هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ دوشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
#11
پیش نوشت: آخرین پست رول من در مرداد ماه 88 بوده. در حذب!


و دامبل وارد دیوار شد.

سوروس:

دوباره خود سوروس: *******0939 ... علو دامبل.. تو یه دفعه کجا رفتی؟ دیوار تو رو قورت داد!

دامبل: نه احمق الان باید از دیوار رد بشی.

سوروس: ها؟!


بسیار بسیار آنطرف تر (حدود 100 متر) کاساندرا تریلانی در دخمه خود تنها نشسته بود و بر آن بود که پستش بیاید. تلاش هایش به نتیجه ای نرسید. ناگهان بادی وزیدن گرفت و کاساندرا ایده ای به ذهنش خطور کرد

به سمت یخچال رفت (منظور همون یخ در چال جادویی است...) و دو موز را پوست گرفت و نه شسته خورد (!)

پس از این چند دقیقه ای را بیشتر زور زد اما واقعا پستش نمی آمد. گویی چشمه اش خشکیده بود. با خود می اندیشید که او برای این کارها پیرتر از آن شده بود که فکرش را می کرد. در افسوس جوانی و رویاهایش بود که نگاهش بر روی گوی جادویش متوقف شد...

با ولع خاصی به سمت آن رفت و نوک انگشتانش را به گوی چسباند اما چیزی بر گوی ظاهر نشد. کاساندرا بسیار سخت کوش بود و با یک شکست عقب نمی کشید. او آنقدر این عمل را انجام داد تا بلاخره پی برد که گوی در برق نیست.

برق را که زد، فیوز پرید. فیوز را که وصل کرد گوی منفجر شد. گوی که منفجر شد اتصالی داد و فیوز پرید سپس او کمی پستش را طولانی تر کرد و بعد از ساعت زمان خود استفاده کرد و زمان را به بین وصل شدن فیوز و انفجار گوی متوقف کرد. [چه تخیلی!]

کمی سرعت داستان بیشتر شد و به آنجا رسید که کاساندرا انگشتان خود را بر گوی چسبانده بود و یکی از ورد های مخصوص را از روی کتاب آشپزی می خواند. پلاسمای سفیدی در گوی به چرخیدن گرفت و با چرخش آن، زوم دوربین هم هی کمتر شد تا جایی که از بین این سفیدی ها ریش های دامبلدور نمایان گشت...

کاساندرا احساس می کرد که کم کم به گذشته بر می گردد. قیافه دامبلدور او را به یاد روز های خوش هاگوارتز و ملت جادوگر می انداخت. آن عینک لبه نصفه ی نمی دومم چی چی. تازه دامبلدور یکی از آن آبنات لیمویی های قدیمی را هم در دهان گذاشته بود و باید توجه داشت که کاساندرا طعم آبنبات را هم تشخیص داد و این از استعداد های نهفته ی اوست!! صحنه بازتر گشت و کاساندرا به آنچه می خواست، رسید.

دامبلدور لبخند پلید همیشگی اش (!) را بر لب داشت و صحنه را برای یک سوژه جدید آماده کرده بود. کاساندرا هم احساس می کرد که کم کم دارد پستش می آید. کارهای بی ناموسی دامبلدور شروع به آغازیدن گرفت و سوروس بیچاره هم در آن طرف دیوار های سر به فلک کشیده ی روزگار به دنبال در می گشت...


پ.ن: هه هه! دل خوش سیری چند؟


ویرایش شده توسط کاساندرا تریلانی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۵ ۱۵:۱۸:۵۵

در دست ساخت ...


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ دوشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
#12
اه کوییرل دیگه تایید نمی کنه؟ چه بد...

بنده برای بار 1 2 3 چهارم درخواست می کنم که گروه مرا به اسلیترین تغییر داده و ما را از دست این راونی های خون کثیف نجات دهید. و من اصلا بلیت ملیت و اینا هم بلد نیستم. زودی فقط!

