تعطیلات داشت تموم می شد همه شوق به خصوصی داشتن چون یواش یواش هری وهرمیون برای رفتن اعضا به کلاس های الف دال داشتند برنامه ریزی می کردند با لا خره روزش تعیین شد و هرمیون توسط ان گالیون های تقلبی به اعضا اطلاع داد که کلاس ها کی و چه زمانی تشکیل خواهند شد ان روز از بخت بد هری اون ها با امبریج درس داشتند و هری طبق معمول نتونست جلوی خودش رو بگیره و با امبریج بگو مگو نکنه
هری: ولد مورت بر گشته پروفسور امبریج اون وقت شما می گین ما از چوب جادو نباید استفاده کنیم ما اگه در برابر...
ناکهان امبریج که از شدت خشم کم مانده بود بترکد بلند شد و گفت
امبریج:اقای پاتر لطفا"خیلی زود تمومش کنین و الا
هری:ولی ما باید بتونیم از خودمون در برابرش دفاع کنیم
امبریج:متاسفم اقای پاتر 1 هفته تنبیه
هری :اما شما نباید همش تئوری روی ما کار کنین ما باید عملی..
امبریج:اقای پاتر با نهایت تاسف2 هفته تنبیه
هری دیگر هیچ چیز نگفت زخمش داشت تیر می کشید و از طرف دیگر بچه های عضو الف دال او را چپ چپ نگاه می کردند شدت غمش دو برابر شد به یاد نداشت که امروز کلاس دارند بالاخره صدای زنگ به گوش رسید و بچه ها همه با نگاهی از ناامیدی از در خارج شدند هرمیون به هری نگاهی انداخت و گفت
هرمیون:نباید اینکار رو می کردی حالا کلاس ها به تعویق می افتن خودشم 2 هفته می فهمی هری
هری:می دونم نمی خواد گوش زد کنی
رون :خوب راست میگه
هری:واقعا"از همدردیتون ممنونم
و به سرعت از کلاس خارج شد حالا کلاس ها 2 هفته عقب افتاده بودند فقط به خاطر حماقت هری
هری :من چه قدر احمقم
بعد از 2 هفته همه چیز مرتب شد هری دوباره احساس خوشحالی می کرد اما بچه های الف دال مظطرب بودند چون ان روز هم با امبریج کلاس داشتن و هم با هری همه می ترسیدند که هری همه چیز را دوباره خراب کند اما ناگهان هری جلوی در با چو رو به رو شد
چو :سلام
هری:ا ا ا سلام
چو :هر ی ازت خواهش می کنم خودتو کنترل کنی می دونی امروز کلاس داریم
هری:ااا اره می دونم خوب ااا سعیمو می کنم
چو:مرسی
هری:خواهش می کنم
هری سر کلاس امبریج خودشو کنترل کرد چون داشت فقط به چو فکر می کرد امبریج هم منتظر فرصتی بود تا اونو (هری)جریمه کنه اما تلاشش بی فایده بود زنگ خورد همه با خوشحالی خاصی کلاس رو ترک کردند اخه امروز نا سلامتی کلاس داشتن و بر خلاف میلشون هری خودشو کنترل کرده بود
ساعت موعود فرا رسید همه سر کلاس حاضر بودند و هری احساس غرور می کرد ولی ناگهان هرمیون بلند شد و گفت
هرمیون:هری
هری:بله ؟
هرمیون:نقشه هری!!!!!!!!؟
هری:اوه نه زنیکه ی عجوزه داره میاد بالا یالا زود باشین باید کلاسو ترک کنین
نویل:اوه بازم نشد
هری:اوه بحث نکنین از کلاس خارج شین
رون:و الا دخل هممون اومده
چو:وای هری اگه اون بفهمه
هری:اگه شما ها لفطش ندین نمی فهمه
چو:متاسفم
هری:مشکلی نداره من معذرت می خوام اما نمی خام هیچ کی تو درد سر بیفته
بالاخره همه از کلاس خارج شدن
همه از طرفی ترسیده بودند و از طرفی ناراحت هری:هرمیون به بچه ها اطلاع بده هفته ی بعد کلاس داریم
هرمیون :باشه
بالاخرهفته ی بعد رسید و بچه ها موفق شدند کار هاشونو انجام بدن و همگی خوشحال بودند
ببخشید تائید شد؟