پست چهارم خرس های تنبل
-نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
رولینگ ابرها را یکی پس از دیگری سوراخ و از دلشان عبور میکرد . در دلش دعا میکرد که دامبلدوری پیدا شود تا از سقوطش مانند سقوط هری (ر.ک به هری پاتر و زندانی آزکابان، اثر جی.کی رولینگ
) جلوگیری کند.
در یک آن روزنه ی امیدی پیدا کرد. بله ، او دامبلدور بود که در گوشه ای از زمین پرواز میکرد . رولینگ خواست او را صدا بزند که ناگهان متوجه شد که دامبلدور ، با جوراب پشمی مشغول راز و نیاز است .
- لعنت به من با این خلق شخصیتم
و بنابراین رولینگ با صورت و با سرعت (چه جناسی شد(ر.ک به زبان فارسی سال سوم دبیرستان)
) هرچه تمام تر به زمین پوشیده از سنگ ریزه ی ورزشگاه برخورد کرد و تبدیل به نان سنگک شد .
از فرش به عرش میرویم، یعنی آسمان بالای ورزشگاه -اینجوری نمی تونیم ادامه بدیم. اگه تا الان هم گل نخوردیم به لطف هیکل هاگریده. ولی همینجوری پیش بره دستمون به یه نات از اون پول هم نمی رسه. چاره ای نداریم جز اینکه روحیه مرگخواریمون رو به کار بندازیم!
دیوید به چهره ی آیلین که خباثت ازش میبارید زل زد . او از زمانی که وارد تالار اسلایترین شده بود (ر.ک به تاریخ ورود و عضویتم در سایت
) چهره های مختلفی از آیلین دیده بود ، چهره ی خندان ، چهره ی گریان، چهره ی آیلین هنگام شستشوی هفتگی نجینی ، چهره ی آیلین قبل از دیدن سوروس، چهره ی آیلین بعد از دیدن سوروس و حتی یک بار اشتباهی چهره ی آیلین در حمام تالار اسلایترین را نیز دیده بود اما هیچگاه ، هیچوقت و هیچگاه! این چهره ی آیلین را ندیده بود .
- منظورت از روحیات مرگخواری چیه؟
-منظور تو از این سوال بی مورد چیه؟
- خب مشخصا من چون مرگخوار نیستم نمیتونم این حرفت رو درک کنم .
آیلین که تازه دو ناتیش افتاده بود ضمن ابراز شرمندگی دستش را به پیشانیش کوباند تا نویسنده بهتر بتواند اوج حواس پرتی آیلین را توضیح دهد.
- ای وای ، اصلا یادم نبود تو عضو مرگخواران نیستی . منظورم اینه که بهتره یک حرکتی بزنیم ، یک شیوه ای به کار ببریم تا این بازی رو ببریم . راستی دیوید ، تو چرا هنوز مرگخوار نشدی ، بیا، من همیشه یه فرم عضویت مرگخواران همراه خودم دارم ، بیا امضاش کن.
آیلین فرم را از لباسش بیرون آورد (عمرا نمیتونم بگم کدوم قسمت ولی ر.ک به مادربزرگ های قدیمی که از یه جایی پول در میاوردن
) و جلوی دیوید گرفت تا امضایش کند.
دیوید فرم را پس زد و گفت :
- بهتره برشگردونی همونجایی که بود
، من قصد ندارم عضو گروه خاصی بشم و خودم رو محدود کنم ، تازه من یک مامور نگو و نپرس و یک مامور ام آی سیکس هستم
- و حالا مدافع تیم دونصفه جارو چه ضربه ای به بلاجر زد ، مرلین خودش به خیر کنه . بلاجر همینجور داره میره ، معلوم نیست که هدفش کیه . آیلین و دیوید با شنیدن حرف ماندانگاس به خودشان آمدند و به جریان بازی برگشتند.
- بهتره به بازی برسیم .
- موافقم
و در همین لحظه که آیلین و دیوید از هم جدا شدند ، بلاجر شلیک شده و سرگردان از میانشان گذشت و به آنها برخورد نکرد تا مشتی باشد بر دهان یاوه گویانی که گویند این تیم تنبل است .
دیوید در حرکت بسیار زیبا و مانوری با چرخشهای دورانی، خود را به مورفین رساند اما متوجه شد که حرکت قبلش کاری بسیار بیهوده بوده است ، چرا که مسیر مستقیم را میتوان راحت رفت و به قول قدیمی ها چرا لقمه را دور سرت میچرخونی بچه و در ادامه چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی .
به هرحال دیوید خود را به مورفین رساند ، بسته ی کوچکی را از جیبش درآورد و با اینحالی که اصلا دوست نداشت این کار را انجام دهد و با تمام آرمانهایش منافات داشت اما مورفین را صدا کرد و بسته را به او داد .
- پیس...پیس...مورفین ، مورفین
- چی شده ادکلن؟ چرا چرتم رو پاره میکنی؟ نمیبینی حالم خوش نیشت لم دادم؟
- بیا این بسته رو بگیر .
- این چی هشت داداش؟
- چیزه خوبیه، بهش میگن کراک ، اینو تو یکی از آخرین ماموریت هام از یه مجرم به اسم هایزنبرگ گرفتم .
