هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱:۴۴ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۵
#22

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
دیدم کسی اینجا پست نزد خودم دست بکار شدم. امیدوارم راه بیفته.....
----------------------------------------------------------
چند روز از ماجرا گذشته بود و بارون مست از این پیروزی هی واسه خودش نوشابه وا می کرد.البته از نوع کره ایش!
مگورین سرشو مثل...مثل سانتور انداخت پایین و اومد تو دفتر بارون.
بارون: تو چرا آدم نمی شی؟ چند دفعه بگم اول در بزن.
مگورین: آخه سانتور ها هیچ وقت آدم نمی شن. بعدشم یه نامه واست اومده. الانم هدویک داره مخ آورندشو می زنه!
بارون: نامه رو بده به من برو یه نوشیدنی کره ای بیار. غلیظ باشه!

متن نامه :
ای بارون گستاخ. تو نمی دونی با کی در افتادی. افراد منو می فرستی سنت مانگو! دونه دونتونو خودم شکنجه می دم. فکر کردی میای دو روزه شرکت می زنی بعدشم تو معامله ها موش می دوونی؟ از امشب سعی کن موقع خواب هم چوب دستیت دستت باشه.
امضا : ناشناس خطرناک!

بارون: آهای مگی. به هدی و لارتن و ویکی و سالی و خلاصه همه بگو بیان جلسه فوری داریم. جنگ در پیشه!
....................................................
چند دقیقه بعد......
تو دفتر بارون مگی و لارتن یه قل دو قل بازی می کنن. سالی و ویکی جک تعریف می کنن. هدی هم یه گوشه نشسته داره آروم(یعنی خیلی آروم)با گوشیش حرف می زنه.
بارون: همه منو نیگا!
ملت::pint:
بارون: که البته با این کار از دیوار رد میشه و تو WC ظاهر میشه! باید یه کاری بکنیم . طرف مثل اینکه با ولدی اینا نسبت داره...


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۳:۳۷ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵
#21

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
غروب فردا....هوا بارونی.....سر قرار کنار اسکله.....
یارو با نوچه هاش تو ماشین:
یارو: پس این بارون .... چرا نیومد(فحشش خیلی بده )
.............................................
ویکی: نگاه کن نامرد چند تا غلچماق آورده.
سالی: بیا ایندفعه رو بی خیال شیم به رئیس می گیم نیومدن.
صدای ملکوتی بارون: هو تن لشا ؛ نبینم از زیر کار در رین. می دم هدویک نصفتون کنه ها!
ویکی: بابا این بارونم که کار و زندگی نداره همش آن لاینه!
بارون:
سالی: خب حالا چه غلطی بکنیم.
ویکی: خب من رهبری عملیاتو به عهده می گیرم. فاز اول کشیدن جوراب روی سره. مواد لازم برای کشیدن جوراب روی سر: یک لنگه جوراب (ترجیحا شسته شده) و یک عدد سر. خب بعد از اینکه جورابو رو سرمون کشیدیم باید یه طوری محموله رو بقاپیم. این فاز رو از عملیات رو تو بگو.
سالی: خسته نباشید.یه وقت آرتروز مغز نگیری با این نقشه ها. باید تا نرفتن یه کاری بکنیم. اون دوربینو بده ببینم چیکار می کنن.
سالی: بعد از چند ثانیه .......
ویکی : چی شده ، چرا اونجوری شدی؟
سالی: یارو با نوچه هاش ..... همه افتادن رو زمین.
..............................................
هر دوشون رسیدن بالا سر اجساد.ولی محموله => یعنی هوتوتو.
یهو ندا رسید: برگردین بی عرضه ها تا خدمتتون برسم!

چند دقیقه بعد دفتر بارون .....

بارون پشت میزش.........محموله رو میز................بغل میز هم لارتن بصورت
ویکی و سالی :


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۳:۴۱:۳۱

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵
#20

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
هدی ویکی بی کله و سالی رو صدا می کنه بیان برا ماموریت !(چه ارزشیک-انتحاریک!)

اتاق تاریک ... میز گرد ... سه تا صندلی ... یه لامپ گرد بالای میز ... اتاق پردود ... سیگار برگ ... جلسه مهم .

