پپیوز اعظم من الگریفیندور
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمرهمرلین واژه عجیب لحظه ها، فردی که به از هر پپیوزی میدانست که باید در چه زمینه ای رشد و نمو داشته باشد... دقت کنید "نمو"!داشتن نمو کار آسانی نیست، همانطور که پدرش به سختی و با جان کندن بسیار وی را پیدا کرده و به محضر خویشتن بیاورد. مرلین انسان و بهتر بگویم جادوگر خفنطوری بود که مانند راهبان به مردم حتی در زمان کودکی پند و اندرز میداد، همان پندو اندرز هایی که باعث میشدند جادوگران و ساحره های صالح به راه کج کشیده شوند، نمونه ای از پند های ایشان در دست من است که میفرمایند:
"ای نوادگان جادوگران وساحره ها، بدان آگاه باشید که اگر میخواهید برای لحظاتی از شر بدبختی و آوارگی در امان باشید با چیژ های مورفین اعظم همراه باشید که جز شادی و شور چیز دیگری به همراه ندارند، همانا که من از این چیژ ها استفاده میکنم و به شما تضمین میکنم که حتی مورگانا هم از آن خوشش می آید!
"
ایشان در سن 69 سالگی پس از کلی ساختمان سازی بر روی مغز پروردگار زمین و آسمان ها، پروردگار بزرگ نور و ظلمات به رسالت رسید زیرا در آن موقع رسالت خیلی با کلاس بود و از آن طرف مورگانا در حال رسالت بود!
وی را به عنوان مخ پرتاب کن روی زمین میشناختند، زیرا در بازی عجیب و غریب بیسبال به جای آن که توپ را بزند توپ تو دستکش گیر را مورد هدف قرار میداد و چوب مبارکشان را محکم بر سر آن خوار و خفیف میزد!
مرلین از زمانی کبیر نام گرفت که وقتی حوری های بهشتی دورش را گرفته بودند و انار به وی تعارف میکردند ایشان میخوردند و هرروز چاق تر میشدند تا به آن که از هگرید جلو زدند(البته در آن زمان هگرید حضور نداشت پس قطعا در زمان آینده ایشون به وجود آمدند (سخن بزرگان)
) ایشان به حدی چاق شده بودند که تختشان جایی برای وی نداشت پس مجبور شدند تختی برای بیش از 11 نفر بگیرند تا بتوانند در آن آسوده به خورد و خوراکشان بپردازند!
ایشان توانستند گروه القرار(برادران القاعده) را پدید آورند و در انگلستان طی یک حرکت انتحاری زمین های جلگه ای را به جهنم دره پپیوز ها تبدیل کنند
ایشان مرد بزرگ و عریضی بودند
2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره
ناو جنگی در سواحل مدیترانه در حال حرکت بود، پادشاه ترکیه-همان که حرمسرا داشت-به انگلستان خیانت کرده بود وبا با پسر دیگری دوست شده بود! تیر باران شروع شده بود، پرسیوال ریش دراز، معروف به پشمک الله اعظم در کنار شاه آرتور شماره 3 نشسته بود و به وی پیشنهاداتی انحراف بر انگیز میداد تا بتواند خود را پادشاه جادوگران انگلستان بکند، صندلی آرتور پر از الماس های گرانبها و یاغوت های رنگارنگ بود، از روی آن بلند شد و آرام آرام به سمت سربازان تیر انداز روی عرشه رفت تیر اندازها یک به یک به دستور فرمانده ی خود تیر را رها میکردندو یک به یک ناو ها را به آتش میکشیدند!
پرسیوال به کشتی جادوگران بالغ و کشتی جادوگران نا بالغ کرد، با دست به جادوگران نابالغ دستور داد تا خود را قربانی بالغ هاکنند، سربازی به ایشان گفت:
-قربان آنان هنوز بچه اند! این کار شایسته ای نیست!
-تجربه به من آموخت که کسانی مانند تو زیادی حرف میزنند!
