هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:
[spoiler=خلاصه]تالار گریفیندور که همیشه مهمانان زیادی داشته، این بار چند مهمان خاص و مشکل پسند رو در خود جا داده:محفلیها و مرگخواران. در یک شب آرام، تمامی محفلیها که به دلیل خراب بودن حموم از خانه گریمولد خارج شدنه بودند، به تالار با شکوه گریفیندور آمدن تا چندروزی را در انجا سپری کنند.از آن سو، مرگخواران هم بدلیل خراب شدن مرلینگاهشان به تالار گریفیندور، جائی که یک مرگخوار نظارتش را دارد، آمدند. در این میان، دعوائی بین این دوگروه شکل گرفت. سرآخر، تصمیم بر این شد که مسابقه ای برگزار شود و برنده مسابقه برای چند روز در تالار بماند...[/spoiler]


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
لرد با عصبانیت در تالار قدم میزد و دامبلدور با آسودگی خاطر عینکش را پاک میکرد.

- یعنی که چه؟من مرگخوارامو آوردم چند روزی اینجا!بعد تو محفلیاتو میاری؟

دامبلدور عینکش را به چشم زد و با لبخند گفت:من زودتر اومدم ، پس خوابگاه در تسخیر منه!!

لرد لحظه ای رنگ به رنگ شد و از فرط عصبانیت چیزی نگفت تا اینکه لارتن پیشنهادی داد:من میگم هر چی ناظرا گفتن ، اگه ناظرا گفتن مرگخوارا ، پس مرگخوارا ؛ و اگه گفتم محفلی ها ، پس محفلی ها!

در همان لحظه مونتگمری و جیمز با هم جمله ای را گفتند ولی متفاوت.

- مرگخوارا!
- محفلیا!

آلبوس گفت:حرف ، حرفه جیمزه وقتی میگه محفلیا یعنی محفلیا!
ولدمورت چوبدستیشو کشید و گفت:حرف مونتی درسته مرگخوارا!

لارتن باری دیگر پیشنهاد داد:چطوره یه مسابقه بذاریم؟هر کی برد اعضای اون گروه تو خوابگاه میمونن!!

- خوبه ، حالا مسابقه چی باشه؟


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸

روبیوس هاگرید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۷ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۱۳ جمعه ۱۳ آذر ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
داخل خوابگاه گریفیندور که تا چند دقیقه پیش آرامشی وجود داشت، حالا برو بیای عجیبی در جریان بود.
مونتگومری دوان دوان سعی میکرد پا به پای لرد ولدمورت و مرگ خوارانش باشه.
- ارباب میشه ازتون خواهش کنم به خوابگاه نرید؟

لرد ناگهان سرجاش می ایسته.
- چطور؟ من و مرگ خوارانم به شدت خسته هستیم و الان هم ساعت یک نصف شب هست. فردا کلی آدم داریم که باید بکشیم!
مونتگومری : ارباب خواهش میکنم. خواهش میکنم نرید اونجا.( نکته : الان محفلی ها در خوابگاه هستند. )
لرد : چرا آخه؟ نکنه کاسه ای زیر نیم کاسست؟ مالفوی.

مالفوی که جزو خدم و حشم لرد بوده میاد جلو.
- بله ارباب؟
لرد : یک دو تا طلسم بزن به این مونتی ببین چی میگه. حرف حسابش چیه.
مالفوی : چرا خودتون این کارو نکردید ارباب؟
لرد : آخه مونتی رو در سطح طلسمام نمی بینم. نیست نحیفه ، یهو آخ میشه.
مرگ خواران :

مونتگومری : ارباب خواهش می کنم یک مقدار آروم تر. بقیه بیدار میشن.
ولی مرگ خواران و ارباب به شدت قهقه می زنند.
در همین موقع در خوابگاه باز میشه.
قیژژژ

همه نگاه ها به سمت در خیره میشه.
اول ریش ، دوم ریش ، سوم ریش و سپس...
لرد ولدمورت : آلبوس دامبلدور؟


