هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۲
#11
رون نگاه عاقل اندر سفیهی به هری انداخت و گفت :

- اولا خجالت نمی کشی از این شکلک های خنده شیطانی میزنی؟ مگه صدبار همین دامبل تو جلسات خصوصی بهت نگفت که این شکلک ها برای گروه های شر و بد سایت هستش ؟

هری چینی به پیشانی اش انداخت و درحالی که داشت خاطرات کلاس های خصوصی اش را مرور میکرد گفت :

- اون جلسه که راز و نیاز بود ، اون یکی جلسه هم که مرور خاطرات تام ریدل از تولد تا وفات بود. . . جلسه ی بعدشم که راز و نیاز بود، فهمیدم ، هه آره ، حق باتوئه ، اون سری گفت ازینا اعضای سیفید میفید نباید استفاده کنند .

- دیدی گفتم ، بعدشم ، تو چرا همش دنبال اینی که نشون بدی همه چی تموم نشده؟ چرا هی میخوای بگی لردسیاه نقشه داره؟ اصلا با این خونی که از دماغت داره میاد شاید مغرت . . . چیزه ، یعنی شاید گیج زدی و اصلا فرد و جرج رو ندیدی . در ثانی میشه برام مشخص کنی حضور فرد و جرج تو قلعه چه ربطی به معجون مرکب پیچیده و لرد سیاه داره؟!

هری کمی زیر چانه اش را خاراند و با قیافه ای کاملا جدی گفت :

- ببین این دیگه تقصیره نویسنده ی پست قبله ، اساسا به نظرم زمانی که آدم تحت تاثیر علف و اینا هستش نباید پست بنویسه. اصولا علف مغز آدمی رو . . .

- الان یعنی میخوای وسطه این پست ، تاثیرات علف روی مغز رو ریشه یابی کنی؟ خب بابا همین کارا رو میکنید ایفا تعطیل میشه ، ملت حوصله ی پست زدن ندارن . سوژه ها همه شبیه هم شدن .

- خیلی خب ، بهتره پس بریم اعضای الف دال رو جمع کنیم . چون مطمئنم لرد سیاه یه نقشه ای داره

- دوباره برگشتیم سرخونه ی اول


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۲
#12
گودریک که سوار بر تخته پاره ای بود، به سمت بلندترین نقطه ی تالار گریفیندور پارو میزد .
مک گونگال و چند نفر دیگر از گریفیندوری ها ، برای جان سالم به در بردن از غرق شدن در طوفان اشک هری سوار کاناپه ای شناور شده بودند و در با تلاطم اشک ها متلاطم بودند .

- گودریک ، دستت رو بده من تا در امان باشی ، سوار این کاناپه شو تا جان سالم به در ببری

- نه مک گونگال ، من به بالای آن کوه (همون نقطه بلنده) خواهم رفت و در آنجا جان سالم به در خواهم برد ، من گریفیندوری هستم، من گودریک گریفیندور هستم ، من شجاعم ، من دلیرم ، من آماده ی نبرد با هر چیزی هستم ، من خوبم ، من هورام ، هورا هورا

درست در همین لحظه که گودریک شرح شجاعتش را میداد موجی از اُشوک (جمع غیر مکسر اشک) از سویی آمد و گودریک را برد . و اینگونه بود که بیدل فرمود : گودریک با شیجان نشست ، خاندان تالارش گم شد .

مک گونگال با دیدن این صحنه اختیار از کف برید و عناد خویش را ول کردنی و فریاد زدی :

- هـــــــــــری پــــــــــاتـــــــــر، بـــــــــــس کــــــــــــن

هری با شنیدن فریاد پرفسور مکگونگال متوجه وخامت و ضخامت اوضاع گشت و سریع با زیر آبی 20 امتیازی خود را در سوراخی چپاند و از نظرها پنهان گشت .
مک گونگال هم به سمت درپوش سوراخ کف تالار رفت و آن را کشید تا اشکهای هری را محترمانه به سمت راه و فاضلاب هاگوارتز راهنمایی کند .

