هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ جمعه ۱۸ شهریور ۱۳۸۴

مادام رزمرتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۴ جمعه ۲۴ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۱۹ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
همون مسؤوله!! : خودتون ازش اعتراف مي گيريد يا بگيرم
شارزاس:كار خودتون درست تره!!!
دوباره همون مسؤوله!! : اي به چشم و در حالي كه ققي رو به صندلي مي بست گفت از چه راهي ازش اعتراف بگيريم؟؟؟
شارزاس:كروشيو واسش خيلي سبكه ولي اول از همون شروع كنيد

شارزاس و همون مسؤوله سرگرمه گفت و گو بودند و لبخنو ققي رو نديدند ققي به بيرون از پنجره خيره شده بود..............بله........گروه w.t باز گشته بودند !!!!!


[b][size=medium][color=66CCFF]دامبلدور عزيز بدان هر جا كه باشي تا پاي جان ازت حمايت مي كنيم و به تو وفادار خواهيم ماند !!!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲:۲۲ جمعه ۱۸ شهریور ۱۳۸۴

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
ققی که تمام پرهایش را از دست داده بود مجبور شد تمام راه رو بصورت بپربپر طی مسیر کند در حالی که اعصابش بهم ریخته بود...ققی وارد جنگلی تاریک و سرد شد درحالی که باخودش دعوا میکرد:
-آخی...ببین کی اینجاست!!!
ققی سرش را برگرداند و شارزاس را پشت سرش دید:
-آخی...جوجو کوچولو کجا میره این وقت شب تو ای سرما؟
-برو بابا حوصله تو یکی رو ندارم!!!
شارزاس لبخندی میزند و با یک حرکت ققی را از روی زمین بلند میکند:
-جای جوجو هایی عین تو روی بشقاب جلوی لرده!!!
ققی دست و پا میزند و سعی میکند خودش را آزاد کند:
-هی ولم کن من کاراگاه ققنوسم!!!
شارزاس می ایستد و با لذت به او نگاه میکند:
-اوه...پس حتما باید ببرمت پیش لرد!!!
---------------شکنجه گاه-------------------------------------------
دوتا از مرگخواران دون پایه مشغول بیرون بردن جسد نیمه خورده یکی از ماگلها هستند:
-من نمیدونم این کیه اومده تو گروه؟
-اون سرخ پوشه؟اون ارباب سایه های اهریمنی هستش

-من نمیدونم چی هستش ولی هرچی هست خیلی کار درست میکنه...تو هفته 10 تا به بالا جسد باید جابجا کنیم!
در همین موقع شارزاس وارد میشود در حالی که سایه هایش دنبالش میخزند و جلو میایند:
-اوه غذا...
سایه ها بطرف اجساد نیمه خورده شده حمله میبرند و نگهبانان فرار میکنند :
-چرا فرار کردند؟!
-ولم کن موجود مسخره!!!
شارزاس دوباره لبخند میزند و ققی را تحویل یکی از مسئولین محترم شکنجه گاه میدهد:
-حرفهای زیادی برای گفتن دارد...خوب ازش سئوال کنید...
چشمان شارزاس درخشید:
-وبعد بدید به دست زامبی لرد...


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱:۱۲ جمعه ۱۸ شهریور ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
فکر کنم قبلا گفته بودم که شکنجه گاه منفجر شده... حالا بماند.

-------------------------------------
ققنوس در آسمان
- هاهاها... حالشونو گرفتم... موهاها.. همشونو کشتم... اینا که کاری نداشت..
ناگهان احساس کرد که پرهایش در حال یخ بستن هستند.
- ای بابا! من شالگردن نیاوردم یه کم طاقت بیارین..
صدایی سرد در گوشش فرو میره: یعنی فکر کردی ولدمورت اینقدر احمقه بیاد دم در وایسه؟ اینقدر ضعیفه که با یه نفرین قفل کردن قفل بشه؟ و آیا ققنوس اصلا میتونه چوبدستی توی دستش بگیره؟ به قول ولدمورت سابق تو چقدر خارج از چارچوبی!