مگورین : تموم شد قربان .
بارون : بده تصحیح کنم ببینم ایندفعه املاتو چند می شی !
در گرومپی باز می شه و ویکی بی کله و سالی وارد می شن !

بارون : بالاخره اومدین ... بشینید .
ویکی و سالی می شینن .

مگورین : هوووووووووووووووو سالی تو هنوز فرق صندلی و سانتور رو نمی دونی ؟ ... واسه چی رو من نشستی؟ ... منو باش که دارم پیش رئیس کلاس بازآموزی میرم ... تو باید از اون کتاب عکسای قبل مهدکودک شروع کنی !
بارون : بسه ... مگ برو سه تا چایی بیار .
مگورین : باشه

بارون : خب ... من با این یارو فردا قرار گذاشتم که محموله رو تحویل بگیرم ازش ... شما میرید پیش ادی ، دو تا جوراب ازش می گیرید ، جورابا رو می کنید!(سرتون می کنید !) ، بعد جنسا رو می دزدید و تمام ... به همین راحتی !

ویکی و سالی :


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۷ ۱۱:۳۰:۳۷



Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۰:۰۲ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵
#19

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
و بلند میشه و بارون رو در اتاق پر از دود تنها میذاره.
هدی پرواز کنان به بیرون میره و با خودش فکر میکنه اخه من اینو از کجا پیدا کنم که ییهو به فکرش میخوره بهتره بره همون کافه شاید طرف دوباره بیاد به سمت کافه حرکت میکنه و در همونجا منتظر میمونه
صبح روز بعد :
در کافه باز میشه و همونی که باید بیاد میاد مرد روی یه صندلی میشینه و شروع به خوردن نوشیدنی میکنه پس از خوردن دو بشکه نوشیدنی بالاخره بلند میشه و به سمت خارج حرکت میکنه هدی هم دنبالش حالا مرده برو هدی برو مرده برو هدی دنبالش میرن و میرن ومیرن تا به یه خونه مشکوکانه از نظر هدی میرسند هدی از یه شیشه شکسته وارد میشه و به اطراف خودش نگاه میکنه آه این خونه چقدر آشناست
صدایی از پایین میاد هدی پایین رو نگاه میکنه و می بینه که مرد شنل پوش جلوی یکی تعظیم میکنه رئیس بهشون گفتم قراره فردا جواب بدن
رئیس اون مرده شنل پوش : خوبه حداقل میتونیم جنسمون رو رد کنیم
هدی که از ترس زهره ترک شده بوسیله الهام ها به وینی خبر میده : هوی وینی منو ساپورت کن
وینی : باشه بابا دارمت
مرد شنل پوش میگه رئیس حس نمیکنید جنسمون یه ذره زیاد باشه
رئیس اون مرده شنل پوش: نه بابا اخه شش تن مواد مخدر و دوازده تا بشکه آبجو و صدتا سی دی غیر مجاز که چیزی نیست
مرد شنل پوش : اره چیزی نیست
هدی: و با تعجب به سمت شرکت پرواز میکنه
خانم منشی : هوی پرنده بی ریخت کجا صبر کن اجازه بگیرم
هدی : اوه ببخشید من عجله دارم زودتر
خانم منشی : رینگ ... رینگ
سر بارون خون آلود : بله
خانم منشی : گوشی بده منصور
سر بارون خون آلود : چی ؟
خانم منشی : هیچی حواسم نبود رئیس این هدی چرکو میخواد بیاد تو
سر بارون خون آلود : بگو بیاد
هدی : سلام رئیس
سر بارون خون آلود : خب چی شد ؟
هدویگ: ببین رئیس من نتونستم بفهمم اونا کی هستند
سر بارون خون آلود : نتونستی بفهمی ؟ پس چرا اومدی؟
هدی : ببین منم اعصاب ندارم ها میزنم درب و داغونت میکنم
سر بارون خون آلود : اوه ببخشید اشتباه شد خب چی کار کردید؟
هدی : حالا خوب شد فهمیدم محمولشون چیه
شش تن مواد مخدر
صدتا سی دی غیر مججاز
دوازده بشکه آبجو
سر بارون خون آلود : من میخوامشون همشون رو برای خودم
هدی ک خب به من چه من کارم رو انجام دادم می خوام برم استراحت کاری نداری
سر بارون خون آلود : نه فقط ویکتور بی کله و سالازار رو صدا کن باید برن مأموریت
هدی: باشه


