هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸:۳۳ جمعه ۲۹ دی ۱۴۰۲
#72

گریفیندور، مرگخواران

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۱:۱۴
از من دور شو! تو خیلی مشکوکی!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 164
آفلاین
همه گریفی ها با تعجب به کارکن نگاه کردن.
_اما ما که خیلی اینجا نموندیم!

کارکن درحالی که چپ چپ به اونها نگاه میکرد گفت:
_مهم نیست!

گریفی ها که دیدن چاره ای به جز تسویه حساب هتلوارتز ندارن، به اجبار دست هاشون رو به طرف جیب هاشون حرکت دادن.

_تو جیب من یه گالیون هم نیست.
_توی جیب منم شیپیش ها دارن ورجه وورجه میکنن!
_منم هیچی ندارم.

ملت گریف وقتی که مطمئن شدن حتی یه قرون ته جیب شون نیست، نگاه هاشون رو به خیلی مرموزانه و ترحم برانگیز به طرف تلما چرخوندن. تلما هم که حواسش جمع بود، با حالتی دردناک گفت:
_اخرش شما منو ورشکست میکنید!

و به اجبار، ۱۰۰ گالیون ناقابل رو به کارکن تحویل داد. ملت گرفیندور هم شاد و خرم و قدم زنان از هتلوارتز خارج شدن.
بعد از یه مدت پیاده روی، به محل ساخت اقامتگاه رسیدن. سر کادوگان که دوباره جو برش داشته بود، گفت:
_خب ملت، حالا که هتلوارتز رو کاملا چرخیدیم، فکر کنم بتونید حدس بزنید که باید ساخت و ساز رو شروع کنیم. الان مسئولیت هارو پخش میکنم. اس...

تلما که با شنیدن "جمله الان مسئولیت هارو پخش میکنم" از سرکادوگان حالت طلبکار به خودش گرفته بود حرف سرکادوگان رو قطع کرد.
_منظورت از پخش کردن مسئولیت ها چیه؟ هان چیه؟ من اون همه پول واسه ساخت اقامتگاه گذاشتم و اسپانسرش شدم. بعدا مدیر پروژه بشی تو؟ من قبول نمیکنم! نکنه میخوای پول رو از شما پس بگیرم؟ اصلا شما ها بگین کی مدیر پروژه بشه.

و به ملت متعجب نگاه کرد. گریفی ها هم خیلی تند و سریع تلما رو به عنوان مدیر پروژه اعلام کردن. البته، فکر نکنین که خیلی به تلما علاقه داشتن ها نه! فقط نمی خواستن که بودجه ساخت اقامتگاه رو از دست بدن.


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵:۳۴ جمعه ۲۹ دی ۱۴۰۲
#71

گریفیندور

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۳ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۳:۵۶
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 99
آفلاین
ملت حیران گریفی، که از رفتن به سمت سینما یا سیما خانوم پشیمان شده بودند، در حالی که زیر لب پچ پچ میکردند، با قدم های تند از آنجا خارج شدند.

مکان دیگری را دیدند که اسمش بود( بازی های مفرح برای بازدید کنندگان هتلوارتز) تصمیم گرفتند به داخل آن بروند.

به داخل که رفتند. بازی های تیله سنگی، کارت بازی انفجاری و چند جارو برای کوئیدیچ بود.
- واه! ما که همه ی اینا رو تو هاگوارتز خودمون داریم!تو خونه هامونم معمولا داریم! به چه دردمون میخورن؟
این زمزمه ی گریفی ها بود.

از آنجا هم خارج شدند. هنوز صدای زمزمه های گریفی ها به گوش میرسید.
مکان دیگری را دیدند به نام(کتابخانه هتلوارتز) وارد آن شدند. کتاب های مختلفی از جمله قصه های بیدل نقال، تاریخچه هاگوارتز و کوئیدیچ در گذر زمان و... در آنجا بود.