ققنوس که پرهاش به کل یخ زده بود و آرام آرام به پایین کشیده میشد گفت: موهاها... کشتمت! ولدمورت کشکی ولدمورت کشکی...
جیزززز
دمش آتش میگیره و با سرعت به سمت دریاچه ای که هم اکنون یخ بسته بود فرود میاد..
-وای سوختم سوختم سوختم!!! آی نوکم نوکم نوکم!!!

- چی شد ققنوس؟ حالا بالاخره نوکت یا دمت؟

ققنوس با زحمت فراوان نوکش رو از درون یخ ها بیرون میاره و دم آتشینش را روی همان یخ که حالا کمی به مایع مف آغشته شده میکشه و آتش خاموش میشه...
سرش را بلند میکنه و در کمال تعجب و واهمه میبینه که دور و برش رو سه دیمنتور فراگرفته..

ققنوس به یک خاطره خوش فکر میکنه:

نقل قول:

فیش فیشو مار نازنین بخز و برو روی زمین... با مورفینت قهر نکنی یه وقت باهاش بد نکنی وگرنه میخت میکنه به در آویزونت میکنه..


این فکر که در ذهنش فرو رفت متوجه شد که دیمنتورها شکم خود را گرفته اند و به صورت غلتان میخندند

ققنوس که دیگر حس ترس از وجودش رفته با تعجب نگاهی میندازه

و پا میذاره به فرار...
دوباره در آسمان

- چی شد پس؟ بوسه مرگ؟

ققنوس دوباره اون خاطره رو به ذهنش میاره:

نقل قول:

فیش فیشو مار نازنین بخز و برو روی زمین... با مورفینت قهر نکنی یه وقت باهاش بد نکنی وگرنه میخت میکنه به در آویزونت میکنه..


قهقهه ای سرتاسر آسمان رو به لرزه در میاره و ققنوس برای دومین بار به سمت زمین سقوط میکنه و این بار از پشت روی بوته خاری میفته.

- آخ اوخ واخ!
سرش رو بلند میکنه

- به به مرگخواران عزیز... من شما رو مردوندم که؟
چهار مرگخواری که او را احاطه کرده بودند چوبدستی را به سمتش میگیرند: آواداکداورا!!!!

در واقعه ای نادر تمامی پرهای ققنوس در جا میریزند و او تبدیل به خاکستر میشود.

لارا: بریم... خوبه که هیچ وقت نمیمیره.. سرگرمی خیلی توپیه!

مرگخواران غیب میشوند.


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۴

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
ققنوس شب براي انتقام بر مي گرده اونجا...و سر راهش صداي شيهه اسب مياد...ققنوس به دقت اطراف رو نگاه مي کنه تا ببينه منشع صدا کجاست و نگاهان از ديوار پشتي صدايي مي يومد
لرد سياه:تو خيلي بي جنبه اي من تو رو به شکل اسب نگه ميدارم تا اخر عمرت...اصلا وسيله خوبي هستي براي سفر ...
و ناگهان کسي از پشت ديوار بيرون مي اد و به طرف مخالف ققنوس حرکت مي کنه...
ققي به طرف لرد سياه مي ره و مي گه:هي تام
تا ولدي بر ميگرده ققي اونو غالمگير مي کنه
ققي:قفليوس...
و بدن لرد ولدمورت قفل ميشه ققنوس يه چند تا بمب در مياره و با طناب به دور ولدي مي بنده...
و اونو مي ذاره رو کولش و به طرف جاني جورکينز مي ره که شکل اسب شده بود ققنوس يه طناب در مياره و ولدي رو زير شکم اسب مي بنده...و دستي به يال هاي جاني مي کشه:الحق که اين شکلي بيشتر شبيه آدم شدي
و بعد چوب دستي شو فرو مي کنه... و اسب فريادي مي کشه و به طرف دشت هاي اطراف روانه ميشه
ققي که کنترل بمب ها تو دستش بود وقتي کاملا ولدي از اون دور شد اونو منفجر مي کنه و با خودش مي گه :اون که سگ جونه حالا حالا ها نمي ميره و ميره به محل قضا خوري خانه ريدل همه مرگ خوارها اونجا جمع شده بودن و داشتن پيروزي امروزشون رو جشن مي گرفتن...
شترق...
در باز ميشه و ققنوس يه ککتل متولف در ميار و ميندازه تو و در رو مي بنده... و بعد در و باز مي کنه همه مرده بودن...ققنوس دناميت هاشو در مياره و دور ساختمون مي کشه و بعد پرواز مي کنه و از ساختمون خارج مشه و صداي مهيبي مياد و خانه ريدل خراب ميشه و ققنوس به زرف محفل بر مي گرده
---------------------------------------------
اين يکي از عالي ترين نمايش نامه هاي من بود...اگه بد نوشتم نحوه بر خورد بگيد...ما روشمون همينه...همينه که هستم همينم مي مونم...ولدي جون بزن پاک کن اما اين ايينه اي بود در مقابل نمايش نامه هاي سياهان


