پست اول
تنبل های وزارتی vs کویینگ مری
***
اسنیپ به آرامی درب اتاق مشترک وزارت را گشود.اتاق ساکت و خالی از حضور هر موجود زنده ای بود.چشمان سیاه اسنیپ چرخید و نگاهش به میز پر از نامه و کاغذ و صندلی خالی از حضور وزیر محفلی کابینه خیره ماند.لب های باریکش را جمع کرد و پوزخند تمسخر آمیزی بر لب آورد.
- اوه...شکست عشقی...چه فاجعه ای!
سپس با وقار پا به درون اتاق نهاد.سحرگاه بود و هوا خیلی روشن نبود. هرچند با وجود هوای سنگین و ابری که نوید بارش برف را می داد امید چندانی هم نمی رفت خیلی روشن تر از این که هست شود.با این همه اسنیپ اهمیتی نمی داد.حالا که سیریوس بلک مثل چند روز پیش در وزارت خانه حاضر نشده بود او ترجیح می داد فضای اتاق همینگونه نیمه تاریک باقی بماند.به خاطر نداشت هیچگاه به مکان های پرنور علاقه ی چندانی نشان داده باشد.
فرش زیبا و نفیس و پرزبلندی که بر روی سطح پارکت و روغن خورده کف اتاق انداخته شده بود صدای قدم هایش را تا حد زیادی در خود خفه می کرد.اسنیپ خودش را به پشت میزش رساند و روی صندلی نشست.زاغ سیاهش بال بال زنان خود را به لبه پنجره رساند.جاییکه سیریوس بلک همواره به آن معترض بود. چون تصور می کرد اسنیپ به وسیله آن قصد جاسوسی از او را دارد و اسنیپ هیچگاه نخواست او را متقاعد کند که کلاغ ها سواد خواندن ندارند! با این همه اجازه داد بلک در این توهم باقی بماند چون حاضر نبود لذت آزار او را با هیچ لذت دیگری در دنیا تعویض کند. او هیچگاه چشم دیدن بلک را نداشت و وزارت اشتراکی با او را بزرگترین ننگ زندگیش می دانست حتی بزرگتر از عشق نافرجامش به لیلی پاتر که آن را مدتی بود به دست فراموشی سپرده بود.
بی اراده زیر لب غرغر نامفهومی کرد.او هرگز آزار و اذیت های بی شرمانه و وقیحانه بلک و جیمز پاتر و نوچه هایشان را فراموش نکرده بود و تلاش های گستاخانه جیمز پاتر را برای جلب توجه لیلی که آن زمان اسنیپ سخت دل درگروی عشق او داشت. با این همه در گذر زمان اسنیپ موفق شده بود تا حد زیادی خود را قانع کند که آن آزار و اذیت ها همگی به خاطر شور و نشاط نوجوانی بوده است هرچند این چیزی بود که خود اسنیپ از آن بهره ای نبرده بود.اما ظاهرا سیریوس بلک با گذر این سال ها نتوانسته بود چون او خود را متقاعد کرده و طرز تفکرش را در این خصوص عوض کند.شگفتا که گذر این همه سال،یک بار طعم زندان رفتن و یک مرگ و بازگشت مجدد از آن نتوانسته بود ذره ای در اخلاق خودخواهانه و اندیشه به شدت بچه گانه او تاثیر مثبتی بگذارد. اسنیپ می توانست بگوید که از توانایی گذر زمان به شدت ناامید شده است!
همه اینها دست به دست هم داده بود تا بار دیگر همان حس و حال کودکی که اسنیپ مدتها پیش آن را به فراموشی سپرده و به پس ذهنش فرستاده بود بار دیگر در وجودش بالا بیاید و نفرت و انزجار بیحد و اندازه ای را نسبت به بلک درخود حس کند.
در آغاز کار وزارت ائتلافی، امید آن می رفت تا به مرور زمان دو وزیر موفق به حل این اختلافات و دست یافتن به توافق شوند اما با گذشت زمان این امید رو به ناامیدی می گذاشت.بلک و اسنیپ در هیچ چیز حتی ساده ترین موضوعات از جمله میز و صندلی موجود در دفتر هم با هم حاضر به سازش نبودند!
