هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
#1
ورد: ایندا مگان
حرکت چوبدستی: ~
کاربرد: صداهای وز وز ذهن رو ساکت می‌کنه و به آدم تمرکز میده.
پ.ن: بعد از گفتن ورد و تکون دادن چوبدستی باید چوبدستی رو به سمت سرتون بگیرین.


Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده


پاسخ به: خوش قیافه ترین بازیگر در فیلم های هری پاتر
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۹
#2
پسرا: دراکو و رون. به ویژه دراکو
دخترا: فقط هرماینی

اما واتسون را عشق است
اصن مگه خوشگلتر از اما واتسون و دلنشین تر از اون داریم؟


Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹
#3
- من... من یه روحم! وای خدا جونم روح بودن چه کیفی میدهههههه!


هکتور بسیار شفاف شده بود. به نظر می‌رسید دیوانه شده است. او، در هوا معلق بود و به آرامی در میان هوا وول می‌خورد و این ‌ور و آن ور می‌رفت. لبخند دندان نمایی روی لب‌هایش بود و آوازی را با صدای بلند می‌خواند.
بلاتریکس، دنبال او می‌دوید و‌ مدام جیغ می‌کشید.
- هکتور! هکتور وایسا باید ببریمت پیش اسلاگهورن!


هکتور ناگهان ایستاد و بدن شفاف و بی‌رنگش اوج گرفت تا دست بلاتریکس به او نرسد. سپس انگار مثل میرتل گریان شد. هاله‌‌ای از اندوه و ناامیدی و حسرت چشم‌هایش را پوشاند و آه کشید. سپس به جسم خودش، که حالا دیوانه‌وار تکان می‌خورد و از سر آن خون بیرون می‌ریخت نگاه کرد. گابریل مدام جیغ می‌کشید و می‌دوید و به نظر می‌رسید دارد تلاش می‌کند تا آن همه خون را تمیز کند و جنازه‌ی هکتور را جمع کند. اما تلاشش بی‌فایده بود و صورتش مثل روح هکتور، سفید و رنگ پریده شده بود.

- اوه، جسممو به کند کشیدید بعد حالا می‌خواید باهام هورکراکس بسازید؟


روح هکتور فینی کرد و در حالی که دست‌هایش را در هم قفل کرده بود، با اندوه و غصه ادامه داد:
- محاله بذارم. محاله!


روح هکتور هق هقی کرد و دوباره صدای فین به گوش رسید. بلاتریکس چنان محو تماشای او شده بود که کلا از یاد برده بود هدفشان از شکافتن مغز هکتور چه بوده است. البته تا آن لحظه این‌طور بود. بلاتریکس لرزش تهدید آمیزی کرد و با خشم به سمت هکتور رفت.

- ببین هکتور، یا میای پایین و باهامون می‌ری پیش اسلاگهورن، یا بلایی به سرت میارم که تا حالا توی عمرت ندیده باشی.


Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹
#4
مرد، دستی به صورتش کشید و با صدای خسته‌ای گفت:
- بفرمایید خانم.


سو لی، با نهایت ادب و احترام، رفت و روی صندلی، جلوی میز مرد، نشست. بعد هم بی‌حرکت نشست و حرفی نزد. گویی حرف نزدن و آن‌طور نشستن در آن موقعیت عادت همیشگی همه است. او یک دست لباس شیک پوشیده بود و بوی عطر خنک و دلپذیری از او می‌آمد.
مرد، نفس عمیقی کشید و با کلافگی گفت:
- خب، خانم، چه چیزی رو می‌خواین به موزه‌ی بفروشید؟ می‌شه به من نشونش بدید؟



سو لی آرام زیر لب چیزی مثل «بله» گفت و اندکی در جایش جا به جا شد. به نظر می‌رسید می خواهد چیزی از درون کیف جمع و جورش بیرون بکشد. مرد، بی‌حوصله به حرکات او چشم دوخته بود و انگار بی‌صبرانه دلش می‌خواست از آنجا فرار کند و چند ساعت خواب عمیق را تجربه کند.
- بفرمایید.


سو لی جعبه‌ی زرشکی و کوچکی را روی میز گذاشته بود. به نظر می‌رسید جعبه، برای نگه داری از یک جفت گوشواره است.
- این چیه؟


مرد با اخم ظریفی این را پرسید. و سو لی، با آرامش انگشت سبابه‌اش را روی میز گذاشت و پاسخ داد:
- این جعبه‌ایه که بهش می‌گن جعبه‌ی رویا. مال مادربزرگم بود.