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۴:۵۹ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
به بهانه ي سريع تموم كردن حنگ توسط سياها يه خارج از رول ميدم.ببخشيد.
خارج از رول:
بد!واقعا خيلي بدي امپراطور!
من ميخواستم بعد از پست چو يه پست توپ بزارم.ولي شما زدي همه چيزو خراب كردي.در ضمن ديگه نميشه اين جريانو مثل قبل ادامه داد.قرار بود به همين زوديا تموم نشه!
ميشه من پستت رو نديده بگيرم امپراطور؟؟آخه دلم نيومد بهت نگم بعد ادمه پست چو رو بزنم.البته خب كار زشتي به حساب ميومد اگر بدون اجازه اين كارو ميكردم.بالاخره شما هم شخصتي براي خودت داري ديگه.
يه چيزي هم بگم:درسته كه جنگ بدي هايي داره.ولي حسنهايي هم داره.اينو فراموش نكنين سياهاي عزيز!
امپراطور جواب بده كه حسابي منتظرم!چون سه ساعت داشتم رو اون پسته كار ميكردم



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱:۵۰ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۴

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
ولدمورت: گفتم اون راه مخفیا رو مسدود کنین! نگفتم هان؟! صد دفعه نگفتم!
عمله مرگخوار: ارباب! به خدا امروز ماله کم آوردیم! فردا می بندیم!
ولدمورت: اه! آواداکداورا!
عمله مرگخوار: ای مادر... خ خ خخخ ........(مرد!)
لارا: سلام جناب لرد... جناب لرد میگم که ... نمیشه یکی دیگه رو بیارین شکنجه؟ من چقدر سیبل رو شکنجه کنم دیگه حوصلم سر رفت!
ولدمورت: یکی از این سفیدها که هی حمله می کنن رو بگیر خوب!
لارا: اگه نمیشه! خیلی بی دوام هستن! با یدونه آواداکداورا می میرن!
درنگ!(دیوار می ریزه!)
: ها ها ها ها ها ها! ولدمورت! لحظه ی پایان تو فرا رسیده! آماده مرگ شو!
ولدمورت: وای نه بازم سفیدا! بابا شما جای دیگه ندارین حمله کنین؟! اون دیوار رو دیروز تازه کشیدیم!
سفیدها: برو بابا! بکشیدش!
حبیبی حبیبی نور العین!(آهنگ موبایل!)
ولدمورت: ا... یه لحظه صبر کنین!
سفیدها: باشه فقط طولانی نباشه! از راه دور اومدیم!
ولدمورت: فعلا با لارا و بروبچز بجنگین تلفنم ضروریه!
لارا: آمده مرگ بشین! لوسیوس! گراب! گویل! و بقیه! حمله!!!!!
ولدمورت(با موبایل): الو....
: هرمی هاگر کجاس؟
ولدمورت: ها؟! گراپی موبایل خریده؟!
: گوشیو بده من ببینم! پسر خوبی باش گراپی! سلام تامی جون چطوری؟
ولدمورت: به! سیدیوس! چطوری؟... چاکریم ... مخلصیم...! آره جانم ... چی؟ قرار استخر خون پنج شنبه شب؟ ... باشه میام!... نه مایو یادم می مونه... آره.... نه چیزی نیستشس! کارای روزمره دارن همدیگه رو می کشن! چی الو؟ ای بابا اینقدر داد و هوار نکنین! مگه نمی بینین دارم با تلفن صحبت می کنم! آواداکداورا! ... نه جانم بگو سیدیوس جان! منزل خودتونه خواهش می کنم...! آدرس بدم؟ لندن کوچه اول دست چپ ! آره روی زنگ نوشته دژ مرگ... نه اون واحد شمالیه! گراپی رو هم بیار دیگه...! چه میشه کرد!... نه نه!... ویدر؟ ... نه بابا این حرفا رو نداریم! .....والو الو! سیدیوس جان بی زحمت اگه برات سخت نیست سر راه یه چندتا گونی گچ و مصالح هم بخر!... قربانت خدافظ!