هر دوی آنها در یک دفتر می نشستند و در خصوص مسائل مختلف یک تصمیم مشترک می گرفتند اما به قدر کیلومترها میان منش و سبک هردو تفاوت احساس میشد. روزی نبود که از دفتر مشترک وزیران صدای داد و فریاد و انفجار در اثر اصابت طلسم های گوناگون به گوش نرسد و دست کم روزی چندین شناسه در این میان به سرنوشت محتوم بلاک شدگی دچار نشوند.تا به حال تمام اعضای کابینه حداقل یکبار تجربه پشت و رو شدن را تجربه کرده بودند تا بلکه پشت رو شدنشان به اخذ یک تصمیم مشترک وزارتی بیانجامد.به نظر می رسید وزارت خانه یه یک میدان جنگ دایمی بین اسنیپ و بلک تبدیل شده است.تمامی کارکنان وزارت خانه اگر از ترس بیکاری در وانفسای بحران اقتصاد جهانی نبود تا به حال چندین دفعه از شغلشان در وزارت خانه استعفا داده بودند.با این همه شکی نبود همگی هر روز با ترس و لرز و پس از دست به دامان مرلین و مورگانا شدن بر سر کارهایشان حاضر می شوند.حتی میشد گفت جامعه جادوگری نیز کم کم به عمق این فاجعه سیاسی پی می برند و شمار طرفداران وزارت ائتلافی رو به کاهش گذاشته بود. جامعه جادوگری در خفا به این نتیجه مشترک رسیده بود که دادن امور به دست دو وزیر با این همه تفاوت نتیجه یک جنون آنی بوده است. با این همه هیچکس از ترس حذف شناسه و اتاق بوسه آزکابان در این خصوص دم نمی زد.
همه این مسائل اسنیپ را سخت بی حوصله و عصبی تر از گذشته ساخته بود آنچنان که حاضر بود بار دیگر به مدرسه بازگردد و یک دوره هفت ساله دیگر به هری پاتر تدریس کند اما ناچار به وزارت اشتراکی با بلک نباشد. هرچند برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیتی که به عهده گرفته بود کمی دیر به نظر می رسید ضمن اینکه می پنداشت بلک با به ستوه آوردن او قصد دارد به تنهایی بر وزارت سحر و جادو چنگ بیاندازد و همین باعث میشد با هرجان کندنی بود تمام این مسائل را تحمل کند.با وجودیکه هیچکدام از اینها نتوانست اسنیپ را از میدان به در کند اما شاهکار اخیر بلک، اسنیپ را سخت از کوره به در برد و آن هم عشق و علاقه ی او به مادر دیرینه ترین دشمن و نزدیکترین همکار اجباری فعلیش بود یعنی آیلین پرنس!اسنیپ هنوز خاطره آن روز را از یا نبرده بود.
فلش بک یک ماه قبل دفتر وزرااسنیپ در پشت میز نشسته و سخت سرگرم سر و کله زدن با جدیدترین روغن مویش بود که درب بی مقدمه باز شد.اسنیپ با دستپاچگی کوشید روغن مو را پشت سرش مخفی کند اما به خاطر لیز بودن بدنه آن، قوطی از دستش سر خورد و در هوا به پرواز درآمد درست روی اوراق اخراج آرتور ویزلی فرود آمد!
- سیو!خیلی نامردی!چرا بهم نگفته بودی؟
اسنیپ با ناباوری نگاهش را از روی دریاچه روغن موی اعلای ایتالیاییش که روی میز به هر سو روان بود تا راهش را به سمت زمین پیدا کند برداشت و به شخصی که وارد شده بود نگریست.
- مرگ!درد!کوفت!مگه اینجا در نداره مثل تسترال سرتو می ندازی پایین میای تو؟صد دفعه نگفتم منو اینجا سیو صدا نکن؟بزنم بلاکت کنم؟ببین با روغن موی من چیکار کردی؟حالا کی جواب این افتضاحو میده؟
هکتور که مطابق معمول پاتیل به دست وارد شده بود با دیدن جوی روان روغن بر کف اتاق به وجد امد.
- روغن مو!معجون روغن مو بهت بدم؟
اسنیپ:لازم نکرده!شده از اول سفارش بدم از دست تو مرگم نمیگیرم!زود بگو چیکار داری هکتور تا اون روی تسترالیم بالاتر از این نیومده!
هکتور با دلخوری پاتیلش را در دستش جا به جا کرد.