باید بلیت بفرستید و دلیل درخواست تغییر گروهتونو بگید. اگر بلد نیستید باین صورته که باید وارد این صفحه بشید و بلیتتونو ارسال کنید.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۵ ۱۶:۱۹:۵۹

در دست ساخت ...


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۸۹
#13
سلام پرفسور!

من نمی دونم بلیت چیه حالا باید چی کار کنم؟!

اینجانب کاساندرا تریلانی فرزند حسن بلیت ارسال کرده که من را به اسلیترین هدایت نماید.

علت: خب من ذاتا اسلیترینی هستم و شما اگر نگاهی به تاریخچه بنده بیندازید می بینید اول در اسلیترین بودم و بعد در روانکلاو. حالا هم می خواهم باز جویم روزگار وصل خویش. همچنین من با بچه های اسلی بیشتر حال می کنم. علت از این بیشتر که من اسلی را دوست می دارم؟!

بلیت بزن:
http://www.jadoogaran.org/modules/xhelp/


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۷ ۱۵:۱۲:۱۰

در دست ساخت ...


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۹
#14
سلام پرفسور کوییرل

فکر کنم اشتباهی رخ داده. من دیشب می خواستم برم تالار اسلی بخوابم که یک دفعه سر از تالار راون در آوردم. اینکه چطور رمز ورود رو بلد بودم هم جای تعجب داره.

شما یک بررسی کن ببین جای این دوتا تالار عوض شده یا من اشتباهی توی برگه ایفای نقشم "راونکلاو" نوشتم!

شما قبلا در گروه راونکلاو بودید اگه بلیتی برای تغییر گروه ارسال کردید لینک بدید تا طبق اون شما به اسلیترین برگردید در غیر اینصورت مجددا بلیت ارسال و علت تغییر گروه رو ذکر کنید.


ویرایش شده توسط کاساندرا تریلانی در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۳۰ ۲۳:۲۱:۴۳
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱ ۹:۵۰:۵۶

در دست ساخت ...


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۹
#15
سلام جادوگران! سلام کوییرل! من برگشتم.

اهم اهم! امید بدان دارم که مرا از خاطر نبرده باشید و همانا من کاساندرا تریلانی غیبگوی مشهور جامعه جادوگری می باشم. اینم شناسنامه...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


نام: كاساندرا تريلاني

سن: حدود 200 سال

قد: گوژ پشتم

رنگ مو: سفید

رنگ چشم: سبز فسفری

چوبدستی جادو: بلند از چوب درخت گردو، با هسته عصاره تخم چشم بز، مغز آدمیزاد، اورانیم غنی شده

جانور و حیوان خانگی: بز

گروه: اسلیترین

خصوصیت اخلاقی: مهربان و مردم دوست، قابل اعتماد، بدبین، لجوج و یک‌ دنده‌

چیز های مورد علاقه: دندان مصنوعی، گوی پیشگویی و فنجان قهوه

زندگی نامه: من کاساندرا تریلانی، غیبگوی مشـهور، در حدود سال 1805
میلادی دیده بر جهان گشودم. کودکــی را در کوچه های هاگزمیــــــــد و کــافه های انبوه از مردم سـپری کردم. همیشه با گفتن جملاتی نامفــــهوم از آینده یا اسرار دیگران آن ها را به تعجب وا می داشتم و چه بسا که خشم را بر چهره اشان نازل می کردم. با آغاز یـــازده سالگی، زندگی ام و جادوگـــری در هم آمیختند. دوران جدیدی در هاگوارتز پیش رویم بود. دوران درخشــانی که همیشه آروزی برگشت به آن را داشتم. استعداد من در غیبگویی در این دوره شکوفا شد.
پس از اتمام دوران تحصیلی به کشور هایی نظر هند، چین و مصر سفر کردم و طالع بینی را به طور کامل فرا گرفتم. زمانی که صد سال از عمرم می گذشت به دنیای جادویی بازگشتم و پیوندی عظیم و مستحکم بین جادو و علم طالع بینی کشورهای کهن جهان برقرار کردم.
بعد از آن دوباره سفر به کشور های مختلف جهان را ادامه دادم و گوشه به گوشه این کره خاکی را زیر پا گذاشتم. سرنوشت من از گذشته اینگونه بر ستارگان نقش بسته بود.

