هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸
#1
آلبوس رو به گرابلی کرد و گفت:میگم برو این کبریت فروشو از اونجا بیرون کن واسمون اٌفت داره ...

گرابلی به یکی از الف دالی ها سفارش کرد تا ریگولس رو از اونجا دور کنه و او هم ماموریتشو به خوبی انجام داد و ریگولس رفت دم خونه ی ریدلا تا شاید اونجا بتونه کبریت بفروشه.

دم کافه محفل:

بارتی و کینگزلی با گشنگی فراوان قدم آخر رو برای ورود به کافه گذاشته بودند که ناگهان قیافه ی بارتی درهم رفت.

کینگزلی به قیافه ی بارتی نگاهی انداخت و گفت:چی شده؟اتفاقی افتاده؟

بارتی در حالی که مچ دست چپش را مالش میداد گفت:نه ، انگار لرد کارمون داره ، علامت شوم ساعدم بدجور میسوزه!

کینگزلی در خود فرو رفت و طوری که انگار دارد با خود حرف میزند گفت:وقتی علامت خیلی داغ بشه ، نشون دهنده ی عصبانیت لرد ؛ چی باعث شده لرد اینقدر عصبانی بشه؟

بارتی با نگرانی به کینگزلی نگاه کرد و سپس هر دو از کافه دور شده و به سمت خانه ی ریدل راه افتادند.

دوساعت بعد ، اندرون کافه:

ساحره ها و جادوگران کم و بیشی درون کافه به چشم میخورد و کافه کار خود را دوباره شروع کرده بود ، هر چند هنوز الف دالی ها و محفلی ها نقشه ها واسه کافه داشتند.

مالی درون آشپزخانه مشغول پختن غذاهای متنوع همراه با نوشیدنی ها ی خنک بود و در طرفی دیگر دامبلدور و گرابلی همچنان در حال بحث در رابطه با بهتر شدن کافه بودند.


چند مایلی آن طرف تر بارتی و کینگزلی با نگرانی به یکدیگر نگاه کردند و بارتی وارد خانه شد.

خانه ی ریدل:

هنگامی که بارتی وارد اتاق لرد شد تنها کل ی کچل و براق او را دید و سپس با نگرانی و با حالت زمزمه و طوری که مستقیم به کله ی لرد نگاه نکند پرسید.

- با من کاری داشتید ؟

صندلی لرد با حرکتی چرخشی برگشت و بارتی چشمان قرمز لرد و دود غلیظی که از بینی نداشته ی لرد بیرون می آمد را دید و لحظه ای وحشت کرد.

- کی گفته شما به کافه محفل نزدیک بشین؟اونجا به هیچ وجه جای مناسبی واسه تفریح مرگخوارا نبوده و نخواهد بود ! شما اونجا چی کار میکردید؟

بارتی مِن مِن کنان گفت:فقط خواستیم کله پـ...
- ساکت شو ! و دیگه حتی حق ندارین به سردر کافه محفل نگاه کنید!حالا برو بیرون.

بارتی تعظیمی کرد و از اتاق لرد خارج شد.


ویرایش شده توسط لایرا مون در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۱۶:۵۰:۳۱

خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸
#2
- پاچه مو ول کن سگه زشته بد ترکیب !

- تو چطور جرات میکی به ریپر من توهین کنی؟

سپس مارچ پیر ، یقه ی جیمز را گرفت و او را به سمت زیر زمین هل داد و در را از رویش بست!

نیم ساعت بعد:

نور شمع های روی میز تنها روشنایی داخل خانه بود و سر میز عمه مارچ و سگ معروفش ، ریپر در حال خوردن شام بودند.

صدای تقی آرامش را به هم زد و مارچ کله اش را به زحمت به منبع صدا ، زیر زمین ، برگرداند.

- چته پسر؟
- گشنمه!
- برای مجازات سه روز از خوردن شام محرومی!
- نهههههه


فردای آن روز:

حالا جیمز از آن زیر زمین زشت و پر از موش خلاص شده بود ، ولی چه فایده که مجبور بود شب را پشت آن درهای خراش برداشته زندانی باشد.