- واقعا که سیو!چقدر تو فراموش کار شدی...چرا بهم نگفتی مادرت رو از بالاک برگردوندی؟می دونی که من به مادرت ارادت خاصی دارم.
- تو بیخود می کنی که به مادر من ارادت خاصی دار...مادرم؟
هکتور:بله مادرت بانو آیلین...چرا نگفتی بهم سیو؟می تونستم یه معجون خوش آمد گویی براشون درست کنم!
- چرا مزخرف میگی هکتور؟مادر من تو بالاکه الان...
هکتور:عجب دوره زمونه ای شده ها!از خداته مادرت تو بلاک بمونه تو اینجا عشق و حال کنی؟چقدر تو بیرحمی سیو!پسر ناخلف!
اما اسنیپ حرف های هکتور را نمی شنید.
- شناسه مادر من بسته شد تا من دوباره بتونم به زندگی برگردم این حرف تو یعنی اینکه من الان مولتی اکانتم!
هکتور با گیجی سرش را خاراند.
- هوم؟راستی میگیا.نکنه واقعا مولتی اکانتی سیو؟
راستشو بگو به کسی نمیگم(هکتور در اینجا با مشاهده نگاه خونبار اسنیپ حرفش را فرو خورد!) الان که فکرشو میکنم میبینم امکان نداره تو مولتی اکانت باشی!پس اونیکه من الان تو راهرو دیدم کی بود؟داشت با سیریوس حرف می زد!
اما اسنیپ دیگر چیزی نمی شنید. با عجله از جا برخاست و اتاق را به مقصد نامعلومی از آن ترک کرد.
پایان فلش بکاسنیپ آهی کشید.او هیچگاه صحنه دیدار دوباره با مادرش را فراموش نمی کرد که دست در دست بلک طول و عرض وزارت خانه را عاشقانه طی می کرد.شدت عاشقانه بودن آن منظره تا حدی بود که اسنیپ برای منصرف کردن عوامل فیلم برداری از گنجاندن آن درون فلش بک ناچار شد به تهدید متوسل شود!
نفس عمیقی کشید و نگاهی به میز بلک انداخت و تابلوی تک چهره سیریوس بلک را درحالیکه کلاه وزارت بر روی موهای بلندش خودنمایی میکرد از نظر گذراند.دیدن آن سیبیل قیطانی که با ماژیک برای تابلو کشیده بود باعث شد پوزخند پر صدایی بزند.سپس نگاهش را از روی تابلو برداشت و به منظره آسمان گرفته و ابری انداخت.شاید اخراج مفتضحانه بلک از تیم منتخب وزارت خانه حاشیه های زیادی برایش به دنبال داشت و شاید مادرش را دلشکسته و غمگین کرد اما او هیچگاه دوباره به سیریوس بلک اجازه نمی داد تا با سو استفاده از شخصیت های مهم زندگیش با نقطه ضعف های او بازی کند.
ساعتی بعد- دفتر مشترک وزرااسنیپ مشغول انجام کارهای روزمره اش شده بود که درب به صدا درآمد.
- بیا تو!
سینی بزرگی که روی آن یک فنجان قهوه و یک نسخه روزنامه پیام امروز مشاهده میشد وارد شد و با سرعت به سمت میز اسنیپ رفت.
- قربان!قهوه اتون آماده بود!
جن خانگی کوچکی از زیر سینی بیرون آمد تا فنجان قهوه و روزنامه تا شده را روی میز وزیر بگذارد.
- تو کی هستی؟تا حالا اینجا ندیدمت.
- من موکی بود قربان!پسرخاله هوکی!
اسنیپ بلافاصله لیستی را از جیب ردایش خارج کرد.
- موکی؟تو این لیست ما جنی به اسم موکی نداریم! شخصیت های خارج از ایفای نقش هم پذیرفته نمیشن. پس تو بلاکی!
قبل از اینکه جن بخت برگشته فرصت کند حرفی بزند اسنیپ دکمه ای را روی منوی مدیریتش فشار داد.در دم جن بدبخت دود شد و به هوا رفت. اسنیپ سرحال از اولین دشت بلاک صبحگاهیش با خوشنودی فنجان قهوه را به لب برد و در همان حال تای روزنامه را گشود تا نظری به عناوین آن روز بیاندازد.