!ASLAMIOUS Baby!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۰:۲۸ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۴

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
اقا من دير كردم...نبايد به اين زودي تموم كنين!
_________________
-ارباب..ارباب....
لرد سياه همراه با شاهزاده مرگخواران غيب شد و سفيدهارو با اجساد دوستان محفليشان كه با حالتي غم انگيز در اطراف افتاده بودند تنها گذاشت...

صورتهاي سوخته، كه خبر از درد و رنج پيش از مرگ صاحبانشان ميدادن اشك بقيه رو درآورده بود.

- تام! اوه نه تام!
مري سر يكي از ياران جوان w.t زانو زده بود و گريه ميكرد.

-اون به مرگخواراشم رحم نكرده...

مري سرشو بلند كرد. شواليه بود كه به اجساد مرگخواراي سوخته نگاه ميكرد.

چو: اونا دوستاي ما بودن! ما بايد انتقامشونو بگيريم!
شواليه شمشيرشو جلو صورتش گرفت و گفت: ميگيريم چو....همه دنبال من بيايد. شك ندارم كه اينجا يه حيله بيشتر نيست.

همه با تعجب و سردرگمي دنبال شواليه راه افتاده بودن...با اينكه كسي اونجا نبود ولي همه خطر رو احساس ميكردن. چوبدستيهاي همه اماده تو دستشون بود...انگار هر لحظه منتظر بودن يكي از پشت روشون بپره...

شواليه جلوتر از همه راه ميرفت.انگار دنبال يه جاي مخفي ميگشت. هر چند لحظه يكبار مي ايستاد و زمين زير پاشو بررسي ميكرد و بلاخره يه جا متوقف شد. (كپي پيست از دارن شان) چو كه داشت تند تند پشت سرش راه ميرفت محكم خورد به شواليه! و بقيه هم به همديگه!

شواليه: اينجا همون جاييه كه دنبالش بودم...
و بلافاصله يه شمشير ديگه از قاب طلايي رنگش بيرون كشيد.
چو فورا شمشير رو شناخت...همون شمشيري بود كه بخاطرش شواليه و دوست قدميش به خطر افتاده بودن...همون شمشيري كه اونارو وادار كرده بود به اون سفر طولاني و پر خطر برن....شمشير جادويي لويس!

شواليه شمشير لويس را بلند كرد و سه بار محكم به زمين كوبيد. در مقابل جشماي متعجب همه، پلكاني به داخل باز شد.

-نگفتم! پايگاه اصلي اينجاست! به پيش كماندوهاي دلاور!

همه بعد از شواليه با ترس و لرز وارد شدن...جاي خيلي تاريكي بود و چشم چشمو نميديد...چو فورا گفت :لوموس و نوك چوبدستيش روشن شد.
-اي...(سانسور) فورا اونو خاموشش كن! نبايد بفهمن اينجاييم!

-قبل از اين كه بدونين فهميدن!

صدايي بيروح بود كه حكايت از قدرت بسياري داشت...اراده اي كه همگان را وادار به زانو زدن ميكرد...

چو احساس كرد پاهاش داره سست ميشه. نميخواست زانو بزنه اما نميتونست در برابر اون قدرت مقاومت كنه. ولي از دست يك دختر نوجوان، چه كاري برميومد؟
فقط اون نبود كه اين احساسو داشت. تنها در چند ثانيه، همه پشت سريهاشم زانو زدن...كسي قادر به مقاومت نبود جز...