جیمز در حالی که با نفرت به ریپر خیره شده بود رو به مارچ گفت:من به بابام میگم که اینقد باهام بدرفتار بودی

مارچ جز خنده ای شیطانی چیز دیگری به جیمز نگفت و ریپر همچنان به پای جیمز چنگ می انداخت.


- هوی پسر! قراره امشب مهمون واسم بیاد ؛ فعلا از مجازات خلاصی ! اما باید هر چی میگم قبول کنی.

جیمز نه چندان راضی به سمت کاناپه رفت و حداقل خوشحال بود که به آن اتاق کوچک و کثیف برنمیگردد.

چند ساعتی به همین منوال گذشت تا این که صدای زنگ در به گوش رسید. مارچ با نگاهی معنی دار و ریپر با نگاهی تهدید آمیز به جیمز برای خوش آمد گویی جلوی در رفتند.

در باز شد و شصت هفتاد پیرزن و سگاشون ! وارد شدند و جیمز لحظه ای پیش خود اندیشید که عمه مارچ تکثیر شده است.

چند مین بعد:

- جیمز؟پاشو واسمون شام و دسر درست کن!
- چی؟


ویرایش شده توسط لایرا مون در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۹ ۲۲:۵۸:۲۷

خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#3
ینی پیشنهاد داد: چه طوره اول بریم پیش اسنیپ همین یه دونه عکسو بدیم که اگه قبول کرد بیخودی این قدر فکر نکنیم.

دو نفر دیگر قبول کردند و به سمت دخمه ها به راه افتادند.

چند دقیقه بعد ، دفتر اسنیپ:

لینی با شتاب وارد شد و اسنیپ با عصبانیت گفت: مگه اینجا طویله س؟

با قیافه ای خشمگینانه به آن ها ادامه داد: برو بیرون در بـ...

ولی اسنیپ با دیدن عکس لیلی در دستان لینی حرفش را خورد و دوباره گفت: ایندفعه رو میبخشمت ، تونستین ماموریتتون رو به پایان برسونین؟

لینی ، لایرا و سلسی در مقابل اسنیپ نشستند. اسنیپ در تمام مدت به عکس درون دست لینی خیره شده بود و لینی هم چون متوجه آن شده بود عکس را از دید اسنیپ پنهان کرد و گفت:

- ما فقط موفق شدیم یه دونه گیر بیاریم.

و هر سه با نگرانی به اسنیپ خیره شدند. سرانجام اسنیپ گفت: نه تا سه تا به من تحویل ندین من ورقه هارو بهتون نمیدم. حالام اون یه دونه عکسو بدین.

لایرا عکس را از لینی گرفت ، سمت اسنیپ برد و گفت: این یه دونه عکسو بگیر و جزوه ها رو بهمون بده تا ما بریم دوتای دیگه پیدا کنیم و بهت بدیم.

اسنیپ سرش را به نشانه ی مخالفت تکان داد و گفت: نه تا وقتی که سه تا عکسو بهم تحویل ندین جزوه ها رو بهتون نمیدم.

سلسیتنا با ناامیدی گفت: ما هم جزوه هارو حتما نیاز داریم ، نمیشه بدین؟ ما حتما براتون میاریم.

لینی با حالت التماس گویانه ای گفت: خواهش میکنیم!

اسنیپ که حوصله اش کم کم از دست این سه نفر سر میرفت مشتش را در میزش کوبید و گفت: برین و این قدم خواهش نکنید. حالا اون یکی عکسو بدین

سلسیتنا از جای خود بلند شد و گفت: پس ما میریم دوتای دیگه پیدا میکنیم و این یه دونه هم پیش خودمون میمونه.

و زیر لب ادامه داد: خیر سرت!

یه ساعت بعد، مقابل شومینه:

سه نفر در حالی که اطلاعات لازم را از لیلی گرفته بودند ، مقابل شومینه با پودر پرواز آماده بودند.