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۵
#18

ممد زاده ی ممدآبادیِ مملی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۴۵ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از یورقشاخر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
نصف شبه و بارون و کریچ و هدی زیر نور مهتابی توی دفتر بارون نشسته ن و در حالی که دود سیگار فضا رو گرفته، مشغول گفت و مانن.

صدای داد بارون از میان دودها شنیده میشه:
ـ خاک برسرتون شما نمیتونین بفهمین یک آدم وقتی نزدیکشین میفهمه دنبالشین؟
هدویگ کمی محکم تر به سیگارش پک میزنه و میگه:
ـ همش تقصیر این جن زلیل مرده بود...
کریچ سیگارش رو تف میکنه و میپره وسط میز و شروع به داد و بیداد میکنه:
ـ کریچ ساعت نقره دوست داشت... ارباب به کریچ حقوق نداد کریچ دزدی کرد... کریچ مامان خود را خواست! کریچ خواست!
بارون که احساس آلپاچینوییت بهش دست داده داد میزنه:
ـ وینی؟
یکدفعه وینی با اینکه هیچ علاقه ای نداره که خودش رو وارد سوژه کنه، از راهرو وارد اتاق میشه.
وینی: بله رییس؟
بارون سیگارشو میندازه توی جا سیگای و میگه:
ـ این جن رو بنداز توی سیاهچال درشم ببند تا صدروز هم بهش فقط دو تیکه...
کریچ چشمهای گندش رو به بارون میندازه.
ـ دو تیکه گوشت ققنوس با یک بشکه نوشیدنی عسلی بهش بدین کوفت کنه!
وینی کریچ رو کشون کشون بیرون میبره و بارون و هدویگ تنها میمونن و توی صورت هم زل میزنن.
دو دقیقه بعد-------
بارون: هدویگ؟
ـ بله؟
ـ قضیه یکم مشکوک میزنه... تو لباسهای اون مرد رو به یاد داری؟
ـ بله؟
ـ پیداش میکنی و تعقیبش میکنی و تا خونه ش میرسی و هرشب در خونه ش نگهبانی میدی تا بفهمی محمو له ش چیه. به وینی هم میگم با یک آواداکداورا انداز دوربین دار ساپورتت کنه. فهمیدی؟
هدی آب دهنش رو قورت میگه و میگه:
ـ ب..باشه!
و بلند میشه و بارون رو در اتاق پر از دود تنها میذاره.(این اصل سوژه ش بود)


We'll Fight to Urgs mate, so don't shock your gecko!


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۵
#17

پروفسور پي ير برنا كورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۱ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
هدویگ : اینارو بگیر تا هوس دزدی و گند زدن به نقشه به سرت نزنه بوقی !

مرده وارد کافه ای می شه و کریچ همچان با سرش مشغوله ... هدویگ از راه دودکش وارد کافه می شه ..........

