هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت‌ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸:۴۱ یکشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۳

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۳۱:۰۹
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 374
آفلاین
خلاصه:

لرد ولدمورت تصمیم گرفته است که مالکیت خانه‌ی گانت‌ها را به یکی از مرگخواران واگذار کند. برای این کار، او باید با استعدادترین مرگخوار را پیدا کند. مرگخواران به همین دلیل به یک هنرستان می‌روند تا در کلاس‌های آن شرکت کنند. اولین کلاس، کلاس نقاشی است. معلم این کلاس آن‌قدر تحت تأثیر هنر تام ریدل (پدر) قرار می‌گیرد که او را به عنوان استاد خود قبول می‌کند! حالا، تام و معلم به همراه هم به سراغ نقاشی‌های مرگخواران می‌روند و در مورد آن‌ها نظر می‌دهند.



---
- تو؟
- فیس فیس
- تو که دست نداری چجوری نقاشی کشیدی.
- فیس فیس

معلم که متوجه گفت‌وگوی تام و نجینی شد، به سمت آن‌ها آمد. وقتی چشمش به نقاشی افتاد، از حیرت و تحسین دهانش باز ماند. نقاشی، تصویری از یک منظره زیبا و پیچیده بود که به‌طرز ماهرانه‌ای با جزئیات کامل کشیده شده بود. رنگ‌ها با هم ترکیب شده بودند تا تصویری زنده و نفس‌گیر بسازند. معلم با چشمانی که از اشک پر شده بود، گفت:

- این فوق‌العاده‌ست! باور نکردنیه! نجینی، تو بدون داشتن دست تونستی همچین هنری خلق کنی؟ تو واقعاً محدودیت‌ها رو شکست دادی و با اراده و خلاقیتت شاهکار آفریدی!

تام که حالا احساس خطر می‌کرد و نمی‌خواست جایگاهش به خطر بیفتد، با صدای بلندی گفت:

- البته که نقاشی خوبیه، ولی یه جورایی... خیلی تکراریه، نه؟ خطوطش کمی ناشیانه‌ست و رنگ‌ها هم می‌تونستن بهتر ترکیب بشن. به نظر من این نقاشی هنوز به کار بیشتری نیاز داره.

استاد که همچنان در حیرت و تحسین نقاشی بود، به تام نگاه کرد و چون هنوز تو کف نقاشی بود چیزی نگفت. در همین حال، مرگخوار بغلی اشاره‌ای به تام کرد و به‌آرامی و با کمی ترش‌رویی به او گفت:

- منو تهدید به مرگ کرد و نقاشیم رو برداشت... می‌گه هر طور که شده می‌خواد خونه ریدل‌ها رو به ارث ببره.

نجینی با حالتی خونسرد، چشمانش را به مرگخوار دوخت و فیس‌فیس کرد. مرگخوار بلافاصله به نشانه ترس سرش را پایین انداخت و حرفی نزد. به نظر می‌رسید که تام توانسته بود بهترین مرگخوار نقاش را پیدا کند. اما این مرگخوار بیچاره که مورد سرقت هنری قرار گرفته بود، چه کسی بود؟


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده






پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت‌ها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸:۵۷ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۳

هافلپاف، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۰۳:۴۲
از عمارت ریدل ها
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 61
آفلاین
تام ریدل که تازه یادش آمد بعد از کلاس هنر، دوباره بی دفاع در مقابل مروپ و غذاهایش قرار میگیرد، تصمیم گرفت که تا اوضاع برایش از این وخیم تر نشده با نمره ای بالا خطر را از بیخ گوشش دفع کند.

