هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
#11
- خب بخون دیگه...
-
- چی شده؟
- هیس!
- به ما گفتی...
- هیــــــــــس... رو با رودولف بودم!

رودولف: دِ!

لرد ولدمورت نزدیک به ربع ساعت به ایرمایی خیره شده بود که در سکوت مشغول کتاب خوندن بود و حتی یک کلمه هم حرف نمی زد. اعصاب لرد در حال خورد شدن بود؛ چیک ... چریک... چروک!

- بخون!

بیرون در مرگخوارها شروع به دویدن در مسیر های مارپیچ کردند و بعضی ناخن به صورت کشیدن، بعضی ها بی صدا جیغ زدن و شیرگاومیش های باروفیو خشک شد و ایرما هم سرجایش چند سکته را رد کرد و خواست بمیرد، اما چون می دانست لرد عصبانی تر می شود جرات نکرد بمیرد.

- خب خب ... اممم یه روزی یه کتاب داره بود که اسمش ریما... میرا... نه ا، ی، ر، م، ا، حالا برعکسش، امریا بود!

ایرما که همینجور ناخن می جوید و همونجوری سرجایش در حال آب شدن بود ادامه داد: عه... بعدش... این ایرما، نه...امریا هه که خیلی کتاب دوست داشت رفت!
- کجا رفت؟

لرد لبه پتو را که تا زیر چانه اش رسیده بود گرفته و با چشمان سرخ درشتش که مثل مار بودند، خیلی معصومانه به ایرما چشم دوخته بود:
- رفتش... خونه گریمولد!
- خونه گریمولد؟!
- غلط کرد! خواست بره خونه ریدل گمشده بود!

ایرما از درون یه چندتا جیغ کشید و خیلی درونی چنگ کشید به پوستش که مرگخوارا که از بیرون نگاه می کردند خیلی کف کردند و ایرما ادامه داد:
بعد این ایرما... یعنی امریا هه...
- عجب اسم مزخرفی داره، امریا. ادامه بده.
- ... رفتش کتابخونه، اونجا امریا هه یک کتاب دید که خیلی تمیز بود، خیلی سالم بود و خیلی چیزای خوب توش بود و عاشق کتابه شد و با همون کتابه ازدواج کرد و تا آخر عمر خوب و خوش زندگی کردن! تموم شد ارباب.
- داستانش اونقدرا هم گریه دار نبودا ایرما، ما متوجه شدیم شما خیلی احساساتی هستید... در کل خوشمون نیومد که بخوایم بخوابیم. یکی دیگه بیا! با کتاب ازدواج کرد؟! عجبا.

و لرد به مرگخوارانی که در آستانه در جمع شده بودند خیره شد، در این فاصله ایرما لرزان لرزان اتاق را ترک کرد...


دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵
#12
سوجه ژدید:


- لینی! اینقدر بال هات رو تکون نده!
- هان؟ ارباب من که خواب بودم!

سکوت...

- خب پس... به خوابت ادامه بده...

مرگخواران در سکوت شب در گوشه و کنار اتاق لرد سیاه درازکشیده بودند تا زبانشان لال کسی سوء قصدی به جان اربابشان نکند.

- بس کن رودولف!

رودولف که به سختی بالای آباژور خوابیده بود، از جا پرید:
- غلط کردم! ببخشید ارباب! می بخشید ارباب؟ ارباب دیگه... ارباب من که کاری نکردم.

راستش را می گفت، کاری نکرده بود، اما خب! همیشه در خانه ریدل حق با لرد بود:
- همین ... هیچ کاری نکردن رو گفتیم بس کنی دیگه!
- ارباب هیچی هیچی هم نبود... خواب می دیدیم... جای شما هم خالی ارباب، ساحره ها همه جا بودن. همه جا پر از ساحره، درخت ساحره، ساحره ها تو هوا... ساحره تو دریا...
- رودولف!
- یکی شون هم بود می خواستم ابراز کنم علاقه رو...
- چوبدستی ما کو؟
- خرررر پفففف اصن!

رودولف هم به خوابش در بالای آباژور ادامه داد. لرد دوباره چشمانش را به سقف دوخت.

- از اتاق ما برید بیرون!

مرگخوارهای غرق خواب تشک و لحاف به دست، جیغ کشان رفتند بیرون.

- بانز تو هم برو!
- ارباب چهره و هویتم رو بردن خب، تکون نمی خورم از...
-
- ارباب من رفتم بیرون... مثلا!

