در يك شب سرد زمستاني...باران به شدت ميباريد...!گويي در حال راز و نياز با زمين بود...!سرماي هوا به قدري بود كه انسان در اعماق چاه شكمش كمتر بي ترديد خلاء را احساس كرده بود ،است خواهد شد...!(تعجب نكنيد...اين جمله برنده جايزه«ترول طلاي» از انتشارات زهره است)
زني با شكمي برآمده به طرف مكاني كه تابلوي«بچه كهنه...بچه نوزاد...بچه بوقي...ميخرييييييييم» دوان دوان ميرفت...به در آن رسيد و در زد...دو زن با لباس هاي يك شكل و خيلي پروانه اي در را باهم باز كردند...
يكي از آنها تا چهره زن را ديد گفت:واييي...اين زنه چقدر بيريخته...
زني كه شكمش برآمده بود با ناله گفت:بچم..بچم داره بدنيا مياد...و خودش را به زور به درون آن خانه جاي داد....
يكي از زنها:بچه تو شكمته...خب...زور بزن....!
زن:مممممممممممممممممممممم
گلوله اي سبز_خوني رنگ با شتاب 20 متر بر مجذور ثانيه خارج شد....و به در خورد...
زن در حالي كه نفس نفس ميزد:اين شيشه پستونكشه...با اين بزرگش كنين...در ضمن..اسمشو بزارين «تام ماروولو ريدل»
و آهي كشيد و مرد...!
كاركنان آن پرورشگاه بچه را شستند و متوجه رنگ سبز غير طبيعي آن بچه شدند...همانطور كه مادر او گفت كه آن را با اين شيشه شير بزرگ كنيد كاركنان پرورشگاه تام را با همان بزرگ كردند...او بعد از چند 5 ماه حرف آمد و اولين حرف:
يكي از پرستاران:صبر كنيد...فكر كنم داره حرف ميزنه..ساكت...بگو عزيزم...بگو..
تام:ك...ك....ك...كشتن يا نكشتن؟ مسئله اين است...!
هيچ كدام از كاركنان به روي خود نياوردند و شيشه پستونك را وارد دهان بچه كردند ...انگار نه انگار كه بچه حرف آمد...!
اين بچه در سن 6 سالگي در خواب با صداي بلند حرف ميزد...در بيشتر مواقع فحش هاي بيناموسي به هري پاتر(پسري كه هنوز به دنيا نيامده بود كه زنده بماند) ميداد...
كاركنان وقتي از او سوال ميكردند كه اين هري پاتر كيست؟او جواب ميداد:يه پسر با موهاي پركلاغيه كه تو خواب من هر كاري بخوام بكنم جلوي منو ميگيره و مانع من ميشه...چه دستشوي رفتن و چه بوقققق...!
او حتي در سن 6 سالگي از شيشه پستونك خود استفاده ميكرد و موقع خواب آن را بقل ميكرد...!او خيلي شيشه پستونكش را دوست داشت...!
حدود سي سال بعد
او تبديل به قوي ترين و سياه ترين جادوگر قرن شده بود و هم اكنون بايد هفتمين و آخرين هوركراكس خود را درست ميكرد...
لرد ولدمورت در خانه اي متروكه در كنار چاهي،شيشه پستونكي در دست دارد
لرد ولدمورت:اين هم آخرين هوركراكسم....هوركراكسيوس...!
مه سبز غليظي از سرش جدا شد و به درون شيشه پستونك رفت و شيشه پستونك لحظه اي درخشيد و اين جمله روي آن ظاهر شد«از دست زدن به اين شيشه اجتناب كنيد»
ناگهان بادي وزيد و شيشه پستونك از دستش رها شد و به درون چاه افتاد...
لرد ولدمورت از شدت ناراحتي سه روز ،روزه نكشتن گرفت(سه روز ادم نكشت)
چند روز بعد در خانه شماره 12 ميدان گريمالد...
_كريچر...اون تلمبه رو بيار...يه چيزي تو اين چاه گير كرده...سيفون رو ميكشم همه چي بر ميگرده بالا...
كريچر همراه با فحش هاي زير لبي تلمبه را به سيريوس داد
يك ساعت بعد
روح سيريوس با چشماني گرد شده تلمبه اي دست داشت كه درونش شيشه پستونكي بود..(دقت كنيد كه به شيشه پستونك دست نزده...كسي به غير از ولدمورت نميتونه دست بزنه)
سيريوس:اين هوركراكسه اسمشو نبره...!
زمان حال در خانه ريدل ها
لرد ولدمورت روي صندلي كنده كاري شده به سبك سلطنتي نشسته و عده اي سياه پوش رو بروي او روي زمين نشسته اند...!در حالي كه سر ماري كه روي پايش است را نوازش ميكند:توجه كنيد..براي آخرين بار ميگم...!من شيشه پستونكمو ميخوام...!اگر تا امشب پستونك در دستم نباشه همتون از دم نابوديد...!
يكي از مرگخواران با صداي كش دار:ارباب...رحم كنيد...كمي مهربان تر رفتار كنيد تا استرس ما كمتر بشه...
لرد ولدمورت با پوز خندي:مهرباني؟...مهرباني را در كودكي يافتم كه آبنباتش را به درياچه نمك انداخت تا شيرين شود...!
يكي ديگر از مرگخواران با صداي آهسته با بقل دستي خود:چه ربطي داشت؟
لرد ولدمورت:ابنباتم....اهمم...چيز...منظورم شيشه پستونكم در خانه شماره 12 ميدان گريمالده...خودم هم يه چرت ميزنم و بعد شايد به كمك شما بيام...!شروع كنين
____
خب...اين مقدمه اي بود كه فكر كنم هدف جنگ توش كاملا مشخص شده باشه...و حالا اين هنر همه ماست كه بايد چنين موضوضعي رو به جنگ تبدلي كنيم...!
در ضمن..لطصا به دو پست نرين هوركراكس رو بردارين بيارين...دقت كنيد كه هوركراكس حتما جاي فوق محرمانه و مخفي اي ،پنهان شده...و همچنين وايت تورنادو و محفل ققنوس در برابر ارتش سياه هستند...
جنگ رسما شروع شد و تا امشب ادامه داره...
در ضمن...در پايان جنگ راي گيري ميشه و بهترين نويسنده در جنگ مشخص ميشه و ازش تقدير ميشه
در ضمن..چون پست اول جنگ بود طولاني شد..شما ديگه اينقدر طولاني ننويسين..
لرد ولدمورت
مثل هميشه زيبا نوشتي!......چون من هميشه عادت دارم بدي هاي پست رو قط بگم اين دفعه هم عادتمو ترك نميكنم:ميتونستي كمي داستان رو خلاصه تر بنويسي.چون به نظرم بعضي جاهاش اضافه ميومد!....در ضمن اضافه بيش از حد از نقطه در پست كمي حوصله آدم رو سر ميبره ولي خب بعضي جاها هم هنرمندانه از سه نقظه استفاده كردي!در ضمن فكر ميكردم لرد خشن تر از اين حرفا باشه!....لرد و بي خيالي؟!!در كل انقدر خوبي داره كه اگر اونارو بگم بيست برابر اين بديا ميشه!
دامبلدور