- چی داری میگی همسر عزیزم؟ دارم از این حجم از خلاقیتت تعریف میکنم. اصلا فدای سرت که شکل بیلچه نیست! سیبشم حتما پیوندی بوده که مثل هندونه سبز و زرده. این سبکت اکسپرسیونیسم محضه!
به وضوح معلومه که چقدر با ظرافت احساسات و افکارتو تونستی با قلم نشون بدی. مرلین بیامرز ادوارد مونک هم توی "جیغ" همچین ظرافتی نداشت.
- شوهر مامان! همیشه میدونستم تو بهتر از همه هنرامو درک میکنی.
- جناب تام به نظرتون یکم اغراق نمیکنید؟
- خیر، خیلی هم زیباست. هیچی جلوش نگو وگرنه امشب جفتمونو به عنوان مواد اولیه میریزه تو غذاش میده به خورد بقیه. خب حالا کی دوست داره بعدی باشه؟
- من! من! میشه بعدی من باشم؟

کوین که بزور دستانش را از توی آغوش محکم گابریل بیرون آورده و تکان میداد، مشتاقانه منتظر دیده شدن نقاشی اش بود.

-بسیار خب کوین بذار ببینم. هوووم...همونطور که از کوین انتظار داشتم.
همونطور کودکانه و دوستداشتنی، همه ی مرگخوارا رو زیر سایه ی عظیم الجثه ی فرزندم کشیدی. من نمره ی کامل رو به تو میدم. باشد که حضورت موجب اتحادی عمیق و پایدار بین ما ارتش تاریکی باشد.
- آخجون. ولی پدر ارباب چرا یه لحظه مثل خود ارباب حرف زدین؟
- از عواقب زندگی زیر یک سقفه چیزی نیست. هر از گاهی اینجوری میشه.
- گمونم دیگه نوبتی هم باشه نوبت منه.


S.O.S

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت‌ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱:۱۹ شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رزالین دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۶:۴۲ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۲۶:۵۳
از وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 90
آفلاین
تام مستقیم به سمت مروپ رفت . آهنگ بی کلام حماسی در ذهنش پخش می شد و آماده بود تا برود و به خیال خودش دمار از روزگار ساحره بدذات و پلیدی که اسیرش کرده و سیسیلیای عزیزش را از او گرفته بود درآورد.
نقاشی مروپ دقیقا همانطور بود که می شد از مادر میوه ای انتظار داشت. سیبی دهانش را باز کرده بود تا تکه ای پیتزا را ببلعد.
- این چه جور نقاشی ایه؟ چرا این پیتزائه مثلثه؟

مروپ دست از تلاش برای فرو کردن پرتقالی در بینی ماگل کناری اش دست برداشت و با تعجب به شوهرش نگاه کرد.
- مگه همه پیتزاها مثلث نیستن شوهر مامان؟
- نه خیر، شکل بیلچه ان! اصلا سیبه چرا کجه؟

معلم ماگل نمی توانست ادعای شبیه بیلچه بودن پیتزا را هضم کند، ولی هنوز آنقدر تحت تاثیر نقاشی تام بود که حرفی نزند.

- اصلا این چه طرز رنگ کردنه؟

مروپ می دانست رنگ آمیزی اش مانند یک کودک دو ساله است، ولی نباید کس دیگری این موضوع را به رخش می کشید، به ویژه شوهر ماگلش.

- می خوای رفتیم خونه بندازمت تو سوپ با پیازای مامان بپزی شوهر مامان؟


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت‌ها
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶:۰۶ جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۳۱:۰۹
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 374
آفلاین
پست آخر تور اول سالازار اسلیترین
(توجه کنید که سوژه به پایان نرسیده و می‌توانید داستان را ادامه دهید)


----
سالازار به ماگل نگاه کرد و اولین چیزی که به ذهنش رسید، تعجب از جرأت بی‌سابقه‌ی او بود که چگونه جرئت کرده است در حضور او، سالازار اسلیترین، سخن بگوید. این به تنهایی لایق سال‌ها شکنجه توسط باسیلیسک بود. اما این ماگل نه تنها جسارت به خرج داده بود که در حضور سالازار سخن بگوید، بلکه در سخنانش نیز جسارت به خرج داده و سالازار را با مرگخواران مقایسه کرده بود، هرچند او را برتر از آن‌ها دانسته بود. اما حتی آغاز چنین مقایسه‌ای برای سالازار نیز غیرقابل تصور بود. و بعد از آن، این ماگل نه تنها همه این کارها را انجام داده بود، بلکه با جرأت تمام نام نوه سالازار را بر زبان رانده و حتی آن را به اشتباه بیان کرده بود. این سه دلیل باعث شد که سالازار از استفاده از طلسم‌های نابخشودنی صرف‌نظر کند و عصبانیت شدیدش به آرامشی مرگبار تبدیل شود.