مرد، که انگار کمی مشتاق‌تر شده بود، کمی به جلو خم شد و با تردید گفت:
- حالا این به چه درد موزه می‌خوره؟ منظورم اینه که برای چی می‌خواین بفروشینش؟ چیز خاصی داره؟


سو لی کمی عصبانی شده بود. او با حرارت گفت:
- آقای محترم با این جعبه می‌شه رویا دید! می‌فهمی؟ این کم چیزیه؟ مادربزرگم با این پیشگویی می‌کرد!


مرد چشم‌هایش را بست و پلک‌هایش را محکم روی هم فشار داد. چه کار باید می‌کرد؟
- خانم اگر مایل باشید می‌تونید آخر وقت کاری باز هم بیاید تا در این مورد صحبت کنیم. :angel:


Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ سه شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹
#5
مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):
خجالت آوره که بگم، آخه فقط حدود دو هفته از عضویتم گذشته چهارم فروردین عضو شدم و شونزدهم نقش گرفتم
نمی‌دونم مشکلی داره یا نه

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):
هیچ. فعلا زیر دستیم

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:
متاسفانه هیچ سابقه‌ی برجسته‌ای ندارم

شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:
خب، اهم اهم.
اول از همه، اینو بگم که نظر تمامی جادوگران و ساحرگان هدف اصلی خواهد بود. پیشنهادات اونها اجرا، و کلا هر نظری داشته باشن روی فرق سر ما جا داره
دوما، امکانات بیشتری رو برای جامعه‌ی جادوگری فراهم می‌کنیم. همین طور امنیت بیشتری رو. خلاصه بگم، کلا تحولات بزرگی ایجاد می‌کنیم
شغل‌های جدیدی ایجاد می‌کنیم. متاسفانه ما در جامعه‌ی جادوگری با کمبود شغل مواجهیم و خیلیا بیکارن یا شغلشون مناسب نیست. خلاصه، موقعیت‌های شغلی زیادی رو ایجاد می‌کنیم با حقوق بالا
مسابقات گسترده‌تر و متنوع‌تری برگزار خواهند شد.
چند تا کوچه و شهر جدید بنا میکنیم، همین طور مکان جدید. تنوع رو تا حدی می‌بریم بالا که هر کسی با هر سلیقه‌ای حالشو ببره
و میتونم بگم حتی تور سفر رایگان خواهیم داشت به مکان‌ها و کشورها و سیارات مختلف
چند تا مجله‌ی تفریحی دایر خواهد شد، چند تا کتاب چاپ خواهد شد و مکانی دایر خواهد شد برای تخلیه‌ی دیوانگی‌هایمان
چند تا اختراع جدید و بسیار کاربردی هستند، که رونمایی، و به طور کاملا رایگان در اختیار مردم قرار خواهند گرفت.
وزارت جادو با جادوگران و ساحرگان عزیز، کاملا صادق و رو راست خواهد بود و تمامی آماری که در اختیارشان قرار میگیره واقعی خواهد بود
تقویم جادویی، خیلی وقایع بیشتری خواهد داشت.
یه دم و دستگاهی راه میندازیم، و این دم و دستگاه اینجوری خواهد بود که تمامی جادوگران و ساحرگان (همون کاربران) عیدی و یارانه میگیرن و روز تولدشونو شخصا بهشون تبریک میگیم
وزارتخانه خیلی خیلی فعال‌تر خواهد شد. هر روز، ایده‌های جدیدی عملی میشن و کارهای بیشتری رو انجام میدیم. وزارت جادو بیست و چهار ساعته در خدمت (کاربران) خواهد بود.
چند تا شبکه‌ی تلویزیونی جدید با موضوعات متنوع و گسترده افتتاح خواهند شد.
رمز و رازها و ماجراجویی ها دو برابر خواهند شد
در کل، همه چیز عالی خواهد شد

شعار انتخاباتی:
مردم، گنجینه‌های با ارزش و معادن طلا هستند

(چقدر این جمله آشناست )


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۹ ۱۳:۲۶:۳۷
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۹ ۱۳:۴۵:۲۲

Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
#6
مینروا داد زد:
- اوه، خدای من!
و بعد رو به دامبل بات ادامه داد:
- این کیه آلبوس؟ اینجا چی کار داره؟
دامبل بات روی میز دامبلدور چمباته زد و سرش را خاراند.
- یه غریبه‌ست، «گونی» جون. خودم باهاش کنار میام. فقط اگه شلوغ کرد خبرت می‌کنم.
مینروا با سوءظن و از زیر عینکش دامبل بات را نگاه کرد:
- دامبلدور، مطمئنی حالت خوبه؟
دامبل بات لبخند دندان نمایی زد و فریاد کشید:
- عالیییییییییمممممممم!!!
مینروا با شک او را نگاه کرد و در را محکم به هم کوبید و رفت. دامبلدور به معنای واقعی کلمه نمی‌دانست چه بگوید. تنها کاری که باید می‌کرد، این بود که دامبل بات را از پنجره‌ی اتاقش به بیرون پرت کند. همین حرکت برای همه چیز کافی بود. بعد هم می‌توانست سر و رویش را تمیز کند و خیلی بی دردسر به کارهایش ادامه دهد.
خواست به سمت دامبل بات برود و فکرش را عملی کند. اما سر جایش ایستاد. دامبل بات خیلی باهوش بود و دامبلدور نمی‌دانست که او فقط یک ربات است. برای همین فکر کرد اگر او را از پنجره به بیرون پرت کند، قطعا او هم علیه دامبلدور عکس العملی نشان خواهد داد و همه چیز انقدر ساده تمام نمی‌شود!
برای همین، سعی کرد دامبل بات را با زبان خوش نگه دارد و بعد اگر او از آنجا نرفت، می‌توانست نقشه‌های پلیدش را عملی کند.
برای همین، با چوبدستی‌اش در هوا دو تا آب هویج بستنی ظاهر کرد و با لبخند فریبنده‌ای به دامبل بات گفت:
- اوه، باباجان، بیا بستنی بخور.
دامبل بات با حالت کودکانه‌ای از روی میز پایین پرید و یکی از آب هویج بستنی ها را قاپید و شروع به خوردن آن کرد.
دامبلدور کنار او نشست و با مهربانی پرسید:
- بگو ببینم، کی تو رو به اینجا آورد؟
دامبل بات در حالی که فکر و ذکرش، همان آب هویج بستنی بود، پاسخ داد:
- چند تا آدم خوب بودن. یه زن خوشگلم پیششون بود. فکر کنم مامانم بود. خیلی گوگولی بود.

دامبلدور پرسید:
-خب، حالا اسمش چی بود؟ چه شکلی بود؟


Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
#7
دامبلدور بسیار خوشحال بود و مرگ‌خواران بسیار ناراحت. البته این دلیل نمی‌شود که آنها تا ابد شاد یا ناراحت بمانند.


مرگ‌خواران، از چیز بسیار مهمی غافل شده بودند. چیزی که تا چند روز گذشته، تمام فکر و ذکرشان بود و شبانه روزی برای آن تلاش می‌کردند. در واقع برای فراموش کردن آن، کمی بیش از اندازه زود بود.


دامبل بات!!!!

دامبلدور که از همه چیز و همه جا بی‌خبر بود، اصلا نمی‌دانست که چیزی به نام «دامبل بات» در اتاقش وجود دارد. چند روز بود که اصلا پایش را هم در آن اتاق نگذاشته بود و کم کم داشت آن را فراموش می‌کرد.


بعد از تمام شدن جلسه‌ی محفل، دامبلدور خسته و کوفته به هاگوارتز برگشت. شب بود و هوا مثل قیر سیاه و تاریک بود.

دامبلدور، وارد اتاقش شد و در را پشت سرش بست. همه چیز آرام و مرتب به نظر می‌رسید. بنابراین، دامبلدور رفت و روی تختش دراز کشید تا بخوابد. فکر اینکه میخواهد بخوابد، قلقلکش می‌داد.


خب، دامبلدور روی تخت دراز کشید. احساس کرد تختش کمی مرتفع‌تر و شیب‌دار تر شده. احساس کرد توهم زده است. پس چند بار غلت زد و دوباره چشم‌هایش را بست.
- آییییییییی اوخ اوخ مامان شفافم! آهای بی‌شعور بی‌فرهنگ مرلین ندیده‌ی تسترال! نشستی روی لوزالمعده‌ی بنده بعد طلبکارم هسی؟

دامبلدور از جا پرید و زیر خودش. مردی را دید که بی‌اندازه شبیه خودش بود. در واقع خودِ خودش بود.

