بابا خصوصیش نکنین دیگه الان محضر کجا بود که ما بریم ؟
--------------------------------
بابای هدی:نصف اموال من نه اون که قرار ماله یکی دیگه بشه. نه نمیشه همون مهریتو میدم
هدی رفته بود یه گوشه نشسته بود زانوهاشو (کدوم زانوها)گرفته بود تو بغلش
بچه ها مامان بابای هدی رو ول کردن رفتن پیش هدی
بلیز:چی شده هدی جون ؟حالا چیزی نشده که الان خسارتو میدن میرن
هدی :من نمخوام بچه ی طلاق بشم :
رابستن:اونقدرام بد نیستا ولی اگه مادام رزمزتا.......
هدی پرید به رابستن نزاشت بچه حرف بزنه:بیخود من مامانه خودمو میخوام
بچه ها دلشون به حاله هدی که حالا خیلی مظلوم به نظر میرسید سوخت
بلیز:ما نمردیم که نمیزاریم اینجوری بشه
بعد یه نگاه به بابا مامانه هدی که نزدیک بود همو بکشن انداخت
آب دهنشو قورت داد
گیلدی:چرا حرف مفت میزنی چی کار میتونی بکنی؟
بلیز:هیی نمیدونم
باب مامانه هدی کافه مادام رزمرتا رو داغون میکردن همه رفته بودن پشت میزا قایم شده بودن ولی مادام رزمزتا هیچی بهشون نیگفت
و فقط این ریختی میخندید
پاتی درو باز کرد یکی ازضرفای مادام رزمرتا به طرفش پرت شد با یه جاخالی سریع ردش کرد
پاتی:ببخشید اشتباه اومدم
پاتی اومد درو ببنده که فکری به ذهن بلیز بعد از مدتها خطور کرد
بلیز:پاتی
پاتی:ا من که درست اومدم
بلیز:بیا یه دقیقه
بلیز رو به بقیه کرد: تو کلاس معجونا شاگردم بود
پاتی که بعد از ده بار جاخالی دادن بیست بار پرش به پناهگاه بچه ها پشت پیشخون رسیده بود گفت:چه خبره اینجا؟
شیطونه میگه برم...
بلیز اصلا مهلت نداد حرف بزنم:ما کمک میخوایم هیچ کدوممون عرضه نداریم کاری بکنیم هدیا و بابای هدی مخوان از هم جدا شن
هدیا جیغ زد:میریم خونه حالیت میکنم
پاتی جا خورد:خوب که چی؟ من چی کار کنم
هدی هنوز داشت تو بغله رابستن گریه میکرد
هدی:هیچ کار نیمشه کرد
رابستن:تقصیر مادام رزمرتاست منم اگه 100 تا چشمک بهم میزدن عکس العمل مشابه نشون میدادم
پاتی:آهین گرفتم یه کم خشونت چطوره؟
ملت:
پاتی:راه حلا 1- مادام رزمرتا رو خیلی تمیز بکشم
ملت:
بعد از چند دقیقه
پاتی :2- هدیا رو تحریک کنم که به زندگیش ادامه بده
ملت:
پاتی:3- شوهر هدیا رو از اون عالم بکشم به عالم فعلی
رابستن :چجوری؟
پاتی:مثله بقیه یه کارام زوری شایدم این دفعه فکری
ملت سراشونو بردن تو هم
پاتی :راستی 4- یه کاری کنم مامانو بابای هدویگ و شما ها همه چی یادتون بره با یه مهمونی کوچیک
ملت:
مشورت
بجه ها که به فکر خودشونم بودن:آخری
پاتی رفت یه تلفن زد
ده دقیقه بعد
صدای موتور همه رفتن بغله پنجره یه سری آدم با موترا ی پرنه امودن اومده بودن
اومدن تو رفتن طرف ضبط
کسایی که حوتسشون نبود جیغ زدن
اکسل:علیک سلام
پاتی: ها سلام
اکسل یه نگاه به پاتی انداخت:این جوری ندیده بودمت راستی خواهران وایرد تو راهن
بعد داد زد بچه ها بیاین تو
کافه دیگه جا نداشت
پاتی سریع تغیر لباس داد:اه دستکشام نیست
اکسل از تو جیبش دستکش کشید بیرون:آخرین مهمونی جا گذاشتی
سلام
- سلام
-سلام چه عجب
پاتی"
بچه ها تضمین میکنم مامان بابای هدی شب یادشون نمیاد قبل مهمونی چی شده تازه اگه یادشونم بیاد بیخیال میشن
ملت دیگه بیخیال مامان بابای هدی شده بودن:
:evil
-------------------------------------
ببخشید که بردیمو دوختم