لرد تاریکی خواست چوبدستی اش را بکشد که بانز رفت بیرون. هرچند خود لرد هم یک لحظه تعجب کرد که چه طوری بانز را دیده، ولی خب این موضوع اهمیت چندانی نداشت. مهم این بود که؛

- ما خوابمون نمی بره! یکی یک راه حلی پیدا کنه!
- ارباب معجون خواب آورـــ
- ماموریت جانبیتون هم خفه کردن هکتوره!

لرد ولدمورت از تخت پایین آمد و پاهایش را از لبه آن آویزان کرد، نمی دانست مرگخوارها چه خیالی دارند، اما خودش یک راه حل پیدا کرده بود:

- یکی بیاد... برای ما قصه تعریف کنه تا خوابمون ببره.


دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.


پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵
#13
- اِ...لوییس چه گنده مونده شدی.

اما لوییس همون طور جرقه زنان در پنج وجبی جیمز تدیا خشکش زده بود.

- می گم لوییس حالت خوبه؟
- عه... لوییس؟

جیمز و تدی یک نگاهی به هم انداختند و یک نگاهی به لوییس انداختند، بعد جیمز رفت و سوسیس آورد انداخت توی جیب های لوییس بعدش خوردند و بعد سیب زَمَنی انداختند توی جیب هایش و کلی حال داد و خدا یکی از این لوییس ها نسیب شما هم بکنه به حق مرلین!

خلاصه خیلی خوش گذشته بود و اینا و جیمزتدیا می خواستند دیگه بروند ویولت رو گیر بیارن که یک هو صدای لوییس در آمد که یک چیزی بود شبیه به پوکیدن گاز و اینا و دو برادر هم خیلی هالیودی به سمت در کافه تام دویدند و دوربین هم اسلوموشن شده بود، اون طرف تر هم آتیش از پر و پاچه لوییس می زد بیرون و اون طرف تر هم تام که خاک عالم بر سرش هیچ کاری به جو خفن نداشت و داشت خودش را کتک می زد و خوب می دانست که همه این ها عقوبت الهی و نتیجه فروش نوشابه کره ای وسط ماه خداست و آن چنان از عمق جان توبه کرد که یهو نور معنویت از همه جاهاش زد بیرون و آتیش کمونه کرد رفت سمت جیمزتدیا!

- دست غیب در این قسمت چند آپر کات و انواع هوک و حتی نیشگون ریز از نویسنده می گیرد تا دیگر غلط کند با معنویت و نورش شوخی کند، پدر تسترال!-

آفتر سام مومنت:

جیمز و تدی که کاملا سیاه سوخته شده بودند و یک دودی از تک موهاشون بلند می شد کنار لوییس نشسته بودند و خیره به دوربین نگاه می کردند که لوییس گفت:

- آره دیگه بچه ها! تـدی که ویکی رو بگیره اتاقش می شه مال من! حالا واس چی بق کردید! بیاید دور همی یه همر بزنیم خو!

بعدش هم جیمز و تدی همرهایشان را در آورده و همر کوبیدند و فضاسازی های هالیودی را لعنت کردند و کسی حواسش نبود که این وسط لوییس یک نوشابه کره ای برداشته بود و حتی کسی حواسش نبود که لوییس، لوییس نبود! اما چرا... یکی حواسش بود!


ویرایش شده توسط جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۳ ۱۱:۳۷:۴۷

دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لوییس ویزلی"
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵
#14
خب پس بذار بحث رو ادامه بدم و این که باز بیشتر بریم به عمق!

نقل قول:
زیاد؟خب آره یکم شاید زیاد باشن.ایده من این بود که تعداد مسئول هارو بیشتر کنم تا کارها راحت تر و سریع تر پیش بره!


مسئولای بیشتر؟ حرف من اینه که همینا هم زیاده.


نقل قول:
من تو جاهای دیگه هم فعالیت خودم رو به عنوان یک عضو نگه میدارم.مثل سوژه زدن و... اما نمیتونم کاری غیر از اینا بکنم.اختیارش رو وزیر نداره!


حرف منم همینه که کار اصلی وزیر اینه که همین کار سوژه دادن رو توی انجمن وزارت انجام بده، عموم چیز های دیگه هستن که خارج از حوضه وزارتن.



