هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





معدن متروک متروپولیس !
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴
#2

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لوپین آروم در راهروی تاریک که با نور مشعل ها روشن شده بود شروع به حرکت کرد . تصویر آن پسر بچه معصوم همچنان جلوی چشمانش بود او نیز در همین سن و سال بود که تبدیل به گرگینه شده بود .
لوپین همچنان در راهرو پیش میرفت خیلی به منبع صداها نزدیک شده بود صدای هیاهویی از فاصله نه چندان دور شنیده میشد . صدای جیغ خنده های وحشیانه صدای فریاد های درد آلود . لوپین سر انجام به در ورودی بزرگی رسید که محل مبارزه گرگینه ها دقیقا پشت آن بود او لحظه ای ایستاد و سعی کرد که حالت چهره اش را تغییر بدهد او باید وانمود میکرد که به این وحشیگری ها علاقه دارد .
در همون لحظه مردی با چهره خونی وارد راهرو شد لوپین خیلی سریع تغییر قیافه داد و با لبخند ماهرانه ای گفت : سلام آلبرت !
مردی که آلبرت نام داشت با خوشحالی گفت : سلام ریموس !سپس در حالی که انگار داشت با خودش حرف میزد فریاد زد : من پیروز شدم بالاخره تونستم شکستش بدم ! و از آنجا دور شد .
ریموس نفس عمیقی کشید و وارد سالن شد . آنجا سالن بسیار بزرگی بود که از طریق نور مشعلهای فراوان کاملا روشن بود در آنجا حدود بیست گرگینه بودند که با اینکه تغییر شکل نداده بودند با هم در حال مبارزه بودند . لوپین برای لحظه ای چشمش به زمین افتاد و از دیدن خونی که تمام زمین رو پشانده بود حالت تهوع بهش دست داد وکمی اخماش تو هم رفت همون موقع صدای فریاد بلندی رو شنید برگشت و مردی رو دید که در مبارزه با همتای خودش شکست خورده بود و در حالی که از درد جیغ میکشید خون از گردنش فواره میزد بلافاصله دو سه نفر به سمتش دویدن و او رو روی زمین خوابوندن یکی از آنها برای درمان آن مرد معجونی را روی گردنش ریخت بلافاصله خونها بند اومدن و جیغهای آن مرد نیز قطع شدن
لوپین احساس کرد فردی از پشت او را زیر نظر دارد او برگشت و گری بک رو دید که دارد به سمتش می آید . لوپین خیلی سریع قیافه بدون احساسی به خودش گرفت گری بگ در حالی که لبخند جنون آمیزی روی لبش بود با صدای نجوا گونه ای گفت : خیلی وقت بود که نیومده بودی اینجا !
لوپین خنده زورکی کرد و گفت : راستش سرم خیلی شلوغ بود
گری بک قهقه زد و گفت : الان میخوام مبارزه کنم ! میدونی با کی ؟
لوپین با چهره ای که سعی میکرد آن را مشتاق نشان بدهد گفت : با کی ؟
گری بک مردی رو نشان داد که چند لحظه پیش توانسته بود بر حریف خودش غلبه کند و گفت : اسمش گریشناخه چند وقته خیلی معروف شده میخوام باهاش مبارزه کنم . تو هم همین جا باش بعد مبارزم با تو کار دارم
لوپین متوجه منظور گری بک نشد ولی چون میخواست همه چیز بخوبی پیش بره گفت : باشه؟
گری بک خنده جنون آمیز دیگری را نثار لوپین کرد و به وسط زمین رفت بلافاصله همه دست از مبارزه کشیدند و توجه همه به او جلب شد گری بک در حالی که لبخند جنون آمیزی به لب داشت فریاد زد : میدونید من میخوام با کی مبارزه کنم ؟
هیچ کس حرفی نزد گری بک روی زمین خوابید و چهار دست و پا ادای کسی رو دراورد که بشدت مجروح شده سپس همان طور چهار دست و پا خودش رو به سمت گریشناخ رسوند . گری بک که آب دهنش روی زمین میریخت فریاد زد : با قهرمان جدیدمون گریشناخ !
همه گرگینه ها صداهای عجیبی شبیه زوزه از خود دراوردند . گریشناخ خنده ای کرد و آروم به وسط سالن رفت . بلافاصله همه حلقه ای رو دور گری بک و گریشناخ درست کردند گری بک با یک جهش روی گریشناخ پرید و دو گرگینه شروع به جنگیدن کردند . لوپین خیلی آروم بدون اینکه کسی متوجه بشود از حلقه گرگینه ها بیرون آمد او با عجله به اطرافش نگاه کرد تا شاید بتواند اثری از آن پسر پیدا کند . لوپین خیلی سریع آن پسر را یافت که بیهوش در گوشه ای روی زمین افتاده بود لوپین نگاهی به جمعیت گرگینه ها انداخت هیچکس توجهی به او نداشت . لوپین آروم از زیر ردایش چوبدستیش رو دراورد و به سمت آن پسر راه افتاد . او باید خیلی سریع با آن بچه از آنجا فرار میکرد . اما ناگهان از حرکت باز ایستاد زیرا فریاد گرگینه ها دوباره به اوج خودش رسیده بود لوپین خیلی سریع چوبدستیش رو درون ردایش کرد و برگشت و به حلقه گرگینه ها نگاه کرد سپس برای لحظه ای نگاهش روی گریشناخ ثابت ماند . تمام صورت گریشناخ پاره پاره شده بود و خون تمام صورتش رو پوشانده بود او در حالی که تلو تلو میخورد دستاش رو تکون میداد و سعی میکرد که همچنان بایستد . او به سمت بقیه گرگینه ها میرفت و سعی میکرد آنها رو بگیرد تا از افتادنش جلوگیری کند اما آنها از او فاصله میگرفتند سرانجام او با صورت محکم به زمین خورد و دیگه حرکت نکرد.
دوباره فریاد گرگینه ها بلند شد گری بک که از خود بی خود شده بود ردای خونیش رو جر داد و به گوشه ای انداخت سپس دستاش رو بالا گرفت بلافاصله همه ساکت شدن گری بک با زبونش خونهای روی لبش رو پاک کرد سپس نعره زد : من بازم میخوام مبارزه کنم من میخوام با مهمان عزیزمون که امشب به اینجا اومده و ما رو خوشحال کرده مبارزه کنم و اونم کسی نیست جز ریموس لوپین !!
بلافاصله صداها دوباره اوج گرفت و نگاهها متوجه ریموس لوپین شد که در همان جا خشکش زده بود......


