هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۲
#11
عجب!
آخه مگه آدم چقدر میره ناظر گروهو چک کنه؟
یه خبری می دادین!

ولی به نظر من این وضع الان هافل به همت بیشتری احتیاج داره.
سوروس جان اگه میشه این مسأله رو توی انجمن مدیران و با ایوان مطرح کنید و یه تصمیمی برای این مسأله بگیرید.

من که داشتم نگاه می کردم توی سایت، متوجه شدم که یه زمانی ظاهراً اعضایی که انتخاب شخصیت می کردند رو به گروهی که عضو کم داشته می فرستادن و بعد از 1 ماه اگه خوشش نیومد می تونست به هر گروهی که خواست بره.
به نظر من اینم ایده ی بدی نبوده.

مرسی از توجهتون و معذرت بابت اشتباهم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۲
#12
درود بر مدیران عزیز که گل های سایت هستند.

متأسفانه شاهد بی توجهی خیلی خیلی زیاد به اوضاع گروه هافلپاف توی ایفای نقش هستیم.
بابا ببینید این هافلپاف چقدر وقته اینجوری یه گوشه افتاده و هیچ کس بهش محل نمیذاره.

الان ما دو تا ناظر داریم که اصلاً نیستن. واقعاً من نمی دونم با چه استدلالی مرلین رو ناظر کردین.

خواهشاً یه فکری بکنید.
این که یکی از گروه ها اینجوری ضعیف بشه به ضرر سایته.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲
#13
- مطمئنی ملت میان؟
- آره بابا، بشین همین جا من مطمئنم میان. ما هافلپافیــم! مطمئن باش ملت در آخرین لحظه حضور پر شور به هم می رسانند.

رز و ارنی جلوی در دفتر نظارت هافلپاف یک موکت زرد رنگ پهن کرده بودند و آماده برای ثبت نام از اعضای مشتاق(!) هافلپاف برای تیم کوییدیچ هاگوارتز بودند.

رز پاهاش رو که از چهار زانو نشستن درد گرفته بود، دراز کرد و گفت:
- حالا چرا باید اینجا بشینیم؟ نمی شد کلید دفتر رو از سوروس یا ایوان بگیری؟!

ارنی یک لحظه چشمانش رو تنگ کرد و به انتهای تالار خیره شد ولی دوباره به حالت عادی برگشت و گفت:
- یه لحظه فک کردم یکی از اون دور داره میادا! نه بابا تو هم دلت خوشه. اون شامپو که همچنان در نقش هویجه، سوروسم گفت نمیشه.
- حالا یعنی میخوان ناظر انتخاب کنن؟
- آره ولی خیلیم خوشحال نباش، دفعه ی آخری که میخواستن ناظر انتخاب کنن مرلین مک کینن دنبال آدرس میگشت، اومده بود تو هافل آدرس بپرسه و بره، ناظرش کردن!

یک هفته بعد، همان مکان

- ببین ارنی، من و خودت که از اولین ثبت نام کنندگان بودیم و حضور پر شور داشتیم. هوگو رو هم من امضاشو تقلید کردم ثبت نام کرده، النور و هانا تا حالا فقط جاروی آشپزخونه دستشون گرفتن ولی ثبت نام کردن. حتی اگه این سه تا رو هم حساب کنیم دو تا یار کم داریم!

ارنی چانه اش رو خاراند و پرسید:
- عجب، حالا کی بازی شروع میشه؟

- فردا شروع بازیه. اسلایترینی ها یک ماه پیش تیمشون رو دادن و هفته ای سه روز تمرین داشتند تا اینجای کار!

ارنی کمی به فکر فرو رفت و ساکت شد، اما چند لحظه بعد یهو فریاد زد:
- ولی ما هافلپافیم، ما می تونیم. ما می بریمشون. ما قهرمان میشیم! من می دونم ملت در آخرین لحظه میان، ما هافلپافیم...

