wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: سه‌شنبه 31 تیر 1404 15:44
تاریخ عضویت: 1393/07/19
تولد نقش: 1393/07/20
آخرین ورود: دیروز ساعت 18:21
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 601
آفلاین
اسلی‌ها، اسلی‌ترها و اسلی‌ترین‌ها یکی‌یکی دوان کردند به بیرون از تالارشان و بعضی‌هاشان که مارتر بودند خزیدند و دیدند از خزیدن خوششان آمده و یک‌سری دیگرهاشان که دیدند این‌ها خوششان آمده هم خوششان آمد و دلشان خواست مار شوند. ولی امان از پنجه‌های روزگار! امان از خباثتش! امان از خیانتش! امان از این ملعون منفور بی‌مروت! اسلیترینی‌های بیچاره، اسلیترینی‌های بی‌بخت، اسلیترینی‌های نگون‌شانس که دلشان کلی خواسته بود مار شوند، به جای اینکه مار شوند تبدیل شدند به یک مشت حیوانات دیگر. یک‌سری‌هاشان گورکن شدند، یک سری‌هاشان اژدها، یک‌سری‌هاشان هیپوگریف و یک‌عالمه حیوان دیگر که ذره‌ترین نسبتی با مارها نداشتند. تازه یک‌سریشان که بیچاره‌تر بودند تسترال شدند و از آنجایی که تا حالا مقتول‌شدن آدمی را ندیده‌بودند، خودشان را ندیدند و گم شدند و تا همین ثانیه که وینکی ماجراشونو گفت، پیدا نشده‌اند. اگر دیدیدشان لطفا بکنیدشان توی پاکت و بیندازیدشان توی اولین صندوق پستی که می‌بینید.

بله. اسلیترینی‌هایی که مار شده‌بودند یک نگاه انداختند به اسلیترینی‌هایی که هرچیزی شده‌بودند جز مار و اصلا خوششان نیامد.
- اینا اسسسسسلیترینی اصصصصیل نیسسسستن.
- اینا رو بندازین بیرون از گروه.
- اینا رو قربانی کنین برای بازگشت لرد به صصصصحت و سسسسسلامت.
- اینا رو برای لرد هورکراکسسسسسس کنین.
- اژدها؟
- درسته من ظاهرم زنبوره، ولی درونم ماره.
- من ولی هم ظاهرم دامبلدوره و هم باطنم.
- کی گفته نماد اسلیترین باید مار باشه اصلا؟
- کاملا درسته. اسلیترین دربرگیرنده همه موجودیت‌ها و هویت‌هاست.
- تخم هم می‌ذارن؟

و اسلیترینی‌ها، خوشحال و خندان و اسلی‌ترین‌تر از همیشه، همدیگر را در آغوش گرفتند و به حیوانات درونشان احترام گذاشتند و حواسشان ذره‌ای هم نبود که هاگرید یواشکی اژدهاهایشان را لای ریشش گذاشت و فرار کرد، و آغوش‌درآغوش رفتند بیرون از تالار دنبال لرد ولدمورتی که معتاد شده‌بود و کسی نمی‌داند به چه هدفی داشت می‌چرخید توی تالارهای هاگوارتز برای خودش.

XXX


هزارمیلیون یک‌ذره آن‌ورتر

آقای جیمبو جک‌زاده جکندری، پستچی ماهر و خوشحال و خندان و شادرو و سرخ‌گونه‌ی ادارهٔ پست انگلیس، صبح یک روز مثل هرروز دارد نامه‌‌های مردم را برمی‌دارد از صندوق‌های پستی خیابان‌ها که یکهو جوش و خروشی در صندوقی که توی تقاطع آکسفورد و بیکر واقع شده‌ نظرش را جلب می‌کند. آقای جیمبو جک‌زاده جکندری می‌رود سراغش. نگاهش می‌کند. گوشش را می‌چسباند بهش؛ صداهای خطرناکی می‌شنود. گوشش را برمی‌دارد. فکر می‌کند.