روی سر کریچ پر شده از مواد خوشبو جادار مطمئن که چیزی شبیه به املت گوجه است. معلومه که هدی یه چیزیش بوده و خوب قائدتاً باید بره دکتر...
کریچ بعد کلی ور رفتن با کله خوشبوش و پاک کردن مواد آلی هدی جان توسط همون روبالشتی که همیشه تنشه، وارد همون کافه‌ای میشه که الان هدی و مرده هم داخلشن.
داخل کافه، همون مرده ته کافه روی یه صندلی مال عهد تیر کمون شاه که جلوشم یه میز مال یکی دو قرن بعدشه نشسته و جلوی روشم یه لیوان پر از نوشیدنی جوشان (مواظب باشید هوس نکنید، بده، زشته، قبیحه، می‌دم هموتون رو ببرن مفاسد ....ببخشید) قرار داره.
کریچ نگاشو از مرده میگیره و دور و اطراف رو برای پیدا کردن هدی کند و کاو می‌کنه و دست آخر هدی رو روی لبه بخاری کنار ورودی آشپزخانه در حال خوردن یه تیکه کیک کپک زده مال پوزمه هفته پیش پیدا میکنه.
برمیگرده سمت همون مرده، که حالا داره با ولع خاصی نوشیدنی جوشان رو با یه تیکه کیک کوفت می‌کنه.
کریچ هم که یک هفته است جز تو سری از دست‌های مبارک جناب بارون چیز دیگه‌ای نوش جان نکرده، تصمیم می‌گیره هر طور شده یه لقمه نون واسه خوردن پیدا کنه.
سرش رو مثه ... میندازه پایین بره سمت پیشخون یه چیزی سفارش بده که صدای ملکوتی بارون در فضا طنین انداز می‌شه که:
هوی!!! کریچ، لازم نکرده چیزی بخوری! برو وایستا بالا سره مرده، شش دانگ هواست رو بهش جمع کن دست از پا خطا نکنه.
کریچ مغموم و ملتمس: ای الهی من فدای اون خون‌های ماسیده رو سر و صورتت بشم، من الان یه عمره هیچی کوفت نکردم، این مردک هم که اینجا نشسته داره غذا کوفت می‌کنه.
جون نیک بی سر بذار برم یه چیزی بخورم!!!
بارون: نچ!!!
کریچ: ارواح خاک جد و آبادت!!!
بارون: نچ!!!
کریچ: جون این هدی!!!
بارون: نچ!!!
کریچ: جون دوست دخترت!!!
بارون: ای کلک تو از کجا می‌دونی!!!
کریچ: ما اینیم دیگه!!!
بارون: خیلی خوب برو یه چیزی کوفت کن کار داریم.
کریچ مثه قحطی زده ها خودش‌رو پرت می‌کنه رو پیشخون و در عرض چند دقیقه نصف کافه‌رو میریزه تو شکمش.
مرده که دیگه حالا کلی استراحت کرده و کلشم یه کم، فقط یه کم در اثر خوردن همون نوشیدنی جوشان‌ منگ و یه دست می‌کشه، به سختی و تلو تلو خوران بلند می‌شه میره سمت پیشخون.
مرده: اااااااااااااااا (اینجا یه صدای چیز از دهنش خارج می‌شه) گاری (منظورش گارسون بود) این حسابببببببببببب من چقدر شدددددددددددددددددد؟
گارسون بعد کلی تعارف در شهری: یه سیکل.
مرده با چشمای ور قلمبیده و صداهای ممتد از معده: این دوتا نفله‌رو هم که منو کلی وقته تعقیب می‌کنننننن، حساب کن.
کریچ: ممممممممممممممممممممممممممممممه
هدی: هو هو هو هو هو !!!
بارون، عصبانی و خونی‌تر: خاک بر سرتون، یه تعقیب ساده‌رو هم نتونستین انجامش بدین؟!!!
اینو بگیر....
---------------------------------------------------------------------------
ارادتمند
پی‌یر


ویرایش شده توسط پروفسور پي ير برنا كورد در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۳ ۱۵:۳۵:۴۸


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#16

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
اون یارویی که کوتاه قده و سبیل داره و کت تنشه و مثل بشکه می مونه و سیگار برگ به لب داره و یه کلاه لبه دار سرشه و مثل بز! راه می ره ، داره راه می ره !(دومبولیسم)

کریچ داره با حفظ فاصله امنیتی طرف رو تعقیب می کنه و هدی هم از بالا می نمایه !(ساپورت می کنه!)

ناگهان فرد لحظه ای می ایسته و کریچ با کله می ره تو بوق یارو !(بوق=هر آنجا که خواننده حدس بزند !)
یارو برمیگرده و یه اخمی به کریچ می کنه که کریچ می پره پشت یه عابر قایم می شه !
یارو یه سیگار از جیبش درمیاره می زاره گوشه لبش و دوباره راه میفته ... با در آوردن سیگار گوشه بند ساعت طلای یارو از جیبش می زنه بیرون ... چشمای کریچ برقی می زنه .