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۰ ۱۷:۲۶:۰۹


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید


عقربهای ساعت، نیمهای صبح را نشان میداد. نور لرزان آتش، که در شومینه میرقصید، تنها نشانه زندگی درتالار بود.ناگهان، صدای فریادهای بانوی چاق در تالار پیچید. مونتی با بیحوصلگی از پلهای خوابگاه به پایین آمد و بسوی درب براه افتاد.
- چی میگی این وقت شب داد میزنی؟
درِ تالار باز شد. بانوی چاق نگاهی به مونتی، که پیجامه اش را تا کمر بالا داده بود ، کرد و گفت: چرا از اینا نمیپرسی؟
مونتی نگاهی به افرادی که به وی خیره شده بودند،نمود. محفلیها همگی به تالار گریفیندور آمده بودند. دامبلدور که از دیدن مونتی خوشحال نشده بود، گفت: اییش...برو بگو جیمزی بیاد.
مونتی نگاهی به وی نمود و با عصبانیت گفت: مردک ریشو! اون بیچاره خوابه. خستس از بس کار کرد.کاری هست به خودم بگو.
دامبدور عینک خود را بر روی بینی جابجا نمود و گفت: خونه گریملد دوش حمومش خراب شده و داره تعمیییر میشه. برای همین، ما اینا رو چند روز آوردیم که اینجا بخوابن.
دامبلدور این را گفت و به جمعیت پشت سرخود اشاره کرد. مونتی دهان خود را به نشانه اعتراض باز نمود، اما قبل از این که کلمه ای از دهان وی خارج شود، محفلیها بداخل تالار آمدند.

چند ساعت بعد

مونتی در حالی که آخرین محفلی را بزور در خوابگاه پسران جا مینمود، فحش رکیکی به آفتابه مرلین داد که ناگهان، برای دومین بار، فریاد بانوی چاق شنیده شد.مونتی بیل خود را از کنار در گرفت و بسوی تابلو رفت. در مجددا باز شد. این بار، کله مقدس لرد در چهار چوب در نمایان شد.لرد بدون سلام و علیک وارد تالار شد و گفت:هووم... تالار اسلی مه پر بود! جای خوبیه!همین جا میمونیم تا مرلینگاهای خونه ریدل درست بشن!


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۹:۲۴ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
همه فضای اطراف سیاه شد.جسی و جیمز به شدت یکدیگر را بغل کرده بودند.آبرفورث در حالی که داشت برای مجسمه بزی که در دست داشت دعا میکرد با تعجب به دیگران مینگریست!در این بین، استرجس خونسرد تر از همه ایستاده بود و فکر میکرد.
چند دقیقه به همین منوال گذشت تا اینکه بالاخره تدی قفل سکوت را گشود.
- خوب بالاخره چی شد؟جیمز درست تاس انداختی؟
مک دستی به موهایش کشید و گفت : آره باب، حوصلم سر رفت عهههه پس بازی جدید چی شد!


جیمز نگاه کودکانه ای به تدی کرد و گفت : ببخشید شما بلدی اشتباه تاس بندازی؟تاس یه جور میره اونم فک کنم درست باشه ها!
تدی با لحنی منطقی گفت : خوب بله درسته اینم!
استرجس جلو آمد و گفت : این تاریکی احتمالا دود هست، ما ام داریم به یه جایی میریم که پر آتیشه!
ملت گریفی که از ذکاوت کاپیتان تیم کوییدیچشان به وجد آمدند.مونتگومری تکان تهدید آمیزی به بیلش داد و گفت : بزار من با این بیل این دودارو بزنم کنار، آقا جان بکش کنار...