نقل قول:
همونطور که باز توی اختیارات وزیر اومده.من نمیتونم برای اون ها کاری کنم!من فقط میتونم با هاگزمید، دیاگون و لندن رایزنی داشته باشم و حق دخالت توی امور هاگوارتز، محفل و مرگخوارها رو ندارم! البته گروه های توی وزارتخونه رو که صددرصد احیا میکنم.اما من توی رایزنی با همین انجمن ها (لندن، هاگزمید و دیاگون) هم میگم این تاپیک هارو احیا کنن اگه بشه! حداقل شاید بتونم یه کاری کنم این سه تا انجمن فعال بشه.تو نگران نباش!


نقلم اینه که اداره کارآگاهان اضافیه داش! به درد بخور نیست! هدفی برای ایجادشون وجود نداره!

نقل قول:
کدوم گروه رو میگی؟


کارآگاهان دیّه!

نقل قول:
خیلی ممنون از حرف ها و حمایتت! یه وقت از جواب هایی که دادم ناراحت نشی ها!


پرسیدم که جواب بشنفم. جوابمم محترمانه دادی چرا ناراحت بشم آخه. این که هم اوّل از همه به تو گیر دادم سر اینه که وقتی خِر بقیه رو چسبیدم نگن سر طرفداری و اینا بوده...

کارت درسته لو!


دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "تراورز"
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵
#15
سلام علیکم!

حاجی جون حالات و احوالاتت چه جوریاس؟ گونی به حد کفاف هست! نندازیمون تو گونیا! راستش برنامه هات رو دیدم و ... چی بگم؟ خب خیلی چیزا! جوابمون رو بده ببینیم اوضاع چی جوریاس!



1- سازمان بازی های جادویی و ورزش:

می گم حاجی شما انجمن های وزارتخونه و زیر انجمن هاش رو درست دیدی؟ جسارت نشه ها! ولی به طور کل تاپیکی در انجمن موزه هست که همه مسابقات قاعدتا باید درش آرشیو بشه و لودو بگمن (نسخه سایت ) مرحوم هم این کار رو می کرد و این کار کلا وظیفه موزه است. بعد به نظر شما واقعا اضافه کردن یه انجمن فقط واسه آرشیو کردن کار درستی باشه؟ به نظرت از کار انداختن اون تاپیک نیست؟ البته ایراد کم نداره و به فراموش شدن اون قضیه (از اون جهت که کم هستن کسایی که برن سراغ آرشیو) و ایرادات دیگه هم داره خواستی برات پ.خ می نمایم و اون قضیه ایونت ها هم که گفتی...بله ولی به نظرت اعضا واقعا می رسن؟!

می رسیم حالا به بحث اِونت ها و مسابقاتی که گفتی! خب اینا قراره کی برگذار بشن؟ تابستون که با وجود هاگ و کوییدیچ مدارس و حالا شاید حتی بزرگسالان و ماموریت های درون سازمانی (محفل و مرگخوارا) کف آدم در میاد و حواشی ای که مسلما کارای نمره دادنی دارن! یا قراره زمستون باشه که کلی کار و درس و الی ماشاالله ریخته سر ملّت؟ مگر موقع عید باشه که اونم به خیالم نیاز به اون همه کار نداره که انجمن بخواد براش زده بشه و وزارت هم تراورز عزیز یک نظارت ساده است مثل نظارت بقیه انجمن ها و تنها فرقش اینه که برای انتخابش رای گیری می شه و به گمونم این چنین چیزی در حوضه اختیارات ناظرا نباشه...

2- Jadoogaran Origins:

کارتای قورباغه شکلاتی رو دیدی؟ الان چندتا کارت درست شده؟! سه تا؟! جادوگران همه اش سه تا عضو فراموش نشدنی داره؟! بهتر نیست طرح های قبلی ادامه داده بشن و به یک سرانجام برسن تا این که کلی طرح دیگه نیمه کاره ول بشن؟ بعد دقیقا چجوری کسایی که نتونستن اطلاعات یک نفر رو استخراج کنن می تونن اطلاعات و تاریخچه یک سایت رو گیر بیارن؟

3- آزکابان، ترسناک تر از همیشه:

خب... ملت رو بندازید آزکابان؟ برای چی؟ جرم ایفایی؟

این قضیه درست روشن نیست. آزکابان الان تماما محو شده و فکر نمی کنم دلیلش شباهت به بقیه انجمن ها باشه. دلیلش نبود سوژه است. گرچه بله... این یکی طرح بدک نمی شه ولی به شرط تغییرات خیـــــــــــلی زیاد!