- خب، انگار همه جای این هتلوارتز رو دیدیم! بیاین بریم اقامت گاه خودمون را بسازیم.
- به پیش سربازان دلاور من!
گریفی ها از آنجا خارج شدند و به سوی درب خروجی هتلوارتز رفتند. اما ناگهان کارکن هتلوارتز را دیدند که گفت:
- کجا کجا؟ باید هزینه ی اقامت تون رو تو هتلوارتز بپردازید.
- چقدره هزینش؟
- 100 گالیون.
- چی؟ صد گالیون؟


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰:۵۷ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۲
#70

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲:۰۳ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 296
آفلاین
خلاصه: وزارت سحر و جادو یک هتل به اسم هتلوارتز کنار هاگوارتز ساخته و هدفش هم جذب توریست و پیشرفت در دنیای جادوگری میدونسته. اما برای ساخت هتل مجبور به نابود کردن بخشی از جنگل ممنوعه شدند که باعث عصبانیت موجودات جنگل شده. حال گریفیندوری ها اومدن و در حمایت است محیط زیست و جانوران آن کمپینی راه انداختند و به وزارت سحر و جادو شکایت کردند ولی نه وزارت و نه بقیه گروه های هاگوارتز حمایتی نکردند. سپس گریفیندوری ها تصمیم گرفتند با خرابکاری در هتل ساکنانش رو فراری بدن که خدمتکار های قوی هیکل هتل جلوی اونهارو گرفتند و خلاصه گریفیندوری ها به هر در و پنجره ای که زدند نتونستن توی هتل خرابکاری کنند.
حال یکی از اعضا پیشنهاد داده که کنار هتلوارتز یک اقامتگاه گردشگری حامی محیط زیست بسازن و با هتل رقابت کنند و در نهایت کاسبی هتل رو بهم بزنند و تلما هم اسپانسر و حامی مالی این پروژه شده...



_ خب حالا که مشکل مالی هم حل شده دیگه وقشته که شروع کنیم.
_ از کجا شروع کنیم؟
_ نمیدونم که. بیل و کلنگو برداری ن و از یک طرف شروع کنین به کندنو ساختن دیگه.
_ اقا یدیقه صبر کنین، یدیقه صبر کنین ببینم. همینجوری که نمیشه فقط بسازیم. اگه میخوایم با هتلوارتز رقابت کنیم باید طبق نقشه بریم جلو. باید بدونیم چی بسازیم که با هتلوارتر هم بتونیم رقابت کنیم.
_ ما اصلا نمیدونیم که هتلوارتز توش چی داره! ما فقط میدونیم که ملت خیلی دوسش دارن و پنج تا ستاره داره روش.
_ جالا چیکار کنیم؟ کسی از شما تجربه هتل داری یا هتل ساختاری داره؟

ملت همینطوری بهم نگاه میکردن و هرکی یچیزی میگفت که استریکس وسط جمع اومد و گفت:
_ برای اینکه دشمنمون رو شکست بدیم باید اول خوب بشناسیمش و نقاط ضعفش رو بدونیم.
- خب؟
_ بنظر من باید اول چند روز بریم توی هتلوارتز بمونیم، همجاشو خوب بگردیم و تازه بعدش بیایم اقامتگاه بسازیم. اینطوری میدونیم چی باید بسازیم و چی نباید.

ملت گریفیندوری پچ پچ کنان بهم دیگه نگاه کردن، همگی بنظر موافق نظر آستریکس میومدن؛ ذاتا بعد از این همه سختی و دنگ و فنگ یکم استراحت کردن حقشون بوده. پس همگی سر به موافقت تکون دادن و حتی سر کادوگان که همش جنگ جنگ تا پیروزی میکرد نیز بعد از مشورت با اسبش شمشیرشو گلاف کرد و رضایت داد.


صبح روز بعد، لابی هتلوارتز!


_ شما تا دیروز داشتین دزدکی وارد هتل میشدین و میخواستین خرابکاری کنین الان دوباره اینجا چیکار میکنین؟! باز نقشتون چیه؟!
_ آقا ما دیگه خسته شدیم. دیگه نمیخوایم خرابکاری کنیم. فقط بعنوان مهمون میخوایم از هتلتون استفاده کنیم همین و بس.