رز با بی حوصلگی گفت:
- خیلیم زور نزن مستر جو گیر! باید حداقل 3-4 تا بازیکن پیدا کنی.
- غمت نباشه رز. بده من اون گوشی مشنگی رو! :pretty:

ارنی سریع گوشی تلفن همراهش رو از رز گرفت و شماره ای گرفت و گوشی رو روی اسپیکر گذاشت:
- الو؟ سلام قاسم جون.
- به، سلام داش ارنی، خوبی؟ خوشی؟
- مرسی داداش. میگم یه قرارداد توپ برات دارم. پاشو بیا تیم کوییدیچ ما.
- نمیشه داداش، به جون خودم راه نداره. من با 8 تا تیم لیگ برتری قرارداد بستم. دیگه بیشتر جا نداره. تازه با چند تا از مربیای تیمای مقابل هم هماهنگ کردم قراره گل به خودمون بزنم. خلاصه سرم شلوغه.
- ای بابا، پس ما چیکار کنیم؟
- یه داداش مرحوم دارم. روحه! داستانم تعریف می کنه. بچه خوبیه، اسمش بیدله. بگم بیاد؟
- آره داداش دستت درست. بفرستش بیاد. فعلاً خدافظ.

ملت:
رز:

ارنی لبخند خود پسندانه ای زد و گفت:
- چیه رز؟ کف کردی؟
- نه، یه فکر خفن به ذهنم رسید!

با گفتن این جمله به سمت خوابگاه دختران دوید و چند دقیقه بعد با چمدان بزرگی به تالار عمومی برگشت.

هانا نگاه حاکی از ترس به چمدون کرد و پرسید:
- رز این چیه؟!

رز که تازه فهمیدی بود خیلی ذوق کرده و سوتی داده گفت:
- اهمم، چیزه... من یه چیزی بتون نگفته بودم...چیزه، اهم اهم... من رولینگو دزدیدم!

ملت:

- خب خوشم نمیومد از نوشتنش خب.

النور با سختی فکش رو از کف زمین جمع کرد و گفت:
- حالا ما اینو چیکارش کنیم؟!

رز با شوق و ذوق توضیح داد:
- اینم میاریم تو تیم. مگه نمی دونین این هر چی بنویسه همون میشه. تازه می تونه هر چی بازیکن هم میخوایم برامون بیاره!

صبح روز بعد، زمین بازی کوییدیچ

همانند کل الیوم مسابقات کوییدیچی که چه توی سایت و چه توی کتاب انجام شده خورشید از پشت کوه ها می درخشیده و نور میومده تو ورزشگاه و از این چرت و پرتا.

ملت اسلایترینی تمام صندلی های جایگاه، جایگاه ویژه، VIP و حتی VVIP رو اشغال کرده بودند و جایی برای هواداران هافلی نمونده بود. هر چند که هواداران پر شور هافلی وجود خارجی نداشتند و به زور همین تیم رو هم تشکیل داده بودند ولی بالاخره نمیشه از کار شکنی های سازمان لیگ و دپارتمان داوری چشم پوشی کرد!

در حالی که اسلایترینی ها داشتند شعارهای بی ناموسی بر ضد اعضای تیم هافل می دادند در های رختکن باز شد و دو تیم به زمین اومدن.

تیم سبز و نقره ای پوش اسلایترین با آرایش عجیبی وارد زمین شدند. لرد ولدمورت چند قدم جلوتر از بقیه راه می رفت، پشت سر او جدش، سالازار اسلایترین، تلو تلو می خورد. کمی عقب تر آیلین و توبیاس توی آغوش همدیگه لاو تو لاو شده بودند و هر چند دقیقه یک بار هم دعواشون میشد، کراوچ ها هم به شدت مشغول دعوا بودند. جاگسن و سلستینا هم زیر بغل های وزیر رو گرفته بودند و به زمین آوردند.

با ورود طلایی پوشان هافل به زمین ملت دهنشون این هــــوا باز موند. چهره هایی که هیچ کس باور نمی کرد قرار بود برای تیم هافلپاف به میدان برن.
مشهور ترین اون ها الکساندرو دل پیرو و جی کی رولینگ بودند که با تشویق و کف و خون قاطی کردن حضار مواجه شدند.

