پاسخ: معجونهای سیاه، افسونهای سیاه (اسلیترین)
ارسال شده در: سهشنبه 31 تیر 1404 15:44
تاریخ عضویت: 1393/07/19
تولد نقش: 1393/07/20
آخرین ورود: دیروز ساعت 18:21
از: مسلسلستان!
اسلیها، اسلیترها و اسلیترینها یکییکی دوان کردند به بیرون از تالارشان و بعضیهاشان که مارتر بودند خزیدند و دیدند از خزیدن خوششان آمده و یکسری دیگرهاشان که دیدند اینها خوششان آمده هم خوششان آمد و دلشان خواست مار شوند. ولی امان از پنجههای روزگار! امان از خباثتش! امان از خیانتش! امان از این ملعون منفور بیمروت! اسلیترینیهای بیچاره، اسلیترینیهای بیبخت، اسلیترینیهای نگونشانس که دلشان کلی خواسته بود مار شوند، به جای اینکه مار شوند تبدیل شدند به یک مشت حیوانات دیگر. یکسریهاشان گورکن شدند، یک سریهاشان اژدها، یکسریهاشان هیپوگریف و یکعالمه حیوان دیگر که ذرهترین نسبتی با مارها نداشتند. تازه یکسریشان که بیچارهتر بودند تسترال شدند و از آنجایی که تا حالا مقتولشدن آدمی را ندیدهبودند، خودشان را ندیدند و گم شدند و تا همین ثانیه که وینکی ماجراشونو گفت، پیدا نشدهاند. اگر دیدیدشان لطفا بکنیدشان توی پاکت و بیندازیدشان توی اولین صندوق پستی که میبینید.
بله. اسلیترینیهایی که مار شدهبودند یک نگاه انداختند به اسلیترینیهایی که هرچیزی شدهبودند جز مار و اصلا خوششان نیامد.
- اینا اسسسسسلیترینی اصصصصیل نیسسسستن.
- اینا رو بندازین بیرون از گروه.
- اینا رو قربانی کنین برای بازگشت لرد به صصصصحت و سسسسسلامت.
- اینا رو برای لرد هورکراکسسسسسس کنین.
- اژدها؟

- درسته من ظاهرم زنبوره، ولی درونم ماره.
- من ولی هم ظاهرم دامبلدوره و هم باطنم.
- کی گفته نماد اسلیترین باید مار باشه اصلا؟
- کاملا درسته. اسلیترین دربرگیرنده همه موجودیتها و هویتهاست.

- تخم هم میذارن؟

و اسلیترینیها، خوشحال و خندان و اسلیترینتر از همیشه، همدیگر را در آغوش گرفتند و به حیوانات درونشان احترام گذاشتند و حواسشان ذرهای هم نبود که هاگرید یواشکی اژدهاهایشان را لای ریشش گذاشت و فرار کرد، و آغوشدرآغوش رفتند بیرون از تالار دنبال لرد ولدمورتی که معتاد شدهبود و کسی نمیداند به چه هدفی داشت میچرخید توی تالارهای هاگوارتز برای خودش.
XXX
هزارمیلیون یکذره آنورترآقای جیمبو جکزاده جکندری، پستچی ماهر و خوشحال و خندان و شادرو و سرخگونهی ادارهٔ پست انگلیس، صبح یک روز مثل هرروز دارد نامههای مردم را برمیدارد از صندوقهای پستی خیابانها که یکهو جوش و خروشی در صندوقی که توی تقاطع آکسفورد و بیکر واقع شده نظرش را جلب میکند. آقای جیمبو جکزاده جکندری میرود سراغش. نگاهش میکند. گوشش را میچسباند بهش؛ صداهای خطرناکی میشنود. گوشش را برمیدارد. فکر میکند.
و بعد آقای جیمبو جکزاده جکندری مهلکترین اشتباهی که در طی دوران پستچیگریاش انجام داده را انجام میدهد.
آقای جیمبو جکزاده جکندری دستش را میکند توی صندوقه.
Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are
MOSALSAL