- آواداکداورا و کریشیو و اینا دیگه کافی نیست برات، مستقیم میفرستمت تالار اسرار که اسباب بازی باسیلیسک بشی.

سالازار این را گفت و با یک حرکت ظریف دست‌های باریک خود را تکان داد، تا ماگل بی‌دفاع به طور مستقیم در دهان باسیلیسک قرار بگیرد. پس از آن، به یاد دروغ‌هایی افتاد که نماینده بنگاه‌داری ولز به او گفته بود و چگونه دقایق ارزشمندی از زندگی سالازار را هدر داده بودند. در پاسخ، او با یک حرکت دیگر دست خود، ماگل را به دهان نگینی فرستاد تا مطمئن شود که کسی فکر نمی‌کند بین مارهای عظیم خانواده اسلیترین تبعیضی وجود دارد. در نهایت، زمانی که متوجه شد تنها در برابر خانه ریدل‌ها ایستاده است، به خود گفت:

- خب اگر این خونه به نام تام و مروپ هست پس دیگه کاری اینجا ندارم.

و پوف! سالازار به همان سرعتی که وارد داستان شده بود، از آن خارج شد و به سوی مقصد دیگری حرکت کرد تا روند شکنجه، قتل، و غارت خود را ادامه دهد.


----
این بار کمی اینورتر، هنرستان شهر لندن:

تام و معلم حالا باید به سمت نقاشی مرگخوار بعدی حرکت می‌کردند. تام ریدل، که به دلیل هویت ماگل خود مدام مورد تمسخر مرگخوارها قرار می‌گرفت، مصمم بود از این فرصت نهایت بهره‌برداری را کند و با تحقیر خلاقیت هنری آن‌ها، کمی از آنها انتقام بگیرد. او دقیقا می‌دانست که هدف بعدی‌اش کدام یک از مرگخوارها باید باشد.



تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده






پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت‌ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶:۵۷ پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۳۲:۰۲
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 325
آفلاین
همون موقع توجه سالازار به رهگذری جلب می‌شه که به نظر میومد تمام مدت یه گوشه وایساده بود و تماشاشون می‌کرد. از حالت چهره‌ش می‌شد فهمید اصلا بابت چیزایی که چشماش دیده تعجب نکرده و انگار که پرت شدن مردی وسط روز توسط شخصی رداپوش کاملا عادیه و هر روز رخ می‌ده!

مرد و سالازار اینقد به هم خیره نگاه می‌کنن تا این که صبر سالازار لبریز می‌شه.
- چیه؟ به چی نگاه می‌کنی تو مردک؟

مرد خوش‌حال از این که بالاخره سالازار بهش توجه کرده، آروم و قدم‌زنان جلو میاد.
- جناب گویا یکم اطلاعات آقایی که باهاشون صحبت می‌کردی از ترس نواده‌ی خاندان گانت ناقص بود.
- ناقص بود؟ و حتما تو می‌دونی؟ اصلا تو کی هستی که بدونی؟

مرد ابتدا کت و شلوار و سپس کراواتشو صاف می‌کنه تا متشخص‌تر به نظر میاد.
- فضول محله هستم.

مرد هرچقدر هم که در ظاهر متشخص میومد، ولی گویا شغلش چندان متشخصانه نبود!
سالازار در ابتدا از شنیدن این حرف شوکه می‌شه، اما بعدش تصمیم می‌گیره اطلاعات بیشتری از یک فضول بگیره!
- حالا تو چی می‌دونی که اون نمی‌دونست؟ من این خونه رو می‌خوام! به هر قیمتی که شده!

