هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
#16

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
ریتا و آبر پشت سر دیوانه ساز به طرف بند جادوگران حرکت میکردند. در راه صدای زندانیان شورش گر را نیز میشنیدند که هر گونه دشنام را نثار دیوانه سازان بیچاره میکردند.
- اوی یارو، نمیبینی چقدر اینجا کثیفه؟بذار بریم عوضی.

- بد بخت دیوونه بیا تو این سطل آشغال دو ساعت بمون، بعد بگو آروم باشین.

- نکنه میخوای ماچش کنی؟ آره؟ بیچاره نمیبینی اینجا چه _____شده.

آبر و ریتا از راه رویی گذشتند و به بند رسیدند، هیاهو هماجا را پر کرده بود، و آبر و ریتا نیز مضطرب بودند.
- آبر، آبر، میگم اینا انگار خیلی عصبانی شدنا...اون قاتلا رو نگاه کن، چی کار کنیم؟

- صبر کن بذار ببینم چه خاکی باید بریزم به سرم. اینا که خیلی وحشتناک شدن. بذار الان درستش میکنم... آهای یارو کیش کیش کیش، برو، هوی هویف پخ پخ.

- باو آبر اینا که بز نیستن، یه سری قاتلن...کیش کیش میکنی؟اینجوری فایده نداره. صبر کن!

ریتا به سرعت از آبر دور شد و وی را تنها گذاشت، آبر نیز در سعی بود تا زندانیان رو ساکت کنه.

ده دقیقه بعد

ریتا از دور به همراه کلی از ممدهای دیوانه ساز پدیدار شد. آبر نیز که از بس داد زده بود و طلسم کرده بود صداش در نمی اومد به طرف اون رفت.

- ریتا میگی چی کار کنیم؟

- اینا رو آوردم که اینا رو فعلا منتقل کنن توی نصف بند با اون ممدای پشت هم نصفه ی دیگه رو تمیز میکنیم.

دیوانه ساز ها وارد عمل شدند و پس از شونصد ساعت زندانیان رو به نصف بند منتقل کردند.

-خیلیه خب ریتا...اینا رفتن تو، جیغ زدنشون رو نمیهش ساکت کرد. به میله های اینجا هم خیلی اعتباری نیست. باید زودتر تمومش کنیم.

ریتا و آبر به همراه هم وارد بند شدند و با دیدن مقدار زباله هاحالتی عجیب به خود گرفتند.

ریتا و آبر:


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۳۳ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
#15

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
هو121


سوژه جدید


- آبر،بیانیه وزارت رو دیدی؟
ریتا با لحن مشکوکانه ای این جمله را بر زبان راند.
- نه جونیور،چیه؟
- گفته طبق شکایاتی که جادوگران زندانی داشتن،باید بند جادوگران رو تمیز کنیم،گویا خیلی کثیفه!
آبر دستی به چانه اش کشید و گفت : هممم،خوبه،میتونی انجام بدی مشکلی نیست!


با نگاه خشمگینانه ریتا،آبرفورث به تندی حرفش را تصحیح کرد و گفت : هممم ،منظورم اینه که میتونی نیرو استخدام کنی و اونجارو تمیز کنی
- از چه نیرویی؟دیوانه ساز ها؟
- نمیدونم والا،چند تا ممدم داریم دیگه،اونام هستن.
در همین لحظه صدای در به گوش رسید

تق تق تق تق


- بیا تو.
در باز شد و پیکر بزرگ و سیاه یکی از دیوانه سازها داخل شد.ریتا با دیدن آن موجود وحشتناک،با سرعت فزاینده ای پشت آبرفورث قایم شد.آبر از اونجا که خیلی مهربونه و اینا گفت : چیه جونیور؟کاری داری؟حقوقاتونو دادم به حسابداری.
- هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو هو!(ترجمه : جادوگرا شورش کردن،دارن از بند خارج میشن،هنوز ما جلوشونو گرفتیم.