در همین حال که مونتگومری داشت در واقع دود ها را کیش() میکرد سارا گفت : هی هی، من دارم یه نور میبینم!
همگی به پایین نگاه کردند.شعله های آتش زبانه میکشیدند و گریفی ها نیز کاملا در حال فرود آمدن بر روی آن بودند.
جیمز جلو آمد و گفت : ببینید بچه ها!همین که پامون به زمین خورد باید بپرین یه جایی که آتیش نداره، سعی کنین نشینین چون خوب اونجا اگه بسوزه...خوب... به هرحال


استرجس فریاد زد : داریم میرسیم،یک...دو...سه!
- آآآآآآآآآآآآآی
- اووووووخ
- ســـــــــــــــوختم!
- ...
همه گریفیندوری ها با یادگاری از سوختگی، به زمین خاکی آن مکان پا گذاشتند.همه ساکت بدند تا اینکه مک گفت : هی بچه ها!من اینجارو میشناسم، اینجا جهنمه


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۷:۴۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه] بازی خطرناک و ناشناحته ای به وسیله جیمز به دست گریفیندوریها افتاد. بچهای گریفینور که مشغول به بازی شدن، بعد از یک نوبت تاس ریخت متوجه شدن که اگر مهره بازی بر هر کدام از عکسهای کشیده شده بر روی تخته بره، همون اتفاق برایشان پیش میاد. کورمک بعد از انداختن 5، مهرش بر روی عکس تسترالها رفت و باعث شد که تسترالها به گریفیندور حمله کنن....جسیکا بازی رو به پیش میبره و وارد خانه ی دیو میشه [/spoiler]

-----

زمین دهان باز کرد و اعضای گریفیندور رو در خود جای داد ... گویا حرف جسی به واقعیت پیوسته بود چون در تالار که دیوی وجود نداشت به همین دلیل بازی آنها را به یک جایی فرستاده بود که شبیه جنگل ممنوعه بود . مشکوک بود چون اونجا هم دیوی وجود نداشت .جسیکا اشکش جاری شد و گفت :
کاشکی عدد 4 میاوردم ببخشید بچه ها
آبرفورث دستمالی از توی جیبش در آورد و به جسی داد و آروم گفت :
خوبه حالا دیوه نیومده ...
تق!!!
همه ی اعضا چوب دستی هاشون رو کشیدن بیرون و به سمت صدا گرفتن ... صدا چیز خاصی نبود جز صفحه ی بازی مشکوک ... انگار از اون دنیا به این دنیا منتقل شده بود !!!
مونتگومری از خستگی محکم خودشو کوبید زمین و گفت :
میخوام استراحت کنم !
نشستن مونتی برابر بود با صدایی هماننده گرومپ !!! ولی صدای گرومپ چندین بار دیگه تکرار شد !
جیمز : میشه مونتی انقدر سر و صدا نکنی ؟

مونتی به چپ و راستش نگاهی انداخت و گفت :
من که نشستم ! من نیستم اصلا ...
درختان آن مکان جنگل مانند به سرعت در حال تکان خوردن بودن ... انگار موجودی بزرگ از بین آنها داشت رد میشد ... لحظاتی بعد دیو سه سری در بالای سر جسی حضور پیدا کرد ... جسی به محض دیدن این صحنه از هوش رفت ...
جنگ بین بچه ها و دیو آغاز شده بود ...
فریاد تدی در آن لحظات آبی بود بر آتش :
ـ نوبت کیه تاس بریزه ؟؟
جیمز : منم ... ای خودم کردم که لعنت بر خودم باد بکش حالا
جیمز در آن میدان پر از ورد و پرتو خودشو پرت کرد به سمت بازی و تاس رو پرتاب کرد ... تاس غلطی زد و بر روی عدد 1 آرام گرفت ...
جیمز دستش به مهره نمیرسید ... ناگهان خود مهره حرکت کرد و بر روی علامت آتش ایستاد ... صحنه سیاه و سفید شد و بچه ها در مکانی دیگر فرود آمدند ...

ادامه دارد ...