اولین کاری که دامبلدور کرد، این بود که دوید و در اتاق را قفل کرد. بعد، برگشت و لبخند ضایعی به دامبل بات زد.
- هه هه. متاسفم بابا جان. شما کی باشی؟

دامبل بات که لباس خواب صورتی رنگی با طرح خرس پوشیده بود و کلاه منگوله داری روی سرش داشت، با حالت عجیبی روی زمین نشست.

- وا! چقدر بی تربیتی تو! زدی ناقصم کردی بعد خودتو می‌ذاری جای بابای نازنینم؟ بزنم لهت کنم؟

دامبلدور قاطی کرد.

- دِ این قدر زرت و پرت نکن بنال ببینم کی هستی چی از جون منه بدبخت فلک زده میخوای؟

دامبل بات، ظرف زرِ دامبلدور را برداشت و آن را روی دامبلدور خالی کرد. بعد، یک سطل رنگ صورتی آورد و آن را روی ریش دامبلدور خالی کرد. بعد، یک قلم پر برداشت و سعی کرد با آن ریش دامبلدور را فر کند. بعد، یک آبنبات چوبی از جیبش در آورد و در دهان دامبلدور فرو کرد. یکی از همان کلاه های منگوله دار را هم در سر دامبلدور فرو کرد. قیافه‌ی دامبلدور خیلی دیدنی بود.

دامبل بات، نیشش را تا بناگوش باز کرد و با ذوق و هیجان گفت:
- چون الان خیلی مامانی شدی، غریبه، دیگه به خاطر له کردن لوز المعده‌م تنبیهت نمی‌کنم.
و آرام، کله‌ی دامبلدور را نوازش کرد.


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۸ ۲۱:۵۴:۴۸

Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده


پاسخ به: مجله شايعه سازی!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
#8
کرونا به هاگوارتز رسید!!!!!!!


به گزارش (...)، یکی از جادو آموزان سال اولی هاگوارتز، به دلیل داشتن تب، سرفه‌ی خشک و تنگی نفس به بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو منتقل شده است!

این خبر موجب نگرانی بسیاری از اولیای جادو آموزان شده و گفته می‌شود بسیاری از جادو آموزان در حال خروج از هاگوارتز و برگشتن به خانه‌هایشان هستند.

حتی ممکن است مدرسه‌ی هاگوارتز، برای چند ماه به طور کامل تعطیل شود.

با ما همراه باشید...


Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده


پاسخ به: مجله شايعه سازی!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
#9
پیاز، کیلویی ۲۰ گالیون!!!!!


این خبری است که اخیرا همه‌ی جامعه‌ی جادوگری شاهد آن بوده است. در بسیاری از جادو مارکت‌های بریتانیا، قیمت پیاز به بیست گالیون افزایش یافته است و این افزایش ناگهانی قیمت پیاز، خشم بسیاری از جادوگران و ساحره‌ها را برانگیخته است!

گفته می‌شود یکی از ساحرگان سی و هشت ساله، هنگامی که قیمت پیاز را از فروشنده‌ی یکی از جادو مارکت‌ها پرسیده، در جا سکته‌ی مغزی، و به دیار باقی شتافته است و حتی گفته می‌شود چند نفر از جادوگران با فروشنده‌ها گلاویز شده اند!!

با ما همراه باشید...


Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده


پاسخ به: مجله شايعه سازی!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
#10
دیدار هری پاتر و لرد ولدمورت، شایعه یا واقعیت؟


چند تن از ساحرگان ساکن در دهکده‌‌ی هاگزمید، ادعا می‌کنند که شب گذشته، لرد و هری پاتر را در کافه‌ی مادام رزمرتا دیده‌اند که در حال خوردن آب پرتقال بودند.
این ساحرگان ادعا می‌کنند که خودشان خنده‌های آن دو را شنیده، و از نقشه‌ی شوم آنها برای به قتل رساندن دامبلدور آگاه شده اند.
فعلا نه لرد، و نه جناب هری پاتر هیچ واکنشی به این شایعه نشان نداده، و آن را تایید و یا تکذیب نکرده‌اند. آخرین اخبار حاکی از آن است که ساحرگان مدعی، به بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو منتقل شده، و تا اطلاع ثانوی آنجا خواهند ماند.
ضمنا کافه‌ی مادام رزمرتا تحت بررسی کارآگاهان وزارتخانه است.


Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.