-اما دلیلتان چه بود؟
پرسیوال تفکر کرد و فرمود:
-پدر جد من، مرلین کبیر از نابالغ ها خوشش نمی آمد، آنانی که سبیل و ریش ندارن میبایست زود تر کشته شوند!
-راهکارشان برای زنده ماندن چیست؟
-اول آن که بجنگند و پیروز شوند، دوم آن که ریشو سبیل بکارند، سوم آن که مانند حمید صفت ریش مصنوعی بگذارند!
بالغان پدر که در کشتی سمت راست ناواصلی بودند وقتی رفتن فرزندانشان را به سوی مرگ میدیدند به شدت افسرده و غمگین میشدند!ناراحتی را میتوانستید از چشمانشان بخوانید... نا بالغان یک به یک کشته میشدند، دریای مدیترانه تبدیل شده بود به دریای خون، آواداکداورا های زیادی از سوی دشمن به کودکان بی گناه وارد میشد و آنانرا یک به یک کم میکرد! پرسیوال لبخند ملیحی زد و با دست به بالغان دستور حمله را داد...
آرتور بسیار عصبی بود، با خشم و غضب به سربازان دستور میداد، هر لحظه یکی از انسان های ماگل و بی ارزش کم میشد و به عصبانیت آرتور اضافه میکرد! سخت ترین لحظات برای او و بهتیرن لحظات برای پرسیوال بود زیرا میتوانست از این بی مسئولیتی آرتور شماره سه استفادهکند و به جای او بنشیند! آرتور داد زد:
-جلو بروید! خدا با ماست!
سربازی از تیر اندازان در حالی که تیر در دستش بود و آن را فشار میداد در جواب آرتور فریادی سر داد که نگاه و توجه همه حتی دشمنان را جلب کرد:
-اگر خدا با ماست پس چه کسی با آنان است که این گونه ما را دارند تکه تکه میکنند؟!
همه تیر اندازان ندای بی مسئولیتی آرتور سر دادند و شورش کردند تا این که...
-آواداکداورا!
-طلسم ممنوعه؟!
سرباز از سربازان به روی عرشه افتاد، نایی برای حرکت نداشت، خونش منجمد شده بود و شش هایش تحت تاثیر طلسم نابخشودنی آواداکداورا بود! پرسیوال آن روز شورش تیراندازان را خواباند و با ترساندن سربازان انان را به مرز داخلی ترکیه کشاند، ولی خود با آن که میدانست همه حتی بهترین دوستانش میمیرند پا به فرار گذاشت و به انگلستان آپارات کرد تا خود را به تخت پادشاهی بنشاند!
1
3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمرهبابایاگا بن عنترالملوک... وی در زمان زندگی اش در دربار با بی سواد بازی و به عبارتی خویش اسکل پنداری همه را به وجد می آورد، کینگ آو راشا یا به عبارتی روسیه (نام وی در ذهنم آلبالو گیلاس میخورد) همیشه از او به عنوان دلقک یاد میکرد و باعث میشد بابایاگا که اسطوره ای در افسانه های روس بود خشمگین شود تا موقعی که وی کینگرا به قتل رساند و شد محبوب دل ها
(به دلیل کمبود اطلاعات از گفتار بقیه اینا معذوریم:|)
5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره
-چه شد که ارواح در کنار جادوگرانسیر میکنند!
-پپیوزاعظم که بود و چه بوق هایی زد؟
-فاز پپیوز اعظم را تعریف کنید با رسم شکل، 2 نمره!
-نام گیرلفرند های مرلین کبیر در بهشت را بنویسید
6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره«تریس مریگولد» یک ساحره ماهر بوقی در ویچر و دوست نزدیک جرالت و «ینیفر» است. تریس یک درمانگر زبردست است و همیشه همراه خود تعداد زیادی معجون های شفابخش دارد، اما خودش هرگز از آنها استفاده نمی کند، چرا که بدنش به معجون ها حساسیت دارد. تریس هیچگاه نتوانسته علاقه اش به جرالت را پنهان کند، واقعا براش متاسفم زنیکه علاقه مند به پسر