- ای بابا خانوم یکم صبرم خوب چیزیه یکم مینشستی یه میوه ای، پسته ای، تخمه ای، پفیلایی چیزی دور هم میخوردیم یکم میگذشت اثرش میپرید دیگه.
- مگه اومدیم سینما؟ میخوای بچمو نگاه کنی تخمه بشکنی؟ تا اون گلدونو رو سرت خراب نکردم پاشو یکاری بکن.
- ای بابا دو دقیقه نشسته بودیما. خیلی خب بیا پسر از دست رفته ی بابا!
ببرمت یکم از این معجونای مامانت بدم شاید هرچی از اون گل ما دادی تو بیاد بیرون بهتر شی.
-میخوای چیزی که از دماغ رفته از دهنش بدی بیرون؟
- نمیشه؟ خودت میگی یه کاری بکن دیگه بذار کارمو بکنم. حداقل به جای بحث با من پاشو یکم از اون معجونای عجیبت بیار دل و روده بچه تخلیه شه.
- الان یه چیز میارم کل سیستم گوارش عزیز مامان جلا پیدا کنه. بعدم گل و گیاهای خودت عجیبه. باقالی!
دعوا های مروپ و تام دیگر برای همه عادی شده بود اما چیزی که همیشه تازگی داشت و سوژه ی جالبی برای جلب توجه ها بود محتوا های حرف های آن دو بود که رد و بدل میشد. مثلا به کار بردن کلمه بچه جلوی آنهمه یاران و پیروان لرد چیز رایجی نبود. یا بهتر بگوییم کسی جرات گفتنش را نداشت.
- الان هم میخوام بخندم هم میخوام پدر گرامی لرد رو ببرم یکم ابزار زیبای شکنجه م رو نشونش بدم.
- آروم باش.
- راست میگه آروم باش عجولانه تصمیم نگیر ما جادوگریم بدون ابزارم میتونیم اینکارو کنیم.
- حیف الان دستمون بنده و برای درمان ارباب بهش نیاز داریم.
- کله فندقی های مامان یکی میاد اینجا!
مروپ از توی آشپز خانه در حالی که یک دستش محلول عجیبی به رنگ سبز و هاله های سیاه در لیوانی بی رنگ ریخته بود و در دست دیگرش کفگیر چوبی بدست قابلمه ای را با محتویات مجهول الحال هم میزد، اسلیترینی ها را صدا زد.
- تو میری دوریا؟
- من میرم ولی امیدوارم برای تست غذا نباشه.
- نگران نباش ما همیشه به یادت میمونیم.
- بهتر نیست کلا امیدوار باشین برام زنده برگردم.
- آره اینم ایده خوبیه.
- میخوای یکیمون بیاد باهات؟
- آره به نظر منم خوبه خبرش زود تر بهمون میرسه.