هدویگ با خودش : کریچر بوقی نگاه کن چه جوری داره تعقیبش می کنه ... این بارونم عرضه استخدام آدم حسابی نداره ها .

ندایی فرا می رسه بدین شرح !:
- هوی بوقی با من درست صحبت کن !

هدی خودشو به بیخیال می زنی و به ساپورتش ادامه می ده !

کریچ سعی می کنه بند ساعت طرف رو بگیره و بکشه ... ولی سرعت یارو زیاده و کریچر با کوتولگی مفرطش! باید خیلی تندتر قدم بردار و در نتیجه کار سخت می شه .

کریچر موازی با یارو راه می ره و سعی می کنه دست تو جیبش کنه که .
بیو بیو بیو !(افکت بمبارون هسته ای !)
پورت پورت پورت !(افکت ریختن ماده ای خوشبو جادار مطمئن بر سر کریچ !)

هدویگ : اینارو بگیر تا هوس دزدی و گند زدن به نقشه به سرت نزنه بوقی !

مرده وارد کافه ای می شه و کریچ همچان با سرش مشغوله ... هدویگ از راه دودکش وارد کافه می شه ..........




Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#15

سر بارون خون آلود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۷ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۷ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 139
آفلاین
بارون در حال مگس پراندن بود چرا که از زمانی که شرکت را ایجاد کرده بود هیچ مشتریی به شرکت رجوع نکرده بود

ناگهان یه نفر شنل پوش با لگد در رو باز میکنه...با اینکه طرف قدش خیلی کوتاه بود ولی خشانت در رفتارش مشخص بود

مرد شنل پوش معطل نمیکنه و میره سر اصل مطلب!!:ببین خونی!!....من یه ادم رکی هستم...کارم گیر کرده توی گمرک جادوگران!!...یه چند تا جنس دارم اونجا که تو باید ردش کنی

بارون کمی جا به جا میشده و میپرسه:این کالا دقیقا چی هستن؟

مرد شنل پوش میگه:اهکی!!.....عمرا چیزی بهت بگم.....مگه من هالو ام!!:no: ...جناسا رو میرسونی پولتو میگیری!!

تا اسم پول میاد بارون کمی فکر میکنه و سپس داد میزنه:مگی!!...بدو تا نوشیدنی کره ای بیار!!

ولی طرف میدوه توی صحبت بارون:نمیخواد!!...باید برم!!...جزئیات کار رو فردا بهت میگم

طرف از در خارج میشه ولی بارون فوری یخه کریچر رو میپسبه وبهش میگه:دنبالش کن!!...چشم ازش برندار!!!....باید بدونیم این بابا کیه!!منتظر گزارشت هستم

بعد از اینکه کریچر خارج میشه بارون رو به هدویگ میکنه:درسته تو نامه رسون شرکتی ولی به این کریچ اعتمادی نیست!!تو هم از بالا یارو رو تعقیب کن!!!

سپس ادی رو احظار میکنه : حدود ده تا جفت جوراب بشور!!!
ادی در کمال تعجب میگه :ده تا!!؟برای چی؟
بارون در حالی که لبخند موذیانه ای بر لب داشت گفت:خب اگر جنسای طرف ارزشمند باشه...باید چند تا دزد باشن که اونارو کش برند


ویرایش شده توسط سر بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۲ ۲۲:۲۰:۰۶

و ما بر می گردیم تا درس عبرتی باشد برای کسانی که بر نمی گردند!


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#14

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
از پایان...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
تق تق تق تق تق تق

- بله؟
- باز کن نوه عزیزم...فرزندم وا کن درو...بوقی اهم...اهم(فکراتون رو جراحی کن...اه اه...خب گلوش گرفت)...
-

- سلام...نوه!!
- هن؟!
- هیچی...

مرد تازه وارد شده که از قرار معلوم جد بارون بود رو به روی او نشست.
- هووم...آشنایی...
- نوه ام...چرا آب آلبالو روی لباست ریخته؟

بارون که از این جور خورد شدن توسط یه تازه وارد اعصابش داغون شده شروع به باریدن میکنه...صدای رعد و برق به گوش میرسه...بارون قرمز میشه...همون!

