هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:  هیزل استیکنی    1 کاربر مهمان





Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۴

پانسی پارکینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۴۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹
از برج تاریکی _طبقه ی 13 _واحد نفرین شدگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
زاخی با عصبانیت به طرف کتابخونه می ره
غریبه:کاری داشتی ؟؟؟
زاخی:اینو اینی داد (نامه رو می ده )
غریبه نامه رو باز می کنه و می خواند و جواب رو پشت کاغذ می نویسه و می ده دست زاخی
غریبه:اینو لطفا بده به اینی
زاخی:
غریبه:
زاخی از کتابخونه می ره بیرون وسیبل می بینه که سروصورتش دودی شده است و داره میره پیشه غریبه
زاخی:
سیبل: من میدونم با این جن های .....
زاخی:
سیبل: و می ره پیش غریبه
زاخی میره تا به دفتر اینی میرسه
اینی:تویی زاخی جون ؟؟چی شد
زاخی: بیا جوابش (جواب نامه رو میده)
اینی جواب رو می خواند و می شود
اینی:برو بیرون بیرون!!
زاخی:از دست کسی دیگه ناراحتی سر من داد می زنی؟؟؟
اینی:
زاخی میره بیرون ودر محکم میکوبه به هم که که ناگهان صدای انفجار شدیدی از کتابخونه می یاد
اینی :از دفترش می یاد بیرون و به زاخی می گه: چی بود؟؟
زاخی:از کتابخونه بود
اینی: غریبه ......
وبا عجله به طرف کتا بخونه راه می افته! زاخی هم دونبالش میدوه
==================
ادامه دارد..........
معذرت میخوام اگه بد شد ....
==================


زندگي باور لحظه هاست
زندگي غØ


هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۰:۲۷ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخی دو باره برمیگرده پیش اینی:اینی جان من یه پیشنهاد دارم برات.
اینی:چیه؟؟
زاخی:خب من نامه رسون بشم بهتره.ها؟؟
اینی:بفرما سر کارت.حرف اضافه هم نباشه.
زاخی:نه واقعا میگم ما شدیم اینجا نامه رسون.هر کی پیدا میشه میگه این نامه رو بده فلانی.
اینی:خب اولاش همیشه همین طوریه.
زاخی:واقعا؟؟
اینی:آره هر کی میاد ازش کار زیاد میکشن.
زاخی:اوکی.تازه فهمیدم برای چیه.میگم که باغ وحش پس چرا اینقد خلوته؟؟؟
اینی:خب آخه خیلی وقت بود تعطیل بوده.باید یه اگهی بدیم که باغ وحش راه افتاده.
زاخی:خب یعنی من باید برم آگهی بسازم؟؟؟
اینی:نخیر زاخی جان اینجا برای آگهی یه نفرو داریم.برو این نامه رو بده غریبه راهنماییت میکنه.
زاخی:



Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۶:۲۶ جمعه ۱۰ تیر ۱۳۸۴

غریبه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۳۸ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
از سر زميني به نام عشق
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
غريبه : ااااااااااااه ... حالا چه وقت اين کاراست ! ايني بدو بريم ...
ايني : هوووم ...!
سيبل و پانسي و بن : زود باشيد ديگه !
ايني : هوووم ... آخه ... چيزه ... خودتون بريد ديگه ... من کلي کار دارم ! الانم بايد به کاراي زاخي برسم !!
غريبه : يعني چي !!
زاخي : نه ... چيزه ... ! خب شما اگه کار داريد بريد ... منم که گفتيد استخدا.......
بعد ايني ميزنه تو پاي زاخي
ايني : بريد ديگه !!
غريبه که عصباني شده بود مياد جلوي ايني و کتابايي که دستش بود رو ميده بهش ( به حالت پرت کردن ) بعد ميگه :
يا همگي با هم ميريم يا هيچ کس نمي ره ...
بن : هوووم ... راست ميگه اصلآ من پاچه خواري بلد نيستم !
سيبل : وااااي غذام سوخت ... ! با اجازه !
پانسي : هووووووم ... اِ اِ اِ اِمممم ...
ايني : نمي خواد چيزي بگي ... شما هم بفرماييد !
پانسي : اِ اِ اِممم ... بله ... همون ... ولي خودتون گفتيدا ...!
بعد ميدوه ميره ........
ايني :
غريبه هم خيلي راحت و بيخيال به ايني نگاه ميکنه ( طوري که حرص ايني دربياد ! اينجوري --->)
ايني : کارت درست بود ؟؟
غريبه : کجاش غلط بود ؟؟؟ از کار تو که بهتر بود !
بعد ميره طرف کتابخونه ...
ايني : ( بعد کتابايي که دستش بود رو ميريزه زمين ! )
ايني هم ميره طرف دفترش و در رو ميکوبه !!
زاخي : عجب هتل توپسي !! اگه مي دونستم زود تر ميومدم !!
بعد کتابايي که رو زمين بود رو جمع ميکنه و ميبره دفتر ايني ...!
ايني هم تا چشمش به کتابها و زاخي ميوفته داد ميزنه :
کتابها که جاش اينجا نيست برو بيرون
زاخي : بعد ميگه : باشه !!!
مياد بيرون ( از دفتر )
بعد ميره کتابخونه ...
غريبه : اِ اِ اِ اِ ... مرسي ... اگه زحمتي نيست ببر بذار ته سالن اون قفسه هاي آخر ... !
زاخي : چشم !
بعد يه جغد مياد سمت ميز غريبه و يه پاکت ميندازه و ميره ( پاکت نامه )
غريبه نامه رو ميخونه :
غريبه اگه ميشه و کاري نداري يه لحظه بيا دفتر من !! *** ايني ***
غريبه : يه ذره راه و جغد فرستاده !!
بعد زاخي مياد و ميگه : خب ... گذاشتم ... با اجازتون من برم ديگه !!
غريبه : هووووم ... باشه .. مرسي ... اگه ممکنه اينم بده به ايني ... ! ( يه نامه ميده بهش )
زاخي : باشه !
زاخي با خودش ميگه : ما شديم نامه رسون !!
بعد ميره تو اتاق ( يا همون دفتر ) ايني و نامه رو ميده بهش
ايني نامه رو مي خونه :
متاسفانه من الان کلي کار دارم ! *** غريبه ***
ايني : ااااااااه ...
زاخي : خب ايني جان شما برو اونجا !!
ايني : ببين من باهات کاري ندارم ... ميتوني بري به باغ وحش برسي
زاخي : بله ... !

=-=-=-=-=
ادامه دارد...
=-=-=-=-=


تصویر کوچک شده
Live like you will die tomorrow , Learn like you will live for ever ...


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۸۴

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۰ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
از کجایی؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
اینی: ببین این باغ وحش حیوانات زیادی داره....90% شون هم خطرناک هستند.
زاخی:اشکال نداره....
اینی:اژدهای دو سر هم داره که مسئول غذا دادنش تویی....
زاخی:اشکال نداره......
اینی:هر روز باید همه قفس ها رو تمیز کنی.....
زاخی:اشکال نداره......
اینی:باید بری با دلفین ها توی آب شنا کنی....
زاخی:اشکال نداره....
اینی:خب......میدونی......این کارها فقط مستحبه......اگه انجامش ندی هم اشکال نداره........فقط چیزی که واجبه اینه که
زاخی:هوم....؟
اینی:ببینم زاخی جون....پاچه خواری بلدی......
زاخی:آره بابا......استادشم
اینی:هوم......زاخی جون پس شما استخدامی.....
زاخی:خب...حقوقم چه قدره؟
اینی:حالا تو بیا.....ببینم کارت چه طوره........
زاخی:.....!!


تصویر کوچک شده

آوادا کداورا! طلسمی با دو چهره!


هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲:۲۶ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخاریاس میاد تو هتل:سلام اینی جون.
اینی:سلام زاخی خودمون چه عجب از اینورا.
زاخی:هیچی بابا دیروز وقتی اون جغدو برام فرستادی تازه فهمیدم یه دوست قدیمی رو از یاد ردم.
اینی:وا...یعنی منو یادت رفته بود؟؟؟
زاخی:چرا دروغ بگم...خب آره....حالا ولش کن....اون کاری رو که گفتی چی بود؟؟؟
اینی:مدیریت باغ وحش
زاخی:آها حاضرم بیام اون کارو انجام بدم اگر شما مخالفتی نداری.
اینی:خوبه خودم گفتم بیایی ها...حالا میگی مخالفت ندارم؟؟؟
زاخی:خب همین شکلی رفاقتی گفتم.حالا چه جوریاست این کار؟؟؟حقوقش چه قدره؟؟؟آخه میدونی که من تازه زندگی مشترکو شروع کردم.درسته که نوه پولدارترین جادوگر جهانم ولی زنم گفته باید کار پیدا کنم.اینقدر کار پیدا کردم نمیدونم کدومشو انجام بدم.هم رییس ام ال ام هستم.هم تو کلوپ جادوگران به کتی کمک میکنم.هم میخوام بیام اینجا به تو کمک کنم.
اینی:زندگی مشترک؟؟؟مبارکه...به به ....زاخی هم بالاخره عیالوار شد....بیا یه ماچت بکنم...
زاخی:هنوز عروسی نگرفتیم که...هر وقت گرفتم دعوتت میکنم...به احتمال زیاد تو پیام امرزو تبلیغشو میدم بیرون...اگه خدا بخواد...
اینی:به هر حال مبارکه...خب در مورد این کاری که گفتم...مدیریت باغ وحش هتل.....
======================
بقیشو اینی بگه.



Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲:۴۰ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴

سیبل ایزابل دورست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۸ دوشنبه ۹ آبان ۱۳۸۴
از هر جایی که یه کاکتوس بتونه زنده بمونه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 163
آفلاین
اینی:چرا؟چرا...وقتی به عمق فاجعه پی نمی برید اخه من چی بگم .
بن:اتفاقا ...
اینی:
بن:می خواستم بگم حق با توئه.
پانسی:ولی به نظر من ما نباید این کارو بکنیم.
اینی:ا!راستی؟
سیبل:راست می گه .شاید سازمانی نباشه ولی به هر حال می تونه از ما به سازمانیا شکایت کنه.
اینی:تا به حال سابقه نداشته...
غریبه یه پوشه که به قطر سه وجب روش خاک داره رو جلوی اینی رو میز می ذاره و یه کاغذ زرد و پاره پوره رو می گیره جلوی پشم اون و می گه :از سازمان میراث فرهنگی اومده بودن دنبالش من نذاشتم ببرندشون .می دونستم به درد می خوره.
اینی متن رو می خونه : امروز در هتل (شطرنجی شد )به علت شکایت یک مسافر تخته شد.
(عنوان فرعی)
بی احترامی به یک مسافر خوش تیپ.
اینی بقیشم می خونه بعد می گه :این که همون مسافر ماست و به این دلیل از هتله شکایت کرده که اون روز صبح برای صبحانه املت نداشتن.تازه مدیر هتل هی قسم می خورده که اون روز یه استثنا بوده.یا ریش مرلین این طوری که منو می فرستن حبس ابد...
سیبل:ما...تا دیر نشده بریم پاچه خواری...
اینی:بریم...فقط بریم. تو نمی یای غریبه ها.
ولی غریبه قبل از اون کل کتابخونه شو زده زیر بغلش داره می ره دم در اتاق مسافره.
پانسی:می گم بن می یای کمک من این پروزکتور اینها رو ببریم بالا.
بن:نه پانسی من می رم یاسمنگولا هام رو جممع کنم که اگه احتیاج به لالا داشت کمکش کنم.
پانسی:سیبل چند تا از جن ها تو به ما میدی؟
سیبل:من و جن هام داریم میریم بالا فعلا کمبود نیروی کار داریم.
اینی:من رفتم ازکابان تموم...
---------------------------------
ادامه دارد
----------------


از شما دعوت می شه تا در کلاس پیشگویی شرکت کنید .


