هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
تار یکی محض ، سرما و صدای زوزه ی باد، وحشت ،ترس تا عمق وجود انسان ، تنهایی و پسری دوازده ساله . او نه گم شده بود و نه می ترسید ،علارقم فشار باد برصورتش از شیب تپه بالا می رفت . تا این که به قلعه ی بزرگ ،قدیمی و نا اشنا رسید .در بزرگ و چوبی قلعه را باز کرد.می لرزید ولی نه از ترس بلکه از سرما . لبخندی برلب داشت و اولین قدم خود را برسنگ فرش کهنه ی (سرسرا) گذاشت. صدا زد :-اهای ......می دونم که اینجایی . و چند قدم دیگر به جلو رفت از جلوی (شومینه) ی خاموش رد شد که دود ارام ارام از چوب های سوخته ی درون ان بلند می شد .از پلکانی که به ان رسیده بود بالا رفت ؛ خوب به اطراف نگاه می کرد،حالا چشمانش به تاریکی عادت کرده بود ،تابلویی اویخته به دیوار دید که هیبت مردی را به نمایش می گذاشت :( پروفسور)چارلی بورن 1892
در گوشه ای دیگر جاروی کهنه ای روی سه پایه قرار داشت ؛ پسر ارام به طرف ان رفت و زمزمه کرد :- اوه ....این (جاروی پرنده) خیلی قدیمی یه . قلعه انقدر در خاموشی بود که پسر حتی صدای نفس کشیدن خود را هم می شنید . دوباره فریاد زد :- من اومدم باهات حرف بزنم ...می دونم که اینجایی !سایه ای از پشت به او حمله کرد .پسرک (متحیر) و لرزان سرجایش خشک شده بود، مرد سیاه پوش دندان های بلند و تیزش را به گردن پسرک نزدیک کرد ،ولی پسر سریع رو برگرداند و به مرد (چپ چپ) نگاه کردوبا لبخندی دندان های نیش بلند و صدفی اش را به مرد نشان داد ،مرد سیاه پوش از تحیر و تعجب به عقب پرید و با صدای سرد و بی روحش گفت:-تو !!!!!
پسرک جواب داد:- من اومدم تا جانشینت بشم ،کنت دراکولا ؛در واقع من برگشتم پدر .
کنت گفت :- چه طور امکان داره ؟! اهان سوفیا ! ولی اون گفت تورو از بین برده ؟
پسرک گفت :- بله پدر؛ مادرمم به اندازه ی خودت ، با هوش و جاه طلب بود و هیچ وقت به شما نگفت یه ساحره ...حالا من اینجام ،اومدم تا در کنار تو زندگی کنم .راستی چرا اینجا اینقدر خلوت و ساکته ،فکر می کردم تو افراد زیادی داشته باشی !
کنت با خوشرویی بشکنی زد و سریع همه ی چراغهای قصر روشن شد و اتش در بخاری زبانه کشید ؛ کنت دوباره بشکنی زد و مردی بلند قامت و رزیده داخل شد. کنت گفت :- (ویکتور) تمام افراد رو امشب در این جا جمع کن تا دوساعت دیگه .
ویکتور دهان باز کرد که مخالفت کنه ولی کنت هیس) این فرمان اکید منه ؛ باید امشب یک( جشن) مفصل بگیریم اخه پسر من برگشته .

و دستان سفید و بی روحش رو به دور شانه های کنت داراکولای اینده گره کرد



چی شده حالا همه وارد شدن
تایید شد!!!
میتونی بری مرحله ی بعد(پادمور)


ویرایش شده توسط کنت دراکولاOLD در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۸ ۲۰:۱۹:۰۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۸:۳۴:۳۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۳۶ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶

ژرمانیا پندلتونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۰۹ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
سلام به دوستان عزيز
من نمي خوام دوباره ايفاي نقش كنم . مي خوام برم كارگاه !
فكر كنم اشتباه از من بود !
سال خوبي داشته باشين !