فضول محله لبخندی بر لب می‌زنه.
- این خونه دست شخصیه به اسم لود ولدرمورت نه بانک. بنابراین شما شاید حتی نیازی نداشته باشین که پولی خرج کنین! چون لود تصمیم گرفته این خونه رو به با استعدادترین شاگرد مرگ‌خورش واگذار کنه و من در شما استعدادی فراتر از هرکس دیگه‌ای بر روی این کره زمین می‌بینم.

سالازار که تا الان شک داشت با یک جادوگر در حال صحبته یا ماگل، حالا با شنیدن لود ولدرمورت و شاگرد مرگ‌خور مطمئن می‌شه که یک ماگل مقابلش ایستاده.
- البته که من با استعدادترینم! حالا این مرگخوارا کجان تا بفهمن رقابت با من بی معنیه؟
- هنرستان!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت‌ها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷:۳۹ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۳۱:۰۹
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 374
آفلاین
معلم ماگل با مهربونی خاصی که فقط از معلم‌های هنر میشه انتظار داشت، هر نقاشی رو بررسی می‌کرد و نمره‌ای بین 19 و 20 به اون‌ها می‌داد. تا وقتی که به اولین مرگخوار، یعنی تام ریدل، رسید. بعد از مدت طولانی هوم‌هوم کردن و بررسی نقاشی، ناگهان دستی به سرش کشید و فریاد زنان گفت:

- واو مسترپیس! بهترین نقاشی که تا حالا تو زندگیم دیدم. چقدر خوب پوچی زندگی رو جذب کرده و با چند خط ساده اون رو به نمایش گذاشته. باید یه مکتب هنری به نام پوچ‌گرایی به خاطر این اثر تاسیس کنیم.

معلم هنر بعد از اینکه از هیجان زیاد، همه موهای سرش رو کند، به سمت میزش رفت و قلم نقاشی خودش رو آورد. بعد که به تام ریدل رسید، از پایین کمر به‌طور کامل خم شد و مثل شمشیر سامورایی، قلم نقاشی رو جلوی تام ریدل گرفت.

- من دیگه چیزی نمی‌تونم به شما یاد بدم، آقای ریدل. از این به بعد شما باید به ما همه چیز یاد بدین.

مروپ که از این همه تعریف و هیجان تعجب کرده بود، خیلی کنجکاوانه از ته کلاس به نقاشی نزدیک شد. بعد از اینکه نقاشی رو از هر زاویه‌ای دید، باز هم نفهمید این همه معنا از کجای نقاشی میاد. با آرنجش ضربه‌ای به اسکورپیوس زد و گفت:

- مامان کم ذوق شده یا این ماگل‌ها یه چیزیشون میشه؟

اسکورپ جوابی برای این سوال نداشت، شونه‌ای بالا انداخت و به نقاشی خودش نگاهی کرد تا شاید یه معنی مخفی هم توی اون پیدا کنه و بتونه بفروشه و پولدار بشه. حالا تام ریدل به همراه معلم هنر ماگلی به سمت نقاشی مرگخوار بعدی رفتن تا بهش نمره بدن.

-----
کمی اون‌ورتر - خانه اصیل و باستانی گانت‌ها

- قیمتش مهم نیست، نمی‌بینی چند هزار گالیون تو دهن باسیلیسکم آوردم اینجا؟

نماینده بنگاه‌داری ولز (تحقیق کردم خونه گانت‌ها کجاست، باور نمی‌کنی خودت گوگل کن ) که از ترس جونش جرأت نداشت به باسیلیسک نگاه کنه، با صدای لرزانی گفت:

- ساکنان قبلی خیلی وقت هست که به وزارت‌خونه مالیات ندادن و برای همین خونه‌شون به بانک گرینگوتز رسیده. شما علاوه بر پول خونه باید اون مالیات رو هم بدین. مطمئنید می‌خواین بخرینش؟

سالازار که تا الان خیلی دور از بنگاه‌دار وایستاده بود، با سرعت زیادی بهش نزدیک شد و با دستانش صورت طرف رو در دست گرفت. انگار که می‌خواست جمجمه‌اش رو از جامد به مایع تبدیل کنه. در آخرین لحظات که دیگه بنگاه‌دار داشت از بین می‌رفت، سالازار بالاخره ولش کرد و به گوشه‌ای پرتابش کرد.