کارکنان هتل با اخم ملت گریفیندوری رو یکم برانداز کردن ولی چاره ای جز قبول کردن حرف ملت نداشتند.

_ خب همینطور که میدونین قوانین هتل طبق قوانین سایت اداره میشه. پس بی زحمت موقع پست زنی جوری پست نزنید که وزارت سح و جادو بیاد هتل رو پلمپ و سایت رو هم کنه.
- تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود.

آستریکس این رو گفت و کلید اتاقش رو گرفت و سریع تو راه رو ناپدید شد. بقیه ملت گریفیندور هم یکی یکی کلید اتاق هاشون رو گرفتن و پیش رفتند، که البته کوین رو به قسمت مهد کودک هتل فرستادند و بهش اتاق خصوصی ندادند.


بعد ظهر همان روز ملت گریفیندوری دور هم جمع شدند تا عملیات گشتن هتل رو شروع کنن.

_ کسی کوین رو ندیده؟
_ آستریکس هم بینمون نیست.
_ نکنه گم شده باشن!
- نکنه بلایی سرشون اومده باشه.
_ کاش پروفسور دامبلدور رو هم کنار خودمون داشتیم.
_ باید قبل هرکاری اول اون دو نفرو پیدا کنیم!

ملت گریفیندوری شروع به حرکت در راه رو های هتلوارتز کردند و یکی یکی به بخش های هتل سرک میکشیدند..

_ خب رو سردر اینجا نوشته سینما.
_ چی؟ سیما؟ سیما خانوم کیه دیگه؟
_ سینما! خنگ خدا میگم سینما، سیما اخه؟

ملت گریفیندوری وارد سینما شدن تا ببینن ایا اثری از آستریکس و کوین هست یا نه. تو سینما تقریبا فضا تاریک بود. یک فیلم درحال پخش بود و ملت درحال تماشا بودند. گریفیندوریا همینطوری بیشتر جلو میرفتن و به اشخاصی که روی صندلی نشسته بودند نگاه میکردند که...

_ یا روح مرلین کبیر!
_ یا خود مرلین کبیر!

گریفیندوری ها مات و مبهوت به دو شخصی که در ردیف جلو کنار همدیگه نشسته بودند نگاه کردند... گریفیندوری ها کاملا اون دو شخص رو میشناختند ولی آن دو شخص آستریکس و کوین نبودند. اون ها پروفسور دامبلدور و لرد ولدمورت بودند که کنار هم، دست در دست هم، شاد و خرامان نشسته و درحال تماشای فیلم بودند.
_ اوه پرسیوال جونم، فیلم خیلی خوبیه. بیا از پاپکورنم بخور.
_ تامی... الهی فدای دماغ نداشتت شم که اینقد مهربونی.
- اصلا وقتی اون ریش هاتو که دیدم... یه دل نه که صد دل...

ملت گریفیندوری که توانایی هضم صحنه ای که جلوشون بود رو نداشتند، سریع و السیر جوری که انگار از اولش هم اونجا نبودند از سینما خارج شدن.

_ من دیگه اصلا نمیام سمت سیما خانوم.
_منم.

ملت بدون هیچ حرف اضافی به راه افتادند و ادامه دادند.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۸ ۱۴:۵۰:۰۰

In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲:۴۷ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲
#69

گریفیندور، مرگخواران

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۱:۱۴
از من دور شو! تو خیلی مشکوکی!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 164
آفلاین
_صبر کنید!

گریفی ها و سرکادوگان، سرهایشان را به سمت صدا چرخاندند. دختری با موهای قهوه ای بلند، با روباه قرمزی که به او تکیه داده بود، به گریفی ها نگاه کرد.
دختر با قدم های آهسته جلو آمد.
_اهم اهم! من هر چقدر گالیون لازمه رو تهیه میکنم، ولی...
_این همه پول از کجا میخوای بیاری؟ ما واسه یه دیوار ۳۰۰ گالیون خرج کردیم.