تالار راونکلاو

فلور برای از پشت پنجره ی برج راونکلاو نگاهی به جنگل ممنوعه ای انداخت که در این وقت از شبانه روز و در این شب از سال و در این تایم از اعصار بیش از پیش رعب آور و وحشتناک جلوه مینمود. درخت های سر به فلک کشیده اش ، ریشه های بزرگ گیاهانش و صد البته جانوارنی که در که این جنگ بودند خوف مخوفی را به خفت کنان به فلور منتقل کردند .

- فلور دخترم ، ما حاضریم .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: فدراسیون کوییدیچ جادوگران (QFJ)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲
#13
خیابان سئول لندن در روز 19 ژانویه مانند روزهای قبلش بسیار آرام و بی سروصدا بود . با این حالی که پیش بینی شده بود برف ببارد ولی خورشید تندتر از روزهای قبل دستان گرمش را بر سر مردمان میکشید و پوست آنها را میسوزاند . باد اندکی هم که با کمک یوهوخان باد مهربون (ر.ک به برنامه ی کودک شبکه 2) میوزید باعث شدت گرفتن درد سوختگی مردم میشد .

اما در این میان به صورت کاملا ناگهانی و غیر قابل پیش بینی ، آنهم در این روز ، تکه کوه کوچکی از جلبک، جلوی ساختمان هرمی مرمرسیاه فدراسیون کوییدیچ ظاهر گشت . آب از تک تک جُلَباکش میچکید. در قسمت بالایش نوعی صورت با سیبیل های پرپشت به چشم میخورد . این مرد شبیه خدمه های کشتی مرد هلندی ، دیوید جونز بود . دستش را که نمیدانیم از کدام قسمت بدنش بیرون زده بود جلو آورد و در زرد .

اندکی بعد در به آرامی باز شد و پس از آن پسربچه ای با موهای قرمز ظاهر گشت . پسر بچه تا چشمش به مرد جلبکیه خیسه کثیفه سیبیلوی ترسناکه ترس آمیزه ترس آفرینه ترس وحشت افتاد از ترس زیاد ترس به ترس شد و فوری استحکامات خویش را رها کرد ، شلوارش را که سنگین شده بود را محکم گرفت و با سرعت هرچه تمام جیغ زنان دویید .

مرد بدون توجه به او وارد سالن بزرگ هرم سیاه شد . 666 ویزلی که در سالن حضور داشتند با دیدن مرد شروع به جیغ زدن کردند و هرکدام با در دست داشتن کش تمبان! به سویی دویدند .

- اوگارا گارا

- مینی گابارا

- گودولوزیلا

- زامبی بیما کا

مرد دستش را دوباره در جایی از بدنش کرد و بعد از تلاشهای فراوان تکه چوب بلندی در آورد و آن را به قسمتی از جلبک ها چسباند و فریاد زد :

- بـــــــس کنــــــیـــــــــدیـــــــــه

کوتوله های ویزلی بعد از شنیدن صدای مرد از حرکت ایستادند . صدا برایشان بسیار آشنا بود . تا یک ماه پیش ، قبل از تعطیلی لیگ ، هر روز این صدا را میشنیدند . این صدا و آن لحن خاصش هر روز به آنها اُرد میداد و آنها هم بسیار خوشحال و به دور از ناراحتی و هرگونه فکر ارباب و بردگی دستورهای مرد را اجرا میکردند .

ویزلی ها همه به گرد سالازار در آمدند و مانند عروسک های فضاییه سه چشم فیلم توی استوری یکصدا گفتند .

- اوووو ، سالازار

چندساعت بعد

سالازار پس از گرفتن یک دوش آب گرم ، و عوض کردن لباس هایش به اتاق ریاستش رفته بود و در صندلی نرم مخملی سبزش نشسته بود .