روز قبل- پاتیل درزدار
سیریوس بلک پشت پیشخوان مغازه نشسته بود و هیجدهمین لیوان نوشیدنیش را سر می کشید.چهره اش به شدت آشفته و خسته به نظر می رسید و زیر چشماهیش گود افتاده بودند.ته ریش زبری روی صورتش خود نمایی میکرد.بقایای ظرف غذای شامش روی میز به چشم میخورد و بوی بدی چون بوی ماندانگاس...
- کات آقا ببینم!ظرف غذای شامش کجا بود الان؟بوی بدو از کجات درآوردی دیگه؟
روای: اوه ببخشید یه لحظه فکر کردم تو کتاب پنجیم!
کارگردان:به نفعته دیگه از این اشتباها نکنی!دوباره میگیریم...نور؟دوربین؟حرکت!چهره سیریوس به شدت خسته و رنگ پریده به نظر می رسید.صورتش لاغر و تکیده شده و زیر چشمهایش گود افتاده بود.در تمام مدت نگاهش را به نقطه نامعلومی دوخته بود و برایش اهمیتی نداشت ملت با دیدن سر و ضع آشفته و نامرتب یکی از وزرا چه فکری میکنند.
درست در همان لحظه که خیال داشت نوزدهمین لیوان نوشیدنیش را سفارش دهد دستی بر شانه اش خورد.
- هی رفیق!اینجا چیکار میکنی؟
سیریوس سرش را بالا گرفت و نگاه بی فروغش را به چهره شخص دوخت.به زحمت قادر بود روی صورت غریبه تمرکز کند.
- تو کی هستی؟
- اوا؟منم دیگه رفیق فابریکت جیمز!نگو دیگه منو یادت نمیاد پانمدی!
بلک غرولندی کرد.
- تویی جیمز؟بد موقعی اومدی رفیق امشب اصلا حال و حوصله ندارم جون تو!
جیمز با پررویی تمام کنار سیریوس نشست.
- می دونستم رفاقت بین منو تو عمیق تر از این حرفاست.چطوری؟حال و احوالت چطوریاست؟
سیریوس مجددا غرولند نامفهومی کرد اما ترجیح می داد به جای جرو بحث با فابریک ترین رفیقش نوشیدنیش را تمام کند.
جیمز هم نوشیدنی برای خود سفارش داد و در همان حال گفت:
- چرا سری به ما نمی زنی ناقلا؟از وقتی وزیر شدی مارو تحویل نمیگیری!با بالا مالاییا می پری ما کوچیکترارو نمی بینی دیگه!
سیریوس با ناراحتی گفت:
- رفاقتمون به جای خود ولی گیر نده که اصلا حال و حوصله ندارما میزنم بلاکت میکنم.
- اوا!از وقتی با اون اسنیپ کله روغنی میگردی چقدر خشن شدیا!کمال هم نشین روت اثر کرده؟
سیریوس آهی کشید و لیوان نوشیدنیش را یک نفس سر کشید.سپس درحالیکه با پشت دست لبش را پاک می کرد گفت:
-دست رو دلم نذار داداش که خونه!هرچی میکشم از این کله روغنی بیرحم میکشم!
جیمز موشکافانه نگاهی به صورت غمگین سیریوس انداخت.
- چرا برای من تعریف نمی کنی چی شده سیریوس؟یادته اون شبا که می رفتیم شیون آوارگانو؟با بر و بچ تا خود صبح...
سیریوس که میدید دست کم ده جفت گوش در اطرافش فعال شده اند با عجله جیمز ار از ادامه سخنرانیش باز داشت.
- آخه تو بگو شاخدار...عاشق شدم؟جرمه؟گناه کردم؟حقم اینه که با من اینجوری برخورد شه؟
- به به مبارکه!طرف کی هست حالا؟
سیریوس بدون اینکه به جیمز نگاه کند لیوانش را برداشت و یک جرعه
بزرگ نوشید اما متوجه شد ته لیوان را قبلا درآورده است.با این همه هیچ نشانی از ضایع شدگی در چهره سیریوس به چشم نمی خورد.او با ژستی عاشق مآبانه گفت:
- آیلین پرنس!