در کسری از ثانیه،چشمان آبرفورث به گردی یک گردو شد.ریتا هم کم کم از پشت صندلی خارج شد و صاف روی صندلی نشست.
- ووووووووووف،ممدای خیلی خطرناکی داریم اونجا،باید جلوشونو بگیریم.بلند شو بریم ریتا.
- امممم،خوب... تو برو دیه
- بلند شو بیا بینم،من تنهایی برم چی کنم اونجا؟پس فقط از ریاست زندان حقوقشو میخوای؟


ریتا با اکراه فراوان،از جا برخواست به اتفاق آبرفورث و دیوانه ساز به سمت بند جادوگران به راه افتادند...


***************************************************
دو تا سوژه فرعی هم اضافه شده،میتونید از هرکدومش استفاده کنین جونیورز
به طور کلی،درد سر های پاک سازی زندان،با وجود زندانیان در سوژه اول، و شورش زندانیان در سوژه دوم،میتونه تخیلاتتون رو به شدت به جوش بیاره.
موفق باشید


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۷
#14

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
ولدمورت با نگاهی بدبینانه روزنامه پیام امروز رو از دست مورگان میگیره و اولین نکته ای که موجب جلب توجهش میشه ، رنگ زرد روزنامه است.
تام(!!) روزنامه رو باز میکنه و ...
_ چـــــی؟ مورفین بوقی! من حدس میزدم! آخه بوقی چطور با اختلاف زمانی 10 دقیقه از فرار من خبر جایزه روی سر من باید تو روزنامه پخش شده باشه؟ بوق بر سرت!تاریخ مزخرفش رو بخون...

مورفین با تعجب روزنامه رو از دست اربابش میگیره و زیر لب تاریخ رو میخونه.
_ بیست و دوم ژانویه هزارونهصد و هشتاد!(1980) اممم چیزه فکر کنم مال چند سال پیش بوده! همش تقصیر این بارتی کلوچست دیگه.

ولدمورت آهی از سر ناراحتی میکشه که در این آه بخصوص جملاتی همانند " آخه من دیوانه بودم اینارو دور خودم نگه داشتم؟ " " خاک بر سرم با این مرگ خوار انتخاب کردنم" و " آره جون خودم من همیشه بهترینا رو انتخاب میکنم! "خلاصه شده . سپس با صدایی محزون و نا امید خطاب به یارانش میگه :
_ خیلی خب بوقیا! اول از همه باید بهتون بگم که من تحت تعقیبم.دومش باید خودمو شبیه آفتابه بکنم ... نه یعنی دور و بر آفتابی نشم!
مورفین : یا لرد ... شما قبلاً هم اینکارا رو نمی کردین که!

لرد پرخاشگرانه خطاب به مورفین گفت :
_ ساکت رعیت خز و خیل! دیگه پا برهنه نپری وسط حرفم! شیرفهمه؟
و بعد از گرفتن جواب تصدیق از مورفین با سرفه ای خشک حرف هاش رو ادامه میده :
_ اولین کار برگشتن به آزکابان و نجات دادن یار وفادارم بلاتریکسه!

فلش بک!
خانه ریدل ها

ولدمورت روی کاناپه لم داده و داره چوب دستیش رو دور دستش میچرخونه...
صدای ریز بلاتریکس شنیده شد.
_ ارباب ، وضعیت چجوریه؟
_ بیا تو بلا! همه رو فرستادم ماموریت ... وضعیت سفیده.

با تموم شدن دیالوگ ولدمورت، در آشپزخونه باز میشه و بلاتریکس در آستانه در دیده میشه.
ولدی : جیگرتو!
بلا یک عشوه شتری میره و میخواد نزدیک تر بشه که ناگهان ...
شتررررررق! جررریــــــــــــــنگ!
صدای شکسته شدن شیشه خانه ریدل ها ولدمورت و بلاتریکس رو از عالم خودشون در میاره ... ناگهان نارنجکی دود آزا وارد میشه و همه جا سفید میشه.

