چوب دستی اش را بالا نگه داشت و برای دفاع از خود آماده شد. همچنان که به دیوار تکیه داده بود، به موجود عجیب زل زده بود که به آهستگی روی زمین می خزید و به او نزدیک میشد. با خود اندیشید:
نکنه یه باسیلیسکه؟ نه... هرچی که بخزه که باسیلیسک نیس!موجود دهانش را گشود و دندان های تیزش را به جیمز نشان داد. ناگهان نفس خود را بیرون داد و بوی گندی که از دهانش خارج شد، جیمز را از هوش برد.
تالار گریفیندوردانش آموزان گریفیندوری با شور و نشاط درحال آماده شدن برای صرف شام بودند که در همین لحظه، تد ریموس وارد تالار عمومی شد:
- بچه ها یه چیزی به نظرتون غیرعادی نیس؟
چارلی ویزلی که به طور شگفت انگیزی هنوز در تالار باقی مانده بود و انگار کار در مجارستان را فراموش کرده بود، نیشخندی زد:
- چرا هس... ماها با اینکه همه مون بزرگ شدیم، هنوزم وسط شما جغله ها داریم درس می خونیم.
- عووو عوووو دایی چارلی! اینکه الان چار ساله داره اتفاق می افته. منظورم اینه که الان دقیقا یه ساعته که جیمزی جیغ نکشیده و این خعــــــــلی غیرعادیه!
همه ساکت شدند و به این واقعیت اندیشیدند.
دیدالوس با حواس پرتی گفت:
- تا همین نیم ساعت پیش که با ما بود!
برتا تصحیح کرد:
- همین یه ساعت پیش. تا وقتی که اون در رو دیدیم با ما بود. بعد که فرار کردیم دیگه ندیدمش.
تمامی ویزلی ها که نسبت به خواهرزادۀ عزیز خود احساس مسئولیت می کردند با نگرانی پرسیدند:
- کدوم در؟
برتا ماجرا را توضیح داد. جرج پیشنهاد کرد:
- بریم سراغ همون در. این پسره اگه یه رگش به من و فرد رفته باشه الان توی اون اتاقه!
تدی با نگرانی مخالفت کرد:
- عوووووووووو... بهتره بریم پیش پرفسور دامبلدور.
فرد:
- بچه شدی تدی؟ این یه کار پیش پا افتاده س که یه پسربچه بازیگوشو پیدا کنیم. لازم نیس چغلی شو به مدیر بکنیم!
در بحثی که پس از این جمله درگرفت، دندان های تیز گرگینه، که به طور تهدید آمیزی برق می زدند، پیروز ماجرا بود.
دفتر پرفسور دامبلدور- بله پرفسور. اینم آخرین باری که ما جیمزی رو دیدیم و تدی فکر می کنه که جیمزی احتمالا رفته اون پایین.
مونتگومری حرفش را به پایان برد و با نگرانی به پرفسور دامبلدور چشم دوخت. دامبلدور انگشتانش را به هم چسبانده و متفکرانه به پشت سر دانش آموزان خیره شده بود. کمی بعد زنگی را به صدا درآورد. همه در سکوت منتظر ماندند ولی پرفسور چیزی نگفت. دقایقی بعد، پرفسور مک گونگال، پرفسور فلیت ویک، پرفسور اسنیپ و پرفسور گرابلی پلنک پشت سر هم وارد شدند و درکنار هم ایستادند. پرفسور مک گونگال پرسید:
- چیزی شده آلبوس؟
دامبلدور به دانش آموزان گریفیندوری اشاره کرد:
- بچه های گریفیندور دخمۀ ارواح رو باز کردن و جیمز سیریوس پاتر احتمالا اونجاس.
چهار سرپرست هاگوارتز وحشت زده به دانش آموزان گیج زل زدند. پرسی ویزلی با نگرانی پرسید:
- کار بدی کردیم پرفسور؟
دامبلدور با مهربانی لبخند زد:
- کار نسنجیده ای بود ولی اجتناب ناپذیر. توی اون لحظه که در ظاهر شده، هر گروه دیگه از دانش آموزا هم بودن بازش می کردن. کنجکاوی جوونا پایانی نداره.
تدی پرسید:
- حالا چی میشه؟ برای جیمز اتفاق بدی می افته؟
پرفسور اسنیپ با لحنی سرد پاسخ داد:
- به خاطر دخالت بیجای شما، نه تنها برای اون پاتر فضول، بلکه برای تمام هاگوارتز اتفاق بدی رخ میده... اگه درب ممنوعه که ارواح ازش محافظت می کنن باز بشه، کل قلعه به زیر زمین فرو میره و ما مجبوریم در کنار ارواح خودمون زندگی کنیم.
پرفسور دامبلدور متوجه شد که گیجی موجود در جهرۀ دانش آموزان بیشتر شده بنابراین با لبخندی توضیح داد:
- هرکدوم از بچه هایی که وارد هاگوارتز میشن، یک روح دقیقا مث خودشون توی دخمۀ ارواح ظاهر میشه تا از هاگوارتز محافظت کنه. برطبق افسانه ها یه در اونجا هست که نباید هرگز باز بشه درغیر اینصورت همۀ ما به داخل دخمه کشیده میشیم و ناچاریم کنار روحمون زندگی کنیم. مثلا دوتا دامبلدور اونجا هست. یکی فقط روح و یکی جسم دامبلدور با روح خودش. منتهاش شک دارم بخوام شکلات های نعنایی خودم رو با اون روح شریک بشم. می دونم که شما هم اینو نمی خواین.
کسی به شوخی آخر دامبلدور نخندید. پرفسور گرابلی پلنک با نگرانی پرسید:
- حالا باید چکار کنیم آلبوس؟
- باید از هر گروه هاگوارتز یه دانش آموز رو انتخاب کنیم و همراه کتیبۀ جادویی بفرستیم به همون دخمۀ ارواح. باید ارواح رو متقاعد کنن تا جیمز رو پس بدن و درضمن، اگه در باز شده بود یا درحال بازشدن بود، قبل از اینکه کل افراد توی قلعه به زیر زمین کشیده بشن، در رو ببندن.
دانش آموزان به بیرون دفتر دامبلدور فرستاده شدند تا اساتید، دانش آموزان واجد شرایط هر گروه را انتخاب کنند.
******************
توضیح برای نفر بعدی، لطفا از هر گروه هاگوارتز، یعنی اسلیترین، ریونکلا، گریفیندور و هافلپاف (به ترتیب حروف الفبا گفتم اسم گروه ها رو!) یک نفر رو انتخاب کنین و به اون دخمه بفرستین.
نکته: سرنوشت جیمز که بیهوش روی زمین و جلوی اون موجود عجیب افتاده نامعلومه. اون موجود عجیب هم هنوز شکلش و اینکه اصولا خطرناکه یا نه، مشخص نیست.