نوشیدنی به گلوی جیمز پرید.درحالیکه به سختی سرفه می کرد به سیریوس نگاه کرد که قلب های کوچک و قرمزی از گوش و حلق و بینی و سایر منافذ! بدنش بیرون می آمد.
- چ...چی گفتی؟عاشق ننه فسیل اون کله چرب شدی؟بی سلیقه!کج سلیقه!بدسلیقه!تسترال!مایه ننگ محفل!خائن!
بلک با چشمهایی که به شکل دو قلب بزرگ درآمده بودند به جیمز نگاه کرد.
- تو حال منو نمی فهمی شاخی!من عاشق شدم!می فهمی؟عاشقشم...چشماشو دیدی؟اون چشمای سیاه درشتشو؟و اون موهای سیاه بلندشو؟اون پوست رنگ پریده اشو؟اون کمر باریکشو؟اندام...
جیمز: خب خب بسه...حالمو به هم زدی!انگار داره خود اون کله روغنی رو توصیف میکنه!پسر تو چه مرگت شده آخه؟انگاری حالت خیلی بده!تو کجا اون فسیل کجا؟اون جای ننه اته!
سیریوس با حالتی غمزده گفت:
- مهم نیست جای کیه...مهم اینه ما عاشقش شدم جیمز!
جیمز نگاهی به صورت غمگین سیریوس انداخت که بیشتر سگی بی صاحب مانده را تداعی می کرد.سیریوس ادامه داد:
- ولی اون کله روغنی بی خاصیت و بی احساس نمی ذاره من بهش نزدیک شم.من میدونم اونم منو عاشقانه دوست داره.از تو نگاهش اینو می خونم ولی این پدرتسترال ورش داشت برد خونه اربابش و منو هم از تیم کویی شوت کرد بیرون تا در دوری از عشقم پرپر شم!
جیمز با ناباوری به صورت رفیقش چندین ساله اش خیره شده بود.باور نمی کرد این همان سیریوس شر و شیطان مدرسه است که از در و دیوار بالا می رفت و هر کس که دم دستش می رسید را سر و ته می کرد.بی اراده آهی کشید.
- الان که فکرشو میکنم میبینم تو بی تقصیری.بسوزه پدر عشق و عاشقی!مرلین بزنه پس کمرش که ملتو بدبخت کرده!
- کی؟عشقو میگی؟
جیمز جرعه ای از نوشیدنیش را با صدا پایین داد.
- نه بابا...این کله چرب بی خاصیت دماغ درازو میگم!مرلین ازش نگذره که مسبب همه بدبختیای ماست!اون از لو دادن پیشگوییش که باعث شد ما بمیریم و پسرمون یتیم بزرگ شه.اونم از اون وقتی که هی زد تو سر پسرمونو تحقیرش کرد و نتونستیم چیزی بهش بگیم.بعدم که دوباره برگشتیم این وضعمونه...معلوم نیست چیکار کرده که لیلی رو هم هوایی کرده.هر شب تو خونه دعوا داریم.هر دفعه هم بحثمون میشه این کله روغنی رو می کشه وسط و می کوبه تو سر من که ببین از هیچ جا به همه جا رسید ولی تو چی؟هنوز همون یه لاقبایی که از اول داستان بودی!گول ظاهرتو خوردم زنت شدم.فکر میکنه ول کردن این کله روغنی بزرگترین اشتباه زندگیش بوده!
سیریوس که برای یک لحظه درد خودش را فراموش کرده بود با دهان باز به صورت جیمز خیره شد که در حال حاضر از او هم بدبختر به نظر می رسید.
- پس امشب برای همین اینجا اومدی؟
جیمز جرعه ی دیگری نوشید.
- اوهوم...بازم با لیلی دعوام شد.امشب صریحا گفته میخواد طلاق بگیره...
تا لحظاتی سکوت بین هر دو حکمفرما شد.سپس سیریوس درحالیکه با اشاره دست از پیشخدمت خواست تا نوزدهمین لیوان نوشیدنیش را پر کند.درحالیکه متفکرانه به سطح جوبی بار خیره شده بود گفت:
- میگم جیمز...میای مثل قدیما دست به یه کار خفن بزنیم؟
- مثلا چی؟ولم کن پانمدی حال و حوصله ندارم جون تو.بچه بودیم کله مون بوی خورشت کدوحلوایی می داد!
اما سیریوس دست بردار نبود.