در حالی که الکس و رولینگ در حال جواب دادن به ابراز احساسات ملت بودند، هلگا هافلپاف کبیر تیمش رو به سخت کوشی دعوت می کرد و بیدل دهنوی هم چند تا قرارداد با تیم های کوییدیچ دیگه می بست!

دقایقی بعد بازی شروع شد و همه ی بازیکنان به هوا رفتند.

صدای گزارشگر در ورزشگاه طنین انداخت و ملت با شنیدن صدای جواد خیابانی یکی یکی کله هاشون رو به نیمکت های خودشان کوبیدند.

- با نام و یاد خدا. سلام جادوگران و ساحرگان عزیز. بازی هافلپاف و اسلایترین رو برای شما گزارش می کنیم. بازیکنان دو تیم وارد زمین شدند و نکته ی جالب توجه حضور رولینگ در پست جستجوگر برای هافلپاف هست. قطعاً کسی که کتاب رو نوشته رولینگه و کسی که رولینگه کتاب رو نوشته!

ملت: :vay:

رولینگ از جیبش کتاب «هری پاتر و سنگ جادو» رو در آورد و روی قسمت هایی از اون خط کشید و چیز هایی بهش اضافه کرد.
به طور خیلی خودجوش با نوشتن رولینگ، دو تا توپ بازدارنده پیدا شدند و به همراه اون دو تا توپ اصلی همگی دسته جمعی به سمت آیلین رفتند که کوافل دستش بود و دک و پوزش رو پایین آورند.

رولینگ:
هافلیون:
توبیاس:

بارتی کراوچ پسر به سمت کوافل که از دست آیلین افتاده بود رفت و اون رو گرفت و به سمت ارنی رفت، اما همین که می خواست شوت بزنه سوت داور به صدا در اومد.

- و گل برای یوونتوس! نه، ظاهراً دوستان اشاره می کنن که گند زدی و گل به نفع هافلپاف بوده. خیلی عجیبه. اگه این توپ گل شده، پس اون که دست کراوچ ـه چیه؟ احتمالاً اون گوی زرینه! و بله، اسلایترین پیروز میشه! آفرین بارتی، خیلی خوب گرفتیش بارت.

با تموم شدن جمله ی خیابانی، همه ی ورزشگاه ساکت شدند و به او نگاه کردند. رولینگ خیلی نرم و مِلو به سمت جایگاه گزارشگر پرواز کرد و به خیابانی گفت:
- خداوکیلی الان نفهمیدی همه توپا دو تا شدن یا داری مسخره بازی در میاری؟

بعد از یک دقیقه سکوت برای این سوتی عظیم، بازی از سر گرفته شده بود.

اوضاع فوق العده داغونی شده بود.
دل پیرو با آواداکداورای ولدمورت کشته شد و النور به جای اون به بازی اومد. ولی تنها حرکتی که می تونست بکنه این بود که به سبک اینزاگی روی خط دروازه وایسه و هر توپی که میخواد گل شه رو لمس کنه.

بیدل دهنوی با بارتی کراوچ پسر تبانی کرد و در ازای دریافت پول 12 تا گل به خودشون زد.

آیلین و توبیاس باز هم دعواشون شد و از بازی بیرون رفتند تا وزیر گانت و سلسیتنا به بازی بیان.

با ورود وزیر، ارنی رفت و مشغول درست کردن بساط مورفین شد و باعث شد که 68 گل دیگه بخورن.
بازی 1020 به 340 بود که رولینگ دید اوضاع خوب نیست و توی دفترش چیزی نوشت. بلافاصله امتیاز اسلایترینی ها و هافلپافی ها عوض شد و جفت گوی های زرین در دستان پر قدرتمند جی کی رولینگ قرار گرفت!

ملت:
رئیس دپارتمان داوری:
رئیس سازمان لیگ:
استرجس:
ولدمورت:
جواد خیابانی:


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲
#14
درود

اقا من یه خواهشی داشتم.
سه روز برای مسابقه ی کوییدیچ کم نیست؟
بابا ما هافلپافیما، به زور همین تیم رو هم جمع کردیم.
خواهش می داریم که وقت مسابقه رو چند روزی بیشتر کنید.