دختر نگاه چپ چپی به فردی که سوال پرسیده بود انداخت.
_فکر کنم بدونین که من مایه دارم! خب، داشتم میگفتم. من پول لازم رو میدم ولی... باید توی این اقامت گاه گردشگری حامی محیط زیست، یه کتابخونه بزرگ بسازین.

سرکادوگان با تعجب با دختر نگاه کرد.
_باشه، قبوله!

یک ساعت بعد

دختر مایه دار، ۱۰۰۰ گالیون را که معلوم نیست از کجا ظاهر کرد تمام کمال به سرکادوگان تحویل داد و دست توافق دراز کرد. سرکادوگان هم که از توافق خود بسیار راضی بود دست دختر را بسیار محکم فشرد.


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰:۵۶ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲
#68

گریفیندور

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۳ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۳:۵۶
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 99
آفلاین
گرفیندوری ها، خوش و خرم، پول هایشان را روی هم گذاشتند، ولی سیصد گالیون بیشتر نبود.

اما برای گرفیندوری ها، همین که سیصد گالیون داشتند، برای ساخت اقامت گاه، کافی بود.

بیل و کلنگ را روی زمین انداختند و شروع به ساخت اقامت گاه کردند.

در بعضی مواقع هم، با چوبدستی هایشان، جادویی نصار، اقامت گاه، می کردند.

بالاخره، یکی از دیوار های اقامت گاه را ساختند. اما، به نظر می رسید که این دیوار کج باشد.

اعتراض گریفی ها بلند شد.

ـ این کجه.

ـ چرا اینو کج ساختین؟

و این دیوار را خراب کردند تا دوباره، از نو و صاف بسازند.

اما، مشکل اینجا بود که گالیون هایشان تمام شده بود.

ـ این گالیون ها کجا رفته؟ سیصد گالیون یهویی خرج شده؟

این، زمزمه های گرفیندوری هایی بود که در گوش هم پچ پچ می کردند.

سرکادوگان گفت:

ـ یاران دلاور من! تسلیم نشوید. ما به پیش خواهیم رفت.


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲
#67

گریفیندور

گرینگوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۶:۰۳
از شما به ما چیزی نمی ماسه
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 40
آفلاین
جمعیت گریفندور که نامیدانه سر به پایین انداخته بودند، خسته و کوفته و آهسته در جنگل ممنوعه قدم میزدند و بنظر میامد هیچ بارقه امیدی بعد از اینهمه ناکامی ها در دل آنها وجود نداشت؛ ولی در اوج نامیدی ها است که امید رخ مینماید و سر کادوگان قرار بود همان کورسوی امید باشد. ولی در ابتدا کورسوی امید باید با مشکل بالا رفتن از سنگی برای سخنرانی با کمک پونی خود دست و پنجه نرم میکرد که نرم هم کرده و در بلندای آن می ایستد و شمشیر خود را کشیده، عمود بر سنگ میگیرد.
_دوستان تان تان تان و یاوران ران ران ران ما ما ما. اون عقبیا صدا میاد یاد یاد؟

عقبی ها سانتور هایی بودند که با چهره ای کاملا جدی می خواستند این منظور را برسانند که حتما نیاز نیست در جنگلی که موجوداتی با آرامش زندگی میکنند صدای خود را با اکو بلند کنید تا عقبی ها هم بشنوند هر چند که آرامش جنگل با ساخت و ساز های هتلوارتز بر هم ریخته باشد و بنظر میامد در رساندن منظور خود به سر کادوگان بسیار موفق هم بودند.
_خب دوستان و یاوران ما، گریفیندوری های غیور و دلاور، سربازان شجاعت و پاره ای از القاب دیگر که اقتدار شما را میرساند. ما شکست خوردیم اما از این شکست پلی خواهیم ساخت به سمت پیروزی؛ دیگر نه سازش خواهیم کرد نه تسلیم خواهیم شد. میجنگیم، میمیمریم، جنگلو پس میگیریم

پس از حرف های سر کادوگان جماعت گریفی یک دل و یک صدا شعار "میجنگیم، میمیمریم، جنگلو پس میگیریم" فریاد زدند که با حضور دوباره سانتور ها دیری نپایید که قطع شد.