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۱:۰۰ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۸۴

غریبه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۳۸ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
از سر زميني به نام عشق
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
مسافر :
ايني : مااااااااااااااااااااااااااا !!!
غريبه هم که غش کرده
پانسي : خدا رحم کنه !!!
سيبل : هوممم ... بفرماييد شام !!
مسافر مياد جلو و ميزنه پشت ايني که خشکش زده ...!
مسافر : کجايي بابا ... حال کردي نه ؟!
ايني : يعني چي اونوقت ؟؟؟؟!!!
مسافر : هووممم سر کاري بود ...
ايني : آقا شما خجالت نميکشي
سيبل : ااااااااااااااه
غريبه :
بن :
مسافر : بابا اومدم يه کم اذيتتون کنم !
ايني : شما بيخود کردي ...

**بعد مسافره ميره تو اتاقش **

ايني : بچه پررو !!
غريبه : عجب آدمي گير ما افتاده !
پانسي : حالا اگه واقعآ سازماني بودش ... بد ميشدا ! بيچاره رو حسابي اذيتش کرديم ...!
ايني : بيچاره ؟! نزديک بود سکته بزنم ! از اين به بعد مي دونم چه جوري باهاش رفتار کنم !
غريبه : واقعآ ... حالا شاممون رو بخوريم !
بعد همه شامشون رو مي خورن و ميرن تو اتاق ايني!!
مسافره که اهل کتاب بوده حوصلش سر ميره و ميره طرف کتابخونه که يه کتاب بگيره !
ميرسه به کتابخونه که ميبينه درش بسته است ...!
بعد ميره آشپزخونه ميبينه سيبل داره با تلفن صحبت ميکنه !
مسافره : ببخشيد ...
سيبل : آره .. جان ؟ ... نه من بهش ميگم .... باشه حتمآ ...
مسافره : ببخشيد خانم سيبل ... !
سيبل : يه لحظه گوشي .... بفرما ؟
مسافره : مي خواستم بپرسم خانم غريبه رو چطور مي تونم پيدا کنم ؟!!!
سيبل يه نگاهي به ساعتش ميکنه و ميبينه که ساعت 11:28 دقيقه است ( شب ) بعد ميگه :
شما با ايشون چي کار داريد ؟!؟!
مسافره : کار خاصي ندارم مي خواستم ....
بعد سيبل ميگه : من نمي دونم آقا بفرماييد ...!
مسافره ميره از آشپز خونه بيرون ...
سيبل : آره عزيزم ... ببين من فردا باهات تماس ميگيرم ... فعلآ ... !
بعد زنگ ميزنه اتاق ايني
ايني : بله ؟؟؟
سيبل : ببين اين مسافره اومده بود اينجا و سراغ غريبه رو ميگرفت ...
ايني : چــــــــــــي
سيبل : حواستون باشه ...
بعد قطع ميکنه ...!
همه تو اتاق ايني جمع بودن ( غريبه ، پانسي ، توماس ، بن و ... )
غريبه : چي شده عزيزم ؟!؟
ايني : من اين .... ( سانسور ) امشب بايد بندازمش بيرون ...
همه : چـــــــــرا ؟!؟!!!!


=-=-=-=-=
ادامه دارد ...
=-=-=-=-=

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
ببخشيد اگه بد شد ، يه بار نوشتم ، فرستادم ... بعد ديدم پانسي ادامه داده ... !
مجبور شدم اون رو حذف کنم و ادامه ي نمايش پانسي رو بنويسم !
اون جالب شده بود ولي اين رو فکر نمي کنم که جالب شده باشه ... آخه رو اين زياد فکر نکردم !
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^


ویرایش شده توسط غریبه در تاریخ ۱۳۸۴/۴/۶ ۱۱:۴۱:۴۶
ویرایش شده توسط غریبه در تاریخ ۱۳۸۴/۴/۶ ۱۱:۴۶:۵۳

تصویر کوچک شده
Live like you will die tomorrow , Learn like you will live for ever ...