- ببین...هر دومون از دست این کله روغنی اذیت شدیم.یه بارم که سابقه کشتن تو و زنتو داره البته به صورت غیر مستقیم...الانم که داره باعث میشه از هم جدا شین.منو هم که اینجوری داره اذیت میکنه البته این یه گوشه از کاراشه ولی من یکی دیگه داره صبرم سر میاد...میگم بیا یه بلا ملایی سرش بیاریم درس عبرتی براش بشه.
جیمز سکسکه ای کرد.
- میگی چیکار...هیک...کنیم داوش من؟
- جمع کن خودتو بینم بی جنبه!هنوز یه لیوان نخورده لوس کرد داره ادای آدمای بدبختو درمیاره برای من!
جای من بودی میخواستی چیکار کنی؟لابد الان از سقفم آویزون شده بودی!زشته خوبیت نداره خودتو جمع کن!
وقتی جیمز خودش را کمی جمع کرد سیریوس ادامه داد:
- من یه رفیقی دارم که تو کار احضار ارواح ایناست.البته مایه میگیره ولی قابل تو رو نداره!به هرحال من میگم یه روحی جنی چیزی رو بندازه جون این مرتیکه کله چرب یکم بخندیم بهش!
- چطوری میخوای اینکارو کنی خب؟فکرشو کردی؟نکنه مستقیم میخوای بری تو دفتر مشترکتون بگی بیا کله چرب میخوان جن زده ت کنم؟
- نه گیج وامونده!این کله روغنی حواسش جمعتر از ایناست که از دست من چیزی بگیره ولی رفیقم میدونه چطوری روح یا جن یا هرکوفتی که هستو بندازه به جونش.فقط فکر کنم باید از یه شناسه غیر ایفا یا شناسه ای که توی کتاب نبوده کمک بگیریم چون میدونی که یا از ترس کله چرب بهمون ممکنه کمک نکنن یا اگر کلکمون نگرفت میزنه بلاکشون کنه.می دونی که در مقام مدیریت و وزارت این سایت نمی تونم اجازه بدم به اعضای فعال ایفای نقش آسیب برسه!
جیمز:وای مامانم اینا!حس وظیفه شناسیت تو حلقم!
فردا روز- دفتر مشترک وزیرانجن ریز نقشی که لباس پاره و کثیفی بر تن داشت خودش را به پشت درب اتاق وزرا رساند.باید هرچه زودتر فنجان قهوه حاوی روح خبیث را به اسنیپ می داد.هر لحظه ممکن بود بدن طناب پیچ شده آبدارچی وزارت خانه را پیدا کنند و قبل از روح خورکردن وزیر مرگخوار او را دستگیر کنند.نگاهی به سینی در دستش انداخت.او باید لطف سیریوس بلک را جبران می کرد که به او موجودیت بخشیده بود.همواره آرزو داشت وارد ایفای نقش هری پاتر شده و نقشی ولو مختصر را تجربه کند اما مدیر سیاهپوش هیچگاه به او چنین اجازه ای نداده بود.با این اوصاف عظمش را جزم کرد و تقه ای به در زد.
- بیا تو!
چند دقیقه بعد- دفتر مشترک وزرااسنیپ بعد از بلاک کردن شخصیت جن خانگی ای که در کتاب حضور نداشت،حین نوشیدن قهوه صبحگاهی مشغول مطالعه روزنامه پیام امروزش شد.نگاهش را از خبر تخم گذاشتن شگفت انگیز یک غول غارنشین برداشت و به تیر خبرهای سیاسی آنروز انداخت.قهوه طعم همیشگی را نداشت و همین باعث شد اسنیپ با خشم فنجان را پایین بیاورد و روی میز بکوبد.مقداری از قهوه روی میز ریخت.
- توله تسترال بوقی!هیچ معلوم نیست چه کوفتی توی این قهوه ریخت...
صدای آهسته و آرامی که طنین داشت در اتاق پیچید او را از ادامه حرفش بازداشت.
- ســیــوروس!اسنیپ با تعجب به اتاق نگریست.ولی کسی در اتاق دیده نمیشد.
- کی هستی؟خودتو نشون بده.سه ثانیه وقت داری...تموم شد!پاتر توئی؟50 امتیاز از گریفن...
- سیوروس اسنیپ...بیا...بیا و به من ملحق شو!