_می خواستند ما را خاک کنند، دریغ از اینکه ما بذر بودیم؛ قد خواهیم کشید و هتلوارتز را واژگون خواهیم کرد

جمعیت گریفی با اشتیاق شروع به تشویق سر کادوگان کردند اما وقتی به یاد سانتور ها افتادند سریع آن را هم قطع کردند. در آن هنگام بود که کسی از میان جمعیت فریاد کشید.
_جنگ نرم. یه جنگ ایذایی و نامنظم و چریکی همون چیزیه که ما نیاز داریم

ایده بدی نبود، به ویژه اینکه آنها تلاش کرده بودند از راه مصالمت آمیز و جنگ رو در رو هتلوارتز را شکست دهند اما موفق نشده بودند به ویژه با آن توانایی فیزیکی کارمندانش، در همین هنگام که ملت در حال پچ پچ در مورد ایده مطرح شده و اینکه چگونه آن را انجام دهند بودند شخص دیگری از میان جمعیت فریاد زد.
_ما باید نبرد رقابت آمیز تشکیل بدیم و یک اقامت گاه گردشگری حامی محیط زیست بسازیم که یه ویو بینظیرم رو به دریاچه داشته باشه. اینجوری هم وزارتو برای حمایت جذب مبکنیم و هم کار و کاسبی هتلوارتز رو خراب میکنیم و مشتری هاشو جذب خودمون میکنیم تا کم کم ورشکست بشه

هرچند که آن شخص توسط سنگی که از طرف حیوانات آرامش خواه جنگل پرت شده بود بلافاصلا ساقط گردید اما پچ پچ های تقریبا بلند جمعیت گریفی نشان میداد ایده او چقدر مورد استقبال قرار گرفته است. پس از ایده های مطرح شده جمعیت تصمیم گرفتند همه با یک نام و نشان و به تفاوت هر رنگ و زبان، کلنگ و بیلی را که معلوم نبود از کجا آمده روی دوش خود بگذارند و با شور و شوق به سمت ساخت اقامت گاه حرکت کنند، تا اینکه یادشان آمد بودجه کافی برای عملیاتی کردن پروژه را ندارند، در همان زمان بود که بیل کلنگ را ناپدید کردند و دوباره سر به زمین افکندند. ولی ایده های زیادی وجود داشت که از طرف افراد مختلف مطرح میشد.

_میتونیم از گرینگوتز وام بگیریم
_از هاگوارتز قرض کنیم.
_صندوق های حمایت مالی برای پروژه بسازیم.
_پولمونو رو هم بذاریم.

با ایده های مطرح شده دوباره گریفیندور ها خوش و خرم شدند، بیل و کلنگ را باز هم از جایی نامشخص درآوردن و روی دوششان انداختند و به سمت دریاچه شروع به رژه رفتن کردند.



پاسخ به: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ شنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۱
#66

گودریک گریفیندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۲ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۷:۵۲:۲۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 76
آفلاین
کارکنای هتلوارز با ضد حمله غافلگیرانه شون، تک تک گریفیندوری هارو برچسب کردن. و این نشون میده که همه کارکنان هتلوارز، از نظر فیزیکی در اوج خودشون به سر میبردن. برای مثال اصلا براشون مهم نبود آستریکس یه خون آشام باستانی قدرتمنده، یا آرسینوس یه شناسه بسته شده س، با حدود صد و هشتاد سانتیمتر قد و یه مرگخوار شدیدا مرگباره، که خب به صورت طبیعی کشتنش، لمس کردنش، حتی حرف زدن باهاش رو غیرممکن میکنه.