با تشکر


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۲
#15
درود

تیم کوییدیچ هافلپاف

دروازه بان: ارنی مک میلان (C)
مدافعان: رز ویزلی، بیدل دهنوی (مجازی)
جستجوگر:جی کی رولینگ (مجازی)
مهاجمان: هوگو ویزلی، هلگا هافلپاف (مجازی)، الکس دل پیرو (مجازی)
ذخیره ها: النور برنستون، هانا آبوت


ویرایش شده توسط ارنی مک میلان در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۵ ۲۳:۰۲:۵۴
ویرایش شده توسط ارنی مک میلان در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۵ ۲۳:۰۵:۲۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۲
#16
لرد که آب از لب و لوچه اش آویزون شده بود دستش رو دراز کرد تا لاخ مو رو بگیره. ولی درست چند سانتیمتر با دست تریلانی فاصله داشت که صدای در اومد.

شارق شارق شارق شارق!

بلافاصله صدای کل الیوم مرگخوارا از پشت در، که به صورت کرال، به سبک دادگاهه تو خنده بازار می خوندند به گوش لرد رسید:
- در رو وا کن باد بیاد، انگاری داره میاد، عروسه داره میاد، عروسه داره میاد!

لرد که از این جک جواد بازی های مرگخواراش قیافه اش کاملاً تبدیل به دو نقطه خط شده بود به سیبل اشاره کرد که در رو باز کنه.

به محض این که در باز شد لرد با چنان صحنه ی دهشتناکی رو به رو شد که از به دنیا اومدنش پشیمان شد!
جلوی مرگخوارا دلوروس با یک لباس صورتی تنگ، که تیکه تیکه گوشتاش از توش بیرون زده بود، تاج صورتی رنگی بر روی مو های سفیدش گذاشته بود و با یک لبخند کج و کوله به لرد خیره شده بود. :pashmak:
مرگخوارا هم همچنان به صورت کرال «امشب چه شبی ست» رو می خوندند!

یهو دوربین یه کلوز شات از صورت متفکر و درمانده ی لرد گرفت و مثل آخر فیلم شعبده باز() صداهایی در پس زمینه ی صحنه پیچید:
کوتوله بود و کمی تپل! موهاش هم کوتاه بود... موهای اون سفیده ولی مال شما صورتی هست... به شدت عاشق رنگ صورتی هست!

لرد که این قطعات پازل رو کنار هم گذاشت آروم آروم رنگ صورتش هم به صورتی روشن، بعد تیره و در نهایت قرمز خونی تغییر یافت. چوبدستی اش را بالا آورد و به سمت دلوروس فریاد زد:
- آواداکداورا!

با افتادن عروس زیبا(!) روی زمین همه ساکت شدند و به جنازه خیره شدند.

- ارباب روح مادرتون! :worry:
- ارباب عله و سیم سرورش!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
#17
آخ جون دعوا

پرفسور ویزلی، بیلشونو میگما، نه بیل باغبونشون! بی ادبا... منظورم پروفسور بیل ویزلی ـه.

اولاً که دوستان و عزیزان، اینقدر دعوا و کتک کاری نکنین، اینجا برای شوخی و خنده و مسخره بازیه، نه برای به رخ کشیدن سطح زبان و استفاده ی مکرر از علامت تعجب. (مخاطب عام ـه ها)

اعتراضی هم دارین با روی خوش بگین.
مثلاً شترق!، چرا این سوالو اینجوری دادی؟ هار هار هار!