- ببینیه یه ماه چطور خودم رو اسیر و عبیر کردیَم ، اصلا نفهمیدیَم چی شد آخریَش . اصلا به من چه کی کودتا کردیه ، کی قید دنیا رو زدیه و کی غیرقانونی وزیر شدیه .

سالازار راست میگفت ، برای او دیگر فرقی نمیکرد که در دنیایی جادویی چه میگذرد . اگر هم کاری کرد و به عضویت جبهه ی مقاومت در آمده بود فقط و فقط به خاطر حمایت از خانواده اش بود . حمایت از تنها خانواده ای که برایش مانده بود . او درست مانند پدری مهربان هر وقت که لازم میشود پشت مروپی ، مورفین و حتی تام مارولوش در می آید و از آنها حمایت و حفاظت میکند .
حمایتی که باعث شده بود او کل مسیر آزکابان تا ساحل را شنا کند و خود را به زحمت به لندن برساند .

سالازار در این فکر بود که بهتر است با مورفین راجع به تارک دنیایش صحبتی کند اما قبل آن کاری داشت که باید انجام میداد .

- ویـــــزلـــــــــی

در چشم به هم زدنی ویزلی کوچکی وارد اتاق شد .
سالازار از جیبش کاغذی در آورد و به دست ویزلی داد .

- این رو ببر به اتاق روابط عمومیه ، بگو برای تیم ها پاترونوس کنیَند . این برنامه ی نیم فصل دوم بودیه . . .

برنامه ی نیم فصل دوم لیگ جزیره

هفته ی چهارم

اتحاد ارغوانی - کیو.سی . ارزشی 1 الی 4 بهمن
فانوس - ترنسیلوانیا 1 الی 4 بهمن

هفته ی پنجم

اتحاد ارغوانی - ترنسیلوانیا 14 الی 17 بهمن
کیو.سی.ارزشی - فانوس 15 الی 18 بهمن

هفته ی ششم (هفته ی پایانی)

ترنسیلوانیا - کیو.سی . ارزشی 28 الی 1 اسفند
فانوس - اتحاد ارغوانی 29 الی 2 اسفند


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ ۱۷:۰۲:۲۹

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ شنبه ۷ دی ۱۳۹۲
#14
پرده ی سوم

گودریک :آه بودن يا نبودن مسئله اين است .
روح : ا..ا..ا....ا پق!

گودریک(ازجا مي پرد) : دهانت شكسته باد! من را ترساندي . تو چه كسي هستي؟
روح : ا..ا..م ...ن..رو...حم...اا.

گودریک: آن را كه نيك مي بينم . مثل انسان لب بگشا تا حرفت را گوش كنم .
روح : اي پسر كودن ! من روح باباتم ! دايي تو زوركي ريق رحمت رو تو گوشم ريخت .

(درهمين لحظه دايي گودریک وارد مي شود).

دايي : آه اي خواهرزاده ! آيا از ديدنت خوشحال همي باشم ؟
(روح ناگهان به دايي حمله كرده و خرخره او را مي جود و خونش بر صورت گودریک مي ريزد . در همين لحظه روونا ريونكلاو دختر دايي گودریک وارد مي شود.)

گودریک: آه اي روونا من در غم فراق تو چه نالان بودم . آيا انسان بايد تسليم شر شود يا با شجاعت با آن مقابله كند ؟

ريونكلاو : جـــــــــــــــــــــيـــــــــغ!! خفه شو قاتل !
(يك شيشه از جيبش در مي آورد و آن را روي صورت گودريك مي ريزد )

گودريك : (مانند شير نعره اي از درد مي كشد) افريته ! سوختم ! اين اسيد رو از كجا آوردي ؟ چشمانم كور شد .
روونا : از همان بشكه اي كه مادر خود و پدر من را به آن رهنمون كردي . حال تا من شامم را بخورم در كوري و سوزش بمير .

