هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو




مسخره بود ! افرادی را که تا کنون دوست خود می پنداشت ، او را به دوئل دعوت کرده بودند ! نمیتوانست تصمیم درستی بگیرد ، نمی دانست هیجان بر او غالب شده یا وحشت احاطه اش کرده است . ولی تنها چیزی که برایش روشن شده بود این بود که دیگر علاقه ای به آنان نداشت ؛ البته هنوز این را درک نمیکرد که این دشمنی چطور به وجود آمده است .

رغبتی به تامل در وقایع اخیر نداشت ، چوب جادو ، تنها یاری که سالها پیش یافته بود و اکنون هم وفادارانه و متعهد در کنارش حضور داشت را برداشت و به سمت مکان برگزاری دوئل به راه افتاد ، دوئلی که قرار بود یکی از طرفین را برای اشتباه بزرگ شان در دوستی را قصاص کند ، بله ، مشتاقانه انتظار میکشید که مرگ یکی از طرفین را رقم بزند !

چنین روزی را تصور نمیکرد ؛ دره گودریک که روزگاری میزبان شیطنت های کودکانه آنان بود ، اکنون بایستی قتل گاهشان میشد ؛ هنوز امیدوار بود که اشتباه کرده باشد هر چند جای امیدواری نبود ... با دیدن آنان در محل برگزاری دوئل شک جایش را به اطمینان سپرد ، گویا این بار بر خلاف گذشته خبری از سپردن یکدیگر به آغوش هم نبود ، این بار نوبت خاک بود تا یکی از آنان را در آغوش بکشد ... برای همیشه !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو


- نامه ای که صبح به دستش رسیده بود افـــــــکرارش را به هم می ریخت . پس از اتمام درس به سرعــــــت از کلاس خارج شد و به طرف کتابخانه حرکت کرد . کتابخانه خلوت تر از هر زمانــی به نظر می رسید . نگاه مادام پینس طوری بود که انگار قتــــــــــلی مرتکب شده . به دليلي که خودش هم نمي دانســـــــت ، شايد از روي ترس و وحشتي که در چهره اش نمایان بود . به سرعـــت به انتهای کتابخانه رفت تا نامه را باز کند. نقاشی دره ی گودریک با امضای مالفوی و دعوت به دوئل - انوار طلائی رنگ خورشید در پشت کوه ها گم می شد .
وقتی فکر دوئل را در سر می پرورانید هیـجانش بیشتر می شد و به قدم هایش می افزود . آوای دشمــنی به گوش می رسید . او را در تیر رس خود داشت . باد در میان بیشــــه زار می پچید و زوزه سر می داد . چند قدمی بیشتر با او فاصله نداشــــــــــت .

بی هیچ حرفی رو در رو ایستادند ، چوب جادویشان را در آوردند و گــارد گرفتند . او شمارش را آغاز کرد . سه ... دو ... یک...

هنوز دهانــش را باز نـکرده بود که با نوری سبز و دردی انزجار آور به خاک افتاد . آخرین چیزی را که دید سایــــــه ی بزرگی بود که از پشت به او خنجر زد . گویا مرگ در انتظارش بود .

بد نبود..تاييد شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۰ ۲۱:۴۶:۰۷

در دست ساخت ...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۷

اینگوتیوس پورالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۲ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۷
از خر شیطون بیا پایین!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 126
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو
-سیاهی کیستی؟دوست یا دشمن؟
این صدای کیم بود که در دره گودریک که یه شکل عجیبی خلوت بود می پیچید.چوب جادویش را بالا گرفت . با هیجان به روبرویش نگاه کرد.سایه بزرگی که روبرویش بود بی هیچ وحشتی بر انداز کرد.صدای بلند غریبه او را از جا پراند:برای دوئل آماده شو!!!!!!!

چند لحظه بعد از درگیری و گرد و خاک به پا کردن،کیم که هیچ گاه از مردن نمی ترسید با مرگ روبرو شد.


ما که رفتیم آسیا....


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

خطر!