4- شخصیت بخشی بیشتر به انجمن ها و تعامل اون ها:

می گم تراورز... اهل بازی هستی؟ بازی های کامپیوتری؟ دقت کردی که بعضی بازی ها مثل سیویلیزیشن و مژستی با وجود این که خیلی ازشون تعریف می شه باز هم خیلی نیستن کسایی که مدّت طولانی بازیشون کنن؟ می دونی چرا؟

چون خیلی پیچیدن؟ باید مبلغ جایزه برای تحت تعقیبا رو جوری تنظیم کنی که قهرمان ها بعد از یه مدّت نسبت به دستگیریشون بی انگیزه نشن و اشتیاقشون حفظ بشه، باید شرایط مناسب مالیتگیری بشه، باید کلی کارهای دیگه هم بکنی... می دونی نتیجه اش می شه سردرگمی و اعصاب خوردی؟ حالا تازه واردی رو تصور کن که تو عمرش تو هیچ انجمنی نبوده و عشق جادوگری کشوندش اینجا... قید همه چیز رو می زنه و خداحافظ.

تعامل دیگر انجمن ها هم با کوییدیج چی؟ ظاهرا پارسال اینجوری بوده و ملّت چه قدر استقبال کردن؟ چه قدر استفاده کردن؟ هیچی! مگه مجبور باشن. کوییدیچ به تنهایی هماهنگ کردن و به موقع رسیدنش پوست آدم رو می کنه دیگه چه برسه به بخواد سخت تر و پیچیده تر بشه. فانتزی و خوشگل هه، ولی خسته می کنه، زده می کنه.

دیاگون هم بله... یه زمانی همونجوری که شما می خوای باشه بود و گالیون و اینا داشت و شونصدتا تاپیک دست و پا گیر و به نظرت به خاطر شدّت خوبی اش همه اونا تعطیل شد؟

5-رسانه های فعال‌تر، مهم‌تر و آنتن های بیشتر:

تراورز عزیز... من تا اون جایی که در بخش محدوده و قدرت و چیزای دیگه ی وزیر دیدم چیزی به اسم مدیریت توش نبود! این هم فکر کنم مربوط به اون ها باشه و... قولی که فکر کنم نباید بدید.

6- قطب 2.5م:

ببین! تا لرد و پروفسور این رو ندیدن پاکش کن چون به نظرم با دیدنش ناراحت خواهند شد. البته من هم با دیدنش ناراحت شدم. تا جایی که می دونم هر دو عزیز بی شک بهترین اعضا نباشن جزو بهترین ها هستن؛ از هر لحاظ و بگمونم بتونن مسائل بین خودشون رو هم حل و فصل کنند، البته اگر شما نظر دیگه ای داری خب...

اگر چیزی هم غیر از این باشه باز کلی راجع بهش بحث شد ای عزیز جان و نشد!

این جا رو حتما بخون تراورز عزیز:


اومدم این جا غرغر کردم و کل برنامه هاتو مورد انتقاد قرار دادم! اجازه می دی دلیلش رو بگم؟ خب نه واسه این خاطر نیست که از یکی دیگه حمایت می کنم و اینا... واسه این که تو برنامه هات کلی شور و شوق دیدم! ذوق و عشق واسه تغییر و بهتر شدن! من اگه می خواستم می تونستم کل این حرف ها رو روزهای آخر بزنم. اما این کار رو نکردم تا فرصت بدم راجع به حرفام فکر کنی و اگر قبول داشتی حرفام رو برنامت رو تغییر بدی و اگر هم نداشتی که حرف باد هواست جانم!

موفق باشی و این که بودون وزارت کلاه پر از شپشی بیش نیست!


دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لوییس ویزلی"
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵
#16
خودتم خوب می دونی لوییس! پشتتیم تا آخر!

منتهـــــــــــی!

