به نام خدا .
خوش اومدید به تاپیک
این تاپیک یه تاپیک تک پستی هستش و شامل اتفاقاتی هست که در شهر لندن میفته .
همین .
______________________________
بلیز زابینی به سن پیری رسیده وسه فرزند داشت ، بلیزیوس ، برادر بلیز ، بلیزچه .
ثروتش را در راه لرد خرج نموده وفقیر شده بود . هربارهم از لرد درخواست وامی نموده بود در جواب شنیده بود : لطف تو به لرد سیاه هرگز از یادم نخواهد رفت .
فرزندانش برای او ارزشی قائل نبودند .بلیز می دانست که باید کاری کند که آخر عمری پسرانش از او پذیرایی کنند .
بلیز با خود نقشه ای کشید و یکروز پسرانش را جمع کرد و گفت : زمان مرگ دارد فرا می رسد و باید رازی را برای شما بگویم .من مخصوصا خود رابه فقر زدم ولی باید بگویم که من گنجی در این خانه پنهان کرده ام که امیدوارم شما بتوانید آن رابیابید .
با شنیدن این جمله روح تازه ای به پسران بلیز دمیده شد و پسران شروع کردند به پاچه خواری : بابا جان .ما وجود شما را می خواهیم .وجود شما برای مااز تمام ثروت های دنیا بیشتر ارزش دارد .مال وثروت چه ارزشی دارد ؟ این تنها اطرات شیرین شماست که باما خواهد ماند وهیچ وقت از میان نخواهد رفت .
بیلز در دل : ای ارزشی های بوقی . تا اسم پول اومد وسط باز جفنگ گوییتون شروع شد ، یه پدری ازتون درآرم تا عمر دارید فراموش نکنید .
از آن به بعد مسابقات پذیرای بین پسران بلیز شروع شد : صبح خونه ی بلیزیوس کله پاچه ی اعلا به همراه شنا در استخر بانوان ، ظهر خونه ی برادر بلیز شیشلیک به همراه مشاهده ی مسابقه ی فینال کوئیدیچ بانوان ، شب خونه ی بلیزچه همبرگر به همراه انتخاب همسر .
بدین سان بلیز در یک ماه پایانی عمر خویش سی تا زن گرفت ومعده اش آرامگاه ابدی گوسفندان ومرغان زیادی شد .
روزی از روزها :
بلیز روی تخت خوابیده ولحظه ی مرگش فرارسیده بود ، او با صدایی رو به خاموشی به پسرانش گفت : فرزندان من چقدر شما برای من فرزندان خوبی بودید .
اوهو اوهوو .( صدای اشک تمساه فرزندان بلیز)
_ حالا من وظیفه ی خود می دانم که جای گنج را به شما بکگویم وشما را ثروتمند کنم .
اوهو اوهوووو ( صدای اشک شوق بچه ها بلندتر میشه )
بلیزیوس : بابا ما بدون تو چه خاکی توسرمون بکنیم ؟
بلیزچه : ایکاش ما می توانسیتم جان خود را قرابانی تو کرده وتو سال ها زنده باشی .
بلیز ادامه میده : این گنج مرا با یکدیگر بخورید و مبادا بین شما جنگ ونزاع دربگیرد ومردم به شما
کنند و مبادا برادری خود را با این پول ها به هم بزیند !
اوهو اهو...
بلیز : به انتهای زیر زمین رفته و زمین رابکنید تا به صندوقی برسید در آن صندوق گنج می باشد ...خخخ...( صدای مرگ بلیز)
اما بلیز نمرده بود و زیر چشمی بچه هایش را می پایید .
برادر بلیز : مرد !
سه نفر بلند شده وبه افتخار مرگ پدرشان بندری را آغاز نمودند .
بلیز :
_ آها بیا .... دختر آبادانی..
بلیز : اهم اهم .
بچه های بلیز : اوهووو اوهووو ...بابا چه غریبانه رفتش از این خانه..اوهووو ..
بلیز : یه تقاضا دارم ازتون ..
بلیزچه : تو جون بخواه بابا ..اوهوو .
بلیز :
جنازه ی مرا بسیار آبرومند دفن کنید و مراسم بسیار بشکوهی برایم بگیرید تا همه انگشت به دهن بمانند وکف بنمایند ....خخخ .
فرزندان بلیز جهت رعایت نکات ایمنی از بندری زن خود داری کردند .
داخل زیر زمین .
بلیزیوس : منفجریوس ! شکافیوس ! جریوس ! صندوقیوس بیا توی دستمیوس !
بلیزچه : چرا این طوریه ؟ مثل این که با جادون میشه باید با بیل وکلنگ بیفقیتم به جونش .
( نکته : جنازه ی بلیز دست نخورده باقی مانده بود )
یکی کلنگ می زد ، یکی خاک هارا میکند ، یکی خاک هارا بالا می ریخت و بعد از 48ساعت کار بی وقفه درحالی که فرزندان بلیز به این شکل درآمدند :
وانواع واقسام فحش های چیز دار را بار بلیز نمودند بالاخره به صندوق رسیدند .
برادر بلیز با کلنگ قفل صندوق را شکست ، ملت که منتظر بودند چشم هایشان از درخشش طلا پر شود با نا امیدی به صندوق نگاه کردند که یک تکه کاغذ درونش بود .
برادر بلیز کاغذ را برداشت ، بلیز ، پدرشان برای آن ها پیامی نوشته بود :
فرزندان عزیزم !
خدا داند ومن دانم و تو هم می دانی
که یک پشیز ندارد بلیز زابینی !
اين تاپيك فعلا قفل شده و اگر رابستن دليل قانع كننده اي براي ادامه ي كار اين تاپيك نياره ..اين تاپيك حذف مي شه...هر صحبتي كه داشتيد رو هم در دفتر ناظران شهر لندن مطرح كنيد
ناظر استكباري خفن