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
#4
محفل:

دامبلدور با حالت اعتراض گونه ای گفت:مثلا من خواب بودما ... واسه چی اینجوری میکنین؟سارا تو نمیدونی من قلبم ضعیفه؟

سارا که بابت فداکاری که کرده بود بینهایت خوشحال بود گفت:پروفسور بهتر نیست پاشین یه فنجون قهوه ی دیگه بخوریم؟

- همم ... یه جورایی همتون یه چیزیتون هس ! قبل از اینکه اون فیلمه ترسناک رو ببینیم میخواستم در مورد چیزی باهاتون صحبت کنم.


ریموس بالافاصله گفت:در مورد چی پروفسور؟

دامبلدور کلاه خوابش را از سر در آورد و عینکه نیم دایره اش رو گذاشت چشمش و شروع کرد.

- راستش من به این مرگخوارا و تام مشکوک ، نمیدونم یه چیزی اینجا ناقصه!


گرابلی به نشانه ی تایید سرش را تکان داد و ادامه داد:درسته ! منم تو مناظره ها یه تفاوتی رو احساس کردم ... رفتار ولدمورت مثل همیشه نبود ؛ حالا شما چه فکری درین پروفسور؟

دامبلدور راست نشست و گفت:کم کم صبح میشه ، پس واسه مناظره ی فردا کاری نمیتونیم بکنیم ؛ اما بعد از مناظره ی فردا جاسوسایی رو میفرستیم واسه اینکه بفهمیم چه پاتیلی زیر نیم پاتیله!

سوروس راهش را میان محفلیا باز کرد و گفت:من یه بار دیگه خطر میکنم و میرم تا ببینم اون پاتیله که راجع بش گفتین چیه!

خانه ی ریدل:

خانه ی ریدل در سکوت محض به سر میرفت ، بعد از اینکه آنی مونی قضیه فیلم را به لرد گفته بود و لرد را خوشحال کرده بود ، همگی در خوابی سیاه فرو رفته بودند و هیچ صدایی جز خرخرهای گاه به گاهیه بلا نمی آمد.

صبح ، همچنان خانه ی ریدل:

بلا با عصبانیت لگدی به آنتونین زد و گفت:پاشو دیگه باید واسه مناظره آماده بشی...

آنتونین با بی حالی گفت:باشه ... معجونو بده.

ولی با دیدن لرد در آستانه ی در مانند برق گرفته ها از جا بلند شد و مقابل لرد استاد.

لرد دست به سینه رو به آنتونین گفت:زودباش معجونو بخور تا دیر نشده.

آنتونین معجون را از بلا گرفت و آن را سر کشید.

همان لحظه ، محفل ققنوس:

دامبلدور که به اصرار محفلی ها تنها نیم ساعت خوابیده بود و خوابای گل و شمع و پروانه دیده بود و حالا سرحال بیدار شده بود برای رفتن آماده بود.
- محفلیا؟کسی عینکه منو ندیده؟


ویرایش شده توسط لایرا مون در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۴ ۲۰:۵۰:۵۷

خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸
#5
[b]سوژه جدید

مونتگومری بر روی مبلی ، درون اتاقی شش ضلعی نشسته بود و نیی از دهانش بیرون آمده بود و به لیوانی پر از آب کدوحلوایی ختم میشد.

- آخ!

مونتگومری چشم غره ای به جغدی که روزنامه را روی سرش پرتاب کرده بود رفت و با انداختن سکه ای درون کیسه ی وصل شده به پایش جغد را از خود دور کرد.

جغد پروازکنان از آنجا دور شد و در میان ساختمان های بلند ناپدید شد.

مونتگومری روزنامه را برداشت و شروع به خواندن مطالب آن کرد. دقایقی بعد با دیدن عنوان " جنایات " نی را از درون دهانش بیرون آورد.

- عجیبه ، خیلی وقت بود چنین عنوانی تو روزنامه ها نمی نوشتن.

سرش را به روزنامه نزدیک تر کرد و مشغول خواندن آن شد.