تایید شد!


ویرایش شده توسط جوزف پیر در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۱۳:۳۷:۵۸
ویرایش شده توسط جوزف پیر در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۱۳:۳۹:۲۳
ویرایش شده توسط جوزف پیر در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۱۳:۴۰:۲۳
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۱۵:۳۷:۳۰

در دست ساخت ...


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ جمعه ۱۰ مهر ۱۳۸۸
#16
سلام پرفسور کوییرل

من قصد دارم سایت رو ترک کنم. بنابراین لطفا پروفایل کاربری من رو از ایفای نقش خارج کنید. و در ضمن، اسم کاساندرا تریلانی رو هم از لیست شخصیت ها به رنگ سیاه در بیارید. این وصیت من بود.

خدانگهدار
پیشگوی بزرگ
کاساندرا تریلانی

موفق باشی


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۱۰ ۱۴:۳۵:۴۹
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۱۰ ۱۷:۳۷:۵۰

در دست ساخت ...


Re: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۴:۴۳ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
#17
کاملا چسبیده به شوخی رای ام رو به پیوز می دم. هر چند که اصلا تو هافلپاف نبودم و همچنین از شخصیت دنیس هم بدم می یاد و همچنین از رنگ زرد و دوربین کالین اما پیوز رو هم نمی شناسم! من اصلا با ایشون هیچ رابطه ای حتی در حد زناشویی اش هم نداشتم. اصلا به من چه! ملت قبلی رای دادن من هم رای می دم. بز بعدی هم از روی چاله ای که من پریدم، خواهد پرید. نسبتا نمی دونم تو هافل چه خبره. شاید هم تو سایت. نظارت پیوز رو تو تالار راون و دوتا دیگه حس کردم و گفتم رای ام رو به هیچ کس ندم سنگین تره. کلا اومدم اینجا یک کم دور هم هندونه بخوریم. چیز مهمی نیست. پس بیخیال رای امام باشید و خودتون رای هاتون رو تو صندوق بندازید.


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۴:۴۷:۲۲

در دست ساخت ...


ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
#18
کاساندرا: شبیه سرژ شدم؟!

ققی: عالیه ولی یادت باشه بعد از انجام ماموریت، اگر مثل سرژ دیدمت، کله ات رو از جا می کنم. شاید هم دو قسمت ات کردم. امممم صبر کن ببینم. نه اصلا می گذارمت کباب بشی. گر چه شاید هم سیخ کردم تو بوقت! اصلا می گم زنده زنده خاکت کنن. دوست داری کنار سرژ خاک بشی؟! نه صبر کن یک جای بهتر برات پیدا کنم. امممم...

یک ساعت بعد...

ققی: و همچنین با یک خنجر صورتت رو...

ادی: تموم نشد؟

ققی: نه هنوز! صورتت رو نقاشی می کنم و ...

ادی: ققی بسه دیگه! کاساندرا لطفا بعد ماموریت این تیپ بوقی رو عوض کن.

کاساندرا: باشه. منم چندان با این ریش بزی حال نمی کنم!

گابر و الک:


فکری داری؟

ادی: من یک نقشه دارم.

اعضای حذب: خب چی هست؟

ادی: صبر کنید یک کم تکمیلش کنم.

ده دقیقه بعد...

اعضای حذب: بگو دیگه.

ادی: نقشه جالبی هست. هه هه الان براتون می گم.

ده دقیقه بعد...

یکی: اگه نگی تحریم جوراب می شی.