ببین داش لوییس، شما اومدی کلی برنامه ارائه دادی، از فعال کردن اداره کارآگاهان و رنک ساختن براش و قوانین و ادارات دیگه و مسابقات و ... به نظرت یه کمی زیاد نیستن؟ خب ببین داشم شما گفتی می خوای داخل موزه و آزکابان تاپیک های رول زنی بزنی، اونم وقتی که حدود هفتاد درصد تاپیک های دیگه سایت دارن خاک می خورن و انجمن هایی مثل همین آزکابان تقریبا محو شدن از سایت! به قول معروف گفتنی خوب نیست اول اینایی که زاییدیم بزرگ کنیم بعد؟

هر چند من شکی ندارم که خودت تنهایی هم شده همه تاپیک ها رو فعال می کنی، اما مسئله مگه این نیست که همه حال کنن و راضی باشن؟ بــــعدشم! شما اومدی از اداره کارآگاهان گفتی...خب! به چه دردی می خورن؟ توی کتاب و فیلم حضور پررنگ داشتن، اما نه بیشتر از محفل و مرگخوارا، نه بیشتر از چهارگروه هاگوارتز و الف.دال که الانش گروه شریف هافل پاف با کمبود عضو رو به رو هستش و الف.دال هم که خدا بیامرزتش و دیگه بقیه گروه ها هم که یادشان هم اصلا نیست که بخواد گرامی باشه! پس دیگه اشاره ای نمی کنم به این قضیه اختیارات و این که این گروه کلا واسه چی قراره به وجود بیاد؟ یا اصلا نکنه خیال سه قطبی کردن سایت و بعدشم دامبولیسم و حذب و اینا...

ولی! الحق باید بگم که بین تمامی کاندیدا ها تو از همه بیشتر اهل عملی و تنها کسی هستی که ماهیت رول نویسی انجمن وزارت خانه رو درک کردی! همه با دیدن انتخابات و این صوبتا و کلاه! آـــــــی کلاه! خیال می کنن خبری هستش و کلهم یادشون می ره که وزارت هم یه انجمن مثل بقیه انجمنا و حالا دو زار بزک و دوزک داره... دلیل حمایتم از تو هم همینه رفیق! البته نه فقط اینا!

و امــــــا! و اما هیچی دیگه هرچی خواستی در خدمتتیم داوش!


دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
#17
سلام آقا! راستش اومدم یک پیشنهادی بدم راجع به کلاه گروهبندی سایت...

راستش اومدم بگم که این کلاه یه کمی یه جوریه... توی ذوق آدم می خوره! آدم با کلی حس و حال می آد بره توی دنیایی که یه مدّتی باهاش زندگی کرد بعد یه کلاه می بینه می گه خب بگو کجا می خوای بری ببینم ظریف هَ یا نَ؟

خب می دونم باید توازن برقرار بشه و از طرفی هم باید احساسات کاربرا رو در نظرگرفت که شوق و ذوقشون حفظ بشه... ولی خب این رو یه کمی ببریم پشت پرده. مثل لودینگ کردن بازی ها که به جای نشون دادن یه مشت عدد و کد و دستور که دارن با هم واکنش نشون می دن، یه منظره ای نشون می ده که حوصلمون سر نره یا کات سین نشون می ده و از این دست...

یک فرمی بذارید اونجا و بعد با سوالاش ملت رو قانع کنید که مثلا تو نوشتی میوه مورد علاقه ام کیویه پس برو هافل!

حرفم اینه یه نموره حس و حال دارش کنیم که آقا کلا کیفش بیشتر بشه و آدم بعد که اومد واسه رفیقاش تعریف کنه بگه کلاه بمن گفت این حرفت فلان و بیسار و اینا و من رو مثلا می خواست بندازه فلان جا من عین هری زور زدم برم همونجا که دلم می خواد! یا من عین مالفوی صاف رفتم توی بیسار گروه.

کارای فنی و اینا هم زیاد نداره و ته ته تهش یه فرم مثل ورودی محفل و مرگخواراس و... همین.

شرمنده اگه حالا هر عیب و ایرادی داشت حرفم و اینا و قصدم فقط کمک کردنه...

با احترامات فایقه به مقام عظمی مدیریت ایفای نقش.

اینجا باید پیشنهاد می دادیم دیگه؟


دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۵
#18
خب خب خب... بذار ببینم از کجا باید شروع کرد خب... از آسوناش باشه بهتره!

1. خب آقا بگو ببینم فیفا یا pes ؟

2. بارسا یا رئال؟

3. خب بگذریم... تا حالا تست mbti دادی، برو بده بعد جوابش رو به ما ها بگو.