"[i] روز پیش در مناطقی در نزدیکی هاگزمید ، جسدهایی پیدا شدند. طبق گزارشات بدست رسیده ، تمامی این افراد در صبح همان روز کشته شده اند و مرگ آن ها توسط حیوانی وحشی بوده است. بر روی هر یک از جسدها پری با شکل زیر دیده شده است. خواهشمند است در صورتی که نام این نوع حیوان را میدانید با شماره ی صفحه ی نخست تماس گرفته تا مامورات وزارتخانه بتوانند سریع تر موجود قاتل را بیابند ... "

مونتگومری با بی توجهی به عکس پر نگاهی انداخت و روزنامه را به کناری انداخت.

رادیو را روشن کرد و با شنیدن مطلبی در مورد همین قتل با عصبانیت آن را خاموش کرد.

دوباره روزنامه را برداشت و به عکس پر خیره شد. به نظر آشنا می آمد.

- باغ وحش هاگزمید!

مونتگومری با صدای بلند این را گفت و مجله از درون دستانش سر خورد و بر روی زمین افتاد.


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸
#6
جسیکا فریاد زد: فهمیدم! خوبه نه؟

-

- اممم خب راس میگین هنوز که نگفتم. با بقیه گروها قرار میذاریم که همه غذاها بد درست کنن.

رون بشکنی زد و گفت: عالیه! وقتی ببینن کیفیت غذاها بده خوشون پشیمون میشن و دوباره جنارو بر میگردونن!

صبح روز بعد:

هافلپافی ها که اولین نوبت آماده کردن غذاها را بر عهده داشتند ، طبق قراری که با بقیه ی گروه ها گذاشته بودند سرگرم پختن غذاهایی با کیفیت بد بودند.

پیوز مرتب از بالای سر اعضای گروهش میگذشت و هربار چیزی را درون غذاهای آن ها میریخت تا پخت غذاها اشتباه در آید.

- هوووم شاید اضافه کردن یکم شکلات توی تخم مرغ بد نباشه.

و شکلات ها را درون آن خالی کرد.

سر میز صبحانه:[/b]

مک گونگال تکه ای تخم مرغ را برداشت و درون دهانش گذاشت. بلافاصله سرفه کنان آن را برگرداند و گفت: اه این دیگه چه تخم مرغیه؟

نگاهی به دامبلدور انداخت که با انزجار به غذایی که درون بشقابش بود خیره شده بود.

فلیت ویک از پشت آن ها گفت: مهم نیس شاید هافلیا بلد نیستن غذای خوب درست کنن.

ظهر ، سر میز ناهار:

راونیا چشمکی به اعضای دیگر گروه ها زدند و سر میزشان نشستند.

رز سقلمبه ای به سلسیتنا زد و گفت: مث اینکه داریم خوب پیش میریم.

چند روز بعد:

برنامه به خوبی پیش رفته بود و همه ی گروه ها با هماهنگی یکدیگر غذاهایی با طعم بد درست میکردند.

در این میان در یکی از روز ها ، اعلامیه ای در چهار تالار قرار گرفته بود که تمام امیدشان بر باد رفت.

« از این پس هر گروهی که در نوبت خودش غذای بدی درست کند ، پنجاه امتیاز از گروهش کم میشود و در صورت تکرار ، آن گروه از جمع گروه ها حذف میشود.[/i]

با تشکر مدیر هاگوارتز! »


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸
#7
به دنبال هاگرید و ولدمورت تعدادی از محفلی ها و مرگخواران نیز به دنبال آنها راه افتادند.

.: جنگل ممنوعه :.

هاگرید با یه تیکه چوب که از یکی از درختا کنده بود پیشقدم بود و در آن حالت گفت:آراگوگ و بچه هاش اعماقه دریا یه خونه ی نقلی پیدا کردن ، البته نقلی هم نی ! یه غار ِ که حداقل از اون قبلیه که چند سال پیش هری و رون رفته بودن کوچیک تره ...

و در حالی که برای محفلیا و مرگخوارا تعریف میکرد و خصوصیات آراگوگ و بچه هاشو واسشون شرح میداد در حال رسیدن به اعماق جنگل و خونه ی نقلیه آراگوگ بودند.

و سرانجام خود را روبروی دهانه ی غاری برخلاف حرف هاگرید ، بس بزرگ و سیاه یافتند.