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
چون سوژه قدیمی هست یک خلاصه کوچیک میذارم:

بازی خطرناک و ناشناحته ای به وسیله جیمز به دست گریفیندوریها افتاد. بچهای گریفینور که مشغول به بازی شدن، بعد از یک نوبت تاس ریخت متوجه شدن که اگر مهره بازی بر هر کدام از عکسهای کشیده شده بر روی تخته بره، همون اتفاق برایشان پیش میاد. کورمک بعد از انداختن 5، مهرش بر روی عکس تسترالها رفت و باعث شد که تسترالها به گریفیندور حمله کنن....
___________________________________________


بزها خیلی سریع تسترال ها را از مکان دور کردند. خاک زیادی تمامی مکان را فرا گرفت. آبر از جای خودبلند شد وبعد، همان طور که با خرسندی به بزهایش نگاه میکرد، گفت: آه...دیدید بزهام چکار کردن؟حسابشونو رسیدن.اون کره خرها دیگه جرات نمیکنن بیان اینجا!حال کردین؟
گریفیندوریها که از اتفاق پیش آمده حیرت زده شده بودند، ابتدا نگاهی به جای پای تسترال ها و بعد با ترس نگاهی به بازی پیش رویشان کردند.

چند دقیقه بعد


هیچ صدای بجز خش خش آتش شومینه شنیده نمیشد. سرتاسر تالار باشکوه گریفیندور پر شده از افرادی بود که با ترس و هیجان، برای اتمام بازی به آنجا آمده بوودند. فرس نفیس و قرمز رنگی بیشتر کف سنگفرش شده تالار را پوشیده بود و بر روی آن، بازی معروف و خطرناک جا گرفته بود. صورتهای خاموش گریفیندوری ها دور تا دور بازی را پر کرده بود. سر انجام، جیمز تاس را برداشت و رو به جسیکا کرد: نوبت تو هست.
جسیکا نگاهی از روی ترس و نگرانی به جیمز نمود و تاس را با دودلی گرفت. وی نگاهی به عکس اینیگو،که همیشه آن را با خود داشت(hammer:) نمود و بعد آه کشان تاس را بر زمین انداخت. تاس چرخی بر روی فرش قیمتی زد و سرآخر بر روی شماره چهار ایستاد. جسیکا مهره خود را برداشت وچهار خانه بجلو حرکت داد.عکس حک شده بر روی خانه شماره چهار، دیو خشمگینی بود که فریاد زنان به آنها خیره شده بود. جسیکا نگاه معنی داری به سایرین نمود و گفت: یعنی چی؟ اینجاها که دیوی پیدا نمیشه!


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۷

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
ناگهان،صدای گامهای بلند و تند موجوداتی از پشت در شنیده شد...

آبر: ای ای ای ای ای ای ای ای

جیمز که لبخند شیطانیی بر لب داشت گفت : آره عمو جونیور ای ای ای ای ای:devil:
تایبر : یعنی چی اونوقت!؟
جیمز : یعنی که دفعه دیگه ای وجود نداره که منو بوق کنین بیرون بازی:devil:
در همین حین که صدای پای تسترال ها شدید ترو میشد تدی در حالی که کاغذ کوچکی در دست داشت گفت : عههههههههههههههه ویژدانا من چترباز تر از این جسی ندیدم،بیبین دو سوته در رفت،اونم کجا مشهد

ملت :
ییهو استرجس که تا کنون حرفی نزده بود پرید وسط و گفت : اصلا عیب نداره باید خونسردیتونو حفظ کنین،ما دیگه اومدیم توی این میدون

بعد از برخورد تعداد قابل توجهی فک به زمین چمنی زیر درخت هر کدوم از ملت شروع به تمجید از ریسس تالارشون کردن

- باباااااااا پترس!
-
- ایـــــــــــول ایول داش استر و ایول

استر که گویی خودشم از گفتش تعجب کرده بود گفت : اهم اوهوم ممنونم خوب دیگه...
هنوز حرف استر تموم نشده بود که ییهو اون صحنه اتفاق افتاد.

