هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶
#2

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 544
آفلاین
سر سارا روی دستش سر خورد و با شدت به میز برخورد کرد. با صدای اهسته ای فحشی داد و سرش را بلند کرد.او در کلاس تاریخ جادوگری بود. آنقدر مغزش مشغول بود که احساس میکرد تمام آنرا از دست داده است!

در حالی که شقیقه هایش را مالش میداد،صدای زنگ را شنید و بلافاصله از جا پرید. نیمی از بچه های کلاس که خواب بودند با غرولند از خواب نازخود بیدار شدند و بقیه هم با بلند شدن سارا متوجه تمام شدن کلاس شده بودند.

سارا دوان دوان در حالی که کیفش را بغل کرده بود، از در کلاس خارج شد. جسی به زحمت خود را به او رساند.
- با بچه ها قرار گذاشتیم...دم..شومینه!زودتر بیا!منم برم دنبال بقیه.
سارا که هدفی جز سالن عمومی نداشت، سرش را به نشانه ی تاکید تکان داد و راه خود را ادامه. در راه به استن،لارتن،سیریوس و سینیسترا برخورد و به اونها یادآوری کردکه حتما خودشان را برسونند.

ده دقیقه ی بعد...

- باید درشو باز کنیم!باید...این مربوط به گریفندوره!
-اما...باشه!فقط چون این رو ما توی سالن عمومی خودمون پیدا کردیم!ولی ممکنه خطرناک باشه ها!خب، پس بازش کن!

-.. فکر میکنید لازمه که الان بریم اون تو؟
سارا که به شدت عصبی شده بود، غرولند کنان به استن گفت:

- ببخشید!اگه الان نریم، کی میتونیم بریم؟فرصت از این بهتر پیدا نمیشه!فقط باید یکی مراقب بچه ها باشه!همین!
آبرفورث که با حسرت به دریچه خیره شده بود گفت:

-بیاید درشو باز کنیم! ولی داخلش نمیریم!از همین جا یه نگاهی بهش میندازیم!هوم؟
سارا با خوشحالی به تایید حرف آبرفورث گفت:
-عالیه!

اما لیلی با عصبانیت روی زمین کنار دریچه خم شدو در حالی که سعی میکرد گوشش را روی دریچه بگذارد تا شاید صدایی از داخل آن بشنود گفت:
-نه! هیچم عالی نیست... شاید اگه درشو باز کنیم...
- شاید چی؟
لیلی روی دو دستش از زمین بلند شد، در چشمان آبرفورث خیره شد و گفت:
- شاید دیگه نتونیم اونو ببندیم! شاید یه نیرویی توش باشه که آزاد بشه!
لاوندر که دست به سینه به دیواره ی کناری شومینه تکیه داده بود گفت:

-شاید هم فقط یه انبار جارو یا یه چیزی برای جن های خونگی باشه!!
سارا درحالی که لبش را گاز میگرفت و به دریچه خیره شده بود زیر لب گفت:
- نمیدونم!

جسی کیفشو روی مبل کنارش پرت کرد وبا صدای اهسته ای گفت:
- مگه شماها نمیخواید بفهمید اون تو چیه؟خب..الان که نمیشه!ولی ما بالاخره باید بفهمیم..این تو یه چیزیه که مربوط به ماست نه جنهای خونگی وگرنه میتونست توی آشپزخونه باشه!بیاید شب این کارو بکنیم..حداقل اگه چیز عجیبی توش باشه ، به بچه های دیگه اسیبی نمرسه! و اگه خلافی هم باشه کسی متوجه نمیشه!

همه بعد از مدتی موافقت خودشونو اعلام کردند و تصمیم گرفتند تا شب، بدون سروصدا، راز درچه را کشف کنند.در همون لحظه، صدای شخصی انها را به خود اورد.
- هی، شما نمیخواید بیاید برای ناهار؟

فرد به جرج اشاره کرد و جرج درحالی که شانه های خود را بالا می انداخت.کم کم همه پراکنده شدند. جسی و سارا تنها افرادی بودند که هنوز به دریچه خیره مانده بودند.
-بیا سارا...شب تکلیف اینو مشخص میکنیم!

وقتی جسی هم رفت، سارا آخرین نگاه کنجکاو خود را به دریچه انداخت و بعد،او نیز به دنبال بقیه رفت


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


* سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶
#1

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
* سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *


نزدیک غروب بود اما با اینکه هوا هنوز تاریک نشده بود ماه را می شد در آسمان دید.
مدرسه جادوگری هاگوارتز می رفت تا عمر خود را در یکی دیگر از شب های پاییزی سپری کند.
صدای ترق و توروق آتش شومینه در میان هیاهوی گریفیندوری ها در سالن عمومی گم می شد. یعنی چه خبر شده بود؟
_ خب راستش منم نمی دونم. تا حالا اونو اینجا ندیده بودم.
سینسترا با تعجب پس از گفتن این کلمات به جسی نگاه کرد. لارتن همان طور که که هنوز هم خیره به دریچه روی زمین می نگریست ، گفت :
_ من هم همین طور! ولی به نظر خیلی عجیب می آد! آخه یه دریچه اینجا توی تالار گریف یعنی چی؟ می گم بهتر نیست بازش کنیم؟
استرجس در حالی که سرش را به علامت " نه " تکان می داد گفت :
_ نه! ممکنه خطرناک باشه. هیچ نشانه ای هم روش نیست... اگه یه تله ای اونجا باشه چی؟
و سپس رو به جسی کرد و ادامه داد :
_ ببینم جسی تو چجوری متوجه این شدی؟
جسی که دیگر از روی پا ایستادن خسته شده بود بروی مبلی نشست و پاسخ داد :
_ خب می دونید که! فردا کلاس فیلت ویکه پیره! من هم جسمی بزرگتر از این مبل برای اجرا کردن وردی که جدید بهمون یاد داده بروی اون، پیدا نکردم. اما متأسفانه در همون وحله ی اول از فاصله نیم متری سقوط کرد و واژگون شد و بعد هم این دریچه که می بینید پدیدار شد. همین!
لاوندر چوب دستی اش را آهسته بیرون کشید و با کمی ترس که در صدایش هویدا بود گفت :
_ نکنه یه دفعه یه چیز خطرناک از اون تو بیاد بیرون! بهرحال به نظر من احتیاط شرط عقله!
اما آبرفورث با هیجان خطاب به لاوندر و در حالی که با اشتیاق به دریچه چشم دوخته بود گفت :
_ نه بابا! تا وقتی که بازش نکنیم اتفاقی نمی افته... آخ جون یه ماجرای جدید!
اما در همین هنگام لیلی با شدت کتاب در دستش را بست و گفت :
_ ولی الان نزدیک امتحاناست. بهتره دردسری برای خودمون درست نکنیم.
ولی سارا از کنار دریچه بلند شد و گفت :
_ بهرحال دیر یا زود این دریچه خودشو به ما نشون می داد. احساس میکنم هرچی که هست اون به همه ما مربوطه... به همه گریفیندوری ها. پس نباید همین طوری رهاش کنیم و بی خیالش بشیم. باید بازش کنیم.
و پس از ثانیه ای افزود :
_ خب؟
همه با اضطراب ، نگرانی و با احیتاط به هم نگاه کردند. سارا درست می گفت ولی...
سکوت حاکم بر سالن با صدای استن شکسته شد.
_ من فکر می کنم اگر فردا قبل از ناهار صحبت هامونو ادامه بدیم خیلی بهتر باشه. چون من الان کلی تکلیف نکرده دارم. تازه دو ساعت دیگه هم کلاس نجوم و اختر فیزیک داریم. مثل اینکه یادتون رفته؟
جرج که هنوز در میان بحث های دریچه عجیب غرق شده بود با شنیدن حرف های استن کم مانده بود دو دستی بر سر خود بکوبد و پس از گفتن " اوه ، نه فراموش کرده بودم " شتابان به سمت خوابگاه پسران رفت.
بقیه نیز با گذاشتن قرار فردا قبل از ظهر در تالار عمومی گریفیندور ، پراکنده شدند.

*****************************

خب دوستانی که می خوان ادامه بدن توجه کنند :
باید سه پست بعدی به صورتی که من در زیر گفتم ادامه داده بشه.
اولین پست : ابتدا باید فردا ظهر رو توصیف کنید و اینکه قرار برای شب می شه تا بی سرو صدا وارد دریچه بشن.
دومین پست : بعد اونجا با سرزمینی مواجه می شن که تقریبا تخریب شده و از بین رفته. توصیفاتش باید قشنگ باشه و وقتی راه می افتن که وارد سرزمین بشن یکی از بچه ها تابلویی رو نشون یم ده که روش نوشته شده بوده " سرزمین نوادگان گریفیندور "
سومین پست : بعد وارد می شن و همین طور که داشتند داخل شهر می گشتند با کافه ای رو به رو می شن . داخل می شن و اونجا فقط یک پیرمرد رو می بینن که تنها زندگی می کرده.
داستان رو تا اونجا ادامه بدید که قرار می شه پیرمرد داستان اینکه چرا اونجا اینجوری شده رو برای بچه ها تعریف کنه! و پست بعدی رو من می زنم و می گم که چه اتفاقی افتاده و بعد از اون دیگه ماجرا به دلخواه شما ادامه پیدا میکنه برای رسیدن به هدف اصلی!
قابل توجه دوستان هرکس از این مسیری که بنده توضیح دادم بیراهه بره بی رو در واسی پستش پاک می شه. پس همین مسیر رو مستقیم برید تا بعد از مشخص شدن سوژه اصلی بیفتیم روی غلتک و ماجراهای مختلف!
پست ها حدالامکان کوتاه ، پر محتوا و جلو برنده داستان باشه. سعی کنید پاراگراف بندی رو هم رعایت کنید تا خوندن پستتون راحت باشه!

از لطفتون ممنون!
سارا








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.