روبیوس بدن بیجان دامبلدور را بیرون غار گذاشت و گفت:نمیاریمش تو ممکنه بچه های آراگوگ نتونن جلو ی خودشونو بگیرن ...

لرد هنگامی که سنگینیه نگاه همگان را بر خود احساس کرد گفت:چیه؟نکنه میخواین من اول برم؟

هاگرید:نه لازم نیست من میرمو راه رو بهتون نشون میدم.

و سپس هاگرید جلوتر از همه در اعماق غار ناپدید شد.

جسیکا:اینجا خیلی تاریکه هاگرید پس کی میرسیم؟

- رسیدیم!!

همه به روبرو ی خود نگاهی انداختند و جلوی رویشان یه جفت چشمه قرمز رنگ و سپس صورتی پشمالو و پاهایی غول پیکر یافتند.

-

آراگوگ که در صدایش موجی از سردرگمی پیدا بود گفت:برای چی اومدین اینجا هاگرید؟

- اِ...سلام آراگوگ راستش ما ... خب میدونی؟ما یکمی از اون زهرتو میخوایم تا مریضی رو درمان کنیم.

آراگوگ لحظه ای پاهایش را جابه جا کرد و چند تا مرگخوار پشت محفلیا پناه گرفتن.

- فکرشو کردین در عوض باید به من چی بدین؟

چهره ی هاگرید در هم رفت و گفت:از ما چی میخوای؟
- یکی از این آدم خوشمزه هاااا...ترجیحا اون کچله ...

ولدمورت:منظورت چیه؟مثه این که منو نشناختیا من لرد ولدمورت کبیرم ...
- اوه آره همون تام؟عنکبوتای من واسم خبر میارن!باشه یکی از اون آدما ی دیگه ...

لرد با عصبانیت گفت:یکی از محفلیا خودشو بندازه جلو این عنکبوته!
جیمز:حرف نباشه کچل . مرگخواراتو قربونی کن!

-


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
#8
b]سوژه جدید![/b]

ولدمورت بر روی مبلی ، پشت به مرگخواران نشسته بود و با عصبانیت از آن ها انتقاد میکرد.

- همتون بی مصرفین. من یه ماهه بهتون وقت دادم راهی برای جاسوسی در خونه گریمولد پیدا کنین هنوز نکردین. شما که از عهده چنین کاری بر نمیاین به چه دردی میخورین؟

- مای لرد ...

- حرف نباشه. یه سطل آشغال هم چون میتونیم آشغالامونو توش بریزیم به درد میخوره اما شما چی؟ یکی از فوایدتونو بگین!

ملت مرگخوار:

در این میان سوروس اسنیپ جلو آمد ، زانو زد و گفت: ارباب خواهش میکنیم منو بفرستین مرخصی ، قول میدم بتونم راه خوبی پیدا کنم.

لرد به سمت سوروس چرخید و گفت: برو گم شو بوقی. مرخصی بدم بری صفا سیتی؟!

اسنیپ تعظیم دیگری کرد و ادامه داد: ماموریت قبلی رو یادتون میاد ارباب؟ شما به من گفتین چون خیلی خوب کارمو انجام دادم یه بار بهم مرخصی میدین.

- من گفتم؟

- بله ارباب گفتین ، گفتین قول ارباب ، از اون قولای ...

لرد دستش را به نشانه ی سکوت بالا آورد و گفت: استثنا این دفعه رو میذارم بری. ولی اگه بدون راه حل برگردی میدونی که چی میشه؟

اسنیپ با خوش حالی گفت: اوه بله ارباب. این از لطف بی پایان شماست!

لرد دوباره پشتش را به مرگخواران کرد و گفت: حالا همتون از جلو چشام دور شین. حالا! در ضمن سوروس دفعه بعد که میای موهات چرب باشه من میدونم و تو.

و اتاق در یک ثانیه خالی از هرگونه مرگخواری میشه.

یک روز بعد:

اسنیپ روغن مویی را که تازه کشف کرده بود برداشت ، در آن را باز کرد و بر روی موهایش ریخت و با خود گفت:

- با این روغن مو ، هیچ کس نمیتونه متوجه چربی موهام بشه.

چشمانش را بست و سوت زنان مشغول مالیدن آن به موهایش شد.