بلیز زابینی عزیز ، یک " ف " به عنوان فراتر از حد انتظار به نوشته ات میدم، پستت فاصله خیلی کمی با "ع " به عنوان عالی داشت ! ولی خب، تو جمله بندی ها و برخی قواعد دستوری مقداری نقص و ایراد به چشم می خورد که امیدوارم دفه ی بعد با دقت بیشتر، همشون رفع بشه، منتظر پستهای زیبا و البته ترسناک و تاثیر گذارت هستم ... موفق باشی و راستی من نمی دونم این ریموس مظلوم رو کی میخواد از دست اون گری بک وحشی نجات بده، مرلین به دادش برسه ! نارسیسا بلک



بلیز زابینی نویسنده برتر هفته اول بهمن ماه !

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط نارسیسا بلک(مالفوی) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۷ ۱۵:۲۷:۲۱
ویرایش شده توسط نارسیسا بلک(مالفوی) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۸ ۲۲:۲۵:۳۲
ویرایش شده توسط نارسیسا بلک(مالفوی) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۴:۱۰:۲۷
ویرایش شده توسط پيتر پتيگرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۷ ۲۳:۲۰:۵۸



معدن متروک متروپولیس !
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴
#1

نارسیسا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۰ جمعه ۳ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۹
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
به نام او ...

صدای فریادهای بلندی از میان چهار دیواری های زیر زمین متروی بزرگ شهر به گوش می رسید، این زیر زمین مکانی مرطوب و تاریک بود که گه گاه از سرچاه هایی که به درونش راه داشت، نور ملایمی بر سطح مرطوبش می تابید. آنجا قرن ها پیش ساخته شده بود، و زمانی معدن بزرگی بود که پس اتفاقات ناگواری که برای معدنچیانش روی داد، صاحبان دولتی اش درش را بسته و ادامه حفاری اش را متوقف کردند. شایعاتی مبنا بر وجود موجودی وحشتناک که غذای مورد علاقه اش گوشت انسان است، بر سر زبانها افتاده بود و با وجود چنین شایعاتی کسی جرات نزدیک شدن به آن معدن خوفناک را نداشت، و سالها پس از آن نیز زمانی که شهردار تصمیم گرفت متروی بزرگ شهر را بر روی آن معدن بسازد، مهندسان و کارگران انگشت شماری آماده همکاری با مسئولان شهرداری شدند، چرا که همه آنها با وجود گذشت قرنها از حوادث عجیب آن معدن، هنوز بیم آن داشتند که با موجود افسانه ای معدن رو به رو شده و به سرنوشت معدنچیان بخت برگشته ای که ناپدید شده بودند دچار شوند ...