- اینجا خونه نواده‌های مستقیم منه. کسانی که مستقیم خون من تو رگ‌هاشون جریان داره. فکر کردین می‌ذارم کسی دیگه بخرتش؟


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده






پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸:۴۱ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۴:۲۵
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 656
آفلاین
استاد با رضایت به شاگردان خوش ذوق مرگخوارش نگاهی تحسین بر انگیز انداخت.
- ازتون دعوت میکنم که تک به تک روی سکوی کلاس بیاین و نقاشیتونو برای بقیه توضیح بدین تا بتونم نمره تونو با توجه به توضیحاتتون اعلام کنم.

تام ریدل که همواره اعتماد به نفس در وجودش موج مکزیکی میزد، به عنوان اولین داوطلب روی سکو رفت و بوم نقاشی اش را رو به جمعیت گرفت.

تصویر کوچک شده


- نام اثر، کماندو...خالق اثر، سر لئوناردو تام داوینچی پدر! در این اثر با نگاهی سورئالیسم، یک کماندو به تصویر کشیدم که شمشیر اون با سیم مفتول به دسته شمشیر متصل شده. این اتصال دارای معانی بسیار عمیقی هست که از جمله اون میشه به شجاعت کماندو و مبارزه اون تا سر حد مرگ حتی با شمشیری ناقص اشاره کرد! همونطور که می بینید این شمشیر از نوع شمشیر های عربی هست که در دست یک کماندو ژاپنی بجای کاتانا نشان از اتحاد ملت ها و روابط تجاری گسترده بشر داره. این کماندو یک دست هم بیشتر نداره که این هم نشون دهنده اینه که محدودیت ها نباید مانع انسان ها برای رسیدن به هدفشون بشه! یک سری خطوط بی هدف هم توی بخش وسطی بدن کماندو میبینید که نشون از بی هدف بودن زندگی و مکتب پوچ گرایی داره که شعری از مولانا جلال‌الدین رومی رو به زیبایی تداعی میکنه که می فرمایند:

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ



یک مرگخوار هنرنشناس دستش را بالا گرفت.
- این یارو یه چشمش از اون یکی گنده تره...حتی مردمک چشمم نداره، کوره بنده مرلین!

تام با تاسف سری تکان داد.
- نه نه...تو معنای ظریف این شاهکار هنری رو درک نمیکنی. این کماندو چشماشو رو به ظواهر دنیا بسته و با چشم بصیرتش با ناملایمات روزگار مبارزه میکنه.

مرگخواران هر چه بیشتر دقت می کردند، آن همه مفاهیم عمیق که تام در مورد آنها می گفت را در این نقاشی نمی دیدند. نوبت به نمره دادن استاد رسیده بود.


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷:۵۳ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

هافلپاف، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۰۳:۴۲
از عمارت ریدل ها
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 61
آفلاین
بعد از اعلام موضوع درس، بلا ابرویی بالا می اندازد. معلوم بود از موضوع درس بدش نیامده. به آرامی درحالی که به فکر چگونه پیاده سازی این ایده بود، به صندلی اش برگشت. بقیه مرگخواران هم کم کم شروع به پیاده سازی شاهکار های خود کردند.

-آه باور کنید دارم از کمبود خواب میمیرم زیاد بیدار نیستم که بخوام اثری خلق کنم ولی...

معلوم نبود به خاطر فشار کمبود خواب بود یا اینکه کمبود اکسیژن برای لحظاتی به مغزش خون نرساند یا شاید نوعی خلاقیت نوین شایدم نه چندان نوین در هنر نقاشی باعث شد سدریک سرش را در سطل رنگ قرمز فرو ببرد.
به نظر هم میرسید ایده جالبی در سر داشت ولی اوضاع وقتی که دیگر سرش را بیرون نیاورد کمی نگران کننده شد.
یکهیو زنی مو سیاه سرش را از توی قابلمه ای که ته کلاس مخفی شده بود بیرون آورد.