- داداش اون که شیشه تولید میکرد. چرا چرت میگی .
-
تو از کجا میدونی؟ حالا مهم نیست ، سریع بکش که نیاز به گل داریم .
- الکل و گل و سنگم همه جا باهام
- بزن بابا ، خزوعبلات نگو لطفا
مورفین بسته ی کوچک را باز و نزدیک دماغش کرد . در یک آن آسمان تاریک شد و صحنه هایی بزرگ_سه بعدی به پخش در آمدند.
- دیجیمون، دیجیمون ، دیجیمونها دیجی . مورفین تنبل، تبدیل میشه به...
مورفین خراب کن .
- بازیکنای دونصفه جارو هیچ اهمیتی به صحنه های عجیب اتفاق افتاده نمیدن و همینطور راه خودشون رو به سوی دروازه ی خرس های تنبل طی میکنند. و حالا اینجا . . . یه لحظه شاهد مزاحمت دابی و الادورایی که دنبالش افتاده بود، بودیم ولی بازیکنای حریف خیلی راحت اونا رو رد میکنند . البته به نظر میرسه که اونا هیچ کاری به کار نصفه جارو ها نداشتن و مشغول حل کردن مشکلای خودشون بودند.
حالـــــــــــا ... مهاجم نصفه جارو ها که نمیتونم تشخیص بدم کدومشونه دستش رو عقب برده تا شوتش رو بزنه. شوت رو میزنه و. . . . توپ به شکم هاگرید برمیخوره و بلوکه میشه . در همین هنگام آیلین به سرعت توپ بلوک شده رو گرفت و شروع به حرکت کرد. رکسان ویزلی هم به دنبال او حرکت میکرد و سعی داشت کوافل رو از آیلین برباید! اما زاغی آیلین باهوش تر عمل کرد و با نوک زدن های فراوان، دست رکسان را دور میکرد تا موقعیت پاس برای آیلین ایجاد شود .
آیلین هم به زیبایی هرچه تمام تر پاس در عمقی را برای دیوید فرستاد. دیوید کوافل را ربود و به سمت راست ورزشگاه رفت .
- به عشق اسطوره ام ، آقا بکهام .
کوافل را با سانتری مواج به روی دروازه ی حریف فرستاد ، جایی که مورفین گانت ساخته شده! جایگری کرده بود. مورفین توپ ارسالی را مستقیم با دم جارویش به سمت حلقه ، دامبلدور و جوراب پشمی که جلوی حلقه بودند شلیک کرد و باعث شد که هرسه با هم به داخل دروازه روند و به کریچری که پشت دورازه پرواز میکرد برخورد کنند.
- چه کار تیمی زیبایی رو دیدیم از این خرسهای تنبل ، واقعا باورش سخته که اینا همچین کاری رو بکنن. اوه اوه ... ببینید چه سقوطی میکنند دامبلدور، جوراب با کریچر . اوخ اوخ.
اعضای هر دو تیم پایین آمدند تا جویای حال هم تیمشان شوند. هرتیم به سراغ بازیکن خودش میرفت . اما نصفه جاروها که دوبازیکن مصدوم_زمین افتاده داشتند تک آوردند تا به دو گروه تقسیم شوند، گروهی به پیش دامبل و گروهی به پیش جوراب رود.
- کریچر خوب بود ، فقط احساس کرد دماغش سنگین بود . دستمال خواست دستمال .
دیوید دستمالی از جیبش در آورد و به کریچر داد تا فین کند.
- اه اه ، کثافت ، چرا وقتی فین میکنی دوباره داخل دستمال رو نگاه میکنی ؟ زاغی تو از این چیزا یاد نگیریا.
کریچر جواب آیلین را نداد، فقط با چشمهای گرد شده به داخل دستمال نگاه میکرد.
- ایش ، ول کنم نیست ، انگار توش یاقوت پیدا کرده.
- یاقوت نبود ، کریچر گوی زرین را داشت .
درست زمانی که همه ی بازیکنان از تعجب چشمهایشان اندازه ی ماهیتابه بزرگه ی خانه ی خانم رولینگ شده بود ماندانگاس نفس نفس زنان سر رسید . قدری ایستاد تا نفسش جا بیاید. سپس گفت :
- اومده بودم برنده رو اعلام کنم ، اما این نویسنده یهو به رولینگ اشاره کرد ، یادم اومد که این بازی از اواسطش داور نداشت . بنابراین شما برنده نیستید و نتیجه ی این بازی رو استیناف مشخص میکنه .
حالا تا این غولها نریختن سرمون ، زودباشید جمع کنیم با رمزتاز ممدقلی بریم .
و اینگونه بود که نویسنده ی محترم برد را از دستان خرسهای تنبل بیرون آورد و باعث شد که آنها خشمگینانه به او نگاه کنند
و بتنبسیبندم شسینسشدیندشس ، چرا سرم رو میکوبید به کیبورد بی انص.یسندنیسین...یبسن...... جون عزیزتون من بی بیدنتسسسسسسشبصن یسنترزطشنتیزررتررذاتزرطت. من بی گناه هبرتتدطزطزنت.
پایان