(روونا از صحنه خارج مي شود).

گودريك : برو بخور كه در آن هفت شيشه معجون مرگبار حل نموده ام . با قاشق اول ، دل و اندرونت پاره مي شود .آه اي رووناي نازنين احمق بيچاره .


(پرده ها مي افتد)


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ شنبه ۷ دی ۱۳۹۲
#15
افشاسازی بزرگ سالازار اسلایترین


چند روز پیش در مجله ی شایعه سازی مقاله ای مبنی بر ریشه یابی علل پیوستن بعضی از اعضا به ارتش آزاد آزکابان منتشر گشت که در میان این لیست نام بنده نیز به عنوان نفر اول به چشم میخورَد.

در بخشی از این مقاله درباره ی من اینطور نوشته شده است :

نقل قول:
مشخص نیست ایشان که از مقامات وزارتخانه پیشین و از اهالی همیشگی سیاست بوده و می توانستند با پیوستن به ارتش وزارتخانه دارای پست و مقامی باشند، چرا ارتش آزکابان را انتخاب کردند !؟



با توجه به این مقاله که توسط پرفسور فلیت ویک نوشته شده است بنده بر خود واجب دیدم که سکوت را بشکنم و قسمتی از حقایق را افشا سازم.
در روز انتخابات دوره قبل ، تمامی نتایج به نفع بنده بود ، نظر سنجی ها نوید یک پیروزی قدرتمندانه میدادند و شمارش آرا نیز مهر مقتدرانه ای بر این اخبار میکوبیدند . هواداران و طرفداران من در انجمن های مختلف به رقص و پایکوبی میپرداختند و در شبکه ی جادویی چت باکس این پیروزی را به هم تبریک میگفتند.
اما درست صبح روز بعد ، زمانی که همه ی ما از خواب بیدار گشتیم با یک اتفاق غیر منتظره روبه رو شدیم ، اتفاقی که باعث شد خیلی از ماها از خواب غفلت بیدار شویم . در ساعتی که ما خواب بودیم ؛ با دخالت بارز یکی از مدیران زوپسی رای ها عوض شده بودند و لودو بگمن به عنوان وزیر جدید سحر و جادو معرفی گشته بود .
این اتفاق باعث نارضایتی و ناراحتی اقشاری مختلف جامعه ی جادویی به خصوص قشر فهمیده و زحمت کش اصیل زادگان گشت . مردم خواستند به نشانه ی اعتراض به تقلب زوپسی به خیابان ها و کوچه ی دیاگون بریزند. در همین زمان آن مدیر اشاره شده اعلام جکومت نظامی کرد و گفت در صورت رویت مردم در خیابان ها حتی به عنوان یک عابر پیاده برخورد جدی خواهد کرد .
بنده برای جلوگیری از ریخته شدن خون اصیلان ، مردم بی گناه ، قشرهای مظلوم چیزکش جامعه و به منظور حفظ وحدت ملی جادوگرانی طبق بیانیه ای مانع مردم شدم و از آنها درخواست کردم که در خانه هایشان بنشینند.

بنده نیز به نشانه ی اعتراض خانه نشین شدم و ارتباط خودم را با دنیای جادویی کم کردم؛ اما داستان از جایی شروع شد که بگمن خود را در کرسی وزارت دید . آنجا بود که متوجه شد او هیچ برنامه ای برای اداره وزارتخانه و جامعه ندارد ، متوجه شد که نمی تواند از عهده ی این کار بر بیاید . متوجه شد که دیگر زور بولدوزر و تانک به کارش نمی آید .

دیکتاتورگری او نه تنها نمیتوانست مشکلی را حل کند ، بلکه مشکل ها را دو چندان کرده بود . جوامعه جادویی دیگر با ما قطع ارتباطر کردند و شروع به تحریم ما از لحاظ اقتصادی ، روابط خارجه ، دارویی و پزشکی و ... کردند.
حتی ما دیگر نمیتوانستیم دستمال های اسکاور و روغن موهای اسنیپ را صادر کنیم .