- عه وا یکی سدریک مامانو از تو سطل رنگ نجات بده الان غرق میشه.

معلوم نبود کی و چگونه از آنجا سر در آورده ولی معلوم بود مروپ هم سودای مالکیت املاک پدری اش را در سر داشت که آمده بود با بقیه رقابت کند.
صدایی از توی سطل رنگ بیرون آمد که نشان از تقلای سدریک داشت.

-قلقلقلقل

-بیا من استخون ساق دستمو میندازم خودتو بکش بالا.

-قل قل قل....

ناگهان دیگر صدایی نیامد.

-بانو ملوپ سدیک دیگه قل قل نمیکنه. یعنی دیگه برنمیگلده با من قایم موشک بالشتی باژی کنیم؟

-نه کوین آناناس شاخک دار مامان شما برو اونور نقاشیتو بکش ما نجاتش میدیم.

کوین به نشانه تایید سری تکان داد و با قدم های کوچکش تاتی تاتی کنان به گوشه اتاق رفت دو زانو روی زمین نشست و روی تابلو ای که رو به رویش روی زمین بود خم شد. یک دست کوچکش را روی تابلو گذاشت و با دست دیگر که قلمو را مشت کرده بود شروع به نقاشی کرد.

-بانو از اینا آبی گرم نمیشه بذارین من این نیمه جونو تا جونش بالا نیومده بکشم بیرون.

بلا دستش را دراز کرد و از یقه سدریک را گرفت و بیرون کشید . هرچند او انگار نه انگار که تا ثانیه ای قبل داشت در سطل رنگ نفسش قطع میشد، با دستانش به دنبال تابلو گشت. تابلو را که یافت با دستانش هر دو طرفش را گرفت و به چشم بهم زدنی صورتش را وسط آن کوبید. سدریک شاهکاری را با به خطر انداختن جان خود در کسری از زمان خلق کرد و سپس دو باره به خواب رفت.

مرگخواران که فهمیدند چقدر زمان از دست دادند پس دوباره کارشان را از سر گرفتند.

ساعاتی بعد...

دست ها یکی یکی به نشانه اتمام کار بالا رفت. حال نوبت این بود که استاد هر کدام از تابلو ها را ببیند بررسی کند و نمره ی ارزیابی اش را اعلام کند. به زودی برترین استعداد نقاشی مشخص میشد.