و بعد آقای جیمبو جک‌زاده جکندری مهلک‌ترین اشتباهی که در طی دوران پست‌چی‌گری‌اش انجام داده‌ را انجام می‌دهد.

آقای جیمبو جک‌زاده جکندری دستش را می‌کند توی صندوقه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL
پاسخ: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: جمعه 20 تیر 1404 22:00
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: امروز ساعت 01:56
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 513
مدیر کل جادوگران، بانکدار گرینگوتز، استاد هاگوارتز
آفلاین
خلاصه:
لرد دنبال هورکراکس جدید از بین وسایل اسلیترینی‌ها می‌گرده که به صورت اتفاقی مواد مخدر به دماغش می‌خوره و معتاد می‌شه. مروپ معجونی برای درمان می‌سازه اما وقتی می‌خواد معجونو به لرد بده، می‌فهمن لرد گم شده...


~~~~~~~

مروپ نگاه سنگینش رو به ترتیب از سمت راست به چپ روی تمام اسلیترینی‌ها می‌ندازه که باعث می‌شه جماعت اسلیترینی به خاطر سنگینی این نگاه یکم تو زمین فرو برن و قدشون چند سانتی‌متر کوتاه‌تر بشه. مروپ وقتی کار نگاه سنگین انداختنش به آخرین نفر تموم می‌شه و واکنشی جز کوتاهیِ قد از ملت نمی‌بینه، با عصبانیت می‌پرسه:
- یکی اینجا نیست بگه پسرم کجا رفته؟

دوریا که دقایقی پیش خودشو به بیهوشی زده بود و حالا قصد داشت دوباره به‌هوش بیاد، با دیدن این که اوضاع هم‌چنان خیطه دوباره چشمشو می‌بنده و خودشو به بیهوشی می‌زنه.

باقیِ اسلیترینی‌ها اما شانس دوریا رو نداشتن و کاملا وسط ماجرا بودن و مروپ ازشون جواب سوالیو می‌خواست که هیچ‌کدوم نمی‌دونستن اما جرات اعتراف بهش رو هم نداشتن. هرچند نیازی هم به اعتراف نبود، چون قیافه‌هاشون داد می‌زد که به ریش مرلین نمی‌دونیم لرد کجا رفته.

- یعنی یک نفرتون حواسش به این نبود که شفتالوی مامان چی کار می‌کنه؟ اونم تو این حال...

تام برای دلداری جلو میاد و دستاشو آروم به کمر مروپ می‌کشه.
- می‌فهممت. فکر کن حالا که معتاد شده و خرگوش رو اسب پرنده می‌بینه، چه بلاهایی که ممکنه سرش بیاد.

مروپ سریعا برمی‌گرده و قابلمه‌ای تو سر تام می‌کوبه تا تو این شرایط دیگه نخواد از این دلداریا بده. همون موقع گابریلا سوار بر چوب پرشی‌ای که هر برخوردش با زمین هم‌چون پتکی بر سر مروپ کوبیده می‌شد وارد صحنه می‌شه.
- همین الان لردو دیدم که داشت از تالار اسلیترین خارج می‌شد!

خوشبختانه نشانی که گابریلا داده بود باعث می‌شه مروپ تمام پتک‌ها رو به فراموشی بسپاره و تنها منتظر بشه که گابریلا پرش‌کنان از همونجایی که اومده بود برگرده و از سوژه خارج بشه. بعدش برمی‌گرده سمت اسلیترینی‌ها که هنوز سرجاشون وایساده بودن.
- چرا ماتتون برده؟ برین بگردین ببینین آلبالوی مامان کجا رفته!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
پاسخ به: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: سه‌شنبه 24 مهر 1403 13:28
تاریخ عضویت: 1403/06/09
تولد نقش: 1403/06/10
آخرین ورود: جمعه 12 بهمن 1403 20:56
پست‌ها: 143
آفلاین
آن اسلیترینی بخت برگشته، کسی نبود جز اسکارلت. اسکارلت با لبخند های هیستریکی قدمی به عقب برداشت، اما مرگخواران به جلو هلش دادند.