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۸۴

پانسی پارکینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۴۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹
از برج تاریکی _طبقه ی 13 _واحد نفرین شدگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
مسافر می ره به طرف سینما پانسی داشت با چند نفر صحبت می کرد
مسافر : ببخشید می شه بپرسم فیلم امروز چیه؟؟
پانسی: عزیزم لطفا چشمای(سانسور) باز کن ببین جلو در چی نوشته!!
مسافر میره جلوی سینما که روی یک تابلو نوشته بودن
((سینمای هتل ملوان زبل
متناسب با همه سنین
برنامه ی امشب سینما ماداگسکار
فیلمی برای همه : ))
مسافر برمی گرده پیش پانسی
مسافر:به نظر شما این برای همه سنین
پانسی:: میخوای بخواه نمی خواهی هم به سلامت!
مسافر می ره به طرف اشپزخانه
سیبل داشت با جن ها دعوا میکرد
جن چینی:شانگ شینگ چینگ
جن مترجمه: میگه داد نزن
مسافر: ببخشید یک لیوان .......
ناگهان یک بشقاب از بالای سرش رد می شه
سیبل(رو به مسافر) :تو چی می گی ؟؟؟ بیرون بیرون
مسافر از اشپزخونه می ره بیرون واز روی بیکاری میره به طرف مهد کودک در مهد کودک رو که باز میکنه می بینه که همه بچه ها بیدارن وبن خوابیده
مسافر: جناب جناب
بن :
مسافر :جناب
بن:اهان یاسمنگولا ..... دوباره می خوابه
مسافر یک راست میره پیش اینی
اینی داشت با تلفن حرف میزد در نیجه وقتی مسافر وارد شد شوتیش کرد بیرون
مسافر در این حالت برمی گرده اتاقش
********************************************
ساعت 9 شب موقع شام
********************************************
پانسی: اون خوش تیپ کجاست ؟؟
غریبه:راست میگه به نظر تون کجاست ؟؟
اینی:لابد اگه شام بخوره هیکلش بهم میخوره پس حتما الان لالا کرده
سیبل:
مسافر وارد می شه
اینی:welcome
مسافر: خوب گوش کنید این نشان مخصوص سازمان سازمانیا هست احترامن بگذارید
همگی
غریبه:نه !! (غش می کنه)
اینی:
بن و پانسی و سیبل
مسافر
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
ادامه دارد...........
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$


زندگي باور لحظه هاست
زندگي غØ


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۹:۴۴ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۸۴

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۰ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
از کجایی؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
ملت میرن طبقه پایین:میبینند که اینی غش کرده افتاده رو زمین

غریبه:وای اینی!!!!!! (و دوباره غش میکنه)
اینی یه دفعه پا میشه میره طرف غریبه میگه عزیزم این فقط شوخی بود
غریبه:بمیری الهی!!!
اینی: :bigkiss:
غریبه: :bigkiss:
اینی:راستی بالا چه خبر بود؟
غریبه:هیچی اونم سر کاری بود
پانسی:خب بریم سراغ جشنمون
بن: من که دیگه میرم بخوابم
سیبل: آره منم خیلی خسته شدم باید بخوابم
خلاصه ملت میرن بخوابن

------------------
فردا صبح ساعت 8:36
**یه مسافر خوش تیف با ردای سیاه و بلند وارد هتل میشه**
مسافر:سلام،ببخشید یه اتاق میخواستم
اینی:خب بخوا
غریبه:
پانسی:خب بیاین این کلید اتاق 377 هست طبقه دوازدهم
مسافر میره به طرف آسانسور
اینی:جیگر آسانسور خرابه،
مسافر: پس با چی برم طبقه دوازدهم
بن:پله رو واسه چی گذاشتن؟
مسافر در حالی که خیلی میره به طرف پله ها
مسافر:چیزه،چمدون هامو کی میاره؟
بعد رو به جنه چینیه میکنه
جنه:شاینگ شون شین شانی شوون!!