از این رو بگمن با ارسال نامه ای به من در خواست کمک کرد . به قسمتی از این نامه توجه فرمایید.
نقل قول:
سالازار عزیز ، من هیچ برنامه ای برای وزارت نداشتم اما با توجه به ستادت مثل اینکه تو یه برنامه هایی داشتی ، واسه همین اگه میتونی و دوست داری بیا و به عنوان معاون وزارتخونه فعالیت کن


بنده فقط و فقط برای رفاه مردم،برای حل بحران های ملی ، برای فعال شدن دوباره ی چرخه ی صنعت و برای برطرف شدن مشکلات اقتصادی این پست را قبول کردم و همانطور که همه ی شما میدانید تا جایی که توانستم دریغ ننمودم و سعی خود را کردم.
اما تناقض کاری ما با آقایان اجازه ی برطرف شدن کامل مشکلات را نداد. از طرفی من با سران سوبله چوبله صحبت میکردم و از طرفی بگمن در وزارتخانه اطلاعیه ای میداد و باعث میشد رای اتحادیه عوض شود . بعد چندماه هم که به طور ناگهانی غیبش زد و من را با هزاران مشکل تنها گذاشت .

اکنون میخواهم جواب پرسش پرفسور فلیت ویک را بدهم . میخواهم بگویم چرا ارتش آزکابان را انتخاب نمودم .
بنده از سیاست هیچوقت دور نبودم و نخواهم بود . بنده حکومت بگمن را از نزدیک لمس کرده ام ، حکومت آمبریج ها ، هوکی ها ،آسپ ها ، ویزلی ها و هلگاه ها را در تاریخ زیاد دیده ام و واو به واو پایانشان را از بَرَم . سرانجام تمام این دیکتاتوری ها و کودتاها نابودی و بدنامی در تاریخ است .
تاریخ را ما خواهیم نوشت . امثال مورفین ها ، مروپی ها ، تام ها و حتی آنتونین ها .
من میتوانستم به قول فیلت ویک مقامی در این کابینه ی نحس بگیرم اما به چه قیمتی ؟ به قیمت انکار کردم حق؟ به قیمت پیوستن به باطل؟ به قیمت خالی کردن پشت خانواده ام؟

من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ، ولی با منت و خواری پی شبنم نمیگردم .

شاید این آخرین باری باشد که دست به قلم میبرم، شاید هر لحظه افراد آمبریج مرا پیدا کنند و در گونی با خود ببرند، اما تا زمانی که این قلم مرکب دارد و این جان خون در رگ، مینویسم و فریاد میزنم :

زنده باد تابستان ، زنده باد آزادی ، زنده باد پرواز
درود بر مورفین ، مرگ بر باطل



ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۷ ۲۰:۱۴:۴۲

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲
#16
بعد از آنکه سالازار یک دل سیر فحش نثار لینی و خاندان راونکلاویش کرد به سوی آشپزخانه ی گانت ها رفت و شروع به گشتن در کابینت ها کرد . سالازار تمامی ظرف و ظروف های خاک خورده ی آشپزخانه را بیرون می ریخت و بدین سان با سر و صدای برخاسته از بیرون ریخته شدن ظروف ، موسیقی جانسوز و روح نواز متالی را در فضای خانه ایجاد میکرد .