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۷
از تالار با شکوه ریونکلاو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 11
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو
______________________

هیران و سردرگم در سکوت بیشه زار راه میرفت و بی هدف به دنبال راهی برای رسیدن به دره گودریک
میگشت.
چوب جادویش را در دست به حالت آماده باش نگه داشته بود تا در صورت نیاز راحت از آن استفاده کند.
فکر دوئلی که در پیش داشت یکدم راحتش نمیگذاشت.
ترس و وحشت شکست خوردن از دشمنش و مرگ در تمام راه با او بود!
به راهش ادامه داد تا به یک جاده خاکی رسید.
صدایی را از پشت سرش شنید به سمت صدا باز گشت و او را دید!
هر دو اماده ی نبردی بزرگ! و پس از چند ثانیه جنگ آغاز شد!
صدای به زمین افتادن جسمی در میان نورهای قرمز و سبز به گوش رسید.....!
آری... و او بار دیگر توانسته بود موفقیتی بزرگ را برای خود به ارمغان بیاورد.

تاييد شد!


ویرایش شده توسط Shanypotter در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۵ ۲۱:۱۷:۲۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۷ ۱۴:۳۲:۱۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

سيامك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۹ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از اذكابان,سلول مركخواران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
هری با قدم هایی سنگین به طرف دره ی گودریک رفت. می دانست که خودش با پاهای خودش دارد به سوی مرگ می اید اما نباید جلوی ولدمورت کم میاورد.
پس قدم هایش را بیشتر کرد تا به دره ی گودریک رسید در ان جا ولدمورت را دید که منتظرش ایستاده ناگهان وحشت سراسر وجودش را گرفت اما ولدمورت تنها دشمنش داشت به او لبخند میزد و هیجان کاملا در چهره اش نمایان بود. او به هری پیشنهاد دوئل داده بود و هری حتما باید در این مبارزه پیروز میشد. دو دشمن دور از هم ایستادند و چوب جادویشان را کشیدند و اما انگار ولدمورت سریعتر از هری بود و طلسمی به سوی هری پرتاپ کرد و هری از خواب پرید. بله او داشت خواب می دید اگر این خواب یک حقیقت بود ممکن بود بلای بزرگی سرش بیاید پس چه خوب که این خوابی بیش نبود.

جالب بود..تاييد شد!


ویرایش شده توسط تنها وارث بلاتريكس در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۵ ۱۴:۵۴:۳۵
ویرایش شده توسط تنها وارث بلاتريكس در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۵ ۱۴:۵۶:۵۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۷ ۱۴:۳۱:۵۸

تازه وارد بدون نام و نشان.
به ياد لوبين,تانكس,فرد,مودي,دابي جن ازاد,سيريوس,دامبلدور,


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو
____________
وحشت وجودش را فرا گرفته بود.بیدرنگ وبدون آن که بداند کجا میرود میدوید.حتی چوب جادویش کمکی دیگر نمیتوانست بکند.لحظه ای بزمین افتاد و بعد دوباره بلند شد.به خاکی که بر روی لباسش نشسته بود توجه ای نکرد و دوباره دوید.باید از این دره کوچک که برایش به بزگی دریا بود خارج میشد.دره گودریک نیز دیگر برایش امنیت نداشت.عاقبت دشمن شدن با لرد مرگ را در پیش خواهد داشت!!




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷

پرفسور پومانا اسپراوت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۷ سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۵۷ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
از Dark Side Of the moon
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو

مات و مبهوت به اطراف نگاه میکردم
من اونجا بودم
تو همون دره ی گودریک باید باشم
اما حس میکردم اونجا از همیشه بزرگ تر به نظر میاد
دوباره چرخیدم دور خودم و با دقت به اطراف نگاه کردم