جنه مترجم:میگه مگه من نوکر باباتم که چمدون هاتو ببرم
جنه چینی:شی شیش شانگ شون شین
جنه مترجم:میگه مگه خودت دست نداری!!
مسافر: بعد میره بالا
-------
ساعت 1:34
همه در رستوران هتل
دارن ناهارشون رو میخورن که مسافر هم میاد به سالن
سیبل میره یه ظرف سوپ میزاره جلوش
مسافر:میشه پیش غذا نیارین خود غذا رو بیارین؟
سیبل: غذا همینه
مسافر:اما چه طور سر میزه اون آقا و خانم (اشاره میکنه به این و غریبه) چلو کباب گذاشتین؟
سیبل:خب فقط برای اونا بود دیگه تموم شد
مسافر: :
-----------
**ساعت 5 بعد از ظهر**
کتابخونه
غریبه روی صندلی نشسته و پاهاشو روی میز گذاشته
**در همین حال مسافر وارد کتابخونه میشه
**
مسافر:سلام،
غریبه:سلام
مسافر چشمش به یه کتاب میوفته که پاره و پوره شده و روی زمین افتاده.
مسافر:اااااا...... چرا کتاب .... رو این طوری کردین؟
غریبه:به شما ربطی داره؟آخه مگه شما خریدینش که این طور براش غصه میخورین؟
مسافر:نه.....
******
همین رو ادامه بدین


تصویر کوچک شده

آوادا کداورا! طلسمی با دو چهره!


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۳:۲۴ شنبه ۴ تیر ۱۳۸۴

سیبل ایزابل دورست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۸ دوشنبه ۹ آبان ۱۳۸۴
از هر جایی که یه کاکتوس بتونه زنده بمونه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 163
آفلاین
هنوز به هیچی دست نزده بودن که از بالا یه صدا می یاد.بعد یی جیغ می کشه و یه چیز (یا ملاقه ) تو سرش فرود می یاد .
اینی:دوباره تو این هتل قاتل پبدا شده؟
سیبل:انگار اونم از نوع بدش.
غریبه:اینی من که می دونم تو می خوای بری دیگه.
اینی که صداش به زور در می یاد :من؟
پانسی:مگه خودت اصرار نمی کردی؟
اینی:پس بقیتون هم با من می یاد؟
جملگی:نخیر.
اینی:پس منم نمی رم.
یه صدای جیغ خیلی بدتر می یاد .
غریبه:اینی چرا اینقدر اصرار می کنی بری خوب نرو.
اینی:خب با تو می رم.
غریبه:من بدون بقیه هیچ جا نمی یام .
جملگی:پس نرو.
اینی:حالا که اینطور شد همتون میرید تمام طبقات بالا رو می گردید و گرنه در اون وره .
جملگی:
اینی:برید دیگه...منم اینجا می مونم .
همه که نمی تونستند چیزی بگند می رند که یه دفعه یه صدای جیغ از اونجا که اینی بوده بلند می شه .
غریبه:اینی...
بعد غش می کننه.
سیبل:ببینید اول غریبه رو به هوش می یاریم بعد با هم می ریم .
جملگی:
پانسی:باشه بریم.که گر اینی مباشد هتل مباد .
بعد می ریزن رو سر غریبه که بیهوشش کنن.
سیبل:کسی تئو جیبش نمک نداره.
غریبه می پره بالا و حالش خوب می شه اونم فورا .بعد همه می رند پایین.
بن:هومک یادم باشه از این رئش حتما استفاده کنم در اینده...
-----------------------
ادامه دارد
----------------


از شما دعوت می شه تا در کلاس پیشگویی شرکت کنید .







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.