ژرمانيا پندلتون


Only[size=x-large]Raven

دعا كنيد كه المپياد نجوم قبول بشم!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۰۹ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶

هستيا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۰۴ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

صداي زوزه ي باد شديدي كه درختان را به شدت تكان ميداد و در آخر آن ها را قطع ميكرد و از پاي در مي آورد ترس را مانند خوره اي تا مغز استخوان هايش نفوذ ميداد و سراپايش را ميلرزاند با دستاني كه از شدت لرزش قادر به هيچ كار نبودند كوله پشتي اش را باز كرد و بعد در حالي كه آخرين اميدش تبديل به نا اميدي ميشد در يافت كه تمام ذخيره ي معجون شجاعتش به پايان رسيده ...
در ميان هياهوي وحشت آميز باد و طوفان از دور چشمش به هيبتي تيره و تار افتاد ... هيبتي كه به سرعت به طرف او مي آمد پس چوبدستي اش را به سختي بيرون آورد و ميداتست با وجود ترس شديدي كه وجودش را فرا گرفته بود و خلاقيتش را به كل از بين برده بود و همچنين لرزش بي وقفه ي دستانش كاري نميتواند پيش ببرد و اگر آن هيبت تيره كه لحظه به لحظه به او نزديك تر مي شد حتي ذره اي از قدرت جادويي بهره مند مي بود ميتوانست او را به راحتي شكست دهد...
با اين افكار ديگر جرات ماندن را در خود نميديد پس پا به فرار گذاشت آن قدر ترسيده بود كه هيچ چيز نميديد ناگهان پايش به قلوه سنگي گير كرد و بعد ...
طعم شور خون را در دهانش حس كرد ولي با سماجت هنوز هم اصرار به فرار داشت پس سعي كرد از جايش بلند شود كه ناگهان دستي را بر روي شانه ي خود حس كرد ... با وحشت سرش را برگرداند و ...
در حالي كه به احساس مضحكي كه تا دقايقي قبل تمام وجودش را ميلرزاند ميخنديد به مسئول درمانگاه مادام پامفري لبخندي زد و بعد بي اختيار خود را در آغوش مهربان او انداخت و مانند كودكي گريه آغاز كرد ...

ها؟؟؟
هومم...شما چند وقت توی رول بودید؟؟
تایید شد ...میتونی بری مرحله ی بعد(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۶ ۹:۱۳:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

ژرمانیا پندلتونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۰۹ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
سلام !
كسي اين جا نيست ؟
ماركوس ؟ چو ؟ استرجس ؟
كسي اينجا نيست جواب داستانم رو بده ؟



با تشكر

ویرایش شد پست های شما ... (پادمور)

برای اینکه شخصیت جدید بگیری باید شناسه جدید باز کنی و با اون شناسه پست بزنی!
شما عضو ایفای نقشی و پست اعضای ایفای نقش ویرایش نمیشه!


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۰:۳۷:۵۹
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۳:۳۳:۱۹

Only[size=x-large]Raven

دعا كنيد كه المپياد نجوم قبول بشم!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

یاکسلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۵ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۰۸ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶
از زیر سایه علامت شوم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

قوطه ور در افکار پلید خود روی یکی روی یکی از صندلی های زهوار در رفته و فکسنی درمانگاه چنبره زده بود ، در حالیکه با چشمان بی روحش به آسمان بی ابر مجاورش چشم دوخته بود ، با سماجت سعی میکرد خرده های اطراف تکه چوب بی قواره ای را که در دست داشت قطع کند ، او همیشه به ابداع وسایل جدید عشق میورزید ، ولی به جرئت میتوان گفت که او در اشتباه بود ! یک اشتباه محض !
او تصور میکرد که ابداع چوبدستی تازه به همین سادگیست ، در واقع او از نیم شب ، شب گذشته با بیشترین خلاقیتی که در خود سراغ داشت و مهمتر از هر یک بدون یاری گرفتن از سحر و جادو موفق شده بود که تار موی نقره ای رنگ یک برقک را در وسط چوب جای دهد .
او معتقد بود وجود تار موی برقک به عنوان هسته ی چوبدستی میتواند قدرت نفوذ جادو هایی که با آن اجرا میشوند را دو چندان کند ، بی توجه به آنکه موجود مورد نظرش تهی از هر گونه قدرت خارق العاده ای میباشد !
بعد از گذشت زمان بلندی که گویا به ساعت ها می انجامید ، همانطور که چوبدستی مورد نظرش را از طرفین آن بررسی میکرد ، لبخند مضحکی روی لبانش نقش بست ، زیر لب گفت : فقط احتیاج به کمی کنده کاری داره ، همون کار کسل کننده ماگلی ! هر چند زیاد مهم نیست ، مهم اینه که ساختمش !
با چابکی از جایش جست و در حالیکه چوبدستی را لابلای انگشتان بلند و باریکش نگه داشته بود ، دستش را کمی بالاتر برد و فریاد زد : کروشیووو ...
چوبدستی با بی میلی در بین انگشتان او لمیده بود ، او که گویا متوجه این شده بود بلافاصله با بی دقتی چوبدستی را تکان داد و فریاد زد : کروشیووو ...
اتفاقی نیفتاد ، حتی برای دل خوشی او هم چوبدستی به خود زحمت این را نداده بود که یکی از جرقه های نارنجی رنگ خود را بیرون بفرستد .
این اولین باری نبود که او طعم تلخ شکست را میچشید ، ولی معتقد بود بعد از هر شکستی پیروزی ای وجود دارد . همانطور که سعی داشت خاطره بی خوابی های چند روز گذشته اش را به فراموشی بسپارد ، با شادابی و با صدای نسبتا بلندتری گفت : مسلما برقک اونقدر ارزش نداره که از موش توی چوبدستی استفاده کنم ، بهتره این دفعه از موی بدن مردم دریایی استفاده کنم !
لبخند شیرینی بر لبانش نقش بست ، برگشت و به ظرف غذایش نگاهی انداخت ، طبق معمول بعد از مدت کوتاهی ذخیره غذایی اش تمام شده بود ! پس بدون فوت وقت به پنجره نزدیک شد ، نگاه سردی به ترکه چوب انداخت و او را به آغوش طبیعت سپرد ، و تصمیم گرفت که به آشپزخانه درمانگاه سری بزند !