زمان حال!
ولدمورت با یادآوری خاطره غم انگیز و انداخته شدن خودش و یار وفادارش ( نکته : بلیز قبلاً تو زندان پلاس بوده!) دوباره جمله اش رو تکرار میکنه.
_ بر میگردیم آزکابان! همین حالا ...!عملیات ژانگولری شروع شد.

--------------------------------
اسم تاپیک و انجمنی که در اون قرار داره مجاب نمی کنه که داستان خارج از سلول و زندان و آزکابان و ... اتفاق بیفته.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۷ ۲۲:۵۹:۲۱


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۷
#13

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
لرد دوباره نگاهی به اطراف انداخت و ناگهان از روی تختش به پایین پرت شد . در حالیکه از جایش بلند می شد به اطراف نگاه کرد و دلیل افتادنش از روی تخت را تکان های آمبولانس حدس زد .
نگاهی به دیوانه ساز انداخت و از چرت زدن او اطمینان حاصل کرد . با ناراحتی به بلیز که با عنوان سیم ها و چرت و پرتا تزئین () شده بود انداخت و با خود گفت : نمی تونم با خودم ببرمش

دستمالش را درون جیبش گذاشت و به سمت دری که در انتهای آمبولانس قرار داشت رفت و آن را باز کرد . لحظاتی بعد خود را فارغ از هرگونه آمبولانس و زندانی یافت .

به آرامی نفسی عمیق کشید و سینه ی خود را مملو از هوای تازه و گرما بخش یافت . به اطرافش نگاهی انداخت ... گویا از جزیره ای که آزکابان در آن قرار داشت بیرون آمده بود .
کمی فکر کرد و سپس دستش را روی علامت شومش قرار داد ، تا مرگخوارنی را که بیرون از زندان به سر می بردند را خبر کند .

...

دقایقی گذشت و لرد اثری از مرگخواران در اطراف خود نیافت . دستش را دوباره روی علامت شومش قرار داد و فشرد . به آرامی زیر لب زمزمه کرد : این علامت شوم هم جدیدا خوب کار نمی کنه

پس از گذشت چند ثانیه ی کشدار لرد صدای خش خشی را از پشت سرش شنید و به دنبال آن این صدا را چند بار دیگر نیز شنید . به آرامی به پشت سرش نگاه کرد و چند تن از مرگخواران را یافت که به سرعت به سمتش می آمدند .

بارتی را دید که به کلی بزرگ شده بود و خود را درون آغوش او قرار داده بود . روح باب آگدن مرحوم البیامرز (؟!) را دید که توانایی تکان خوردن را نداشت . پرسی را دید که با شلوارک و عینک آفتابی ای آنجا ظاهر شده بود و قیافه ی ناراحتی به خود گرفته بود ؛ گویا از وسط کلاس دامبلدور آمده بود () و ...

مورفین که سیگاری (؟!) در دهانش قرار گرفته بود ، به سرعت به سمت لرد آمد و گفت : سلام یا لرد . روزنامه ی امروزو دیدین ؟
لرد : نه ، چی نوشته ؟
مورفین : نوشته شما به عنوان یه مجرم فراری محسوب می شین و هر کی شما رو گیر بیاره و به مسئولین آزکابان و وزارت تحویل بده ، از خزانه ی وزارت 10,000 گالیون بهش می دن .
- بده ببینم ... راستی یادتون نره ، باید بریم دنبال بلیز ... اون تو بیمارستانه .
- بفرمایین . اینم روزنامه !!!

ملت مرگخوار : بدبخت شدیم ...