البته، راوی اینجا سر روایت داستان یه مقداری دلپیچه گرفته بود، دلپیچه ای که بی ربط به این پیچش شدید سوژه نبود. دلیلش هم این بود که راضی به خوبی میدونست شخصی که حتی یه ترم حقوق جادویی رو، حتی تو مدرسه دورمشترانگ خونده باشه، میدونه که مجازات یه ترسوندن ساده، آتیش زدن نیست و بوسه دیوانه سازه!
ولی خب به هرحال کارکنای هتل و مهمونا نمیدونستن و میخواستن کل گریفیندوری ها رو به آتیش بکشن زنده زنده و نسل کشی که... بیشتر گریف کشی راه بندازن.

بهرحال ملت گریفیندوری بسته شده بودن به هم، ملت هم دورشون به طور بدوی و جهان پنجمی ای میرقصیدن و میچرخیدن، با مشعل های روشنی که توی هوا گرفته بودن.

- قراره همینطوری پیش بره تا تهش؟ یا میخواید بالاخره آتیششون بزنید برن؟

صدا از گوشه اتاق شنیده شد. از مردی که توی تاریکی ایستاده بود، و سیگار روشنی رو بین لب هاش گذاشته بود. البته که نور سیگار اصلا به روشن شدن صورتش کمک نمیکرد که هویتش مشخص نشه و بتونیم همچنان پیچش بیشتری به سوژه و معده و راوی اضافه کنیم.

و البته این سوال اثر عمیق دیگه ای داشت. ملت از رقصیدن و اینا دست کشیدن و عمیقا به فکر فرو رفتن.
طبیعتا میدونستن که اگر جدی جدی بلایی سر گریفی ها بیارن، وزارت هم ممکنه جدی جدی بلاهایی سرشون بیاره. در نتیجه تصمیم گرفتن که کسی رو نسوزونن و به یه اخطار شفاهی و چندتا نامه عربده زن که ساعت چهار صبح واسه گریفی ها ارسال میشن، بسنده کنن.
- دیگه اینورا پیداتون نشه ها!
- ولی...

"ولی" آخرین کلمه ای بود که از دهن ادوارد خارج شد... قبل از اینکه همراه با بقیه گریفی ها، با اردنگی از نزدیک ترین پنجره هتلوارز خارج بشه. همونطور که قبل تر عرض شد، کارکنان هتل در اوج قدرت فیزیکی بودن و میتونستن.

گریفی ها حالا مجبور بودن دنبال راه دیگه ای برای نفوذ و خرابکاری باشن تا پیچی از پیچ های سوژه و معده راوی باز بشه.



پاسخ به: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ جمعه ۳ تیر ۱۴۰۱
#65

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲:۰۳ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 296
آفلاین
خلاصه:
دنیا پیشرفت کرده و چون وزارت سحر و جادو بریتانیا از این پیشرفت عقب نمونه فکری به سرش میزنه و میاد یه هتل خفن رو توی جنگل ممنوعه با از بین بردنش احداث می کنه. ملت گریفیندور بین خودشون بحث و رای گیری میکنند که به احداث هتلوارتز اعتراض کنند یا نه چون بعضی از ملت معتقد بودند موجودات جنگل ممنوعه با احداث هتل بدبخت و یازیخ میشن در آخر با رای طلایی سرکادوگان ملت میرن جلوی در وزارت تا اعتراض کنند ولی خودشون با اعتراض شدید بقیه گروه های هاگوارتز مواجه میشن که موافق احداث هتل بودند که تصمیم میگیرن بین کل ملت هاگوارتز رای گیری بشه اما ملت گریفیندور که امیدی به نتیجه رای گیری نداشتند تصمیم میگیرن تا سوسکی برنامه خرابکاری بریزن. ملت به رهبری آرسینوس خودشون رو گریم می کنند و ادوارد به لطف یسری جادو شبیه جن ها میشه و با قطع شدن برق هتل میره تا ملتو بگُرخونه ولی به کمین یکی از کارکنان هتل میخوره و بیهوش میشه. ملت گریفنیدور که خبری از ادوارد نمیگیرن تصمیم میگیرن خودشون دست بکار شن و وارد هتل بشن...