- فداکاری تو همیشه در یادها باقی می‌مونه اسکارلت.
- اره جون عمت
- زود باش دیگه ما همه منتظریم
- اگه بلایی سر خودم اومد یا دیگه مثل خودم نبودم، منو دور نندازین

اسکارلت که دیگر چاره‌ای نمی‌دید، برای اینکه جایی برای فکر کردن و پشیمانی باقی نگذارد، سریع گلدان را بو‌ کشید. مروپ هیچ فرصتی برای بروز علائم به اسکارلت نداد، دماغش را همانند کودکانی که از دارو متنفر بودند گرفت و محتوای معجون را در دهانش ریخت.

دوریا که حالا لزومی بر مرگِ مصنوعی نمی‌دید، بلند شد و با کنجکاوی به سمت اسکارلت رفت. همه دور او جمع شده بودند و لرد را فراموش کرده بودند. اما اسکارلت در مقابل تمام چشمان کنجکاو، فقط لبخندی زد و سرش را تکان داد.

- حالم خوبه انگار
- خوبه حالا شفتالوی مامانو بیارین اینجا
- ...
- نشنیدین‌ چی گفتم؟ شفتالوی مامانو بیارین اینجا!!

مرگخوار ها هم می‌خواستند اینکار را بکنند، اما‌ هرچقدر که اطراف خودشان، زیر مبل ها و پشت تابلو ها را گشتند، لرد را پیدا نکردند!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: سه‌شنبه 24 مهر 1403 11:54
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
دوریا روزیو به یاد میاره که گابریل فیلمی ماگلی وسط خوابگاه مدیران به نمایش در آورده بود و اصرار داشت حتما همه‌ی مدیرا از اول تا آخرشو ببینن و برای این که مطمئن شه هیشکی زیرآبی نمی‌ره و دقیقه‌ای از فیلم رو از دست نمی‌ده، هر از گاهی پخش فیلم رو متوقف می‌کرد و سوالاتی در مورد فیلم می‌پرسید تا اطمینان حاصل کنه همه با دقت در حال تماشا هستن.

باری به هر جهت تمام این سخنرانی‌ها از این جهت بود که نویسنده بگه تو اون فیلم دوریا دیده بود یکی از دختران درست در مکان و زمان مناسب، ادای این که حالش بد شده رو در آورد و غش کرد و پخش زمین شد. دوریا حس می‌کرد در این لحظه تنها راهکاری که داره همینه، حتی اگه با ابهتش سازگار نباشه.

دوریا چندان مطمئن نبود که بازیگر خوبی باشه، ولی بالاخره امتحانش ضرر نداشت نه؟ حداقل می‌تونست زمان بیشتری خریداری کنه.

پس دوریا ناگهان دستشو به پیشونیش می‌گیره و تلو تلو خوران به سمت دیوار می‌ره.
- آخ... وای... چی شد یهو... چرا دنیا داره دور سرم می‌چرخه... حالم بد شد... وای... یکی بگیره منو!

برخلاف انتظار دوریا، تمامی اسلیترینی‌های حاضر در اونجا با شنیدن "یکی بگیره منو"، اتفاقا مطمئن می‌شن که چندین قدم به عقب برن و فاصله‌ی مناسبی داشته باشن تا نتونن دوریا رو بگیرن.

دوریا قبل از برخوردش با زمین سخت، برای لحظه‌ای چشماشو باز می‌کنه.
- نامردا.

و با صدای گرومپی پخش زمین می‌شه.

مروپ با دیدنِ دوریای سقوط کرده، هم‌چنان گلدون و معجون به دست جلو میاد.
- خوبه حالا بدون مقاومت می‌تونم تستش کنم.

دوریا با شنیدن این حرف می‌خواست از جا بپره که یکهو یک اسلیترینی بخت‌برگشته که اگه ذره‌ای هوش ریونکلاوی داشت در اون لحظه دهن باز نمی‌کرد، لگد به بخت خودش می‌زنه.
- ولی اگه بیهوش باشه که نمی‌تونیم بفهمیم تاثیراتش چیه.