- نوه نخور!!
- چی نخورم...برو بیرون بوقی...فرار کن...تو دیگه کی هستی بوقی؟
- حرص نخور...من سالازارم

- بابا بزرگ
- نوه (اهم...اهم...)

در باز میشه و یه موجود کریه المنظر کوچیک و زشت و تبانی کار و کثیف و ...همون.. وارد میشه!

موجود: اهم اهم...

سالی و بارون:

سالی: این موجود دیگر چیست فرزند؟

بارون: نمیدونم!

بارون شروع میکنه با کریچ حرف زدن و سرزنش کردن.سالی متوجه میشه زیر ناخوناش کثیفه برای همین یه خلال دندون از جلوی بارون ور میداره و زیر نخوناش رو تمیز میکنه، بعد دوباره با چرک های خمیری و سیاه سرش میذاره جلوی بارون..

- چقدر این گوشته بین دندونم اذیتم میکنه!!راستی از این طرفا؟
- ام...اونو...هیچی...اومدم استخدام بشم...تیریپ شرکا؟!خرا؟!فیونا؟!
- هووم اوکی...ولی..این خلال دندون چرا این مزه رو میده؟!!
بارون سر خلال دندون رو میک میزنه و مز مزه میکنه...

- مردم...خفه شدم...کمک!!!

=======================================
همون!!


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۲ ۲۰:۳۸:۳۸

[b]The sun enter


تو رو خدا استخدامم كنين !!!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#13

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
بارون نشسته و اين پاشو كرده تو اون پاش!! (آيكيوها: روي صندليش لم داده! پاي راستش رو گذاشته روي ميزش! پاي چپ رو ميخواسته بزاره روي پاي راستش ولي خب از اونجايي كه روحه اين پاي چپش روي پاي راستش نموند و رفتن تو هم!) (اونايي كه فكر ميكنن باهوشن: فكر نكنين چي شده كه پاش روي ميز مونده و از اون رد نشده! وقتي روح شدين ميفهمين!!)

در باز ميشه و يكي ميياد تو!
بارون: خانوم محترم ... اول در ميزنن بعد ميان تو!
-هر چي ارباب كريچرم بگه!!
بارون: نام و نام خانوادگي؟
-اسمم كه ادي ... فاميلم رو چند روايت داريم!
بارون: ادي؟ ... از كي تا حالا شده اسم دختر؟
ادي: من پسرم!
بارون: كي گفت بدون در زدن بياي تو؟ ... برو بيرون بعد در بزن بيا تو!

ادي ميره بيرون!
تق تق تق ... تق تق تقه ... نه ببخشيد تق تق تق .... تق ... تق تق ... تق تق تق ...


**پنج دقيقه بعد**
به خاطر كوبيدن ممتد در با انگشت، يه سوراخه تپل مپل توي در ايجاد ميشه! ادي در رو باز ميكنه و ميياد تو!
بارون: كي گفت بدون در زدن وارد بشي؟
ادي: من كه در زدم!
بارون: به در شركت ما دست زدي؟ ... پولشو بده!
ادي: نه ... به كناريم گفتم در بزنه!
بارون: خب پس چرا تو اومدي تو؟ بگو كناريت بياد ...
ادي: بيگانه .... بيگانه ... بيا تو ...
بارون: نه ... نه ... غلط كردم!
بيگانه در رو باز ميكنه و ميياد تو: نوبت منه؟
ادي: نه ... !

بارون: چيز ... اعتقادات؟ ... نه ولش كن ... اتهامات؟ ... نه هيچي ... اسبقاتات(سوابق!) ... نه نه!! ... آقا شما اصلاً پذيرفته شدي ... توي چه سمتي ميخواي كار كني؟!
ادي: اون بالا نوشتين شركت بارون و شركا ... ولي مثه اينكه شريك ندارين!
بارون: چه كارايي بلدي؟
ادي: جورابشوري ... تو سري خوري ... پاچه خاري ... جورابشوري ... فروختن انواع بستني و شيرموز و آب طالبي ... ديگه ... جورابشوري! بازم بگم؟
بارون: نه بسه! بيا اين فرم رو پر كن ... !!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.