شواليه بود كه استوار و محكم، روبروي اون اراده تاريك ايستاده بود...چو متوجه شد كه شمشير لويس دستش نيست و دوباره تو غلاف گذاشته شده يا...يا شايد هم ممكن بود دست امپراطور باشه...

- اينجا چيكار ميكني دشمن قديمي...انتظار نداشتم اينجا ببينمت...
- ولي من داشتم...اينبار زنده بيرون نميري!
و شمشير جادويي را بيرون كشيد.
- اون!
چو احساس كرد ميتونه سر پا واسته...ولي اين احساس چند لحظه بيشتر دووم نياورد..
شواليه گفت: اره...اون دست منه...فكر نميكردي دوباره ببينيش نه؟ اونم در دست من؟! اينطور نيست لويس؟ حالا قدرت اون دست منه...من و نگهبانش...

صداي پاپي امد و لويسا كه موهاش پشتش ريخته بود اونجا ظاهر شد.
-پس تو هم باهاش همدست شدي... خواهر

- من انتقاممو از تو ميگيرم! برادر پست من!
و با فرياد او، شواليه و لويسا به طرف امپراطور تاريكي حمله بردند...

اعضاي w.t همچنان به زانو درآمده بودند....هنوز ان اراده متنزل نشده بود...و تا نابود نميشد، قربانيانش را در اختيار داشت....


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۴



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
از شیراز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
شوالیه:بچه ها فرار کنید این جا بمب گذاری شده؟
بومب
یه تعداد از افراد پرت می شن بیرون اتیش همه جا رو گرفته بود صداهای مبهمی از دور شنیده می شد

برتی:نویل باشو خودتو تکون بده له شدم
نویل که نفهمیده بود چی شده بلند می شه می گه چی شده؟
برتی:تو تازه می گی چی شده پس چرا دوئیدی بیرون ؟
نویل: دیدم همه دارن می رن منم امدم

مری:برتی اینو ولش کن این همین جوری باید چند دقیقه بهش مهلت بدی بفمه کجاست
برتی:بقیه کجان ؟نکونه تو اتیش....
مری:زبونتو گاز بگیر شوالیه باهاشونه تازه بقیه گروهم با چو هستن حتما یه جوری نجات پیدا کردن

شوالیه در حالی که حلقه ای اتیش اونو در بر گرفته بود از ساختمون که خرابه ای از اون باقی نمونده بود می یاد بیرون

نویل:اب بیارید شوالیه داره می سوزه
شوالیه بدون توجه به نویل بر میگرده می گه هنری بیا بیرون اینجا امنه
هنری با گمنام و چند تا از اعضا میان بیرون شوالیه با یه حرکت چوب دستیش اتیش دورشونو خاموش می کنه

نویل:
هنری: بابا شوالیه داشتیم حال می کردیما تازه فهمیدم چرا تو کتاب تاریخ جادوگری نوشته بود اون یارو یه 200 باری خودشو تو اتیش گیر انداخته بود خیلی با حاله
برتی: حیف شد منم می خواستم امتحان کنم می گم منم برم تو
شوالیه: مسخره بازی در نیارید باید دقت کنید جادوی کلدیوس (جادوی خنثی کننده اتش) رو درست اجرا کنید وگرنه خطرناک یادتونم نره برای چی امدیم.. اینجا از بقیه خبر دارید؟

که صدای واکی تاکی شوالیه در می یاد
چو: اوه اوه ...اهه هاهه(مثلا سرفه) شوالیه صدامو می شنوی؟
شوالیه:اره.. حالتون خوبه؟
چو:اره ما خوبیم فقط یکمی دود خوردیم رزی و ایوی هم پیش منن
شوالیه:بهتره برگردیم قلعه ولدمورت باید الان حسابی دور شده باشه

ارتا:از ارتا به شوالیه از ارتا به شوالیه...
شوالیه:بگوشم
ارتا:این شاهزاده رو ندیدید ما رفتیم دنبالش ولی از خونه نیومده بیرون
شوالیه:حواستونو جمع کنید غافل گیر نشید...راستی کی ونجاست؟
ارتا:من با این ققی اینجام داره الکی داد می زنه انگار دمش سوخته...