- درسته... خودت جایگزین دوریا می‌شی!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: جمعه 20 مهر 1403 11:16
تاریخ عضویت: 1394/05/29
تولد نقش: 1396/05/07
آخرین ورود: پنجشنبه 22 آبان 1404 23:32
از: پشت درخت خشک زندگی
پست‌ها: 618
مدیر داخلی و مترجم دیوان جادوگران، داور دوئل
آفلاین
-سیلویا بیا بریم.

سیلویا که اصلا فکرش را نمی‌کرد دوریا نام او را صدا بزند، چنان یکهویی سرش را به سمت او چرخاند که مهره‌های گردنش مثل رگبار تق تق کردند.
-آخ آخ آخ گردنم.

سیلویا محکم به گردنش چسبیده بود و پاهایش را به زمین می‌کوبید.

-فکر نکنم سیلویا رو بتونی با خودت ببری دیگه.
-اتفاقا سیلویا رو باید با خودم ببرم. اگه نگفته بود دیده تام این گیاهه رو بو می‌کنه الان از این مشکلا نداشتیم!

یک آن همه متوجه شدند مشکلشان از کجا آب می‌خورد و به سیلویا خیره شدند. سیلویا به آرامی دستش را از روی گردنش برداشت و شانه‌هایش را بالا انداخت.
-خب دیدم تام بو میکنه‌ش!
-شفتالوهای مامان! یکیتون سریعتر بیاد اینجا تا شفته‌تون نکردم!

سیلویا سریع قدمی به جلو برداشت و دوریا را به جلو هل داد.
-هی!

اما دیگر دیر شده بود.

-دوریا مامان. بیا این معجون رو بچش ببین چطوریه؟

دوریا حتی از نگاه کردن به معجون رنگ چهره‌اش سبز شده بود.
-ولی من که گیاه رو بو نکردم! شاید مزه‌اش برای کسی که بوش کرده متفاوت باشه!

مروپ لحظه‌ای به دوریا خیره ماند.
-راست می‌گی نارنگی مامان.

دوریا هنوز می‌خواست نفس راحتی بکشد که مروپ به سمت گلدان رفت و آن را جلوی صورت دوریا گرفت.
-اول گلدون رو بو کن بعد بخور.

دوریا باید در می‌رفت. باید فرار می‌کرد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
All sins are attempts to fill voids
پاسخ به: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: پنجشنبه 19 مهر 1403 13:48
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:06
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 221
آفلاین
- ای بابا خانوم یکم صبرم خوب چیزیه یکم مینشستی یه میوه ای، پسته ای، تخمه ای، پفیلایی چیزی دور هم میخوردیم یکم میگذشت اثرش میپرید دیگه.
- مگه اومدیم سینما؟ میخوای بچمو نگاه کنی تخمه بشکنی؟ تا اون گلدونو رو سرت خراب نکردم پاشو یکاری بکن.
- ای بابا دو دقیقه نشسته بودیما. خیلی خب بیا پسر از دست رفته ی بابا! ببرمت یکم از این معجونای مامانت بدم شاید هرچی از اون گل ما دادی تو بیاد بیرون بهتر شی.
-میخوای چیزی که از دماغ رفته از دهنش بدی بیرون؟
- نمیشه؟ خودت میگی یه کاری بکن دیگه بذار کارمو بکنم. حداقل به جای بحث با من پاشو یکم از اون معجونای عجیبت بیار دل و روده بچه تخلیه شه.
- الان یه چیز میارم کل سیستم گوارش عزیز مامان جلا پیدا کنه. بعدم گل و گیاهای خودت عجیبه. باقالی!

دعوا های مروپ و تام دیگر برای همه عادی شده بود اما چیزی که همیشه تازگی داشت و سوژه ی جالبی برای جلب توجه ها بود محتوا های حرف های آن دو بود که رد و بدل میشد. مثلا به کار بردن کلمه بچه جلوی آنهمه یاران و پیروان لرد چیز رایجی نبود. یا بهتر بگوییم کسی جرات گفتنش را نداشت.