نیم ساعت بعد:[/bن]

اسنیپ روغن را کنار گذاشت و برای دیدن قیافه اش به جلوی آینه رفت که ...

- داااااااااااااااد!

چشمانش را بست ، به آرامی آن را باز کرد تا مطمئن شود که واقعیت دارد. مو و قسمتی از صورتش که روغن بر روی آن مالیده شده بود نامرئی شده بود.

[b]ساعتی بعد:


- ارباب ... ارباب ... ارباب!

لرد با تعجب نگاهی به بدن اسنیپ انداخت و رو به مورگانا گفت: وا بدن اسنیپ رو کی برامون پست کرده؟ کله شو کجا کندن؟ تا اونجایی که من یادمه تو فیلما همیشه کله رو میفرستادن نه بدن رو!

- نه ارباب من کله دارم فقط نامرئیه!

لرد بلافاصله از روی مبل بلند شد ، جوبدستیش را به سمت بدن اسنیپ گرفت و گفت: بگو چه کلکی داری اسنیپ؟ طلسم شوم تو اینجا؟

اسنیپ روغن مویش را بالا گرفت و گفت: نه ارباب من راه ورود به خونه گریمولد رو پیدا کردم. این روغن مو رو هرجا بمالی نامرئی میشه. میتونیم نامرئی بشیم و بریم خونه گریمولد واسه جاسوسی!

لرد و مرگخواران حاضر در اتاق:


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
#9
لرد با عصبانیت گفت: این طوری نمیشه باید هرچه سریع تر از شرش خلاص شیم.

- اما چه طوری؟ :ysig:

لرد دستی به چانه اش کشید و گفت: بسپرینش به دست خودم. شما مرگخواران وفادار من بشینین اینجا رو تمیز کنین و شب توش بخوابین ، پاداشش هم باشه برا بعد از خلاص شدن از دست سالازار.

- مای لرد شما چه طور میخواین از دست سالازار خلاص شین؟

برقی در چشمان لرد نمایان شد و گفت: میرم تو یه هتل و ورد جدیدی رو که اختراع کردم تمرین میکنم. با اون ورد میتونم در عرض یک ثانیه بدون اینکه کسی متوجه بشه شر سالازارو کم کنم.

مرگخواران:

لرد به سمت در طویله رفت و گفت: حالا سریع تر تمیز کردن اینجارو به پایان برسونین تا من برگردم.

مرگخواران:

و لرد با صدای تقی ناپدید شد.

ساعاتی بعد:

سالازار که از رستوران و خوش گذرانی در بیرون بازگشته بود ، جلوی تلویزیونی ایستاده بود و مشغول گره زدن شاخک های آن بود.

در اتاق بغلی ، پرسی با تکانی همانند زامبی ها از زمین بلند شد ، نگاهی به اطراف انداخت و یکراست به سمت مجسمه ای تبر به دست رفت.

پرسی با حرکت چوبدستیش به راحتی تبر را از دست مجسمه خارج کرد و با حالت از اتاق خارج شد و یکراست به جایی رفت که سالازار ایستاده بود.

نگاهی به اطرافش انداخت ، کسی در آن نزدیکی نبود و سالازار هم مشغول ور رفتن به سیم های تلویزیون بود.

بنابراین تبر را بالا گرفت و به سالاز نزدیک شد ...


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
#10
[spoiler=خلاصه سوژه]سنگ زندگي مجدد توسط مرگخواران(بلاتريکس)دزديده شده.محفلي ها قصد دارندبا اجراي طلسم فرمان روي مرگخواران از محل سنگ مطلع شوند.پس از ورود به خانه ريدل با ديدن کاغذي که حاوي دستخط بلاتريکس است متوجه ميشوند که مرگخواران و لرد سياه به بلغارستان رفته اند.

بلاتريکس با استفاده از يه عامل نفوذي گريم شده به نام رابستن لسترنج محفلي ها رو سر مي دوونه.
رابستن به شکل دامبلدور گريم شده و با گروه محفليها همراه شده تا به بلغارستان برن. از طرف ديگه محفلي ها مي دونن که يه ستون پنجم در بينشون هست و به همديگه مشکوک شدن ...