10 ها تسترال عظیم الجثه حمله ور شدن به سمت ملت.

استر که آشکارا با پاهاش رو زمین بندری میزد تا امود ادامه حرفشو بگه یکیک از تسترالا با سم کوبید تو سرش
جیمز که کم کم خندش رو لبش محو شده بود گفت : حالا چی وکینیم؟

ملت :
مونتی : بکس کسی بلده با بیل کار کنه؟
آبر: آره باو من خودم شونصد و خوردی سال با آلبوس تو ممد تپه کشاورزی میکردیم!
ملت که همه متوجه خالی بندی آبرفورث شده بودند بی توجه به حرف اون به نشانه نفی سر تکون دادن.

مونتی : خوب استرو که از دست دادیم،آبرم که تعطیله ،جسی هم که در رفته،باید یه کاری کرد.

تمام این اتفاقات و حرفا در حالی بود که گله عظیم تسترال ها بالای سر ملت پرواز میکردن و تسترال ضارب هم روی شکم استر وایساده بود و گارد گرفته بود.
در همین لحظه آبر ییهو داد زد : یافتم! یافتم!
ملت که حسابی جا خورده بودن هیچی نگفتن تا اینکه آبر گفت : بزها! بزها! الان صداشون میکنم.

ســــــــــــــــــــــــــوت!

بعد از سوت بلندی که آبر زد چوبدستیشو گرفت جلوی دهنش و فریاد زد : مـــــــــــــــــع مع مـــــــع مع ممع معع مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع!

در کسری از ثانیه خیل عظیم بز های جنگنده عمو آبر از پشت تپه کوچک پدیدار شدند...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
دوست شماره یک: من بازی نمیکنم!این تاسش فقط تا پنج داره!
دوست شماره دو: تدی راست میگه! تاس منچ شیش تا نقطه داره!منم بازی نمیکنم.
دوست شماره سه: ای وای تد و تایبریوس راست میگن!منم بازی نمیکنم پس!
دوست شماره پنج: دستِ بیل من کج شده! چکار کنم حالا؟
دوست شماره سه: میگم دوست شماره چهار کو؟
دوست شماره یک(تدی):جسیکا رفته آب بخوره،پرسی!

جیمز آهی کشید و همان طرو که سعی بر کنترل اعصاب خود میکرد، گفت:
دوستان!این یک بازی بسیار جالبه!تاسش پنج تا نقطه داره چون خیلی کلاس بازیش بالا هست.

جیمز کمی صبر نمود و سپس دوباره ادامه داد:خوب دوستان.این بازی خیلی سادس.تاس میریزی، و مثل منچ میری روی یک خونه.وقتی رفتی روی اون خونه،هر چیزی که روی خونه نوشته شده باشه سرت میاد.

بچها همگی با هم به جیمز و بعد به تخته بازی،که پر از عکس حیوانات خطرناک و اتفاقات عجیب بود نگاه کردند.جیمز خنده ای از روی شیطنت کرد و گفت:
البته اگر میترسید میتونید برید.

بچها،همراه با جسیکا که تازه آمده بود همگی سر های خود را به نشانه مخالفت تکان دادند.جیمز سرفه کوتاهی کرد و تاس را آهسته به تایبریوس داد.تایبریوس لبخند ساخته گی زد و پس از فرو دادن آب دهان خود تاس را انداخت...5

مک لاگن مهره خود را پنج خانه بجلو برد و با ترس به عکس حک شده بر روی خانه خیره شد.
- اینا یعنی چی دیگه؟
- عکس چندتا تسترال کشیده شده که دارن با سرعت یک جایی میرن.
بچها همه باهم به یک دیگر نگاه کردند..ناگهان،صدای گامهای بلند و تند موجوداتی از پشت در شنیده شد...