- الان هم میخوام بخندم هم میخوام پدر گرامی لرد رو ببرم یکم ابزار زیبای شکنجه م رو نشونش بدم.
- آروم باش.
- راست میگه آروم باش عجولانه تصمیم نگیر ما جادوگریم بدون ابزارم میتونیم اینکارو کنیم.
- حیف الان دستمون بنده و برای درمان ارباب بهش نیاز داریم.
- کله فندقی های مامان یکی میاد اینجا!

مروپ از توی آشپز خانه در حالی که یک دستش محلول عجیبی به رنگ سبز و هاله های سیاه در لیوانی بی رنگ ریخته بود و در دست دیگرش کفگیر چوبی بدست قابلمه ای را با محتویات مجهول الحال هم میزد، اسلیترینی ها را صدا زد.

- تو میری دوریا؟
- من میرم ولی امیدوارم برای تست غذا نباشه.
- نگران نباش ما همیشه به یادت میمونیم.
- بهتر نیست کلا امیدوار باشین برام زنده برگردم.
- آره اینم ایده خوبیه.
- میخوای یکیمون بیاد باهات؟
- آره به نظر منم خوبه خبرش زود تر بهمون میرسه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
S.O.S

پاسخ به: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: سه‌شنبه 17 مهر 1403 12:16
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
خونسردی خیلی با مروپ میونه خوبی نداشت، شایدم مروپ با خونسردی میونه خوبی نداشت. به هر حال هرچی که بود، مروپ به خاطر پسر گل گلابش هم که شده سعی می‌کنه با خونسردی منتظر راهکار تام بمونه.

ولی در عوض فکر می‌کنین تام چه می‌کنه؟

با قدم‌هایی استوار از وسط جمعیت اسلیترینی رد می‌شه و توی اتاقی ناپدید می‌شه. بعد از چند دقیقه با یک عدد صندلی راک و پتوی نازکی برمی‌گرده و اونو گوشه‌ی اتاق می‌ذاره. بعدش رو صندلی می‌شینه، پتو رو روی پاهاش می‌ندازه و چشماشو می‌بنده.

جماعت اسلیترینی یکم با تعجب به هم نگاه می‌کنن و بعد همگی به مروپ زل می‌زنن که در تلاش برای خونسرد بودن تیک عصبی گرفته بود و ابروش بالا می‌پرید. اما بالاخره خونسرد بودن هم حدی داشت، پس مروپ حالت خونسردی خودش رو رها می‌کنه و طلبکار به حرف میاد.
- فکرت چی بود مرد؟ یه تالار منتظر شنیدنشه!

تام با فهمیدن این که چقدر در این لحظات ملکوتی جایگاه مهمی تو تالار اسلیترین پیدا کرده، یکی از چشماشو برای چند ثانیه باز می‌کنه.
- صبر خانوم. صبر!

و دوباره چشماشو می‌بنده.
جماعت اسلیترینی هم دوباره یکم با تعجب به هم نگاه می‌کنن و بعد همگی به مروپ زل می‌زنن که این‌بار در تلاش بود تا با قابلمه‌ای نکوبه تو سر تام. روونا وکیلی تا همینجا هم صبر و خونسردی زیادی خرج کرده بود!

- مادر جان، می‌شه پنجره رو باز کنین؟ اون مار تک‌شاخ بالدار می‌خواد بیاد تو.

با چرخیدن سر مروپ به سمت پنجره و تنها یافتن کبوتری که با نوکش به پنجره می‌کوبید، مروپ هرچی صبر و خونسردی بود رو می‌ذاره کنار و مستقیم به سمت تام میاد و پتوش رو به کناری پرتاب می‌کنه.
- پاشو که پسرمون از دست رفت! چی کارش کردی؟ یا همین الان یه راهکار برای نجات شفتالوی مامان می‌دی یا خودتو یه کاری می‌کنم که از کرده‌ت پشیمون بشی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: سه‌شنبه 17 مهر 1403 01:10
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:06
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 221
آفلاین
- بیا زن همینو میخواستی؟
- اوا گوجه سبز مامان چرا رنگت پرید؟ این چی بود مرد؟
- خب...یه چیز واسه مصرف شخصی گفتم خاصه.