حالا همه این ها یه طرف، سپاهان ـه ما... هان، نه، چیزه... . منظورم اینه که همه اینا یه طرف، ولی من وقتی شنیدم چوبدستی فلزی هم هست مخم سوتید.
من یه 10-15 باری کل این کتابا رو خوندم و فکر نمی کردم چوبدستی فلزی هم باشه. بعد دیدم میگین چوب ویکتور فلزی بوده، حال نداشتم برم کتابو باز کنم.
ولی یه سرچ تو نت زدم، اینو پیدا کردم. گفتم شماها هم ببینین.
چه پسر خوبیم من. :pretty:

بدرود و دو صد درود


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲
#18
نقد گروهی مأموریت

با عرض پوزش از همه ی دوستان کاراگاه
این امتحانات مشنگی وقت نمیذاره واسه آدم!

آلستور مودی
همون طور که کم نوشتن خوب نیست، زیاد نوشتن هم خوب نیست و خواننده رو خسته می کنه. پست نباید خیلی طولانی بشه.
یه نکته دیگه این که درسته که خیلی خلاقانه و قشنگ سوژه رو مسیرشو تغییر میدی توی پستات، ولی نیازی نیست توی هر پستی که میزنی یه تغییر تو سوژه بدی. می تونی همون سوژه رو ادامه بدی. این تغییرات توی سوژه وقتی خیلی خوبه که دیگه داره داستان کسل کننده میشه.

در کل خیلی خوب می نویسی. فقط سعی کن یه کم توی چت باکس سنگین رنگین تر باشی.

ویلبرت اسلینکرد
اول این که واقعاً فوق العاده داری پیشرفت می کنی و خیلی بهتر از اون میبینم که داری کم کم طنز هم می نویسی.
برای طنز نوشتن یه سری عوامل هست که می تونی ازشون استفاده کنی. بهترین شیوه برای طنز نویسی، استفاده از سوژه های طنزیه که هر کاراکتر داره. مثلاً مورفین که معتاده، یا ارنی که پول پرسته و این چیزایی که هر کس خودش برای کاراکتر خودش پرورش داده.
از شکلک ها هم خیلی خوب داری استفاده می کنی. به اندازه و به جا.
فقط سعی کن سوژه رو خیلی توی یه پست پیش نبری. فرض کن کل سوژه ای که قراره نوشته بشه یه کتابه و تو داری یک یا دو صفحه از این کتاب رو می نویسی. هیچوقت توی دو صفحه همه ی اتفاقات نمیفته. هرچند بعضی وقتا یه سوژه ی جدید وارد داستان میشه توی همون یکی دو صفحه ولی نه همیشه.

تو هم در کل داری خوب می نویسی و پیشرفتت عالی بوده.

رون ویزلی
تو هم مشکل ویلی رو داری ولی شدید تر. خیلی عجولی و سوژه رو با سرعت میخوای پیش ببری. قرار نیست سوژه همونی بشه که توی ذهن توئه، ممکنه یکی سوژه ای داشته باشه که خیلی قشنگ تر باشه.
مثلاً قشنگ بود که یه چیزی توی انبار باشه که مربوط به کاراگاهان بشه. ولی می تونستی فقط یه سر نخ بدی و ببینی نفر بعدی چه ایده ای داره و چی میخواد بنویسه. مثلاً تو فقط اینو می گفتی که یه چیزی هست که مربوط به گنجینه ی کاراگاهانه، بعد نفر بعدی می گفت که اون چیز چیه و چیکار باید بکنن.

یه نگاه به پست هات که بکنی، همه ش شده دیالوگ و فضا سازی اصلاً نداری. طنز آنچنانی هم توی پست هات دیده نمی شد. سعی کن به نقد هایی که قبلاً کردم برات بیشتر دقت کنی.( مثل چارلی نباش )
در ضمن کیفیت رو فدای کمیت نکن. تو هر دو روز یه پست بزنی ولی پستت کیفیت خوب داشته خیلی بهتره اینه که روزی دو تا پست بی کیفیت بزنی.

در کل خیلی جا برای پیشرفت داری و باید بیشتر به نقد ها دقت کنی. سعی کن از اون ها توی پست هایی که می نویسی استفاده کنی.