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۷ ۱۸:۰۰:۴۹


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۷
#12

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید:
بگیر بشین تا خفت نکردم!میزنم شلوپل میشیا.حیف که چوب ندارم وگرنه یک کروشیو درجه یک تحویلت میدادم.
- یا لرد آخه دارم میزنم.شما هم که اجازه نمیدید کارمو اینجا انجام بدم.
- چشت دوتا چهارتا میخواستی دوساعت پیش که وقت دستشویی بود نگیری نخوابی.حالا هم بگیر بشین بذار ببینم چکار باید بکنم از این خراب شده بیام بیرون!

بلیز با ترس و لرز در گوشه ای از زندان نشست.لرد دستی به کله کچل خود کشید و در فکر فرورفت.
- بلیز .هوشش بلیز.بیا اینجا ببینم.
- بله یا لرد؟کاری داشتین.

لرد ابروهای خود را بالا انداخت و با بیحوصلگی گفت:
نخیر کاری نداشتمومیخواستم بیای اینجا که قدوباای قشنگتو ببینم!قربون آی کیوت!

بلیز بزور از جای خود بلند شد و بسوی لرد رفت.لرد نگاهی به وی انداخت و سپس،بعد از یک حرکت بلیز را نقش بر زمین نبود.لرد نگاهی به بلیز که همچون جسدی بر روی زمین افتاده بود انداخت و سپس،لبخندی شیطانی بر لبانش نقش بست.
- خب اینم از این!حالا قسمت دوم نقشه

لرد از جای خود بلند شد و با صدای بلند شروع به داد و فریاد زدن کرد:
آیییی..بد بخت شدم.بیچاره شدم.مرد.کشتنش.وایییی.کمــــــــــــــک

در سلول به آرامی باز شد. دو دیوانه ساز شناوران وارد زندان شدند.لرد با دیدن دیوانه سازها، بر روی زمین افتاد. چشمانش،سفیدتر از همیشه شده بودند.نشانه ای از هیچ حرکت و زندگانی در وجودش دیده نمیشد.

چند دقیقه بعد

صدای آژیر جاروهای آمبولانس در هوا میپیچید.لرد بطور مخفیانه چشمان خود را باز نمود.یک دیوانه ساز در کنارش در حال چرت زدن بود.بلیز که همچنان در بیهوشی بسر میبرد ،در تخت بقلی در خواب عمیقی فرو رفته بود.لبخند شیطانی بر لبان لرد نقش بست.
وقت اجرای نقشه فرا رسیده بود!تا چند دقیقه دیگر،وی بیرون از آمبولانس در حال لذت بردن از آزادی خود بود.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۷ ۱۷:۳۴:۱۴

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷
#11

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
دیوانه ساز ها به سوی بلیز رفتند. بلیز شروع کرد به دویدن دور اتاق ِ گرد و بزرگی که همان سلول زندانشان بود. دیوانه ساز ها نیز به دنبال بلیز، دور این اتاق را می دویدند.

هوای اتاق به شدت سر شده بود و دیوانه سازها نفس هایی کند میکشیدند چرا که خسته شده بودند. تا اینکه بلیز حرکتی ضایع نجام داد و صاف در شکم یکی از دیوانه ساز ها فرو رفت .

ولدی : وووویی! بلیز و گرفتن، ... هی هی! خونشو ریختن ،... هی هی!
مورگان : خیلی مرگخوار خوبی بود.. حیف!
ایوان : بذار یه طلسم به یادش بفرستم به مری (!)!

دیوانه ساز ها بلیز را از اتاقش بیرون بردند و سپس ، به سوی اتاق مدیریت آزکابان راجر دیویس رفتند.

دفتر راجر

- خب... اهو.. اهو.. عمه کتی؟
- پچ پچ .. خش خوششش خیششش..
- نمیتونم باب... تو فکر کردی من روی گنج نشسته ام؟

دوربین از راجر دور تر میشه. راجر روی سکه هایی طلا به صورت کوه نشسته بود.