اوکی تایید شد ... ممنون از اینکه کلمات رو مشخص کرده بودی ...
تایید شد
میتونی بری مرحله ی بعد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۰:۳۵:۲۴

باشد تا برای همگان عبرت شود !


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
نور مهتاب به درون اتاق مي تابيد و صورت گرفته اش را شفاف جلوه ميداد. سعی ميکرد تمام خلاقيتش را به کار گيرد بلکه اين بار موفق شود... يعنی ممکن بود؟ هر چند هنوز تکليفش مشخص نبود اما دوست داشت طعم پيروزيش را در دهان مزه مزه کند؛ درست است کمی مضحک به نظر مي­رسيد اما شيرين بود.
اما نه... برای چه مضحک؟ او هری جيمز پاتر بود، مگر ميشد از پس کاری به اين سادگی بر نيايد! قلم پرش را به درون مرکب فرو برد و با سماجت شروع به نوشتن کرد. سعی ميکرد اجازه ندهد ذره ای نا اميدی به فکرش نفوذ کند. با اعتماد به نفسی که هيچ گاه در خود نديده بود قلمش را بر روی کاغذ به جلو مي راند و کلمات در جلوی چشمان مصممش شکل مي گرفتند.
آنگاه حاصل يک ساعت تلاش و تفکرش را برداشت و از جلوی ديدگانش گذراند؛ لبخندی حاکی از رضايت بر لبش نقش بست. از جايش برخاست، کاغذ را لوله کرد و به پاي هدويگ بست. هدويگ بال­هايش را گشود و هوهو کنان از لبه ی پنجره به پرواز درآمد.
هری که در دلش آشوبی به پا بود به طرف کفپوش شل کف اتاقش رفت و آن را کنار زد، هنوز ذره ای از ذخيره ی غذايش باقی مانده بود. با اضطراب شروع به خوردن کرد بلکه لحظه­ای فکر مغشوشش بياسايد.
کم کم خواب او را به زانو در مي آورد که دوباره صدای هوهوی جغدش را شنيد، با تکانی از تخت بلند شد و به طرف پنجره خيز برداشت. هنگامی که نامه را باز ميکرد دستانش مي لرزيد اما با ديدن نوشته ی درون آن آرامشی ژرف سراسر وجودش را فرا گرفت. چنان هدويگ را در آغوش گرفت که نزديک بود چشمان کهرباييش از حدقه بيرون بزند.
بر روی نامه اين عبارت به چشم مي خورد:
تاييد شد

بسیار عالی ... تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط هری جيمز پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱۳:۴۲:۲۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۰:۳۱:۵۷

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۹ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
از مخوفستان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
----------------------

در درمانگاه علی رقم اصرار پرستار ها با سماجت انتظار میکشیدم. همه دکتر ها ازش قطع نظر کرده بودند اما من هنوز امید داشتم. اصلا تکان نمیخورد. عین یک تیکه یخ بدنش سرد شده بود. روز اول که به این روز افتاد اولین نفر در آغوش من قرار گرفت، در حالی که از فرط درد قیافه مضحکی به خود گرفته بود من سعی میکردم آرومش کنم.

اون موقع امید داشتم ولی الان نه! الان خاطره مرگ عزیز ترین کسم چون طعم نامطبوعی در دهانم هست که گویی تمام ذخیره محبت و عشق من را یک جا از قلبم بیرون میکشد.