4. چی شد هری پاتر رو اولین بار خوندی؟

5. قبلش راجع به کتاب ها و کلا این چیزاش چه نظری داشتی؟

6. کتاب ها رو به ترتیبی که باهاشون حال کردی بگو؟

7. چی ایفا رو بیشتر از همه دوست داری؟ رقابت ها و رفاقتاش؟ فعالیت هاش و اینا؟ نویسندگی؟

8. بعد از این که کتاب های هری پاترو خوندی دلّت باز هم از این جور کتاب ها می خواست؟ به نظرت کدوم کتاب بیشتر از بقیه حس و حال هری پاتری برات داشته؟ (فن فیکشنم حساب نیست.)

9. چرا اون موقع که همه در حال زدن در سر و کله شان بودند موقعی که سایت یه جورایی شد و اینا پستی نزدی؟

10. یه لحظه هفت سال پیش خودت رو تصور کن، آدمی که بود و تصورات و رفتار و ایناش... نظرت راجع بهش چیه؟ دلت می خواست چی ها رو به این آدم امروزی از اون آدم اضافه کنی یا برعکس؟

11. خب بذا ببینم... بهترین چیزی که نوشتی رو برامون بذار بخونیم. حالا نه این که رول اینجا باشه، هر چیزی که فکر می کنی بهترین بوده، حتی مثلا انشاء پنجم ابتدایی ات.

12. تا حالا شده یکی از اعضای سایت بدت بیاد! نه این که مثلا تا حالا هم ادامه داشته باشه... قد یک لحظه یا مثلا یکی دو روز، سر چی؟

13. بزرگترین جرم در این سایت رو چی می دونی؟

14. عجیب و غریب ترین رولی که خوندی توی این سایت کدوم بود؟ خوب یا بد نه. عجیب و غریب ترینشون و همین طور عجیب و غریب ترین عضویی که به نظرت سایت به خودش دیده، باز هم منظورم خوب یا بد نیست.

15. از کسایی که توی ایفان اگر می تونستی هفت نفر رو دوباره توی ایفا فعال کنی کیا رو برمی گردوندی؟

16. e3 امسال شروع شده و از این ور و اون ور دستگیرم شده که اهل بازی و اینایی، دوست داشتی امسال چه بازی هایی رو نمایی بشن؟

17. پانزده نفر از اعضای سایت رو انتخاب کن و هر کدوم رو به یکی از شخصیت های کتاب نسبت بده.

18. کدوم رولت تا به امروز از تـــــــه دلت بوده، کدومشون بیشتر؟

19. فکرش رو بکن کل خونوادت بخوان بیان عضو ایفا بشن! برای هر کدوم چه شناسه ای رو پیشنهاد می دی؟

20. اهل کارتون و انیمه هستی؟ نمی دونم پس بگو ببینم ناروتو می بینی؟ حالا اگه می بینی بگو ببینم دلت می خواست چشمات شارینگان بود؟

21. دوست داری کدوم تیم توی یورو 2016 قهرمان بشه و چرا؟

22.یک آرزو برای سایت و ایفای نقش بکن و یکی هم برای دنیای هری پاتر.

23. خسته نباشی...فقط! نه هیچی ... خسته شدی تا همینجاشو و دمت گرم.



دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۵
#19
سوژه جدید:

- یعنی کی می تونه باشه؟
- یعنی چی می تونه باشه؟
- مدرسان شریف!

دو افسر پلیس و سرباز صفر لوسی که دوره خدمت مقدّس سربازی اش را می گذراند به یک کپه بزرگ پودر سفید رنگ خیره شده بودند که با هر نسیمی که می وزید یک تکان هایی می خورد. کسی چه می دانست که این مقدار زیاد پودر مشکوک چه می تواند باشد که ناگهان کسی از آن پشت ... پشت دیوار یعنی، فریاد زد: چندتا نون بدم آقا؟!

افسر پلیس اوّل که همان لوئیس بود، صدا به نظرش آشنا آمد. افسر پلیس دوم که چارلی بود، یادش آمد این صدا را در تلویزیون شنیده، سرباز صفر هم که جیمز بود صدای تراورز را شناخت که در حال پختن نان بود، آن هم وسط ظهر ماه رمضان و همه این ها از یک جنایت هولناک خبر می داد... روزه خواری!

دو افسر و سرباز به یکدیگر نگاه کردند، به کپه آرد ها نگاه کردند، باز هم به یکدیگر نگاه کردند.
- حالا باید چی کار کنیم؟
- من طاقتشو ندارم!
- منم با خودتون ببرید!