اما در همین موقع نویل داد می زنه"اونجا رو یه چیزی داره می دوه"
همه بر می گردن شاهزاده رو می بینن که و داره می سوزه صحنه ی واقعا دلخراشی بود حتی برای یه مرگ خوار
مری:خاموشش کنید گناه داره
هنری:دیگه دیر شده
ناگهان فردی در کنار شاهزاده ظاهر می شه و اونا با هم غیب می شن...



W.T


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۴

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
همه در حالي که به گوشه کنار ساختمون پرتاب شده بودند و عده اي هممرده بودند کاراگاه هنوز زنده بود او با مشقت چوبدستي رو به طرف گلوش برد و گفت:بطنين
و با صدايي که همه جا پخش مي شد فرياد زد:لرد سياه...تو شکست خورده اي...فردا تو محفل منتظرتم... ...من انتقام مي گيرم
و داد زد:يکي منو ببره
و صد هزار محفلي اومدن و کاراگاه روي دست ها از خانه ي ريدل خارج شد...(پايان...اين سفيد ها آبروي ما را شستند)


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
اعضای محفل که تعدادشون نزدیک صدهزار نفر بود در رو میشکونن و وارد میشن...
شوالیه: ما اومدیم شما رو بکشیم! موهاهاها
مری با خنده: آره ولدی جون عزیزم! اومدیم تو رو خفه کنیم.. میو میو میو...
اعضای صدهزار نفری محفل تمامی ساختمون رو پر میکنن...
صدای بی سیم ها:

- خششش ... نخودا رو بفرست این ور.. یه موش دیدم..
- اوه اوه پس وضعتون خطریه.. نخودا رسید؟

یه ساختمون رو فرض کنین که تو هر اتاقش سه تا محفلی قرار داره..
مری با تعجب: پس اینا کجان؟ فرار کردن؟ ولدی! ولدی!
تق!
مری با پوز میره تو زمین...
- ولدی کجایی بیا میخوام بکشمت!
تق...
دوباره با پوز میره تو زمین...
- هوی! شوالیه! مگه بیکاری... اینجا چه خبره؟
شوالیه شمشیرشو درمیاره میگه: خودتو نشون بده!

صدایی سرد با لحنی نه چندان خوشایند به گوش میرسه:
- برین با بزرگترتون بیاین!
مری با خنده: توییی ولدی جون... مال این حرفا نیستی.. ما قدرتمون خیلی زیاده.. تعدادمونو ببین!

صدا بار دیگر میپیچه:
- تعدادتون زیاده اما عقل همه شما روی هم به اندازه عقل پیوز روح مزخرف هاگوارتز هم نیست... اصلا به این فکر کرده بودین ممکنه یه روز به پست ترین روش کشته بشین؟ به روشهای ماگلها؟

شوالیه شمشیرشو توی هوا تکون میده و میگه: منظورت چیه؟ نکنه...

- آره عزیزم... مری پاتر یا مری شاتر یا هر اقلیتی که باشین... فکر اینجا رو نکردین که چشم بسته به خانه دشمن رفتن خطر داره؟ ریسکه؟ شما با این همه ادعا هنوز یاد نگرفتین قبل از حمله باید شناسایی کنین؟ اطلاعات کسب کنین؟ واقعا! در حال حاضر تمام درهای این ساختمون بروی شما بسته شده... هیچ مرگخواری اینجا نیست... تنها چیزی که اینجاست مقدار زیادی باروت و بشکه های بنزینه ماگلیه...

شوالیه سریع بیسیم رو در دست میگیره
- همه فرار! اینجا بمب گذاری شده!!!!!!

- دیگه دیر شده دوستان من.. شاید بهتر باشه یه مقدار طعم آتش رو بچشین؟ اینجوری یاد میگیرین که بی دعوت جایی نرین...

خارجی- ساختمان
بومب
زبانه های آتش از تمامی پنجره های ساختمان به بیرون میاد و افراد زیادی به بیرون پرتاب میشوند.


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.