دیگر از این پس هیچ وقت این مرد با خلاقیت و بانفوذ رو که نامش لرزه بر اندام دشمنان می افکند در این کره خاکی نخواهم دید.

برو فضا ...
خوب نوشته بودی ... کلمه ها هم به جا به کار برده شده بود ... تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱۴:۵۸:۲۲
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱۵:۰۲:۳۷

[b][size=large][color=00CC00]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۴۸ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

ژرمانیا پندلتونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۰۹ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
خب اين داستان ارزشي كه نوشتم به جادو و جادوگري ربطي نداره !
از جايي هم كپي نزدم از خودم نوشتم !

روزي روزگاري هيزم شكني كه( خلاقيتي) نداشت از كنار يك جنگل كوچك رد مي شد . ناگهان چشم هيزم شكن به درخت كوچكي كه كنار يك درخت بزرگ بود افتاد . تصميم گرفت درخت كوچك راقطع كند . او تبر خود را برداشت و با سماجت به جان درخت افتاد . درخت كوچك خيلي گريه كرد و از هيزم شكن خواست كه او را رها كند ولي التماس هاي درخت به درون دل سخت هيزم شكن نفوذي نكرد . درخت كوچك نا اميد شد و از درخت بزرگ كه مادرش بود خداحافظي كرد و او را در آغوش گرفت . مادر درخت هيزم شكن را نفرين كرد . در اين هنگام درخت تكاني خورد . حواس هيزم شكن به كلاغي كه داشت كلاهش رو مي برد پرت شد . و درخت كوچك بر روي هيزم شكن افتاد . و هيزم شكن به طرزمضحكي نقش بر زمين شد و سپس به درمانگاه انتقال يافت و سپس به قبرستان و آن دنيا ... ( فوقع ماوقع) .
و به اين گونه هيزم شكن طعم نفرين مادر درخت را چشيد و در آن دنيا افسوس خورد .

پايان



همه :

( جمله ي اول به سبك ارزشي به تحرير در آمده است . زياد توجه نكنيد !)

خيلي ارزشي بود ! نه ؟


ویرایش شده توسط ژرمانيا پندلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱:۵۲:۲۶
ویرایش شده توسط ژرمانيا پندلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱:۵۶:۲۴
ویرایش شده توسط ژرمانيا پندلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲:۰۳:۴۳

Only[size=x-large]Raven

دعا كنيد كه المپياد نجوم قبول بشم!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۳۴ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۹ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
از مخوفستان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
-------------------

موی بی روغن شبیه درمانگاه بی پرستاره
دماغ غیر عقابی مثل فیل بدون خرطومه
کلاس بدون اسنیپ مثل غذای بدون طعمه!

ای مضحک بکش کنار سوروس اومد مثل خفاش / تکون (تکان) بخور تا له نشدی مثل سوسمار!
میگی سوروس اسنیپ، رئیس گروه اسلی بی خلاقیته؟ / ای که هیییی قطع بشه این مو که روغن موتور نداره!
نفوذ میکنم تو بدنت مثل سایه / له میکنم کمرتو با سماجت پاره پاره!
میگی دلت برای سوروس تنگه؟ - پس آغوشتو باز کن اومدم مثل خفاش خزنده

اگر تایید شدم لطفا این پایین یه ویرایش کنید بفهمم با تشکر از تحمل این متن ارزشی


ها برای زدن اینا مراجعه کن به تاپیک اشعار جادویی!
اینجا باید نثر بنویسی! نه نظم!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲:۱۹:۲۳

[b][size=large][color=00CC00]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶

ged


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۰ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ جمعه ۷ فروردین ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
فرودو با سخت ترین شرایط خود را به مردر رساند...او بالای بند حلقه را گرفت و هیبنوتیزم شد...او حلقه را در انگشت نشانه فرو برد و نامرئی شد...در این هنگام آن موجود نیمه انسان که تحت فرمان نزگل بود(آن موجود سوار بر ازدها)رد پای فرودو را دید و بعدحلقه را از انگشت نشانه ی نامرئی او کند و حلقه را گرفت و فرودو او را در مذاب انداخت...در هنگامی که همه چیز داشت با مذاب خراب و ذوب می شد عقاب های غول پیکر سر رسیدند و فرودو و سم را از آن شرایط نجات دادند




اینجا یه سایت هری پاتریه...لطفا در مورد هری پاتر بنویس نه داستان دیگه ای!

تایید نشد


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲:۱۴:۰۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.