رابستن جيمز رو به جاسوسي متهم مي کنه و مي گه که نبايد باهاشون بياد براي همين تدي هم از رفتن انصراف مي ده و به اين ترتيب رابستن داره دستور ارباب رو که کوچک کردن گروه محفلي هاست اجرا مي کنه.
دامبلدور اصلي توي جزاير هاواييه و جيمز و تد براي يافتن دامبلدور به خونه ي گريمولد سر ميزنن که نامه اي از طرف دامبلدور ميبينن که مکه مکاني که در اون جاستو بهشون گفته!
پس تد و جيمز به سمت هاوايي حرکت ميکنند و از اونور هم لرد و مرگخواراش براي رسيدن محفليا لحظه شماري ميکنن و دامبلدور تقلبي (رابستن)چند مايلي تا بلغارستان فاصله نداره و تد و جيمز هم هر لحظه به هاوايي نزديکتر ميشن....ادامه ي ماجرا..[/spoiler]


تد:اینقدر غر نزن عجله کن.
و جیمز ناچار همراه تدی به سمت جزایر هاوایی که اونور کوه بود حرکت کرد.

دوردست ها ، بلغارستان کبیر:

دامبلدور تقلبی دستش را به نشانه ی فرود آمدن بالا برد و همگی به سمت پایین شیرجه رفتند.

دامبلدور از جارویش پیاده شد و گفت:زودباشین بریم به اقامتگاه لرد و مرگخواراش.
و سپس خودش اول از همه آپارات کرد.

گرابلی با سردرگمی گفت:این کجا رفت؟هیچوقت بدون ما نمیرفت!
بقیه:

خونه ای سیاه ، لردی سیاه تر از سیاه:

رابستن با عجله به در کوبید و بلا در را گشود.

بلا که انگار منتظر بقیه بود گفت:پس محفلیا کجان؟
رابستن در حالی که به سمت اتاق لرد میشتافت گفت:بقیه هر لحظه ممکنه آپارات کنن...زود آماده بشین ... لرد تو اتاقشونن؟

- من اینجام بیا تو!

و رابستن با فرمان لرد وارد شد.

- پس اونا دارن میان آره؟
- بله دیگه ارباب ماموریته من تموم شد.
- ماموریته تو تازه شروع شده

جزایر هاوایی:

نسیم خنکی ریش های دامبلدور رو نوازش میداد ، دهانش را به نی رساند و محتویات داخل لیوان را هوررررت کشید و چشمانش را بست و به صدای آرامش بخش دریای مقابلش گوش داد.

- گارسون یه آب پرتقال دیگه لطفا!
- هی پروفسور از خیالاتتون بیاین بیرون...پروفسور...

شخصی که جیمز بود به شدت دامبلدور را تکان میداد و دامبلدور با اوقات تلخی گفت:تو اینجا چی کار میکنی؟چه خبر؟

تد نگاهی به جیمز انداخت و نفسه عمیقی کشید و ماجرا را هر چه خلاصه تر به دامبلدور گفت.

دامبلدور بعد از اینکه لباس رزمشو پوشید و عینک ضد ضربشو به چشم زد همراه با تد و جیمز به سمت بلغارستان آپارات کردند.


بلغارستان ، خیابان بلغور :

رابستن با ناخشنودی گفت:منظورتون چیه که ماموریتم تازه شروع شده؟
- تو باید محفلیا رو به اینجا بکشونی!
- رابستن؟محفلیا دارن میان بدو بیا!
- اوه نه

رابستن با درماندگی از خانه خارج شد و محفلی ها را دید که یکی یکی در کوچه ی پشتی ظاهر میشدند.

رابستن:اهم...بریم خونه ی لرد اینا!
سارا:پروفسور جدیدا زده به سرتونا...ما باید با یه نقشه بریم نه اینکه انگار داریم میریم مهمونی!
- حرف نباشه دنبالم بیاین.

پــــــــــــــــــق!

ناگهان دامبلدور و تدی و جیمز بین رابستن و محفلی ها ظاهر شدند.


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.