دیوانه ساز ها بی هوا در را باز کردند و راج تلفنش را قطع کرد و کتابی را جلوی رویش نگه داشت. مثلا" ، درس میخواند.

دیوانه ساز اولی : مشسایشهسای شسمباهسشی !
زیر نویس : قربان براتون یک محموله آوردیم.
راجر : ای بوقی. چقدر ازت پول گرفت؟ گفته بود جنسش خوبه!
دیوانه ساز دومی : نه سشبتاشتا نشستیشتسیت شس !
زیر نویس : منظورش چیز (!) نبود.
راجر : آهان. خب کووو؟

دیوانه ساز سومی ، دستش را پشتش کرد (!) و سپس ، بلیز را بیرون کشید و روبروی راجر انداخت .


[b]دیگه ب


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۲۰ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
#10

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مورگان با احتياط به بليز جديد نزديك شد.به آرامي انبوه ريش و موهاي بلند بليز را از روي صورتش كنار زد.
-ارباب هر كاري ميكنم به صورتش نميرسم.فكر كنم همش از ريش تشكيل شده.

لرد سياه سه مرگخوارو به هم گره زد و از پنجره آويزان كرد.
-زود برين سر ايوانو برام پيدا كنين و بيارين.اينجا سرگرمي ديگه اي وجود نداره.مورگان ادامه بده.تو موفق ميشي.

مورگان با تشويق ارباب به كارش ادامه داد.
-اوه ارباب يه چيزي پيدا كردم.يه دماغ اين ته هست.ولي به طرز فجيعي شكسته و از ريخت افتاده.

ولدمورت با شنيدن حرف مورگان هيجان زده شد و سه مرگخوار به هم گره خورده را رها كرد.بعد از سه ثانيه صداي شكستن دست و پاي مرگخواران به گوش رسيد و به دنبال آن سر ايوان از پنجره به داخل سلول پرتاب شد.
ولدمورت با هيجان بطرف بليز جديد رفت.
-قيافش برام آشناست.ولي يادم نمياد كجا ديدمش.

صداي فرياد سر ايوان درحاليكه بالا و پايين ميپريد رشته افكار ولدي را پاره كرد.
-ارباب من بگم؟من بگم؟دامبله.خودشه.بكشينش.شما موفق شدين دامبلو دستگير كنين.ايول ارباب

لبخندي روي صورت ولدمورت نقش بست.
-هوم؟آره؟من موفق شدم؟ايول خودم.عجب جادوگري هستم.حتي خودمم جرات نميكنم اسم خودمو بگم.اونقدرا كه فكر ميكردم سخت نبود ها.آماده مرگ باش دامبل.

صداي خفه بليز از لابلاي ريش به گوش رسيد.
-ار...ار...ارباب...منم بابا.دست راستتون.شما كه نميخوايين منو بكشين؟تازه اين دامبل نيست كه.من اصلا احساس بي ناموسي نميكنم.اين ريشا رو بزنين كنار ببينين كيه.

لرد سياه به مرگخوارانش دستور حمله داد.فورا شش مرگخوار روي سر بليز پريدند.لرد سياه از لابلاي گرد و خاكي كه به هوا بلند شد سعي ميكرد هويت بليزجديد را كشف كند.

در سلول با صداي بلندي باز شد و سه ديوانه ساز وارد شدند.

ديوانه ساز اول:هووو هو هو هو هوووووووووو؟(ترجمه:اين همون مجرم تبهكار فراريه كه خودشو به جاي دامبل جا ميزنه؟؟(اشاره به بليز))

ديوانه ساز دوم:هو هوووهو(ترجمه:خودنامردشه.بگيرش تا باز در نرفته.)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۶ ۲:۲۴:۵۷



Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۷
#9

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
دیش!
بوم!
دنگ!
گرد و خاک عظیمی داخل سلول به پا شد و لرد هم همینجوری بی توجه به محیط اطراف داشت دور خودش میگشت تا بره یک گوشه پیدا کنه تا بشینه!

