ولدمورت با نگاهی بدبینانه روزنامه پیام امروز رو از دست مورگان میگیره و اولین نکته ای که موجب جلب توجهش میشه ، رنگ زرد روزنامه است.
تام(!!) روزنامه رو باز میکنه و ...
_
چـــــی؟ مورفین بوقی! من حدس میزدم! آخه بوقی چطور با اختلاف زمانی 10 دقیقه از فرار من خبر جایزه روی سر من باید تو روزنامه پخش شده باشه؟ بوق بر سرت!تاریخ مزخرفش رو بخون...
مورفین با تعجب روزنامه رو از دست اربابش میگیره و زیر لب تاریخ رو میخونه.
_ بیست و دوم ژانویه هزارونهصد و هشتاد!(1980)
اممم چیزه فکر کنم مال چند سال پیش بوده! همش تقصیر این بارتی کلوچست دیگه.
ولدمورت آهی از سر ناراحتی میکشه که در این آه بخصوص جملاتی همانند " آخه من دیوانه بودم اینارو دور خودم نگه داشتم؟ " " خاک بر سرم با این مرگ خوار انتخاب کردنم" و " آره جون خودم من همیشه بهترینا رو انتخاب میکنم! "خلاصه شده . سپس با صدایی محزون و نا امید خطاب به یارانش میگه :
_ خیلی خب بوقیا! اول از همه باید بهتون بگم که من تحت تعقیبم.دومش باید خودمو شبیه آفتابه بکنم ...
نه یعنی دور و بر آفتابی نشم!
مورفین : یا لرد ... شما قبلاً هم اینکارا رو نمی کردین که!
لرد پرخاشگرانه خطاب به مورفین گفت :
_ ساکت رعیت خز و خیل! دیگه پا برهنه نپری وسط حرفم! شیرفهمه؟
و بعد از گرفتن جواب تصدیق از مورفین با سرفه ای خشک حرف هاش رو ادامه میده :
_ اولین کار برگشتن به آزکابان و نجات دادن یار وفادارم بلاتریکسه!
فلش بک!خانه ریدل ها
ولدمورت روی کاناپه لم داده و داره چوب دستیش رو دور دستش میچرخونه...
صدای ریز بلاتریکس شنیده شد.
_ ارباب ، وضعیت چجوریه؟
_ بیا تو بلا! همه رو فرستادم ماموریت ... وضعیت سفیده.
با تموم شدن دیالوگ ولدمورت، در آشپزخونه باز میشه و بلاتریکس در آستانه در دیده میشه.
ولدی : جیگرتو!
بلا یک عشوه شتری میره و میخواد نزدیک تر بشه که ناگهان ...
شتررررررق! جررریــــــــــــــنگ!
صدای شکسته شدن شیشه خانه ریدل ها ولدمورت و بلاتریکس رو از عالم خودشون در میاره ... ناگهان نارنجکی دود آزا وارد میشه و همه جا سفید میشه.
زمان حال!ولدمورت با یادآوری خاطره غم انگیز و انداخته شدن خودش و یار وفادارش ( نکته : بلیز قبلاً تو زندان پلاس بوده!) دوباره جمله اش رو تکرار میکنه.
_ بر میگردیم آزکابان! همین حالا ...!عملیات ژانگولری شروع شد.
--------------------------------
اسم تاپیک و انجمنی که در اون قرار داره مجاب نمی کنه که داستان خارج از سلول و زندان و آزکابان و ... اتفاق بیفته.