........................................................................................................................................


با بلند تر شدن صدای فریاد، هری پاتر از زیر شنل نامرئی اش دست ریموس لوپین را گرفت، ولی لوپین با لحنی اطمینان بخش و به شکلی که او بتواند صدایش را در آن هم همه بشنود، گفت: نگران نباش یه جنگ دوستانه اس
هری با انزجار و شگفتی پرسید: جنگ دوستانه ؟!
- آره یه جنگ دوستانه، اینجا معمولا از این کارها زیاد می کنن، در واقع تنها تفریح گرگینه های وحشی هست
- ولی الان که شب ... الان که ماه کامل نیست
ریموس پوزخندی زد و گفت: آه هری خوبه خودت فینریر رو دیدی، بدون اینکه بدر ماه کامل بشه به اندازه کافی وحشی بود، امثال فنریر متاسفانه خیلی زیاد شده و در حال حاضر مشغول زورآزمایی هستن، خب ... اینجا می مونیم تا وحشیگری شون تموم بشه، تو اون صحنه ها رو نبینی بهت...
صدای قدم هایی که به گوش رسید مانع از آن شد لوپین حرف اش را تمام کند، گام ها چنان سنگین بود که هری احساس کرد هر لحظه ممکن هست هاگرید را در آن زیر زمین تنگ و تاریک ببیند، ولی آن کس که او دید سورپریزی مناسبتر از هاگرید برای آن دخمه بود.
هری با احساس اینکه هر لحظه ممکن هست، قلبش با تپش های بی امان از سینه بیرون بزند، خود را درون شنل نامرئی اش جمع کرده و به دیوار مرطوب تکیه داد و ریموس لوپین با لبخندی تصنعی که گویی با نفرتی عمیق آمیخته بود گفت: فنریر
فنریر گری بک در حالی که چیزی در میان دستانش نگه داشته بود به سوی آنها آمد و با نزدیک شدن او، هری توانست آنچه را که در دستانش بود تشخیص دهد. هری با صدای بلندی نفسش را در سینه حبس کرد که باعث شد لوپین نیز بلافاصله با صدای بلندتری صرفه کند.
گری بک در همان حال که پسر بچه ی هشت ساله ی بیهوش را که جویی از خون از گردنش سرازیر شده بود، بر روی دست دیگرش می انداخت، با پوزخندی شیطانی در حالی که یکی از ابروهای خود را بالا برده بود، گفت: ریموس
او در برابر لوپین ایستاد تا هری به راحتی و با دقت بیشتری بتواند جای زخم دندانهایش را بر گردن آن کودکی معصوم که هنوز به آرامی نفس می کشید ببیند .
گری بک با لحن عامرانه ای پرسید: تو باز کجا رفته بودی، پیش دوستای جادوگرت ؟!
ریموس لوپین که چشم از کودک زخمی بر نمی داشت، با خشم پرسید: باز چیکار کردی ؟!
- همون طور که می بینی ازدیاد نسل
گری بک با گفتن این حرف خنده ی وحشیانه ای کرد و سپس به سوی دخمه ای که نور ملایمی از میان در نیمه بازش به بیرون می تایبد، راه افتاد. هری که شوکه شده بود پس از مکث طولانی بالاخره رو به لوپین کرد و با دیدن قطره اشکی که بر روی گونه ی او برق می زد، سرش را پایین انداخت، ولی لوپین پس از چند لحظه با صدای دو رگه گفت: هری تو بهتر برگردی ... مطمئنا راه رو شناختی
- آره ولی ...
- هری خواهش میکنم
- ولی اون بچه ...
- اونم مثل بیل، نگران نباش، سعی میکنم نجاتش بدم
هری درنگی کرد و سپس دست لوپین را گرفت و در همان حال که آن را به آرامی می فشرد با صدای مهرآمیزی گفت: خداحافظ ... مواظب خودت باش
لوپین لبخندی زد و با مهربانی پاسخ داد: تو همین طور- خداحافظ
هری به سمت راهرویی رفت که میدانست تنها راه خروج از آن دخمه نفرت انگیز هست و لوپین ...


ویرایش شده توسط نارسیسا بلک(مالفوی) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۷ ۱۳:۱۵:۲۷
ویرایش شده توسط نارسیسا بلک(مالفوی) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۴:۰۶:۴۸
ویرایش شده توسط نارسیسا بلک(مالفوی) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۴:۰۸:۴۸

این نیز بگذرد !







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.