چند دقیقه بعد
ولدی همینجوری داره دنبل گوشه میگرده ، مرگ خوار ها هم سر معجون دعوا دارن!

یک ساعت بعد!
ولدی کچله همینجوری داره دور خودش میگره تا گوشه رو پیدا بکنه( ) که کله کنده شده ایوان میخوره تو صورتش و باعث میشه که به خودش بیاد.
_ بوقی ها ! بسه ! کروشیو! بسه!

مرگ خوار ها دست از جنگ و ستیز بر میدارن و به ولدی نگاه میکنن که داره با کله ایوان روپایی بازی میکنه!

بلیز که معجون دستش هست ، با افتخار معجون رو می بره بالا و خطاب به لرد میگه.
_ ای لرد سیاه! موفق به گرفتن معجون شدم! حال چه کنم؟
ولدی کله ایوان رو با پای چپش میندازه بالا ، با پای راستش میزنه ، کله میفته از پنجره بیرون!
_ هممم ، من به تو افتخار می کنم بلیز!الحق که مثل من خونت کثیف نیست!

بلیز : ارباب لطف دارن!حالا اجازه میدید که این معجونو بخورم؟
لرد با اشاره دستش به بلیز میفهمونه که میتونه اینکارو انجام بده!

بلیز موها رو میریزه تو معجون سبز رنگ و یکم با نوک چوبدستیش هم میزنش و یک نفس معجون رو سر می کشه.

چند لحظه بعد
بلیز افتاده روی زمین و از شدت درد لباساش رو داره پاره میکنه!
ولدی هم بی توجه دوباره مشغول پیدا کردن گوشه سلول شده.

در اجتماع مرگ خواران!

مورگان : بلیز رو نگاه کن! داره از شدت درد به خودش میپیچه! لباساش رو هم پاره میکنه!
باب : هه هه ! مورگان ، پاشو برو دستشو ببر پایین تر ، که یکم پایین تر ، لباسای اونجارو پاره بکنه!
مورگان هم یک لبخند شوم میزنه ولی وقتی میخواد ماموریتش رو انجام بده ، صدای نعره بلیز باعث خسبیدن ( !!! ) سر جاش میشه!
جمع مرگ خواران به نگاه کردن به جایی که زمانی بلیز بود: این دیگه کیـــــــــــــــــــه؟!؟


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۵ ۱۳:۵۳:۳۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۵ ۱۵:۳۲:۲۱


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
#8

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
بلیز: یعنی کی اینو اینجا گذاشته؟
مورگان: شاید جاسم اینجا بوده..!

لردولدمورت به قيافه ي مرگخوارهاش نگاهي انداخت و بعد از چند دقيقه نگاه كردن ، به اين نتيجه رسيد كه كسي جواب سوال رو نميدونه.

لرد: هوم! مگه شما سه تا ، تو اين اتاق نبودين ، قبل از اينكه من و باب بيايم؟؟

ايوان ، بليز و مورگان: منظورش كيه؟

لرد بيخيال قضيه شد و شيشه ي سبز رنگ رو كه از دور هم ميشد بوي بدش رو شنفت و ظاهرا حاوي معجون مركب پيچيده بود ؛در دستش گرفت.درحالي كه به بسته ي موهاي قهوه اي نگاه ميكرد ، با تعجب فراواني پرسيد:

_خب سوال مهم تر اينه كه اين موها متعلق به كيه؟

مرگخوارها:

لرد ولدمورت از جايش بلند شد و از اين گوشه ي اتاق به اون گوشه ي اتاق حركت كرد.بعد از نيم ساعت سرخاروندن و چونه به دست گرفتن ، در گوشه اي از اتاق ايستاد:

-خب...يكي بايد اين معجون رو با اين موها بخوره.