- راستشو بگو نمیبینی حال شفتالومو؟
- خب منم که داشتم از اون موقع همینو میگفتم تو و پسرت پاتونو کردین تو یه کفش گلدونو بده، گلدونو بده. بیا تحویل بگیر حالا بچت پس فردا معتاد بشه، انگل اجتماع بشه چیکار میکنی؟ بچه بزرگ کرده بودم عین دسته گل، سالم قوی. راه نیرفت ملتو میکشت. الان خوبه دست چپ و راستشم نمیشناسه؟
- وایسا ببینم چی گفتی؟
- زن من سه ساعته دارم حرف میزنم نگو که میخوای همه ی حرفامو تکرار کنم؟
- الان به بچه من گفتی معتاد؟ آره همینو گفتی. خودم شنیدم سعی نکن انکار کنی. میخوای بچمم عین داداش چیژ کشم کنی؟
-چیژ؟ چیژ رو نمیدونم یعنی اگه همون معنی ای باشه که فکر میکنم. ولی امم میدونی لغتم اشتباه بود. اصلا کیو دیدی با یه بار معتاد شده هوم؟
- بلایی سر بچم بیاد، یه تار موی عزیز مامان کم شه، من دارم با تو!
- البته موهاشو که قبلا از دست داده.
- رو حرف من حرف نزن. ایش...باقالی نپخته!
- تا یکم پیش که شوهرت بودم.
- حرف نباشه. تا این بچه حالش خوب نشه تو برام مجهول الهویه ای. بگو ببینم راه درمانش چیه حالا؟ تا کی وضعش اینجوری میمونه؟
- بستگی به وخامت اوضاع داره. بیا کنار. لرد بابا این سه تا انگشت چند تاست بابا؟
- ها؟ بر فرض این ۳ عدد با آن سه عدد که در حال پرواز است و آن یکی که دارد بی تربیت با ما بای بای میکند ۲ تا است. راستی گفتید شما کی بودید‌؟
- خب با توجه به این چیزی که من میبینم وضعش وخیمه کلا بیخیالش شو بریم بچمونو عوض کنیم زودتر به نتیجه میرسیم.
- مردک مگه سیب زمینی پیازه بچم که ببرم عوضش کنم؟ زود باش یه کاری بکن.

تام ریدل در چاهی که بزور برایش کنده بودند افتاده بود و حال باید راهی برای خلاصی از این دردسر پیدا میکرد.
- خونسرد باش یه فکر دیگه ای دارم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط تام ریدل در 1403/7/17 1:44:02
S.O.S

پاسخ به: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: دوشنبه 16 مهر 1403 21:44
تاریخ عضویت: 1399/09/24
تولد نقش: 1399/09/28
آخرین ورود: جمعه 23 آبان 1404 17:36
از: دست این آدما!
پست‌ها: 380
قاضی آزکابان
آفلاین
خلاصه: اسلیترینی‌ها از کلاه گروه‌بندی خواستن که بهترین اعضای سایر گروه‌ها رو بیاره به تالارشون و کلاه هم در ازاش رون بوقلمون خواسته. از قضا لرد اصرار می‌کنه که همون رون هورکراکسش باشه؛ ولی طی درگیری‌ای رون بوقلمون خورده می‌شه و حالا لرد دنبال یه هورکراکس جدیده. مروپ برای این کار، عزیزترین گلدون شوهرش رو پیشنهاد می‌ده.

***


تام که گفتگوی بین همسر و پسرش رو می‌شنوه، زودتر از اونا می‌ره و گلدون رو برمی‌داره و تو بغل می‌گیرتش.
- نه.
- چیزی گفتی شوهر مامان؟

تام آب دهنش رو قورت می‌ده و گلدون رو محکم‌تر می‌گیره.
- گـ- گفتم نه. یـ- یعنی این گلدون نه. گلدونای دیگه هم تو گلخونه هست برای هورکراکس شدن.