اما باز هم یک صدایی آمد...
- فیــــــشت! :سوت زدن خفن: تراورز، فرزند تاریکی یک... بربری بده ببینم!

این صدای پروفسور بود! اون هم نه هر پروفسوری، پروفسور دامبلدور که می خواست دور از محفل و روشنایی روزه خواری بکند! قلب سه افسر شکست، روحیه شان به باد رفت و این ها و تازه بعد یادشان آمد پروف زخم معده داشت. و در آن لحظه یک نوری از یک جایی تابید و این سه افسر دست هایشان را روی هم گذاشتند و قسم خوردند که همه روزه خوارها را کشف کنند و بعدش مثل کارتون های نینجایی هر کدام به یک سمتی جست زدند!


دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.


پاسخ به: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۵
#20
همان زمان، جلوی کاخ باکینگ هام:

یک مشت آدم که سبز شده بودند و با دهن های باز و کف کرده از این ور به اون ور می رفتن و برای این که از آمادگی نیافتن و بدنشون گرم بمونه گه گاهی یک گازی از هم می گرفتن. یک زنی هم بود در پشت صحنه که گه گاهی جیغ می زد که همچنان همه چیز حس و حال خفن داشته باشد و هی توی دل نخست وزیر را خالی می کرد...

نخست وزیر هم که خودش پشت شیشه پنجره دفتر کارش به این موجودات خیره نگاه می کرد، هی جو گیر می شد و می خواست برود و مثل بازی های مشنگی توف! توف! همه این زامبی ها را بکشد و کیفش را ببرد! اما هی یادش می آمد نخست وزیر است و زشت است و او فقط باید به عنوان یک مقام مسئول حرف بزند.

در همین گیر و دار بود که یکی از پشت سر رئیس جمهور داد زد و گفت: اوهوی!

نخست وزیر برگشت که ببیند کی بوده که هیچکسی را ندید و بعدش هم هی گفت، کیه؟ کیــه؟! کیــــــه؟

بعد متوجه شد در اتاقش فقط همان تابلو زشته است که گاهی یک چیزهایی می گوید و بعد یواشکی نگاه می کند می خندد و این ها کلا با سرکار گذاشتن ملت کیف می کند. بعدش هم نخست وزیر که مشنگ بود و خودش هم نمی دانست که مشنگ است خواست تیز بازی در بیاورد و پرید جلوی تابلو و گفت: سک سک!

اما کسی توی تابلو نبود و نخست وزیر خیلی ضایع شد! بعد که یکی از پشت سر زد پس کله اش خیلی این حس در وجودش عمیق تر شد و بعد تازه وقتی همانی که لباس سیاه و ماسک داشت از پشت ماسک یک جور بدی نگاهش کرد و حس عمیق تر شد و چون با عمیق تر شدن این حس رسوایی ها به بار می آمد و شاید حتی به اخراجی ها و بعدش به معراجی ها ختم می شد، دیگر کاری با آن حسّه نداریم.

آرسینوس نخست وزیر را برداشت و گذاشت پشت میزش و سر لجش هم آمد و آب رخت چرک های خانه ریدل ها را روی فرش خیلی گرون نخست وزیر خالی کرد و گفت: این زامبیا رو ما درست کردیم و دلمون خواست! حالا حالا ها هم جمشون نمی کنیم! همه چی زیر سر خودمون بوده.
- عـــَخی! یعنی این چند وقت پیشم سیل اومد تقصیر شما بود؟
- سیل، خب آره اونم کار ما بود.
- عــــــــَخی! بعد کاوه رضایی هم رفت پرسپولیس تقصیر شما بود؟
- اون رو آره! صد در صد کار خودمون بود!
- عـــــــَخی! بعد این دشّویی خونه ما گاهی... یجویی می شه هم تقصی شماس؟

آرسینوس کمی ماسک اش را خاراند و کمی اندیشید...

- آره اونم کار ماست!
- نـــــــــاموســـــــــا! آقا بیا درستش کن خو دو هفته لنگیم! ما! شما خو جادوگری! بیا دوتا آوادا و وینگاردیووم لوی!عو!سا! بزن درستش کن خو! این زامبی مامبیاتون هم یا جمع کنید یا لاعقل! رنگ لبویی شون...

آرسینوس هم که دید نخست وزیر در حال چرت و پرت گفتن است، پرید توی شومینه و داد زد: وزارت سحر و جادو!


دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.