ملت آپاچی های گریفیندور به رهبری آرسینوس بدنبال ادوارد در راه رو های خلوت و تاریک هتلوارتز درحال گشتن بودند...

_ پس این همه ملت کجا رفتن یهو؟ همین یدیقه پیش صدای جیغ و دادشون همجارو برداشته بود. چیشدن پس؟
_ از هتل که خارج نشدن. حتما باید همین طرفا یجایی باشن.

ملت همچنان درحال گشتن بودند که ناگهان یکی از در های راه رو که نیمه باز مونده بود و از داخلش نور بیرون میزد نظرشون رو جلب کرد. ملت سریع به طرف در حرکت کردند و وقتی واردش شدند فک و کمربند ملت از صحنه ای که جلوشون بود باز موند.

خدمت کاران هتلوارتز ادوارد رو به یک چوب بسته بودند که زیرش پر از الوار ها چوب بود و درست روبروش مهمون ها با کلی مشعل و با شعار میگُرخونم میگُرخونم آنکه برادرم را گُورخوند! خواستار آتیش زدن و گُرخوندنش بودند.

ادوارد که تازه بهوش اومده بود با دیدن صحنه روبروی خود به مربا خوری افتاد و تو دلش به هرکس و ناکسی که ایده هتلوارتز، گُرخوندن ملت، حتی ایده سوژه رو داده بود الفاظ مربایی نثار خاله و عمه های وی میکرد.

در همین حین بود که یکی از کارکنان هتلوارتز با مشعلی که تو دستش داشت با سیسِ داشتن مشعل المپیک ماگلا توی دستاش بدو بدو به طرف ادوارد حرکت کرد.

ملت آپاچی که شرایط رو بدجور مربایی میدیدن کاری جز بالا کشیدن تنبون ول شدشون روی زمین به ذهنشون نرسید ولی بین ملت که آرسینوس رهبری گروه رو بدست داشت و شدیدا دلش میخواست ماسک مدل هیتلریش رو به نمایش بزاره با شعار هایل هیتلر به وسط جمعیت پرید و با قاطعیت و صدای بلند خواستار توقف فوری این مربا بازی شد.

آرسینوس که انتظار سرود سلام فرمانده رو از طرف ملت آپاچی داشت ولی طولی نکشید که یکی از کارکنان هتلوارتز با پس گردنی زدن به وی و با شعار بیا پایین سرمون درد گرفت نقاب انگوری، او را کول کرده و به کنار ادوارد برچسب کردند.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۳ ۱۸:۰۵:۱۵
دلیل ویرایش: سلام فرمانده.
ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۳ ۱۸:۴۱:۰۲
دلیل ویرایش: تورو سننه قربونت برم.
ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۳ ۱۸:۴۵:۰۴

In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
#64

آبرفورث دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۰ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اتاق مدیریت هاگزهد
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 78
آفلاین
ادوارد با چشمانی قرمز با خنده های شیطانی پلیدی و با چهره خفناکش در راه رو های هتلوارتز قدم میزد.
مردمان درون هتلوارتز درحال جیغ زدن از آنجا خارج میشدند . ادوارد درحال قدم زدن توجهش به اتاقی جلب شد، کمی نزدیکتر آمد ،وارد آنجا شد،آنجا آشپزخانه بود،ادوارد متوجه لیوان بزرگ که در آن آب آلبالو پر شده بود که رنگ آن قرمز بود، ادوارد با خنده شیطانی به جلو آمد و آن را تا آخر سرکشید .بعد از کمی گیج زدن بر روی زمین افتاد و بی هوش شد ،خدمتکاری وارد آشپزخانه شد و با چهره ای خوشحال و با لحنی ذوق زده گفت:
-آخ جون ،آخ جون،بالاخره سم کار کرد واون موجود بی هوش شد.
پیش خدمت رفت و ماموران هتلوارتز را خبر کرد.بعد از مدتی ماموران آمدند و دست و پای ادوارد را بستند و آن را بردند.