- پدر ما نمی‌دونه مخالفت بیشتر ما رو ترغیب می‌کنه.

مروپ اما از اینکه تام روی حرفش حرف زده بود عصبی به نظر می‌رسه. گلدون رو می‌گیره و از دست شوهرش می‌کشه. و البته تام هم کوتاه نمیاد و گلدون رو از اونور می‌کشه. نگاه مرگخوارا بین زن و شوهر رد و بدل می‌شه.

- همسر مامان از کی جرئت کرده رو حرف مامان و آلو سبز مامان حرف بزنه؟ این گلدون چی داره که از پسر مامان دریغش می‌کنه؟ یعنی ارزش یه گلدون از جون بادوم مامان بیشتره؟

تام با قدرت گلدون رو از دست مروپ بیرون می‌کشه.
- خب... خب این یه گیاه خاصه! چیزه... داروییه!
- اربابی هستیم خاص پسند.

سیلویا سر تکون می‌ده.
- پدر ارباب راست می‌گن! خودم دیدم برگ‌های این گیاهو لای کاغذ می‌پیچن و آتیش می‌زنن و بو می‌کنن.

تام نگاه معناداری به سیلویا می‌ندازه، و همین باعث می‌شه مروپ از حواس پرتیش استفاده کنه و گلدون رو از دستش بقاپه.

- از دعوای مادر و پدرمون لذت بردیم. حالا وقت مراسم هورکراکس سازیه.

تام آخرین تلاش‌هاش رو برای اینکه جلوی لرد رو بگیره می‌کنه، ولی با برخورد ملاقه مروپ به سرش، پهن زمین می‌شه.
مروپ گلدون رو به لرد می‌ده.

- گیاه دارویی برای سلامتی روح‌مان خوب است. از خودمان تشکر می‌کنیم که همچین پدری داریم. گفتید گیاه را باید بو کرد؟

لرد بینی نداشته‌اش رو نزدیک گیاه می‌بره و نفس عمیقی می‌کشه.
- ما که چیزی حس نکردیم. صبر کنید ببینیم، چرا دارد یک طوری‌مان می‌شود؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

Together we do whatever it takes
We're in this pack for life
We're wolves
We own the night!


Hell is empty
And all the devils are here

William Shakespeare
پاسخ به: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: دوشنبه 16 مهر 1403 18:01
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:06
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 221
آفلاین
آنهمه حساسیت و سخت گیری پیدا کردن هورکراسی که باب میل لرد باشد یخت بود چونان مراسمی برای برچیدن دختری برای نامزدی شاهزاده، لرد با دقت تک تک هورکراس هایش را نگاه میکرد و با وسواس دو چندان بررسی میکرد.

-سرورم اینو ببینید! این چطوره؟
- ترشی جا نیوفتاده مامان اون قندون سر جهازی من نیست؟
- عه مال شما بود؟ من دیدم وسط تالار بود گفتم شاید صاحاب نداره.
- من یه بی صاحابی نشون شما بدم بعد جلسه ی حلوا شکری مامان.
- بانو باور کنین نمیدونستم.
- مهم عمل شماست نه حرف.
- خوشمان می آید اقتدارمان به خودتان رفته.
-حال کردی؟
- آری اما قندان خوبی بود ها!
-کیوی مامان؟ من که با ارزش ترین داراییمو دادم هورکراس کردی دیگه جهیزیه مامانم میخوای هورکراس کنی؟
- نه هر چه شما مخالفت میکنین ما بیشتر از قندان خوشمان می آید.

مروپ که لرد را اینگونه مسمم دید بیشتر ترغیب شد مرگخوار مذکور را با تمام توان سر به نیست کند.

- ببین اگه بیخیال این قندون بشی بابات یه گلدون داره که عاشقشه. میدونی کدومو میگم؟
- میدانیم.
- همونو که نمیذاره کسی نزدیکش بشه. همونو میدم هورکراسش کنی.
- به نظر ایده ی وسوسه کننده ای میاد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط تام ریدل در 1403/7/16 18:04:46
S.O.S

Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