S.O.S

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷:۲۹ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۳۲:۰۲
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 325
آفلاین
خلاصه:
ﻟﺮﺩ ﻭﻟﺪﻣﻮﺭﺕ می‌خواد ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ خانه‌ی گانت‌ها ﺭﻭ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﺍ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ کنه. ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﯾﻪ ﻫﻨﺮﺳﺘﺎﻥ میرن تا توی کلاساش شرکت کنن. در حالی که کتی و اسکورپیوس از بقیه جدا شده و به کلاس هنرهای رزمی رفتن، باقی مرگخوارا تصمیم می‌گیرن همگی با هم کلاس‌ها رو یکی یکی شرکت کنن. اما آسانسور جا نداره همه رو با هم ببره، بنابراین یه گروه زودتر سوار آسانسور شده و در طبقه اول به کلاس نقاشی می‌رن تا بقیه هم برسن. اما ورود ناگهانی دسته اول مرگخواران به کلاس روحیه لطیف یکی از هنرمندا رو خدشه‌دار می‌کنه...


~~~~~~

ماگل مذکور به صورت کاملا جدی وسایلشو برمی‌داره تا جمع کنه و بره خارج، اما حتی از در کلاس هم نمی‌تونه خارج بشه چه برسه به خروج از کشور! چرا که مانعی به اسم بلاتریکس لسترنج، با جدیت جلوی در قد علم کرده بود.
- کجا کجا؟ ما تازه اومدیم استعدادهامونو شکوفا کنیم. بشین سرجات تا خودتو تبدیل به بوم نقاشی نکردم!

ماگل نه مرگخوار بود تا بلاتریکس و تهدیدهاش رو چندبار مزه کرده باشه و نه از دنیای جادویی و ساکنینش خبر داشت که بدونه بلاتریکس‌نامی شوخی سرش نمی‌شه. با این حال همین دیالوگ از جانب بلاتریکس کافی بود تا حساب کار دستش بیاد و دست از پا درازتر از همون مسیری که اومده بود برگرده و در حالی که از ترس می‌لرزید با قلم‌مو شروع به خط‌خطی کردن بوم نقاشیش کنه.

بلاتریکس راضی از کرده‌ی خود، گلوش رو صاف می‌کنه، داخل کلاس می‌شه، بوم نقاشی‌ای رو از گوشه‌ی کلاس برمی‌داره و جایی برای نشستن پیدا می‌کنه. باقی مرگخوارا هم به تبعیت از بلاتریکس همین کار رو تکرار می‌کنن. طولی نمی‌کشه که در کلاس برای دومین بار باز شده و این‌بار گروه دوم مرگخوارا تو کلاس جا خوش می‌کنن.

بلاتریکس بعد از اطمینان از این که همه مرگخوارا اومدن، به سمت کسی که باید استاد می‌بود برمی‌گرده.
- تو چرا لال‌مونی گرفتی؟ درس امروز چیه؟ چی باید بکشیم؟

استاد که تمام مدت تو شوک فرو رفته بود و در سکوت نظاره‌گر اتفاقاتی بود که تو کلاسش رخ داده بود، ناگهان به خودش میاد.
- اممم... چیزه... امروز قرار بود هنرجویان عزیز بهترین ویژگی خودشونو روی بوم به تصویر بکشن!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸:۳۶ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رزالین دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۶:۴۲ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۲۶:۵۳
از وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 90
آفلاین
بلاتریکس نگاه مو شکافانه ای به تابلوی اعلانات کرد و گفت:
- خب... وایسا ببینم، کلاس آشپزی... خیاطی...
- هی، نظرت راجع به کلاس بدنسازی چیه؟ احساس می کنم...

بلاتریکس نگاهی سرشار از "خفه می شی یا بیام تک تک استخوناتو پودر کنم؟" به ایوان انداخت و ایوان ساکت شد. به هر حال، او بلاتریکس لسترنج بود و کسی جرئت نداشت حتی از نگاهش سرپیچی کند، البته مگر این که دوست داشت طعم کروشیو هایش را بچشد، که البته ایوان نمی خواست. بلاتریکس که دید ایوان ساکت شده، درحالی که به تابلوی اعلانات زل زده بود، ادامه داد:
- به نظر میاد بین کلاسای این ماگلا، کلاس نقاشی از همه قابل تحمل تره. راه بیفت بریم.

ایوان با رفتن به کلاس نقاشی مخالف بود، ولی خب مگر کسی جرئت می کرد با بلاتریکس مخالفت کند؟
پس از مدتی قدم زدن در راهروهای پیچ در پیچ، به کلاسی رسیدند که روی در چوبی آن، لکه های رنگ به چشم می خورد.

- فکر کنم همینجا باشه.

بلاتریکس این را گفت و در را با ضرب باز کرد. ماگل های حاضر در کلاس، با تعجب به آن دو زل زدند. آن ها تا کنون اسکلت زنده ندیده بودند.
بلاتریکس که موهایش به اندازه عرض در بود، به سختی وارد کلاس شد و نعره ای زد که شیشه پنجره های کلاس را لرزاند:
- به چی نگاه می کنین؟

ماگل های حاضر، چند ثانیه ای از ترس ساکت شدند، اما یک نفر که روحیه اش از پروانه لطیف تر بود، سکوت را شکست:
- چرا با ما هنرمندا اینجوری رفتار می کنین؟ هنر جایگاهی نداره تو این مملکت. اصلا من می رم خارج، اینجا قدر هنر رو نمی دونن.


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.