرد نیز همزمان به بلاتریکس زلزدند.
- این آخری دیگه چطوری زل زد؟ چیه؟ چه خبرتونه؟
- بلا قراره خودت هم نویسنده باشی هم بازیگر، یه کم برات سخت نمیشه؟
- فضولی نباشه!
اسکارلت با سرعت تلما که در حال بیرون رفتن از سالن زیر لب غرغر میکرد را برگرداند.
- ببین چه قدر حرفهایه! تو کارشم وارده. اگه از خودت زیاد کار بکشی دچار اختلال اعتیاد به کار میشیا.
پاتریشیا به زحمت سرش را تکان داد. با حضور تلما خطر اخراجش کمتر بود. گابریل خوشحال و راضی روی کلهاش، همانطور که طبل میزد اضافه کرد:
- تازه روباهشم خیلی نرمه!
- خیلی خب بیاد. فقط گفته باشم، سریع داستانو مینویسی چون الان فیلم من همه چیز داره به جز داستان! مگرنه کاری میکنم از داستان زندگیت فیلم ترسناک بسازن!
تلما با سرعتی باورنکردنی شروع به نوشتن کرد. جرقه های رنگارنگی از صفحه بلند میشد و هر کسی که نزدیک او میشد درجا آتش میگرفت. بنابراین تمام عوامل در زمان فلش بک زده و دو برابر فاصله اجتماعی دوران کرونا را رعایت کردند.
گابریل ذوقزده از جرقه های آتش از روی سر پاتریشیا پایین آمد و به سمت تلما دوید.
- آخ جون! من! من! منم آتیش بازی.
- یکی جلوشو بگیره! الان خاکستر میشی! گب!