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۹ ۲۱:۲۸:۱۴
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۹ ۲۱:۳۲:۵۵

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۷

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



رفـقــاي عثيثم!!!!! فكر كنم يه چيز جديد براي اينجا بزنيم بهتر باشه چون كلا سيستم داستان به هم ريخت !! ... حالا من يه داستان رو شروع ميكنم، اگه قابل تحمل بود شما ادامه ش بدين اگر نههه كه ميتونين خودتون يه چيزي پيشنهاد بدين !!! موفق باشين !!!

*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~

* بازي مرگـــبار *

در عصر يك روز خوب و آفتابي زمستاني كه بي شباهت به روزهاي گرمِ تابستان نبود، عده اي از ارازل گريفيندوري زير درختِ آلبالويي نشسته بودند و انواع بازي هاي سرگرم كننده مثل " اسم-فاميل ... گل يا پوچ ... منچ ... تيله بازي و ... " را به نحوي احسن انجام ميدادند تا اينكه جيمز بعد از چنديدن بار سوختن و كسب كمترين امتياز از گروه حذف شد و در چه سعي كرد با جـــيغ هايش مشكل را حل كند فايده نداشت كه نداشت و وي مجبور شد كه براي پيدا كردن وسيله اي براي بازي به همه جاي مدرسه سرك بكشد و چاره اي بيانديشد !!!

* ورووود به سلولهاي خاكستريه جيمز.س "
- چرا جيغ هاي صورتي، بنفش، نارنجي به كمكم نيومدن؟ ... اصن مگه من پسر عله نيستم چرا بايد برم دنبال نخود سياه ؟؟؟اصن مگه من رئيس اينجا نيستم؟؟ ... تا كي تبعيض ؟ تا كي سركوب عواطف ؟؟؟ ... تا كي سرخوردگي؟؟؟ ... نععععع !!! ... ... اصن حالا كه اينطوري شد ميدونم چيكار كنم !!!

* خرووووج *

- بله بچه هاي عزيز ! جيمز كوچولويه قصه ي ما اين نقشه ي بد رو ميكشه و براي اينكه حالِ دوستاش رو بگيره به تمام جاهايي كه فكرش ميرسيد سر ميزنه تا بتونه اون بازيي رو كه مدتها قبل از يكي از دوستاي اسليترينش شنيده بود كه در جايي از مدرسه پنهان شده رو پيدا كنه و بده به دوستاش تا بازي كنن!!! ... و اما ادامه ي ماجرا ...

جيمز كه فقط 12 ساعت زمان براي اينكار داشت، با حالي زار و خسته به يكي از درهاي تالار تكيه ميده كه به طرف خيلي خفني در باز ميشه و جيمز به طرزِ شوتينگ به داخل پرت ميشه !!
جيمز با چشماني از حدقه در اومده به اطرافش نگاه ميكنه و محيطي پر از سوسك رو مشاهده ميكنه كه دارن به سمتش هجوم ميارن !!! ... جيمز بلافاصله روي صندلي نموري كه در چند اينچيش بود ميپره و جييييييغ زنان به سوسك هاي سياه و بالدار نگاه ميكنه !!!


* 2-3 دقيقه بعد *

جيمز كه چشمهاش به نور تاريك عادت كرده بود، با دقتِ بيشتري به اطرافش نگاه ميكنه و يادِ خاطراتِ پدرش ميوفته و بر ترسش غلبه ميكنه و نفسِ عميقي ميكشه ، هنوز عمل دم و بازدم به طور كامل انجام نشده بود كه چشمم به جعبه ي چوبي بزرگ و قديمي اي ميوفته كه روي آن اشكال مختلف هندسي نفش بسته بود !!! ... جيمز لبخندي از سر شيطنت ميزنه و ميگه :
- اوركا اوركا !! ... بلاخره اون جعبه ي بازي رو پيداش كردم !!!


*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*
- دوستانِ خوبم ! اگه فكر ميكنين ميتونين ادامه بدين در مورد خودِ بازي و مراحل ترسناك و خطرناكش توضيح بدين و عكس العمل جيمز و بخصوص بچه هاي تالار !!! .... بازم موفق باشين !!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.