اما از آنجا که مورفین گانت ، این وزیر ورزیده ، این نماد انتخاب مردمی ، این شیر بیشه ، این چیز کشیده ، این که هست چیز در کمربند ، اینکه سرآخر میکشد کودتاچیان را در بند، با این نوع موسیقی آشنا نبود، لب به شکابت باز کرد و گفت :

- پدر ژان ، چیکار داری میکنی ؟ این چه وژعشه آخه؟ مثلا من باید فکر کنم که چطور این خس و خاشاک ها رو شرجاشون بنشونم ، باید محیط آروم باشه . به خدا اینو حتی بابا مارولو هم می فهمید ، اون موقع ها که من امتحان داشتم ، این بشر میرفت مینششت واشه خودش فقط نوشیدنی ویت الکهول میخورد ، به منم کاری نداشت . اشلا من هیچی ، به فکر این مروپ که عژیژ دلته باش ، این بچه داره تو این شرو شدا فکر میکنه .

سالازار با صدای اعتراض های مورفین کله اش را از کابینت زیر سینک ظرفشویی بیرون کشید و به مورفین نگاه کرد .

- نوه ی گلیَم ، یه خورده مونولوگ هات زیاد نشدیه؟

- چرا، از عمد ژیاد گفتم که خودم رو واشه جایژه ی اشکار بهترین بازیگر مرد چیژی آماده کنم . حالا بیخیال ، بگو اونژا دنبال چی میگردی خودم بهت بدم .

- دنبال الک میباشیَم .

- الک واشه چی؟

- میخواهم این خس و خاشاکیه رو از هم جدا کنیَم ، خاشاک رو لازم داریَم .

مورفین منوی زوپس را برداشت و به همراه آن به سمت گنجه ی زیر پله ها رفت . بعد از چندثانیه به همراه یک الک بیرون آمد و آن را به سالازار داد .

- بیا بابا ژان ، اژ اول به خودم بگو چی میخوای ، اینو من همیشه بر میدارم که آشغالای خاشخاش رو از مواد چیژ جدا کنم .

سالازار الک چیزی را گرفت و پس از بررسی آن بدون گفتن هیچ گونه حرفی به صورت کاملا خودجوش از خانه ی گانت ها خارج شد. تکه کاغذی از جیبش در آورد، الک را زیر بغلش زد و به سمت وزاتخانه آپارت کرد .

مروپ که از اول رول تا الان در فکر بود با اشاره ی کارگردان از فکر بیرون آمد، به سمت مورفین رفت و گفت :

- بابابزرگ جونم کجا رفت ؟

- نمیدونم


وزارتخانه ی سحر و جادو

وزاتخانه ی سحر و جادو کاملا ساکت بود . یک ساعتی میشد که نیروهای آمبریج بر مقاومت کنندگان چیره شده بودند و کنترل وزارتخانه را به دست گرفته بودند . صدای آژیر هم دیگر قطع شده بود.
در یکی از شومینه های مرمری سیاهِ طبقه ی همکف ، آتش سبز رنگی شعله ور شد و به دنبال آن سالازار اسلایترین ، با الکی در زیر بغل و لیستی از اسامی به منظور الک کردن ، ظاهر شد . سالازار آرام آرام به سمت مجسمه ی معروف ساختمان رفت . بعد از رصد کردن عکس خودش ، مروپ و مورفین در تابلوی اعلانات تحت تعقیب ها ، نگاهی به لیستش انداخت . دوربین از بالای سر سالازار بر روی لیستش زوم این کرد و نام اولین نفر لیست را به تصویر کشید. .

- هلگا


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۹:۱۲ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲
#17
برادران گانتر وافعا عالی هستند ، هر دوشون از دوستام هستند و واقعا هم خودشون میدونند که من بهشون علاقه دارم

ولی به نظرم در این دوره این رنک شایسته ی بانو مروپی گانت هستش ، کسی که تونست یک شخصیت جالب ، بامزه و جدیدی از این نقش رو به ما معرفی کنه .