آن طرف تر آرتور اینا

-چرا نمیاد پس ،مثلا رفته یه کره ساده بکنه ها .
-غلط نکنم یه دستگلی به آب داده.
-نکنه اتفاقی براش افتاده .
-میگم آرتور تو قلاب بگیر بریم بالا بعد بپر دستو میگیریو بیای بالا.
-بدم نیست،همین کارو میکنیم.

بعد از مدتی آنها نقشه خود را عملی کردند و در راه رو های هتلوارتز به راه افتاده بودند.



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
#63

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
یک روز گرم و دلپذیر در هتلوارتز به پایان خودش نزدیک می‌شد. مهمانان هتلوارتز که عبارت بودن از ساحره‌های پیر چاق و چله در رداهای پر زرق و برق و جواهرات درشت و سنگین، و جادوگرهایی با پست‌های رده بالا، با کله‌های کچل و شکم‌های گنده گویی که همه حامله بودند، روی تراس هتل نشسته بودند و غروب دلپذیر آفتاب را نگاه می‌کردند. پیشخدمت‌های سفید پوش با سینی‌هایی در دست به طور مرتب در رفت و آمد بودند و نوشیدنی و کیک عصرانه سرو می‌کردند. احتمالاً تک تک مهمان‌ها با خودشان فکر می‌کردند که جایی به آرامش و دلپذیری هتلوارتز در انگلستان نیست، البته در ظرف پنج دقیقه متوجه می‌شدند که چقدر اشتباه می‌کردند.

اگر به جای زل زدن به افق و غروب آفتاب، یکی از مهمان‌های تن پرور به خودش زحمت می‌داد و از لبه‌ی تراس به پایین نگاه می‌کرد، یک گروه ده بیست نفره از دانش آموزان و موجودات عجیب و غریب را می‌دید که به آرامی از وسط درختان به سمت هتلوارتز در حرکتند.

گروه آپاچی‌های گریفندور بلاخره خودش را به یکی از دیوارهای پشتی هتل درست زیر تراس رساند. هرمیون که انگشت بر لب سعی در آرام کردن همگی داشت، با آرام‌ترین صدایی که از گلویش خارج می‌شد گفت:
- تا سه میشمرم، با شماره‌ی سه آرسینوس و آرتور قلاب بگیرید و ادوارد رو پرتش کنید وسط تراس.

ادوارد که با خون‌های خشک شده روی قیچی‌هاش و با کمک طلسم کمرنگ کننده‌ی لیزا شبیه به یک روح قاتل شده بود، با شیطنت لبخندی پلید زد.

- آماده‌این؟ یک... دو... سه!

پروتی و آلیشیا بلافاصله شروع به نواختن فلوت دلهره‌آوری کردند. رون و آستریکس جرقه‌هایی را به آسمان فرستادند. از دید مهمانان روی تراس، ناگهان موجود روح مانند خون آلودی در میان موزیک وحشتناک و رعد و برق ظاهر شد!

هفت هشت ده‌تا از پیرزن‌ها در جا بیهوش شدند‌. مردان مثلاً مهم مملکت، مانند دختربچه‌ها جیغ کشیدند و از روی سر و کله‌ی پیرزن‌های افتاده روی زمین، به این طرف و آن طرف دویدند. سینی‌های نوشیدنی از دست پیشخدمت‌ها افتاد و گند همه‌جا را بر گرفت. وسط این جیغ و داد یکی از پیشخدمت‌ها با دقت به ادوارد خیره شد:
- میگم دااادااا، تو همو او یاروئَه دانش آموزَه نیستی؟ او یارو مرگخوارَه، شی بود اَسمت؟ اَدموند؟ اَدگار؟

ادوارد سینی را از دست پیشخدمت گرفت و کمک حقه‌ای که لیزا سوار کرده بود، از داخل بدن شفافش رد کرد:
- من مَمّدم! مَمّد!

و پیشخدمت هم غش کرد!



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.