دافنه گرینگراس
شما که انگار زیاد قابل نمی دونی پست بزنی.
یه پست زدی که تقریباً پست خوبی بود.
فقط اشکالی که داشتی این بود که سوژه ی فرعی که مشخص شده بود رو اصلاً وارد نکرده بودی و هیچ تلاشی یا اشاره ای برای وارد کردنش هم نداشتی.

چارلی ویزلی
پستت اصلاً خوب نبود و باز هم خیلی از نکاتی که قبلاً بهت گفته بودم رو رعایت نکردی. هر چند که تو این پستت دیدم استعداد طنز نویسی خوبی داری ولی پرورشش نمی دی.

مرسی از همه ی دوستانی که شرکت کردند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
#19
خب خب خب، انگار معترض داریم اینجا. وزیــــرم، یه دو تا از این دیوونه سازاتو بده اینا رو بوس کنن.

عـه؟ نترسیدین؟! عجب بچه پررو هایی هسین.

ببینیدی دوستان، توی این مأموریت اینجوری بود که نصف امتیاز سوژه برای یکی و اون نصفش برای اون یکی منظور می شد.
حالا وقتی یه نفر مجبور شه تنهایی این مأموریت رو انجام بده، قطعاً نصف نمره براش نا عادلانه س.( هر چند من انتظار داشتم با همدیگه هماهنگ کنید توی این مأموریت و پست بزنید. حتی روند ادامه دادن سوژه رو با هم دیگه انتخاب کنین و اگه یارتون شرکت نکرد یه پیام شخصی بهش بدید و دعوتش کنید که شرکت کنه.)

با این حال من گفتم اگه کسی مجبور شد تنهایی عمل کنه و سوژه رو تنها پیش ببره، نمره ش از نصف حساب نمیشه و به صورت کامل حساب میشه. یعنی به جای این که چارلی بیاد و فقط از 7.5 نمره ی خودش یه نمره ای کسب کنه، از 15 امتیاز بتونه استفاده کنه.
امیدوارم منظورم رو متوجه شده باشید. در ضمن اینجا امتیاز کیلویی که نمیدیم که! تک تک این امتیازاتی که داده میشه روی قابلیت هایی هست که هر فردی از خودش نشون میده.

موفق باشید.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۲
#20
- و اکنون مفتخرم... ـــخرم، ـــخرم! من خرم؟ خودت خـــری! رون این اکوی اینو کم کـــــن... ــکن، ــکن!

مراسم اعطای مدال مودی دقایقی بود شروع شده بود و جمعیت کثیری بالغ بر 6 نفر در سالن مجلل دفتر فرماندهی کاراگاهان جمع شده بودند.

- هان، باریکلا رون. 10 امتیاز یادت باشه بعداً بهت اضافه کنم! خب، همونجور که عرض می کردم، مفتخرم که وزیر محترم سحر و جادو رو دعوت کنم تا مدال کاراگاه مودی رو بهشون بدن. خانم ها و آقایان؛ این شما و این هم وزیر گانت... اهم اهم، وزیر گانت... اه، ویلی وزیرو بیدار کن!

وزیر با تکان ویلبرت از خواب پرید و گفت:
- هــان؟ چیه؟ چی شده؟ من کجام؟

مودی که از این مراسم داغون کلافه شده بود گفت:
- وسط دفتر کاراگاهان. پاشو وزیر!
- یا امام سالاژار! به ژون مادرم من معتاد نیشتم. اشلاً من تا حالا افغانشتان نرفتم. ولم کنین.

ارنی دوید پایین و گفت:
- نه مورفین جان. تو الان وزیر شدی! پاشو باید مدال این مرتیـ... اهم، چیزه، نه، مدال این آقاهه رو باید بدی. پاشو بابا جون، پاشو مدالشو بده عمو ببینه. :pretty:

ملت:

مورفین دقایقی فکر کرد و بعد از جیبش یک جعبه ی قرمز مخملی در آورد و مقداری چیز سفید رنگ که روش ریخته بود رو تکوند و به مودی داد و گفت:

- بیا اینم مدالت.

و بعد هم ملت به سمت کیک و ساندیس های روی میز حمله کردن و پست تموم شد.


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.