ادی: خب باشه الان می گم. ققی فکری داری؟

اعضای حذب:

آنیت: من یک فکری دارم. گوش کنید. خوابگاه مدیران رو من بهتر از هر کسی می شناسم. نقشه از این قراره که ادی و ققی می رن رو پشت بوم. اون پایین، کنار در ورودی ساختمان خوابگاه، مونتی می ره توی سطل آشغال. بردویک هم کنارش توی یک سطل بازیافت می ره. مورگان هم می ره گم می شه که دیگه بر نگرده! من و الک و گابریل هم می ریم توی رستوران اونور خیابون و از اونجا همه چیز رو پوشش می دیم. راستی آرنولد رو هم گذاشتیم ذخیره!!!

کاساندرا: پس تکلیف مهره اصلی چی می شه؟

آنیتا: آه بله یادم رفت. کاساندرا هم می ره جلوی در خوابگاه مدیران. وقتی همه آماده بودن، کاساندرا شروع می کنه به داد و فریاد کردن و شعار سیاسی و غیر اخلاقی می ده! مدیران می یان بیرون و می بیننش.

ادی: مامان بزرگ بقیه قصه چی می شه؟

آنیتا: هیچی سیندرالا با شاهزاده ازدواج می کنه اما خبر نداره که قبلا سفید برفی ظرفای شاهزاده رو می شسته.

ادی: و بعدش؟

آنیتا: بعدش دیگه برای زیر هجده ساله ها ممنوعه تپلی من!

ققی: و نقشه ما چی شد؟

آنیتا: بازم داشت یادم می رفت. در همین لحظه بنا به تجربه شخصی من، کوییرل انگشت شصتش رو تا ته می کنه توی دماغ عله. عله پاتر هم عصبانی می شه و می کوبه توی کله مدیر کوییرل. در نتیجه عمامه کوییرل می افته. حواست باشه مونتی که تو باید با بیل ات عمامه اش رو بگیری و برش داری. حالا نوبت به برودریک می رسه. اون عمامه اش رو می گذاره جای عمامه کوییرل. کوییرل برش می داره و می ذاره رو سرش. غصه نخورید. برودریک قبلا عمامه اش رو به سم مهلکی آغشته کرده که فیل رو پاره می کنه؛ پس جای نگرانی نیست.

کاساندرا: و باز جای مهره اصلی کجاست؟

آنیتا: این دفعه یادم نرفت کاسی جون! تا اون موقع دیگه مهره اصلی وجود نداره! مدیران دیگه اون رو تیکه تیکه کردن. در این لحظه است که برای لطیفه هم که شده من توی رستوران اونطرف خیابون یک چیزبرگر می خورم تا روح سرژ شاد بشه!!!

ققی: تکلیف من و ادی چی می شه؟

ادی: و همچنین تکلیف سفید برفی و سیندرلا؟

آنیتا: اینجا هست که مدیران جشن گرفتن و دارن توی خون کاساندرا شنا می کنن که ناگهان ققی، ادی رو با چنگال هاش بلند می کنه و می یاره پایین و ادی رو روی کله مدیران می اندازه. قاعدتا سه چهار تاشون له می شن. یکی شون هم حتما زیر ادی، توی خون کاساندرا نفس کم می یاره و خفه می شه. حالا هم اگر ریاضی تون خوب باشه می فهمید که مدیران قلع و قمع شدن و حذب به هدف والای خودش می رسه.

گابریل: چه رمانتیک!

آنیتا: وقتی هم داشتیم بر می گشتیم خونه، به افتخار پیروزی من، برای همتون از اون رستوران چیپس و نوشابه می خرم که الکسا پولش رو می ده!!!

ادی: پس قصه چی شد؟!

آنیتا: وقتی داشتیم بر می گشتیم خونه، توی راه، ادامه قصه رو برات تعریف می کنم. فقط یادت باشه زشته و برای کسی تعریف نکن. در ضمن ملت برای اینکه سوژه رو قاطی نکنید پنج بار دیگه نقشه رو از اول بخونید و مرور کنید!!!