مرگخوارها:

لرد ميدانست چگونه مرگخوارهايش را تشويق كنه:
_ خب توجه كنين كه اگه اين مو متعلق به يه جادوگر سفيد باشه ،كسي كه اين رو ميخوره ، ميتونه از آزكابان در بره.

بليز : و اگه مال يه جادوگر سياه باشه چي؟ ممكنه ما رو حبس كنن...

لرد دو دستي چسبوند به پيشونيش : خب مگه ما سياه نيستيم؟


يك دقيقه ي بعد

هركدام از مرگخوارها در گوشه اي از اتاق چهارزانو نشسته بودند و با حالت مشكوكيانه و زير چشمي به ديگران نگاه ميكردند. لرد در گوشه اي ديگر از اتاق موضع گرفته بود.

لرد: خب! هركس زودتر شيشه ي معجون رو از گوشه ي وسط اتاق برداره ف معجون رو ميخوره. حاضر؟

مورگان: حاضر!

لرد ادامه داد: آماده؟ سوووووت!

مرگخوارها به سمت شيشه ي معجون شيرجه زدند.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۵ ۰:۰۱:۵۶

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
#7

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سوژه ی جدید

خستگی در چهره ی تک تک افرادی که در سلول پنج نفری "غاز چرون" بودند موج میزد. همه ی آنها از سروصداهای شبانه روزی ِ دیوانه ساز ها به تنگ آمده بودند. دیوانه سازها دست پرسی و دامبلدوررا در بیناموسی بسته بودند و دقیقه ای از این امر آسلامیک دست نمی کشیدند و به پرورش و ایجاد کانون های جدید خانواده مشغول بودند!

راجر در زندان رو باز کرد و به سه زندانی نیمه جون داخل زندان که شامل سه مرگخوار بودند، دو نفر دیگر نیز اضافه کرد. ولدمورت و باب هردو با شدت به داخل سلول پرتاب شدند و روی جنازه های خسته ی مورگان، بلیز و ایوان افتادند.

- آخ! لرد.. سرت خورد تو دماغم!
- اه.. اه! میگم چرا خیس شد سرم.. ایششش!
- خب میشه بلند شید؟

ولدمورت از روی زمین بلند شد و به تکاندن لباس هایش پرداخت. خاک هایی بسیار و زیاد و این حرف ها از لباسش بلند شد. ولدمورت به سوی گوشه ای از اتاق دایره رفت.. سپس به اطرافش نگاه کرد.

ولدی: ببخشید مرگخواران عزیز، این اتاق گوشه اش دقیقا میشه کجاش؟
بلیز: ارباب اتاق دایره اس.. گوشه نداره.
ایوان: چی میگی الکی. چرا لرد، هرجا بشینی گوشه حساب میشه.
مورگان: من فکر میکنم وسط باید بشینیم هاااا! اونجا میشه گوشه ...

یک ساعت بعد

- شایدم اینجا گوشه میشه.
- نه بوقی، اِ .. این دیگه چیه؟

لرد با دست به شیشه ای سبز رنگ اشاره کرد که درونش مایعی بد بود به چشم میخورد. بوی بد مایع حتی از فاصله ای دور هم به مشام میرسید.. مایع رقیق بود. روی زمین کنار آن بسته ای بسیار کوچک قرار داشت. مورگان روی زمین نشست و بسته را باز کرد. درونش کیسه ای بود که پر از موی قهوه ای رنگی بود!

لرد: چیه مورگان؟
مورگان: نیدونم.. باید یه چیزی باشه مثله .. معجون مرکب پیچیده!

روی بسته را تازه خوانده بود. با خوشحالی سرش را بلند کرد و به مرگخواران خیره شد. شیشه حاوی معجون مرکب پیچیده بود.

بلیز: یعنی کی اینو اینجا گذاشته؟
مورگان: شاید جاسم اینجا بوده..!

------

ادامه بدین!


[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.