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۹:۲۱:۰۰

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۹:۰۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲
#18
دلوروس آمبریج

درسته که زده کودتا کرده و کلید های وزارت این بچه ، مورفین رو گرفته ولی باز هم به هرجا بنگرم من دلو بینم .
واقعا یکی از مدیران خوبه و زحماتی هم که برای سایت میکشه کاملا عیانه و چه حاجت به بیانه


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۹:۱۸:۵۸

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۷:۵۳ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲
#19
نام و نام خانوادگی: کلا از این قسمت متنفریَم . سالازار اسلایترین

نام پدر:
نام مادر:

به جان مورفین یا به خاطر سنمونیه یا به خاطر چیز دیگه ایه هیچ بشری قبل از خودم رو یادم نمی آیدیه چه برسه بدانیَم اسم آق جون و ننه ام چه بودیه . . .

نام دو تن از افراد مورد اعتماد همراه با نشانی دقیق:

مروپی گانت و پسرش تام کوچولو - خانه ی ریدل ها

یا نظرتان را در مورد عبارات زیر به طور خلاصه بگویید یا باهاشان جمله بسازید یا ادامه اش را کامل کنید یا یک بلایی سرش بیاورید دیگر:

چیز: چیز چیز بودیه ، همیشه چیز خواهد بودیه و همیشه چیز شدیه ، اصلا چیز، چیزه خوبی بودیه . . .

برف: آخ جون برف بازیه ، آدم برفی درست میکنمیه . . . چی؟ کیه؟ کیــــه؟کیــــــــــــــــه؟ از پشت صحنه اشاره میکنند برف گویا چیزه بدیه بودیه

قسطنطنیه: قسطنطنیه قسطنطنیه قسطنطنیه قسطنطنیه

ارتش آزادی بخش ایرلند شمالی شعبه ی جن های شورشی: این که گفته اسم بودیه؟ جون عزیزت میتونی یه بار دیگه بگیوی؟

کلاه گروه بندی: دست رو دلم نزار که خونیه ، این کلاه رو زنم سالگرد ازداوجیه بهم هدیه داده بودیه ، بعد این سه تا عتیقه حسودی کردیَن ، گفتن این رو بیار واسه گروهبندی استفاده کنیه ، منم گفتم اوکی ، ولی نمی دانستیَم که اون احمقه گنده بک خواستیه شمشیر توش جاساز کنیه ، تو چیز جاساز کنیه ، دامبلدور هری پاتر جاساز کنیه . ای بابا ، کلاهم رو پس دادیه .

مجازات مورد نظر شما برای خس و خاشاک چیست؟ وسط این زمستونیه و برفیه ، بندازیمشون تو آتیش گرم بشی ایم کمی . . .

آیا شما هم معتقدید که سلطه‌ی زوپس نمادی از آستاکبار جهانی بر سر ملت آزاده‌ی جهان می‌باشد و باید به دوره‌ی علامت دادن با آتش بازگردیم؟ توضیح دهید.(3 نمره!) من که نفهمیدیَ» چه گفتی ، ولی هر چی تو و مروپی بگید همون بودیه

آیا از پر کردن این فرم خسته شدید؟ نه ، ولی به شدت خوابم میادیه . . .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: پایگاه اطلاع رسانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۲
#20
اطلاعیه


آغاز فصل نقل و انتقالات

با توجه به فصل امتحانات و اذیت نشدن دوستان دانش آموز، دانشجو ، دانش پیما، دانشگر و دیگر رده های دانش ، لیگ برتر به یک تعطیلات نیم فصل یک ماهه خواهد رفت . در این مدت تیم ها میتوانند برای تقویت تیمشان بازیکن خرید و فروش نمایند (خرید و فروش که نه ، همون جذب بازیکن و اینا، چون لیگ این فصل پولی نبود که ) .
زمان نقل و انتقالات نیم فصل از 2 دی تا 30 دی می باشد و شروع دوباره ی 1 بهمن با انجام دو بازی هم زمان می باشد.

برای نقل و انتقالات با توجه به چارچوب قوانین مسابقات به تاپیک سازمان عقد و ثبت قرار داد مراجعه بفرمایید .

موفق باشید


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.