شب عملیات

سرژ تقلبی شاد و خرم جلوی در ساختمان خوابگاه مدیران ایستاد و خوشحال بود که بعد از عمری یک مسئولیت خفن گرفته...


ادامه دارد...
7 امتیاز محاسبه شد !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۹ ۱۶:۵۷:۱۲
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۹ ۱۹:۱۲:۵۸
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۱:۰۶:۳۹

در دست ساخت ...


ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
#19
دفتر حذب

ققی: همه چیزمان فنا شد. الان من در یاس و نا امیدی هستم. چیزی تا مرگ نمانده است و سو سوی نوری هم که بر دلم می تابید خاموش شد. آه که زندگی را بی مفهوم می نگرم.

ادی: و من هم با تو خواهم مرد، ای نیمه گمشده من... :fan:

ققی: باشد که برویم..اممم...بوق تو کله ات، بیخود خودت را به من نچسبان که نیمه گمشده من سرژ است. آه. آه که اگر سرژ اینجا بود، راه درست را نمایان می کرد. به من الهام شده است که سرژ الان از در حذب به داخل می آید.

ناگهان در دفتر از جا کنده شد و انوار نور بر اتاق تاریک تابید و پیکره مردی در چارچوب در نمایان شد.

ققی: نفهم مگر مادرت به تو یاد نداده که اول در بزن بعد داخل شو...ادی او کیست که نفهمانه داخل شد؟...واقعا تو کیستی که نفهمانه داخل شدی؟

مرد گامی برداشت و ثانیه ای بعد ریشش نمایان شد.

ادی: جیــــــــــــــــــــــغ...روح!

ققی: زامبی!

سرژ: نه نترسید. من خودم هستم. نه یعنی چیز...من من هستم...من سرژ هستم.

ققی: خب هر کی می خوای باش! بگو ببینم چه کار داری؟

سرژ: این لوله آب قبر بنده چکه می کرد. می خواستم اگر می شه یکی رو بفرستید تعمیرش کنه.

ادی: باشه. فردا می گیم یکی بیاد درستش کنه.

سرژ دستتون درد نکنه. خداحافظ شما!


شب جمعه

ققنوس کنار قبر سرژ نشسته و داره گریه و زاری می کنه.

ققنوس: آخه چرا گذاشتی رفتی سرژ؟ من بی تو چه کنم؟ بچه هاتو یتیم کردی و رفتی پشت تم نگاه نکردی. نون ندارم به بچه هات بدم. خاک تو سرم شده

ققنوس یک مشت خاک بر می داره و با مشت می زنه تو کله خودش! سرژ هم می یاد کنار ققنوس می شینه و دستی بر پرهاش می کشه.

سرژ: غصه نخور. غم آخرتون باشه!

6 امتیاز محاسبه شد !


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۱۰:۴۶:۵۷
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۱۰:۴۷:۵۱
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۱۰:۵۲:۲۰
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۰:۵۷:۴۳
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۱:۰۱:۰۲

در دست ساخت ...


ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۸
#20
بهترین آواتار: salam

بهترین امضا: مال خودم

بهترین جمله: گودریک گریفيندور. خوش به حالش رفته...

بهترین نویسنده: تره ور

بهترین سوژه: ــــــــ

بهترین عضو: الان دیگه مرده!

بهترین ناظر: پرسی ویزلی

بهترین مدیر: هری پاتر!

بهترین پست: ــــــــ

بهترین محل زندگی: من کاری به محل زندگی مردم ندارم. اما عموما بالا شهر خوبه!

بهترین استاد هاگوارتز: از دانش آموزان بپرس!


همونطور که گفته شد باید با دلیل ترین هاتون رو معرفی کنید ! پستِ شما باطل هست !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۳ ۱۷:۲۶:۴۸

در دست ساخت ...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.