آسمون رو به تاریکی میرفت.
سمت چپ رمز تاز که یه ساعت قدیمی و خراب بود روی یه تیکه سنگ بزرگ افتاده بود
قلبم با هیجان خاصی میتپید.
نه! وحشت نداشتم. از هیچ چیز حتی از مرگ هایی که تا به حال دیده ام
بالاخره ظاهر شد
متوجه شدم از فرط فشاری که دارم به چوب دستیم میارم یا دستم میشکنه یا چوب جادوم!
من باید بدونم که تو کی هستی؟
خیلی آروم جلو اومد
من حست میکنم
با تمام وجودم
یه نفس عمیق کشید و سعی کرد ضربان قلبش رو کنترل کنه
"هی! من باید بشناسمت! هیچ وقت آدم نمیتونه بفهمه تو دوستی یا دشمن
"بیا جلو"
نمیتونستم از لرزش خفیف صدام جلوگیری کنم
"اصلا بیا دوئل کنیم"
هیچ جوابی نمیومد
و فقط صدای نفس های غمزده ی خودم رو میشنیدم
هوا دیگه کاملا تاریک شده بود
خواستم یک قدم به جلو بردارم
حس کردم چیزی پام رو گرفت و محکم به زمین افتادم
زمین سرد رو با دستام حس کردم و آروم صورتم رو به خاک نزدیک کردم و دیگه هیچی...
اوه فکر نکنم بتونم از این کابوس با کسی حرف بزنم. همینطوریش هم ممکنه بعضی ها فکر کنن غیر عادی ام

تاييد نشد..كوتاه تر و با نظم تر بنويس!


ویرایش شده توسط Eris در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۴ ۱۶:۱۲:۲۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۷ ۱۴:۲۸:۰۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۷

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود.هیجان او را وادار به لرزیدن کرده بود. او میدانست که دوئل را با رقیب بزرگی طی می کند پس چوب جادو را محکم گرفت و به فکر به خاک زدن و مرگ دشمن رفت...

بد نبود..با این حال تایید شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۳ ۱۸:۰۹:۳۰

Only Raven!


تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ دوشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۷

s4s4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۶ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۲ شنبه ۵ دی ۱۳۹۴
از بي نهايت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
هيجان سرتاپايش را فرا گرفته بود.وحشت از اين كه در دويل شكست بخورد او را ديوانه كرده بود.مي دانست كه براي برنده شدن دراين مسابقه بايد تمركز كافي بگيرد و ورد مورد اطميناني انتخاب كند.
به سوي مكان مسابقات به راه افتاد.با اين كه حدود 4 سال بود كه در اين رقابت ها شركت مي كرد ولي هنوز رتبه شايسته اي كسب نكرده بود.دشمن او نام بزرگي داشت ولي از نام او نمي ترسيد.صداي گزارشگر مسابقات از دور مي آمد:
دره ي گودريك بار ديگر ميزبان اين رقابت هاست.فينال اين دوره بين كينگزلي و لسترنج است.
دويل بزرگ شروع شد.
اولين ورد را كينگزلي به سوي او پرتاب كرد و او آن را دفع كرد.او نيز چوب جادوي خود را بلند كرد و فرياد زد:استيوپفاي
ولي تاثيري نداشت.بعد از چند بار كشمكش كيگزلي از اشتباه لسترنج استفاده كرد و او را سرنگون كرد.

نياز نبود كلمات رو بزرگ كنيد، رنگي مي‌كرديد كافي بود با اين حال...تاييد شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۳ ۱۵:۰۸:۰۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۳ ۱۵:۱۴:۳۵

آلبرت اینشتین:
»دوچیز بی‌پایان است: اول «کهکشان»، دوم «حماقت بشر»، در مورد اول زیاد مطمئن نیستم.»


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ دوشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۷

سيامك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۹ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از اذكابان,سلول مركخواران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
ارام به جلو حركت كرد.نه وحشتي در وجودش بود نه ترسي.خاك و سنك و درختان دره كودريك معصومانه به نكاه مي كردند.باور نمي كرد.يعني ممكن بود اين همان جا باشد.همان جايي كه بدر ومادرش روزكاري زندكي كرده بودند.زندكي كرده بودند.جقدر عجيب بود.حالا هيجانش به اوج مي رسيد.اما دوستشان,كسي كه به او اعتماد كرده بودند,انها را به دشمنشان فروخته بود و باداش اعتمادشان مرك بود.با اين فكر جوب دستي اش را در جيبش لمس كرد.وبه طرف خانه ها به راه افتاد.

دوست عزيز طبق قوانين مشخص شده پست بزنيد، کلمات بايد رنگي باشه... تاييد نشد


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۳ ۱۵:۰۳:۳۲

تازه وارد بدون نام و نشان.
به ياد لوبين,تانكس,فرد,مودي,دابي جن ازاد,سيريوس,دامبلدور,







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.